eitaa logo
فرصت زندگی
201 دنبال‌کننده
1هزار عکس
812 ویدیو
10 فایل
فرصتی برای غرق شدن در دنیایی متفاوت🌺 اینجا تجربیات، یافته‌ها و آنچه لازمه بدونین به اشتراک میذارم. فقط به خاطر تو که لایقش هستی نویسنده‌ی از نظرات و پیشنهادهای شما دوست عزیز استقبال می‌کنه. لینک نظرات: @zeinta_rah5960
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فرصت زندگی
💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤 🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🌤 🔗💎🔗🌤💎🌤 💎🔗🌤 🌤 #رمان_فراتر_از_حس #پارت_56 نگاهی انداختم و لبخند زنان با دو سا
💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤 🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🌤 🔗💎🔗🌤💎🌤 💎🔗🌤 🌤 نیمه های شب به درِ خانه پدری رسیدم. حتما همه خواب بودند. آهسته در زدم. خواب پدر سبک بود. در را باز کرد و با دیدنم ذوق‌زده آغوشش را باز کرد. چهره‌ام به مادر رفته بود اما قدّم به پدر. هیکلی که تفاوتمان بود را با ورزش ساخته بودم. داخل خانه رفتیم و من بعد عوض کردن لباس، در فاصله یک ساعته تا اذان صبح به گفت و گو با محبوبم پرداختم. آن وسط‌ها محمد حسین تکانی خورد اما آن‌قدر گیج خواب بود که متوجه کسی که نماز می‌خواند نشد. صدای اذان که بلند شد، نیم خیز شد با دیدنم در آن تاریکی، سریع از جاپرید و چراغ را روشن کرد. نشست و تند شروع به حرف زدن کرد. -سلام علیرضا؛ رسیدن به خیر؛ قبول باشه. جوابش را دادم. -گفتم کیه این وقت شب چهل تا مؤمنو دعا می‌کنه. نگو علیرضا اومده. لبخندی به لبم نشست. پس همان موقع که تکان خورده بود، صدایی شنید. از جا بلند شد تا وضو بگیرد. -درساتو می‌خونی یا نه؟ اوضاع مدرسه چطوره؟ -خوبه بد نیست. مادر در را با شدت باز کرد و با دیدنم لبخند جان‌داری زد. به احترامش ایستادم. آغوشش را برایم باز کرد. مادر مهربان و عزیزم از بی‌تابیش گفت و دلم برای دلتنگیش سوخت. دوست‌داشتنی‌ترین مخلوق خدا بود برایم. به پدر آرام و منطقی‌ام حق می‌دادم همچنان عاشقش باشد. بعد از او خواهر و برادرم، ربابه و حمیدرضا، ابراز علاقه کردند. خیال مادر و بقیه را راحت کردم که قرار شده مدتی کنارشان بمانم. از قبل با غلامرضا معلم قرآن آن روزها و دوست این روزهایم صحبت کرده بودم تا گروهی را برای آموزش دیدن آماده کند. او هم خبر داد گروهی بیست و دو نفره جمع کرده است. رفتن به پارت اول: https://eitaa.com/forsatezendegi/3595 〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️ https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739 💎 🔗🌤💎 🌤💎🔗🌤💎🔗🌤 💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤
💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤 🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🌤 🔗💎🔗🌤💎🌤 💎🔗🌤 🌤 صبح سراغ غلامرضا رفتم و قرار گذاشتم تا بعد از جلسه قرآن محبوبم که از سیزده سالگی به تدبیر پدر با آن انس گرفته بودم، جلسه‌ای با بچه‌ها داشته باشیم. عصر همان روز در زمین خاکی که به اسم تربیت بدنی بود، بچه‌ها جمع شدند. کار را با نهج‌البلاغه و دریای پرمعنایش شروع کردم. حکمتی از آن گفتم. روال تمرین‌ها آن شد که اول دور زمین چندباری می‌چرخیدند و گرم می‌شدند. بعد، تمرین دفاع شخصی می‌دادم. دفاع شخصی و کاراته را از کتابچه‌هایی که خریده بودم یاد گرفته بودم و در آموزش‌ها تکمیل کردم. مدتی تمرین‌ها همین طور بود‌. کم‌کم تمرین‌های نظامی و کار با اسلحه را هم اضافه کردم. تابستان به همین روند گذشت. دو برادرم محمدحسین و حمید رضا هم همراه برنامه‌ها شده بودند. گاهی هم اسلحه می گرفتیم و به کوه می رفتیم. تا آنجا کار با اسلحه را جدی تر کار کنند. دوست داشتم خدایی که نشانه‌هایش همه جا دیده می‌شد را به دیگران هم نشان بدهم. توجه بچه‌ها را به طبیعت اطراف جلب می‌کردم و تلنگر می‌زدم تا یاد خالق آن نظم و زیبایی بیافتند. صبح وقتی مشغول نماز و قرآن بودم، دل درد گرفتم. به مادر که مشغول آماده کردن صبحانه بود حالم را گفتم. نگاه نگرانی کرد. -چی کار کنم واست مادر؟ خودت که دکتری. سراغ جعبه داروها رفتم. مسکنی خوردم. -نمیای صبحونه بخوری؟ به طرف حیاط راه افتادم. -ورزشم مونده. ورزش کردم میام. با هالتر و دمبل‌هایی که دست‌ساز خودم بود، مشغول شدم. وقتی برای صبحانه رفتم، هنوز چای را تمام نکرده بودم که درد شدیدی احساس کردم و نفسم گرفت. مادر دستپاچه اسمم را صدا می‌زد و این طرف و آن طرف می‌دوید. رفتن به پارت اول: https://eitaa.com/forsatezendegi/3595 〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️ https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739 💎 🔗🌤💎 🌤💎🔗🌤💎🔗🌤 💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤
✳️ حتی به دختران ده ساله هم تجاوز کردند 🔹امروز سالگرد یکی از بدترین قتل‌ عام‌ها در تاریخ مدرن آمریکای لاتین، قتل عام "ال موزوته"(۱۱ تا ۱۳ دسامبر سال ۱۹۸۱ میلادی)در السالوادور است که توسط یک جوخه مرگ آموزش دیده توسط آمریکا انجام شد. سربازان ۱۰۰۰ نفر را کشتند، تقریباً کل روستای "ال موزوته". 🔸اکثر قربانیان زنان، کودکان و افراد مسن بودند. سربازان مردان را از زنان و کودکان جدا کردند، سپس مردان را در چند نقطه و کردند. 🔹زنان و دختران بزرگتر را از کودکان جدا کردند، به آنها تجاوز کردند و سپس آنها را با مسلسل اعدام کردند. دختران ۱۰ ساله مورد قرار گرفتند. آنها گلوی بچه‌ها را بریدند و آنها را از درختان آویزان کردند. پس از کشتن تقریباً کل جمعیت، خانه‌ها را به آتش کشیدند. 🔸السالوادور در آن زمان درگیر جنگ داخلی بین چریک‌های چپگرای FMLN و یک دیکتاتوری نظامی تحت حمایت بود. ال موزوته مظنون به حمایت از FMLN بود و پس از این کشتار به نماد حمایت ایالات متحده از جنایات علیه چپ آمریکای لاتین تبدیل شد. 🔴 👇 https://eitaa.com/joinchat/3959554299C7b558c3f51
انقلاب زنان به این شیرزن‌های انقلابی میگن که با یه دست ژ۳ گرفتن و با یه دست چادر نه عروسک‌های استخونی که دغدغه‌شون تعداد پارگی‌های شلوارشونه و هر دو ساعت یه بار باید رژ لبشون رو تمدید کنند
فرصت زندگی
💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤 🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🌤 🔗💎🔗🌤💎🌤 💎🔗🌤 🌤 #رمان_فراتر_از_حس #پارت_58 صبح سراغ غلامرضا رفتم و قرار گذاشتم
💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤 🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🌤 🔗💎🔗🌤💎🌤 💎🔗🌤 🌤 مادر دستپاچه اسمم را صدا می‌زد و این طرف و آن طرف می‌دوید. آخر سر هم چادرش را گرفت و سراغ همسایه رفت. با کمک آقا رضا همسایه هم‌دلمان سوار ماشینش شدیم تا مرا به بیمارستان اصفهان برسانند. در راه سرم را روی دوش مادر گذاشتم. عرق سرد به جانم افتاده بود و درد امان نمی‌داد. دوست نداشتم با یک مسمومیت و بیماری بمیرم. مادر را صدا زدم. -مامان، من دارم می‌میرم. تو نذر کن من شهید بشم و این طوری توی مریضی نمیرم. اشک مادر جاری شد. دستی به صورتم کشید و بعد از کمی مکث دست به آسمان گرفت. -یا امام زمان (عج) سه تا پسر دارم. راضی‌ام هر سه تاشونو توی راه اسلام و دینت بدم. پسرمو بهم برگردون. با حرفش آرامشی گرفتم. مادر اسماعیلش را قربانی کرده بود. راضی به شهادتم شده بود. هنوز چند لحظه نشده بود که با چند سرفه نفسم برگشت. سر برداشتم و نگاهی به مادر انداختم. معامله شیرینش معجزه کرده بود. درد هم کم و کمتر شد. راننده را صدا زدم. -آقا رضا، برگرد میمه. من با دعای مادرم شفا گرفتم. -خدا رو شکر رنگت از کبودی برگشته. به خانه برگشتیم و من کمی شیر خوردم و بدون هیچ دردی تدریس کلاس قرآن ساعت هشتم را برگزار کردم. بعد از کلاس، نامه دوست هم‌کلاسی دانشگاهم رسید.