فرصت زندگی
🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞 🦋💞 🦋 #رمان_جذابیت_پنهان #پارت_188 پریچهر اخم کرد و لگدی به پای فاط
🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞
🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞
🦋💞🦋💞🦋💞
🦋💞🦋💞
🦋💞
🦋
#رمان_جذابیت_پنهان
#پارت_189
پریچهر آماده شد و با تجهیزاتش برگشت. بعد از خدا حافظی با بقیه و شنیدن کنایههای فاطمه از خانه بیرون رفتند. ماشین رضا را که دید، دوباره دلتنگی سراغش آمد.
همین که نشستند، حسین به طرف او برگشت.
_زنداداش جلوی بقیه نگفتم که نگران نشن اما...
کمی مکث کرد که پریچهر را آشفته کرد.
_حرف بزن. چی شده؟ دق کردم که.
_خب. خب. ببین. دنباله اون پرونده که تو شرکتشونو هک کردی، به یه باند خیلی بزرگ وصل بوده. ما جایی که کله گندههاش رفت و آمد دارنو پیدا کردیم. بچهها بیاحتیاطی کردن. اونام پیداشون کردن البته با لباس جنگلبان بودن. رضا هم آخرین لحظه واسه اینکه اونا گیر نیافتن وارد ماجرا شد. جلوی باغشون بوده و هر سه تا رو بردن تو.
پریچهر هینی کشید و به صورتش زد. اشکهایش که حاصل آن همه دلشوره بود و علتش معلوم شد، راه پیدا کرد.
_الان... الان رضا اونجاست؟ چی کار کردین؟ چی میشه حالا؟
_تو رو خدا آروم باش. ما به خاطر اینکه عملیات لو نره تا اصل کاریاشون برسن، نتونستیم جلو بریم. سر این عملیات چند تا از دوستامونو از دست دادیم. کل اون باغ و اطرافش دوربین داره حتی سر جاده اصلیشون. سرهنگ گفته باید اول جای بچهها رو پیدا کنیم و اونا رو نجات بدیم. بعد عملیاتو شروع کنیم.
_خب؟ نمیفهمم.
_زنداداش آقای زارعی رفته سمینار. نیستش. سرهنگ گفت بیام دنبال تو. کار خطرناکیه اما ما اول باید با اون دوربینا بفهمیم بچهها کجان و هم اینکه کنترل اون دوربینا رو دست بگیریم تا به موقعش بدون اینکه بفهمن بریم تو و کارو تموم کنیم.
_پس چرا وایستادی؟ عجله کن خب.
حسین برگشت و ماشین را روشن کرد. به راه افتاد.
_دمت گرم. ممنون. فقط به خاطر دوربینای سر جاده ما یه جاده فرعی تا پشت ویلا ردیف کردیم. هر ماشینی نمیره اونجا. ماشین مجهز به دستگاهها رو نمیتونیم ببریم. باید با همین دم و دستگاه خودت انجامش بدی.
#ادامه_دارد
#کپی_در_شان_شما_نیست
#زینتا
رفتن به پارت اول:
https://eitaa.com/forsatezendegi/2347
〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️
https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739
🦋
🦋💞
🦋💞🦋💞
🦋💞🦋💞🦋💞
🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞
🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞
فرصت زندگی
🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞 🦋💞 🦋 #رمان_جذابیت_پنهان #پارت_189 پریچهر آماده شد و با تجهیزاتش ب
🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞
🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞
🦋💞🦋💞🦋💞
🦋💞🦋💞
🦋💞
🦋
#رمان_جذابیت_پنهان
#پارت_190
اشکهای پریچهر تمام نمیشد. نفسی بیرون داد.
_اشکال نداره. منو ببرین اونجا. درستش میکنم.
_تو رو خدا دیگه گریه نکن. الان باید همکارمو سوارش کنم. پیادهش کرده بودم تا بهت خبر بدم و حرف بزنم. میدونستم گریه زاری راه میندازی.
