eitaa logo
خودسازے و تࢪڪ گناھ
1.8هزار دنبال‌کننده
688 عکس
813 ویدیو
46 فایل
https://eitaa.com/joinchat/2173240167C847a1cc6ec گروه پاسخ به سؤالات شرعی خانمها‌ ⚘💙 ﷽ ✍پیامبر اڪرم صلی الله علیه و آله و سلم: گنهڪارے ڪه به رحمتِ خدا اميدوار است از عابدِ مأيوس، به درگاهِ خدا نزديڪتر است ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
مشاهده در ایتا
دانلود
خودسازے و تࢪڪ گناھ
۵۶ اگه یه شب از دلتنگی خدا خوابت نبـرد، اگه همش انتظار یه کُنجِ دِنج رو می‌ڪشی ڪه فقط تو باشی و خـدا، یعنی عشق توے رگهاے قلبت جوونه زده. مبـارڪ باشه رفیق 🎤 ✨ ✨
خودسازے و تࢪڪ گناھ
۵۷ از ۲۴ ساعتِ روز لحظه نماز، ڪلیدے ترین لحظه، تویِ سعادت و شقاوت دنیا و آخرتتـــــه!! حواست باشه رفیق؛ اگه نمازت بالا نَـــرِه : تموم أعمال دیگه ات نابود میشن. 🎤 ✨ ✨
خودسازے و تࢪڪ گناھ
✨🌱✨🌱✨🌱✨ #سلام_بر_ابراهیم #قسمت_سی‌و_یکم شڪستن نفس راوے: جمعي از دوستان شهيد باران شــديدےدر تهرا
✨🌱✨🌱✨🌱✨ دادزد: بچه ها ڪجا رفتيد؟! بياييد گردوها رو برداريد! بعد هم پلاستيک را گذاشت ڪنار دروازه فوتبال و حرڪت ڪرديم. توے راه با تعجب گفتم: داش ابرام اين چه ڪارے بود!؟ گفــت: بنده هاے خدا ترســيده بودند. از قصد ڪه نزدنــد. بعد به بحث قبلي برگشــت و موضوع را عوض ڪرد! اما من می‌دانســتم انســان هاے بزرگ در زندگيشان اينگونه عمل می‌ڪنند. در باشگاه ڪشتی بوديم. آماده می شديم براے تمرين. ابراهيم هم وارد شد. چند دقيقه بعد يڪی ديگر از دوستان آمد. تا وارد شد بی مقدمه گفت: ابرام جون، تيپ وهيڪلت خيلی جالب شده! تو راه ڪه می‌اومدے دو تا دختر پشــت ســرت بودند. مرتب داشتند از تو حرف می‌زدند! بعد ادامه داد: شــلوار و پيراهن شــيك ڪه پوشيدے، ساڪ ورزشی هم ڪه دست گرفتی. ڪاملا مشخصه ورزشڪارے! به ابراهيم ڪردم. رفته بود تو فڪر. ناراحت شد! انگار توقع چنين حرفی را نداشت. جلسه بعد رفتم براے ورزش. تا ابراهيم را ديدم خنده ام گرفت! پيراهن بلند پوشيده بود و شلوار گشاد! به جاے ساك ورزشی لباس ها را داخل ڪيسه پلاستيڪی ريخته بود! از آن روز به بعد اينگونه به باشگاه مي آمد! بچه ها می‌گفتند: بابا تو ديگه چه جور آدمی هستي؟! ما باشگاه میايم تا هيڪل ورزشڪارے پيدا ڪنيم. بعد هم لباس تنگ بپوشيم. اما تو با اين هيڪل قشنگ و رو ُفرم، آخه اين چه لباس هائيه ڪه می‌پوشی؟! ابراهيم به حرف هاے آن ها اهميت نمی داد. ✍ادامه دارد... ‌‌‌ شهدا را یاد ڪنید با ذڪر صلوات ✨🌱✨🌱✨🌱✨ الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم ‌‌‌‎ ━━━ ━━━ ━━━ ━━━
✍همیشه نعمتهایی ڪه به ما می‌رسد، به نفعمان نیست. 🔻گاهی بجاے شڪر و استفاده صحیح از نعمت، چنان مستِ آن نعمت شده و به غفلت مبتلا می‌شویم: 👈ڪه راه اصلــــی را گم می‌ڪنیم.
