#دورهاآواییاست...
#رباعی_ولایی
#رباعی_پیوسته
#حضرت_مسلمعلیه_السّلام
در شهر نمانده اهل دردى جز تو
در جادهی عشق، رهنَوردى جز تو
در كوفه، اگر چه لاف مردى بزند
اى طوعه! نمانده است مردى جز تو
چون صبح مرا به بر کشیدند همه
گفتند ز خورشید و دمیدند همه
چون سایهی هولناک شب را دیدند
ترسیده، به خانهها خزیدند همه
ظلمتكدهاى است كوفه، چون شام بوَد
با اين همه، دل به يادت آرام بود
سرمستىام از بادهی عشق است و عطش
معراج من، افتادن از اين بام بوَد!
ذیالحجهی ١٣٨١
#سیدمهدیحسینیرکنآبادی
@smahdihoseinir
#غزلواره
#دورهاآواییاست...
#حضرت_مسلمعلیه_السّلام
كس نيست در اين شهر امان داشته باشد
يك تيغ نمانده كه زبان داشته باشد
از سرّ محبت چه توان گفت به اين قوم؟
آنگاه كه ايمان، غم نان داشته باشد
من بيخبر از خويشم و از دوست بگويم
عاشق خبر از خويش چهسان داشته باشد؟
يوسف سر بازار وفا مانده و، افسوس
كس نيست ز جان، نقد روان داشته باشد
جان است عزيز و، سر بازار محبت
از يوسف من كيست نشان داشته باشد؟
دل ميتپد اما جرس قافلهاي نيست
كز دوست نشاني به زبان داشته باشد
دل ميتپد و اشك مرا همسفري نيست
تا قافله چون ريگ روان داشته باشد
تا بويي ازين غم ببرد جانب معشوق
اي كاش صبا لَختي امان داشته باشد
ميترسم از اين غصه در اين راه، امامم
از غربت من دل، نگران داشته باشد
جانم به لب است و به لبم نام تو هر دم؛
تا در رگ من خون جريان داشته باشد
بر روي بهار تو خسان تيغ كشيدند
حيف است كه اين باغ، خزان داشته باشد
***
از چشم شما مردم افتادم، اما
اين عشق، محال است زيان داشته باشد...
ذیالحجهی ١٣٨١
#سیدمهدیحسینیرکنآبادی
@smahdihoseinir
#غزلواره
#دورهاآواییاست...
#حضرت_مسلمعلیه_السّلام
كس نيست در اين شهر امان داشته باشد
يك تيغ نمانده كه زبان داشته باشد
از سرّ محبت چه توان گفت به اين قوم؟
آنگاه كه ايمان، غم نان داشته باشد
من بيخبر از خويشم و از دوست بگويم
عاشق خبر از خويش چهسان داشته باشد؟
يوسف سر بازار وفا مانده و، افسوس
كس نيست ز جان، نقد روان داشته باشد
جان است عزيز و، سر بازار محبت
از يوسف من كيست نشان داشته باشد؟
دل ميتپد اما جرس قافلهاي نيست
كز دوست نشاني به زبان داشته باشد
دل ميتپد و اشك مرا همسفري نيست
تا قافله چون ريگ روان داشته باشد
تا بويي ازين غم ببرد جانب معشوق
اي كاش صبا لَختي امان داشته باشد
ميترسم از اين غصه در اين راه، امامم
از غربت من دل، نگران داشته باشد
جانم به لب است و به لبم نام تو هر دم؛
تا در رگ من خون جريان داشته باشد
بر روي بهار تو خسان تيغ كشيدند
حيف است كه اين باغ، خزان داشته باشد
***
از چشم شما مردم افتادم، اما
اين عشق، محال است زيان داشته باشد...
ذیالحجهی ١٣٨١
#سیدمهدیحسینیرکنآبادی
@smahdihoseinir
#قصیدهواره
#عید_قربان
#حضرت_مسلمعلیه_السّلام
ده ذیالحجه، عید قربان است
دل به یادت، بهشت رضوان است
کاش قربان راه دوست شویم
عید اهدای جان به جانان است
فقر محضیم و دستمان خالی؛
آنچه داریم ما فقط جان است
عید ما مرگ آرزوهامان
مرگ فرعون نفس و طغیان است
ناگزیرم به کشتن نفس و،
از من او دائماً گریزان است!
دل من کوفهای شده که در آن
مسلمی چند روز مهمان است
کوفه باید که کربلا بشود
کربلا وعدهگاه جانان است
دل من کوفهای شده که در آن
دعوت و نامهها فراوان است
پای امضای اقتدا به حسین
دست من مثل بید لرزان است
نکند پای مرگ در کار است
دلم از دعوتش پشیمان است
مسلمی در من است مهمان و
عهد من بایزید پنهان است
بایزیدیم یا به رسم حسین؟
قصه ارتداد و ایمان است
باز هم خوان مرگ گستردند
رزق از شام، تیغ برّان است
خوان اول سلام و دعوت شد
خوان مهمانکشی پر از نان است
خط کوفی چقدر ناخواناست
او مسلمان و نامسلمان است!
شبح مرگ میوزد در شهر
گردباد است و فتنه باران است
شتک فتنه روی برگ دعا
دشتها ظاهراً گلستان است
هر زبان است در دهان خنجر
چشمها چشم نیست، پیکان است!
استخوان لای زخمهای فریب
چه جگرها به زیر دندان است
مسلمی در دل من آواره
میزبان است یا که مهمان است؟
آه از این میزبان بی تدبیر
دلم از شرم او پریشان است
دل من با شریح قاضی بست!
عهد من با فلان و بهمان است
دل من آه کربلایی باش
کربلا مأمن شهیدان است
کربلا وعدهگاه «حرّ» و «زهیر»
ارض موعود اهل ایمان است
***
آه آه ای برادران عزیز
یوسفی هست و رو به کنعان است
باز این شهر بیتالاحزان و،
یوسف آواره در بیابان است...
دهم ذیالحجه/خردادماه ١۴٠٣
#سیدمهدیحسینیرکنآبادی
@smahdihoseinir