_چه انتظاری ازم داری؟ من نمیتونم بیخیال باشم. رضا دست اوناست. معلوم نیست چی به سرش اومده. بعد تو میگی گریه نکن؟
_پریچهر، خواهش میکنم. رضا خوشش نمیاد بقیه تو رو توی این حال ببیننت.
پریچهر بدون آنکه ادامه بدهد، روبنده را پایین آورد و دستش را جلوی دهانش گذاشت تا بتواند بیصدا گریه کند. همکارشان که سوار شد، به زحمت جواب سلامش را داد. تازه از شهر خارج شده بودند که گوشی حسین زنگ خورد. حسین چند کلمه حرف زد و بعد آن را به طرف پریچهر گرفت.
_سرهنگه. میخواد باهات صحبت کنه.
گوشی را گرفت. گلویی صاف کرد تا صدای گرفتهاش آزاد شود. سلام و علیکی کردند.
_دخترم، ناچار بودم که بهت زحمت بدم. عذر میخوام که به خطر میندازمت.
_این چه حرفیه؟ خطرش مهم نیست. من تلاشمو میکنم اما شما هم قول بدین رضا رو برگردونین.
_ما الانم میتونیم به محض ورود سرشاخههاشون عملیاتو شروع کنیم اما جون اون بچهها واسمون خیلی باارزشه که خواستم بیای و این کارو انجام بدی.
_ممنونم.
_راستی اینم بدونین زمان خیلی مهمه. هر لحظه ممکنه وقت علمیات برسه. ما جای دیگهای مستقر شدیم. مراقب خودتون باشین. بدون هماهنگی کاری نکنین.
بعد از تمام شدن تماس، حسین ماشین را نگه داشت. نفر سوم با کیسههای غذا و خوراکی منتظرشان بود. سوار ماشین دیگری شدند. حسین عقب نشست و نفر جدید رانندگی کرد.
#ادامه_دارد
#کپی_در_شان_شما_نیست
#زینتا
رفتن به پارت اول:
https://eitaa.com/forsatezendegi/2347
〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️
https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739
🦋
🦋💞
🦋💞🦋💞
🦋💞🦋💞🦋💞
🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞
🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞
#السلام_علیک_یا_باب_الحوائج✋
اي آفتـاب حُسن به زيبائيت سلام
وي آسمــان فضل به دانائيت سلام
در صبر شاخصي به شکيبائيـت سلام
تنها تو کاظمي که به تنهائيت سلام
#میلاد_امام_کاظم(ع)🌺
#مبارڪ_باد🌺
••❈❂🌿🌸❂❈••
#مجموعه_استوری سرداران عشق
2⃣3⃣
••❈❂🌿🌸❂❈••
#در_محضر_شهادت #عکسنوشته #سبک_زندگی #گروه_فرهنگی_تبار
🔗 #منگنهچی
╔═.🌸🌿.═════╗
@mangenechi
╚═════.🌸🌿.═╝
#همسرانه | قوانين قهر كردن
این قوانین قهر کردن در زندگی مشترک میتونه خیلی مفید باشه. حتما ازش پیروی کنید.
1️⃣ حق نداریم به خانوادههای هم توهین کنیم.
2️⃣ حق نداریم مسائل و مشکلات کهنه رو مطرح کنیم. تو هر دعوا فقط راجع به همون موضوع بحث میکنیم.
3️⃣ شام و ناهار نپختن و شام و ناهار نخوردن نداریم. همه اعضا مثل حالت عادی باید برای غذا حاضر باشن.
4️⃣ سلام و خداحافظی در هر صورت لازمه.
5️⃣ هیچکس حق نداره جای خوابشو عوض کنه.
6️⃣ هر کس برای آشتی پیش قدم بشه اون یکی باید براش کادو بخره.
7️⃣ حق نداریم اشتباه طرف مقابلو تعمیم بدیم . مثلا عبارت تو همیشه.... ممنوعه. چون اینکار دعوا رو به اوج میرسونه.