خودسازے و تࢪڪ گناھ
✨🌱✨🌱✨🌱✨ #سلام_بر_ابراهیم #قسمت_سی‌و_دوم دادزد: بچه ها ڪجا رفتيد؟! بياييد گردوها رو برداريد! بعد ه
✨🌱✨🌱✨🌱✨ به دوســتانش هم توصيه می‌‌ڪرد ڪه: اگر ورزش براے خدا باشــد، می شــه عبادت. اما اگه به هر نيت ديگه اے باشه ضرر می‌ڪنين. توے زمين چمن بودم. مشــغول فوتبال. يڪدفعه ديدم ابراهيم در ڪنار سڪو ايســتاده. سريع رفتم به سراغش. سلام ڪردم و باخوشحالي گفتم: چه عجب، اين طرف ها اومدے؟! مجله اے دستش بود. آورد بالا و گفت: عڪست رو چاپ ڪردن! از خوشــحالي داشــتم بال در مي آوردم، جلوتر رفتم و خواستم مجله را از دستش بگيرم. دستش را ڪشيد عقب و گفت: يه شرط داره! گفتم: هر چي باشه قبول دوباره گفت: هر چي بگم قبول می‌ڪني؟ گفتــم: آره بابا قبول. مجله را به من داد. داخل صفحه وســط، عڪس قدے و بزرگي از من چاپ شــده بود. در ڪنار آن نوشــته بود: «پديده جديد فوتبال جوانان» و ڪلي از من تعريف ڪرده بود. ڪنار سڪو نشستم. دوباره متن صفحه را خواندم. حسابي مجله را ورق زدم. بعد سرم را بلند ڪردم و گفتم: دمت گرم ابرام جون، خيلي خوشحالم ڪردے، راستي شرطت چي بود!؟ آهسته گفت: هر چي باشه قبول ديگه؟ گفتم: آره بابا بگو، ڪمي مڪث کرد و گفت: ديگه دنبال فوتبال نرو!! خشڪم زد. با چشــماني گرد شــده و با تعجب گفتم: ديگه فوتبال بازے نڪنم؟! يعني چي، من تازه دارم مطرح مي شم!! گفت: نه اينڪه بازے نڪني، اما اينطورے دنبال فوتبال حرفه اے نرو. گفتم: چرا؟! ✍ادامه دارد... ‌‌‌ شهدا را یاد ڪنید با ذڪر صلوات ✨🌱✨🌱✨🌱✨ الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم ‌‌‌‎ ━━━ ━━━ ━━━
خودسازے و تࢪڪ گناھ
✨🌱✨🌱✨🌱✨ #سلام_بر_ابراهیم #قسمت_سی‌و_سوم به دوســتانش هم توصيه می‌‌ڪرد ڪه: اگر ورزش براے خدا باشــ
✨🌱✨🌱✨🌱✨ جلو آمد و مجله را از دســتم گرفت. عڪسم را به خودم نشان داد و گفت: اين عڪس رنگي رو ببين، اينجا عڪس تو با لباس و شورت ورزشيه. اين مجله فقط دست من و تو نيست. دست همه مردم هست. خيلي از دخترها ممڪنه اين رو ديده باشن يا ببينن. بعد ادامه داد: چون بچه مسجدے هستي دارم اين حرف ها رو مي زنم. وگرنه ڪارے باهات نداشتم. تو برو اعتقادات رو قوے ڪن، بعد دنبال ورزش حرفه اے برو تا برات مشڪلي پيش نياد. بعد گفت: ڪار دارم، خداحافظي ڪرد و رفت. من خيلي جا خوردم. نشستم و ڪلي به حرف هاے ابراهيم فڪر ڪردم. از آدمي ڪه هميشه شوخي می‌ڪرد و حرف هاے عوامانه می زد اين حرف‌ها بعيد بود. هر چند بعدها به ســخن او رســيدم. زماني ڪه مي ديــدم بعضي از بچه هاے مسجدے و نمازخوان ڪه اعتقادات محڪمي نداشتند به دنبال ورزش حرفه اے رفتند و به مرور به خاطر جو زدگي و... حتی نمازشان را هم ترڪ ڪردند! ✍ادامه دارد.... ‌‌‌ شهدا را یاد ڪنید با ذڪر صلوات ✨🌱✨🌱✨🌱✨ الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم ‌‌‌‎ ━━━ ━━━ ━━━ ━━━
خودسازے و تࢪڪ گناھ
✨🌱✨🌱✨🌱✨ #سلام_بر_ابراهیم #قسمت_سی‌و_چهارم جلو آمد و مجله را از دســتم گرفت. عڪسم را به خودم نشان