خبر داده بود که در سپاه آموزش نظامی دیده است. حالا قرار بود به کردستان که کمبود خدمات پزشکی دارند برود و بعد از آموزش بهیاری به کمک مردم محروم آنجا برود. نامه‌اش روحم را که تشنه خدمت به خلق خدا بود، تحریک کرد. دوست داشتم، به جایی بروم که به دور از همه کتاب‌های فلسفه و لغات، خدا را درک کنم. با کار خالصانه برای مردم، به خدایی که از رگ گردن نزدیک‌تر است، نزدیک‌تر شوم و نقش او را در جریان زندگی را حس کنم. رفتن به پارت اول: https://eitaa.com/forsatezendegi/3595 〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️ https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739 💎 🔗🌤💎 🌤💎🔗🌤💎🔗🌤 💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤
فرصت زندگی
💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤 🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🌤 🔗💎🔗🌤💎🌤 💎🔗🌤 🌤 #رمان_فراتر_از_حس #پارت_59 مادر دستپاچه اسمم را صدا می‌زد و ای
💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤 🌤💎🔗🌤💎🔗🌤💎🌤 🔗💎🔗🌤💎🌤 💎🔗🌤 🌤 همان روز بلیط گرفتم و بین اشک و آه خانواده آماده رفتن به کردستان شدم. خود را به سپاه کرمانشاه رساندم و روز بعد برای آموزش پزشکی به بیمارستان سنندج اعزام شدم. با رسیدن به سنندج، خاطره محمد برایم زنده شد. هیچ وقت فکر نمی‌کردم مسیرم به شهر او بخورد. آدرسی از او نداشتم تا خبرش را بگیرم. در بیمارستان سنندج از صدها دانشگاه بیشتر چیز یاد گرفتم. آنچه هر روز می‌دیدم، در برابر آنچه در تهران به نام دلسوختگان خلق دیده بودم و در روزنامه‌ها خوانده بودم، بسیار فرگیرتر و وحشتناک‌تر بود. درگیری‌های ایران و عراق هم به درگیری‌های مرزی آن استان اضافه شده بود. حتی به فرودگاه سنندج هم با هواپیمای جنگنده حمله شد. مجروحانش را آوردند؛ پاسداری به خاطر نبود جراح مغز در بیمارستان شهید شد. در همان روزها که پر از صحنه‌های دردناک بود، پاسداری را به بخش جراحی آوردند که پوست سرش از وسط بریده و آن را کشیده بودند. طوری که پوست تا بناگوش آویزان بود. از دوستش که او را آورده بود، جریان را پرسیدم. -دیشب کومله‌ها سر راهش کمین زده بودن. به عنوان اسیر این بلا رو سرش آوردن. به سختی خود را کنترل می‌کردم. دیدن این سنگ‌دلی‌ها راحت نبود. اینها فرقی با ساواک نداشتند. ساواک مته در سر آیت الله سعیدی فرو کرده بود و کومله‌ها پوست از سر پاسدار کَندند. بعد از اتمام دوره کارآموزی، به مأموریتی در بیجار و بانه رفتم. وقتی برگشتم، در دادگاه انقلاب سنندج مشغول رسیدگی به وضع بیماران زندانی آن دادگاه شدم. شب سوم، خبرم کردند که در یکی از سلول‌ها مریض بدحالی هست که باید برای معاینه او بروم. وارد سلول که شدم، سلام دادم. همگی بلند شدند. چشمم به کسی افتاد که گوشه‌ای نشسته بود و نگاهش به سقف بود. در فکر و خیالش غرق بود. با همهمه بقیه نگاهش را به من داد. با دیدن دوباره‌اش لبخند به لبم نشست. مرا که شناخت، به سرعت از جا پرید. بوسه و آغوش گرمی رد و بدل کردیم. رفتن به پارت اول: https://eitaa.com/forsatezendegi/3595 〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️ https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739 💎 🔗🌤💎 🌤💎🔗🌤💎🔗🌤 💎🔗🌤💎🔗🌤💎🔗🌤