8️⃣ باید به هم فرصت بدیم که هرکی راجع به دیدگاهش نسبت به موضوع دعوا پنج دقیقه صحبت کنه و طرف دیگه هم پنج دقیقه زمان برای پاسخگویی داره و بعد اگه حرفی باقی موند باید به فردا موکول بشه تا سر و ته بحث مشخص باشه.
〰️🌱،، ♥،، 🌱〰️
🏠 @nasimemehr110 🌷
فرصت زندگی
🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞 🦋💞 🦋 #رمان_جذابیت_پنهان #پارت_190 اشکهای پریچهر تمام نمیشد. نفسی
🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞
🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞
🦋💞🦋💞🦋💞
🦋💞🦋💞
🦋💞
🦋
#رمان_جذابیت_پنهان
#پارت_191
حسین عقب نشست و نفر جدید رانندگی کرد. حسین به غذاها اشاره کرد.
_اونجا که بریم، تا کارت تموم نشد، نمیتونیم جایی بریم یا حرکتی بکنیم. اینا لازم میشه.
دو ماموری که همراهشان بودند معرفی شدند. سعید هم سن رضا نشان میداد. لاغر و قد بلند بود. هادی را هم از قبل میشناخت.
برای رسیدن به پشت ویلا، از بین درختها گذشتند و پستی و بلندی زیادی را رد کردند تا آنکه ماشین را نگه داشت.
_همین جاست. پشت این درختا ویلاشونه. بسمالله.
پریچهر تجهیزاتش را به راه انداخت و شروع به کار کرد. تمام تلاشش را برای تمرکز داشتن میکرد؛ چرا که یادآوری حضور رضا بین آدمهایی بیرحم بیتابش میکرد. سعی کرد توصیههای روانشناسش را برای نباختن خود، به کار ببرد.
هر سه نفر، پیاده شدند و گشتزنی میکردند. پریچهر تا میتوانست به کارش سرعت داد. شب شد تا پریچهر توانست به دوربینها دسترسی پیدا کند. خبرش بقیه را خوشحال کرد. سه نفر به نوبت اطراف ماشین کشیک میدادند. حسین گشت میزد و آن دو نفر استراحت میکردند تا نوبتشان شود.
پریچهر مشغول وارسی همهی دوربینها شد. به یکی از آنها که رسید، چشم ریز کرد. جایی شبیه زیر زمین بود. سه نفر را دید که دستهایشان با طناب به لولههای بالای سرشان بسته شده بود. چهرهها قابل تشخیص نبود اما فهمیدن اینکه همان سه نفر اسیر شده مورد نظرشان باشند، سخت نبود.
همان موقع مردی درشت هیکل، وارد کادر دوربین شد. در یک دستش اسلحه و شلاقی شبیه شلاق سوارکاری در دست دیگرش بود. با دیدن او، نفس پریچهر گرفت. چند لحظه بعد شلاق بر بدن هر سه نفر به نوبت مینشست.
پریچهر بیاختیار هقهق کرد و دیگر کنترلی بر صدای گریهاش نداشت. آن دو نفر از جا پریدند و دستپاچه شدند. پریچهر نمیتوانست جوابشان را بدهد.
#ادامه_دارد
#کپی_در_شان_شما_نیست
#زینتا
رفتن به پارت اول:
https://eitaa.com/forsatezendegi/2347
〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️
https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739
🦋
🦋💞
🦋💞🦋💞
🦋💞🦋💞🦋💞
🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞
🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞
فرصت زندگی
🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞 🦋💞 🦋 #رمان_جذابیت_پنهان #پارت_191 حسین عقب نشست و نفر جدید رانندگی
🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞
🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞
🦋💞🦋💞🦋💞
🦋💞🦋💞
🦋💞
🦋
#رمان_جذابیت_پنهان
#پارت_192
حسین را صدا زدند. حسین التماسش کرد و قسمش داد تا بفهمد ماجرا چیست. پریچهر فقط توانست لپتاپ را به طرفش برگرداند. حسین مشتش را به صندلی جلو کوباند و شماره گرفت.