✨🌱✨🌱✨🌱✨ يدالله راوے: سيد ابوالفضل ڪاظمی ابراهيم در يڪی از مغازه هاے بازار مشــغول ڪار بود. يك روز ابراهيم را در وضعيتی ديدم ڪه خيلي تعجب ڪردم! دو ڪارتن بزرگ اجناس روے دوشــش بود. جلوے يڪ مغازه، ڪارتن ها را روے زمين گذاشت. وقتی ڪار تحويل تمام شد، جلو رفتم و سلام ڪردم. بعد گفتم: آقا ابرام براے شما زشته، اين ڪار باربرهاست نه ڪار شما! نگاهي به من ڪرد و گفت: ڪار ڪه عيب نيست، بيڪارے عيبه، اين ڪارے هم ڪه من انجام مي دم براے خودم خوبه، مطمئن مي شم ڪه هيچي نيستم. جلوے غرورم رو می‌گيره! گفتم: اگه ڪســی شــما رو اين‌طور ببينه خوب نيســت، تو ورزشڪارے و... خيلي ها مي شناسنت. ابراهيــم خنديد وگفت: اے بابا، هميشــه ڪارے ڪن ڪه اگه خدا تو رو ديد خوشش بياد، نه مردم. به همراه چند نفر از دوستان نشسته بوديم و در مورد ابراهيم صحبت می‌ڪرديم. يڪي از دوســتان ڪه ابراهيم را نمي شــناخت تصويرش را از من گرفت و نگاه ڪرد. بعد با تعجب گفت: شما مطمئن هستيد اسم ايشون ابراهيمه!؟ ✍ادامه دارد... ‌‌‌ شهدا را یاد ڪنید با ذڪر صلوات ✨🌱✨🌱✨🌱✨ الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم ‌‌‌‎ ━━━ ━━━ ━━━ ━━━
خودسازے و تࢪڪ گناھ
✨🌱✨🌱✨🌱✨ #سلام_بر_ابراهیم #قسمت_سی‌و_پنجم يدالله راوے: سيد ابوالفضل ڪاظمی ابراهيم در يڪی از مغاز
✨🌱✨🌱✨🌱✨ با تعجب گفتم: خُب بله، چطور مگه؟! گفت: من قبلاً تو بازار سلطاني مغازه داشتم. اين آقا ابراهيم دو روز در هفته سَر بازار مي ايستاد. يه ڪوله باربرے هم مي انداخت روے دوشش و بار مي برد. يه روز بهش گفتم: اسم شما چيه؟ گفت: من رو يدالله صدا ڪنيد! گذشت تا چند وقت بعد يڪي از دوستانم آمده بود بازار، تا ايشون رو ديد با تعجب گفت: اين آقا رو مي‌شناسي!؟ گفتم: نه، چطور مگه! گفت: ايشــون قهرمان واليبال و ڪشــتيه، آدم خيلي باتقوائيه، براے شڪستن نفسش اين ڪارها رو میڪنه. اين رو هم برات بگم ڪه آدم خيلي بزرگيه! بعد از آن ماجرا ديگه ايشون رو نديدم! صحبت‌هاے آن آقا خيلي من رو به فڪر فرو برد. اين ماجرا خيلي براے من عجيب بود. اينطور مبارزه ڪردن با نفس اصلاً با عقل جور در نمي آمد مدتي بعد يڪي از دوستان قديم را ديدم. در مورد ڪارهاے ابراهيم صحبت مي ڪرديم. ايشان گفت: قبل از انقلاب. يك روز ظهر آقا ابرام آمد دنبال ما. من و برادرم و دو نفر ديگر را برد چلوڪبابي، بهترين غذا و ســالاد و نوشابه را سفارش داد. خيلي خوشــمزه بود. تا آن موقع چنين غذائي نخورده بودم. بعد از غذا آقا ابراهيم گفت: چطور بود؟ گفتم: خيلي عالي بود. دستت درد نكنه، گفت: امروز صبح تا حالا توے بازار باربرے ڪردم. خوشمزگي اين غذا به خاطر زحمتيه ڪه براے پولش ڪشيدم!! ✍ادامه دارد.... ✨🌱✨🌱✨🌱✨ ‌‌‌ شهدا را یاد ڪنید با ذڪر صلوات ✨🌱✨🌱✨🌱✨ الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم ‌‌‌‎ ━━━ ━━━ ━━━ ━━━
خودسازے و تࢪڪ گناھ
✨🌱✨🌱✨🌱✨ #سلام_بر_ابراهیم #قسمت_سی‌و_ششم با تعجب گفتم: خُب بله، چطور مگه؟! گفت: من قبلاً تو بازار