🔴 علائم صداقت دولت سیزدهم ( ابراهیم رئیسی) ۱) کرونا را که قول داده بود جمع کرد ۲) اقتصاد را به برجام گره نزد ۳) به مردم صدها توهین نکرد ۴) هر جا مردم گرفتار بودند حاضر شد هم خودش، هم وزرا و هم استاندارها ۵) در کاخ زندگی نکرد ۶) پول بی‌پشتوانه چاپ نکرد ۷) یارانه‌ها را ۹ برابر کرد ۸) کارخانه‌ها و شرکت‌ها را فعال کرد ۹) انرژی هسته ای را به حدی رساند که قابلیت تولید بمب اتم را داریم ۱۰) به رهبری توهین نکرد ۱۱) رتبه‌بندی معلم‌ها را پس از چهل سال عملیاتی کرد ۱۲) بودجه‌ی مناطق محروم را چند برابر کرد ۱۳) از قاچاق هزاران تن آرد، روغن یارانه‌ای جلوگیری کرد ۱۴) انبارهای کالاهای متروکه را ساماندهی و درآمد ده‌هزار میلیارد تومانی حاصل کرد که قبلا فقط ۲۰۰میلیارد تومان بود ۱۵) صنعت فضایی را فعال کرد و ماهواره‌ها یکی پس از دیگری به فضا پرتاب می‌شوند ۱۶) ایران را عضو شانگهای کرد ۱۷) کرویدر شمال جنوب را فعال کرد در آمد حاصل از آن در آینده به اندازه‌ی فروش نفت خواهد بود ۱۸) فروش نفت با قیمت بالای صد دلار را به حد مطلوب رساند ۱۹) ۴۰ میلیارد دلار فقط از روسیه سرمایه‌ی خارجی جذب کرد ۲۰) پترو پالایشگاه‌ها را فعال کرد تا از خام‌فروشی جلوگیری شود ۲۱) کشت فرا سرزمینی را در روسیه، ونزوئلا و... فعال کرد ۲۲) صادرات خدمات فنی مهندسی را به ۸ میلیارد دلار رساند ۲۳) ساخت هواپیمای مسافری را با مشارکت چین و روسیه آغاز کرد ۲۴) فروش کشتی‌های اقیانوس‌پیما را آغاز کرد فعلا دو فروند به ونزوئلا فروخته شد ۲۵) کف حقوق بازنشستگان را ۵۰ درصد افزایش داد و بقیه را از این ماه ۳۸ درصد ۲۶) اغلب هفته‌ها سفر استانی داشت و به درددل مردم گوش کرد ۲۷) بسیاری از شوراها که ده سال تشکیل نشده بود با حضور خودش تشکیل داد ۲۸) ظرفیت پزشکی را ده درصد افزایش داد ۲۹) ابر بدهکارهای بانکی را افشا کرد ۳۰) تمام سواحل دریاها شمال و جنوب را آزادسازی کرد ۳۱) کناره‌های رودخانه‌ی کرج را آزاد کرد ۳۲) حق آبه‌ی ایران از افغانستان را وصول کرد ۳۳) نرخ خرید گندم از کشاورزها را ۳ برابر کرد ۳۴) مشکل نهاده‌های دامی را حل کرد ۳۵)مشکل قطعی برق که پارسال پشت سر هم قطع می‌شد حل کرد ۳۶) سامانه‌ی صدور بر خط صدور مجوزها را راه‌اندازی وامضاهای طلایی را حذف کرد ۳۷) یک و نیم میلیون مسکن را در مراحل مختلف ساخت دنبال کرد ۳۸) وام ازدواج به زوجین داد ۳۹) وام ودیعه‌ی اجاره‌ی مسکن داد ۴۰) وام میلیاردی به شرکت‌های دانش‌بنیان داد ۴۱) استخدام و جذب کلی نیرو برای خرید خدمات ۴۲)پرداخت وام فرزندآوری ۴۳)پرداخت وام درمان ناباروری ۴۴) ازهمه مهمتر جلوی دزدی عده ای گرفته شده که جیغشان در آمده 🔹 حالا فهمیدید دشمنان چرا اینهمه تلاش می کنند تا جلوی پیشرفت کشور را بگیرند. 🔹 نمی‌خوایم بگیم کم و کاستی نیست چرا هست زمان حکومت امیر المومنین هم کاستی بود، اما نباید همیشه نیمه خالی لیوان رو دید 🇮🇷
6.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
من به اعدام پذیری معترضم. من معترضم به اینکه جوون شاخ وشمشاد، توانمند و با استعداد کشورم اعدام بشه. اما انگشت اتهام این اعدام رو طرف کی باید بگیرم؟ من به باعث و بانی مقتول، قاتل و محارب شدن جوونامون معترضم. به اون که اونور نشسته، جنگ شناختی راه انداخته و تحریک کرده، به داخل نشینای هم صدا با اونور، به مسئولی که فضای مجازی رو رها کرده، به اونی که عافیت طلب بوده، معترضم. ده‌ها جوون شهید شدن، شاید ده‌ها جوون مجرم اعدامی و صدها خانواده داغدار؛ باعث و بانیای این جون‌های از دست رفته و اون داغ دل‌ها کِی قراره به مردم معترض جواب پس بده؟ اعدام مجازات جرم واقع شده‌ست و لازم اما باعث و بانی حقیقیش باید مراقب آه داغ‌دیده‌ها باشه. https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739