_سرهنگ، توی زیر زمین هستن. دوربینم داره. باید دید ورودیش کدوم طرفه.
_چرا صدای گریه میاد؟ خانم کوثری حالش خوبه؟
_چی بگم. دارن بچهها رو میزنن. خب دیده دیگه.
_خیلی خب. میام اونجا دوربینا رو چک کنم و علمیاتو راه بندازیم.
تماس که قطع شد، حسین رو به پریچهر کرد.
_تو رو خدا تمومش کن دختر. شرایط این دو تا بنده خدا رو ببین. با گریه و زاریت اعصابشونو به هم میریزی. داشتن استراحت میکردن ولی حالا پیاده شدن. تمرکز و آرامششون به هم میخوره. خواهش میکنم به جای گریه کردن بشین واسه رضا و اون دو تا دعا کن. از خدا بخواه هواشونو داشته باشه. گریه که کاری دوا نمیکنه.
_چطوری... چطوری ببینم داره رضا رو میزنه؟ اون دو نفرم میزنه. بعد من زل بزنم به دوربینو ساکت بشینم؟
_چرا به اونا زل میزنی؟ بقیه دوربینا رو چک کن ببین کجان و ما از کدوم طرف میتونیم بریم که دوربین و نگهبانش کمتر باشه؟ چاره کن دختر.
پریچهر سعی کرد به خودش مسلط شود. با خودش عهد کرد که برای موفقیت عملیات و سلامتی اسیرهای آن ویلا ختم صلوات بگیرد. از همان لحظه شروع کرد به فرستادن صلوات تا نذرش را به جا بیاورد و دلش هم با آن آرام شود.
کمی که گذشت سرهنگ داخل ماشین شد. احوالپرسی از پریچهر کرد. دوربینها را دید و شرایط را بررسی کرد.
_خانوم کوثری، این طور که فهمیدیم کسایی که دنبالشونیم فردا میان اینجا. این طور که میگی راه زیر زمین از کنار ساختمونه و انگاری بهترین راه ورود به ویلا همین پشته. دیواراش بلنده اما نگهبان میشه گفت نداره. فقط تا شروع عملیات اصلی دوربیناشونو کنترل کن که چیزی از ورود بچهها نشون نده.
#ادامه_دارد
#کپی_در_شان_شما_نیست
#زینتا
رفتن به پارت اول:
https://eitaa.com/forsatezendegi/2347
〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️
https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739
🦋
🦋💞
🦋💞🦋💞
🦋💞🦋💞🦋💞
🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞
🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞
دوست عزیزی که کمپین راه میندازی
#من_محجبه_و_مخالف_گشت_ارشادم
توجهتو جلب میکنم به روایت هایی که باید در برابرشون جواب پس بدی:👇👇👇👇
حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله وسلم:
«إنَّ اللَّهَ لَیُبْغِضُ الْمُؤمِنُ الضَّعیفُ الَّذی لا دینَ لَهُ، فَقیلَ: وَ مَاالْمُؤْمِنُ الضَّعیفُ الَّذی لا دینَ لَهُ؟ قالَالَّذی لایَنْهی عَنِالْمُنْکَرِ»
خداوند مؤمن ناتوانی را که دین ندارد، دوست نمیدارد. سؤال شد: مؤمن ناتوان بی دین چه کسی است؟ فرمود آنکه نهی از منکر نمیکند (الکافی ج۵ص۵۹)
⚘⚘⚘
امیر مؤمنان علی علیه السلام :
«فِانَّ الّلهَ سُبْحانَهُ لَمْ یَلْعَنِ الْقِرَنَ الْماضِیَ بَیْنَ ایْدیکُمْالَّا لِتَرْکِهِمُ الْامْرَ بِالْمَعُروفِ وَالنَّهْیَ عَنِالْمُنْکَرِ فَلَعَنَ اللَّهُ السُّفَهاءَ لِرُکُوبِ الْمَعاصی وَ الْحُکَماءِ لَتَرْکِ التَّناهِی .