✨🌱✨🌱✨🌱✨ حوزه حاج آقا مجتهدے راوے: ايرج گرائي سال هاے آخر، قبل از انقلاب بود. ابراهيم به جز رفتن به بازار مشغول فعاليت ديگرے بود. تقريباً ڪســي از آن خبر نداشــت. خودش هم چيزے نمي گفت. اما ڪاملا ً رفتار واخلاقش عوض شده بود. ابراهيم خيلي معنوےتر شــده بود. صبح ها يڪ پلاســتيڪ مشڪي دستش مي گرفت و به سمت بازار مي رفت. چند جلد ڪتاب داخل آن بود. يڪ‌روز با موتور از ســر خيابان رد مي شدم. ابراهيم را ديديم. پرسيدم: داش ابرام ڪجا میرے؟! گفت: مي رم بازار. ســوارش ڪردم، بين راه گفتم: چند وقته اين پلاســتيڪ رو دستت مي بينم چيه!؟ گفت: هيچي ڪتابه! بين راه، سر ڪوچه نائب‌السلطنه پياده شد. خداحافظي کرد و رفت. تعجب ڪردم، محل ڪار ابراهيم اينجا نبود. پس کجا رفت!؟ بــا ڪنجڪاوے بــه دنبالش آمدم. تا اينڪه رفت داخل يك مســجد، من هم دنبالش رفتم. بعد در ڪنار تعدادے جوان نشست و ڪتابش را باز کرد. فهميدم دروس حوزوے مي خونه، از مسجد آمدم بيرون. از پيرمردے ڪه رد مي شد سؤال ڪردم: ✍ادامه دارد... ‌‌‌ شهدا را یاد ڪنید با ذڪر صلوات ✨🌱✨🌱✨🌱✨ الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم ‌‌‌‎ ━━━ ━━━ ━━━ ━━━
الإمام الكاظم عليه السلام : كُن فِي الدُّنيا كَساكِنِ دارٍ لَيسَت لَهُ ، إنَّما يَنتَظِرُ الرَّحيلَ . ✨  در دنيا ، مانند ڪسى باش ڪه در خانه اے ساڪن است ڪه مال او نيست و منتظر رفتن است. 📚تحف العقول : ص 398 ، بحار الأنوار : ج 78 ص 313 ح 1
✨ 🔹 الْمَرْءُ عَلَى دِينِ خَلِيلِهِ، فَلْيَنْظُرْ أَحَدُكُمْ مَنْ يُخَالِل‏ُ. انسان با دين و رفتار دوستش خو مى‌گيرد، پس مواظب باشيد با چه ڪسى دوست مى‌شويد. 📚 الأمالی للطوسی، ص518
خودسازے و تࢪڪ گناھ
نماز.سکوی پرواز_58.mp3
3.6M
۵۸ نمـــاز : ملـاقات با خداست! براے این ملاقات آماده شو؛ عطرے بزن، لباسـی عوض ڪن، مسواڪی بزن، سجاده قشنگی پهن ڪن، آراسته و شیڪ توے این جلسه‌ے دونفره حاضر شو. 🎤 ✨ ✨
خودسازے و تࢪڪ گناھ
✨🌱✨🌱✨🌱✨ #سلام_بر_ابراهیم #قسمت_سی‌و_هفتم حوزه حاج آقا مجتهدے راوے: ايرج گرائي سال هاے آخر، قبل
✨🌱✨🌱✨🌱✨ ببخشيد، اسم اين مسجد چيه؟ جواب داد: حوزه حاج آقا مجتهدے با تعجب به اطراف نگاه ڪردم. فڪر نمی‌ڪردم ابراهيم طلبه شده باشه. آنجا روے ديوار حديثي از پيامبر ص نوشته شده بود: «آسمان ها و زمين و فرشتگان، شب و روز براے سه دسته طلب آمرزش مي ڪنند: علماء ،ڪساني ڪه به دنبال علم هستند و انسان‌هاے با سخاوت». 1 شب وقتي از زورخانه بيرون مي رفتم گفتم: داش ابرام حوزه میرے و به ما چيزے نمي گي؟ يکدفعه باتعجب برگشــت و نگاهم ڪرد. فهميد دنبالش بودم. خيلي آهسته گفت: آدم حيفِ عمرش رو فقط صرف خوردن و خوابيدن بڪنه. من طلبه رسمي نيســتم. همينطورے براے اســتفاده میرم، عصرها هم ميرم بازار ولي فعلا به ڪسي حرفي نزن. تــا زمان پيروزے انقلاب روال ڪارے ابراهيم به اين صــورت بود. پس از پيروزے انقلاب آنقدر مشــغوليت‌هاے ابراهيم زياد شــد ڪه ديگر به ڪارهاے قبلي نمي رسيد ✍ادامه دارد... ‌‌‌ شهدا را یاد ڪنید با ذڪر صلوات ✨🌱✨🌱✨🌱✨ الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم ‌‌‌‎ ━━━ ━━━ ━━━ ━━━