eitaa logo
قاف
433 دنبال‌کننده
6 عکس
1 ویدیو
2 فایل
کانال اشعار سیدمهدی‌حسینی‌رکن‌ابادی @smahdihoseinir
مشاهده در ایتا
دانلود
(علیه السّلام) سیمرغ غریب شبهای دلم اگرچه یلداست با یاد تو آفتابِ فرداست چشم تو ستاره‌ی امید است یاد تو فروغ‌بخش شبهاست خورشید نگاه تو رقم زد شبهای مرا که رنگ فرداست خورشید که مژده‌دار صبح است از چشم تو می‌دمد که زیباست خورشید دمید و جلوه‌ی تو در آینه‌ی پگاه پیداست دریای نگاه توست جوشان اینگونه جهان به شور و غوغاست خورشید نگاه توست هر صبح دل را به نگاه خویش آراست لبخند نگاه توست هر روز بر پیکر صبح، طرح دیباست از مشرق بی‌کران، نگاهت در گستره‌ها هماره پیداست مائیم و نگاه و اشتیاق و، قلبی که هنوز در تمناست در چشم تو التفات، جاری در چشم من التماس پیداست با چشم ترم بیا و بنشین چون ساحل دلنشین دریاست در ساحل موجهای آرام بنشین که به یاد تو به نجواست درچشم من ای تب تغزل هرشب، شب شعر و اشک برپاست مضمون ترانه‌های شیرین در چشم تو سطرسطر پیداست تو پلک بزن که آفرینش در مستی خلسه‌ی تماشاست سیمرغ غریب قاف عشقی تنهایی تو همیشه با ماست در حلقه موج اشکهایت آشفته همیشه زلف دریاست با یاد تو خو گرفته، ای دوست هرچند دلم همیشه تنهاست در جستجوی تجلّی تو ذکر «ارِنی» به روی لبهاست ایوان طلای تو بهشت است کوی نجف تو طور سیناست جولانگه باطل است عالم هرجا که تویی حقیقت آنجاست تو دست مرا بگیر، لطفت شکرانه بازوی تواناست! لبخند تو وقت مرگ ما را عیش است و برای ما مهیاست مفهوم بهشت، دیدن تو لبخند به مرگ با تو زیباست در خلوت قبر و تیرگیها یاد تو چراغ خانه‌ی ماست. @smahdihoseinir
زندگی سرریز شد بر روی من چون آبشار لابلای سنگ‌ها برخاستم چون چشمه‌سار در زلال چشم‌هایت خیره ماندم تا ابد چشم‌هایم را تو شستی از غبار روزگار تو مرا با چشمهای خود پر از خورشید کن تا بگویم از نگاهت قصه‌ای دنباله‌دار زاده‌ی موسی! نمی‌خواهی کلیم تو شوم؟ در نگاهت دیده‌ام برق تجلی بی‌شمار تا نباشم گردبادی سر به سر آشفتگی آه ای ابر محبت! بر وجود من ببار نیستم بیدی که از طوفان بلرزم بعد از این چون به من بخشیده‌ای احساس کوهی استوار وقتی اقیانوس تو جاری‌ست، جاهل بوده‌ام دل اگر بستم به رود و هوی و های جویبار در زمستان نیز آهنگ شکفتن جاری است وقتی از تو می‌رسد حس شکفتن با بهار از تو پنهان نیست رؤیایم خراسانی شده فکر کوچم؛ کوچ از این شهر، از این کوچه‌سار تا شنیدم که سه‌جا حتماً به دادم می‌رسی بعد از آن نه صبر دارم، نه تحمل، نه قرار! «تخته‌بند تن*...» که حافظ گفت، مقصودش منم! راستش این روزها افتاده‌ام فکر فرار پیله‌های وَهم دائم می‌تنم دور خودم... کاش بودم چون نسیمی، در به در دنبال یار دست خالی آمدم با کوله‌باری از گناه لطف تو کرده مرا بیش از همیشه شرمسار محو کاشی‌ها نبودم محو چشمان توأم تو نباشی، حوض و سقاخانه می‌خواهم چه کار؟ رزق من شعر است؛ آن را هر سحر تقسیم کن آه ای باران رحمت! بر سر شعرم ببار! شب ستاره، شب شکفتن، شب شروع روشنی است حکمتی دارد که باشد چشم من شب زنده‌دار هان، بخوان از چشم‌هایم راز آشوب مرا مثل آهوها شدم در چشم‌های تو شکار! مهربان من! پر از پژمردگی‌ها شد دلم لطف کن بر گونه‌ی این شعر لبخندی بکار سایه‌ای از نور تو افتاد بر روی سرم تو رهایم کرده‌ای از ظلمت شب‌های تار با حدیث سلسله، حِصن حصینی ساختی نطق «الّا»یِ تو شد برّنده مثل ذوالفقار راه را کج کرده‌ام از هرطرف سمت شما ای ولای تو صراط المستقیمِ آشکار تا بگیرد از شما اذن تشرف شعر من کوپه کوپه واژه‌ها در این قصیده شد قطار صبح جمعه، گوشه‌ی دارالولایه؟ صحن قدس؟ تو بگو، کی یا کجا این‌بار بگذارم قرار؟ فروردین‌ماه١۴٠۴ (علیه‌السّلام) * حافظ:«چگونه طوف کنم در فضایِ عالمِ قدس؟ که در سراچهٔ ترکیب، تخته‌‌بندِ تنم»