خداوند مردم گذشته را لعن نکرد واز رحمت خود دور نساخت مگر به جهت آنکه امر به معروف و نهی از منکر را ترک کردند. ازاین رو، خداوند سفیهان را به واسطه گناهانشان و دانایان را به واسطه ترک نهی از منکر لعن کرد. (نهج البلاغه خطبه۱۹۲ صفحه۳۹۶)
⚘⚘⚘
امام کاظم علیه السلام :
«لَتَأمُرونَ بِالمَعروفِ و لَتَنهَونَ عَنِ المُنکَرِ ، أو لَیُسـتَعمَلَنَّ عَلَیکُم شِرارُکُم فیَدعوا خِیارُکُم فلا یُستَجابُ لَهُم . »
باید امر به معروف و نهى از منکر کنید، و گر نه نابکاران شما، زمام کارهایتان را به دست مى گیرند، آنگاه نیکانتان دعا کنند، ولى دعایشان مستجاب نشود.
(تهذیب الأحکام ج۶صفحه ۱۷۶ حدیث۳۵۲)
⚘⚘⚘
-امام رضا علیه السلام :
«کانَ رَسُولُ اللّه ِ صلی الله علیه و آله یَقُولُ: إِذا اُمـَّتى تَواکَلَتِ الْأَمـْرَ بِاْلمـَعْرُوفِ وَالنَّهىَ عَنِ الْمُنْکَرِ فَلْیَأْذَنوُا بِوِقاعٍ مِنَ اللّه»
رسول خدا صلی الله علیه و آله همواره مى فرمودند: هرگاه امّت من از انجام امر به معروف و نهى از منکر سرپیچى کنند و آن را به یکدیگر واگذار نمایند، گویا با خـداوند اعـلان جنگ داده اند.
(الکافی ج۵ ص۵۹)
⚘⚘⚘
حضرت رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم:
«لاتَزالُ اُمَّتی بِخَیْرٍ ما أُمِروُا بِالمَعرُوفِ وَنَهَوا عَنْ الْمُنکَرِ وَتَعاوَنُوا عَلى البِرِّ فَإذا لَمْ یَفْعَلُوا ذلِکَ نُزِعَتْ عَنهُمْ الْبَرَکاتُ.»
همواره امت من در خیر و خوبى بسر خواهند برد مادامى که امر به معروف و نهى از منکر نموده و در کارهاى نیک همکارى داشته باشند و اگر این امور را ترک کنند برکت از میان آنان خواهد رفت.
(مستدرک وسائل ج۱۲ص۱۸۱)
⚘⚘⚘
https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739
📳 پشت پرده یک کمپین
🔶️ جالب شد!
تا اینجای کار که بررسی شده، معلوم شد آغازگر کمپین "محجبه و مخالف گشت ارشادم"، نه یک خانم محجبه، که "یک آقاست"!
و البته یک آقای اصلاحطلب که اتفاقا ید طولایی در کمپینسازیهای اصلاحطلبانه دارد!
معرفی میکنم؛ محمدرضا جلاییپور ، محجبه و مخالف #گشت_ارشاد!
اصلاحطلبان خودشون این قانون رو گذاشتن، حالا شدن مخالفش!
🔶️ البته خانمی که آقای جلاییپور در اولین استوری، او را ریشات کرده، خانم فاطمه پهلوانی عضو حزب اتحاد ملت (مشارکت ۲) است که دست بر قضا، از دو روز قبل با تگ نه به #حجاب_اجباری و هشتگ مربوط به کمپین جدید فعال شده است!!
مواظب پشت پردهها باشید
فریب نخورید
#حجاب
🆔 @wiki_shobhe
☆○═════════┅
📲 کانال ✅ ویکیشبهه ✅ در ایتا👇
https://eitaa.com/Wiki_Shobhe
634.1K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥از "محمد علی کلی" میپرسه چرا خانومت #حجاب دﺍره!؟ و جواب تامل بر انگیز محمد!
🔴به کمپین فصل بیداری بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/1635647570C3725f53a3d