خودسازے و تࢪڪ گناھ
🌼🍃 ✨🌱✨🌱✨🌱✨ #سلام_بر_ابراهیم #قسمت_پنجاهو_هفتم ڪردستان راوے: مهدے فريدوند تابســتان ۱۳۵۸ بود.
✨ ✨ ✨
✨🌱✨🌱✨🌱✨
#سلام_بر_ابراهیم
#قسمت_پنجاهو_هشتم
با تعجب نگاه ڪردم. ديدم ڪنار دڪه، چند رديف مشــروبات الڪلي چيده شده.
ابراهيم بدون مڪث اسلحه را مسلح ڪرد و به سمت بطرے ها شليڪ ڪرد.
بطرےهاے مشــروب خورد شد و روے زمين ريخت.
بعد هم بقيه را شڪست و با عصبانيت رفت ســراغ جوان صاحب دڪه. جوان خيلي ترسيده بود. گوشه دڪه، خودش را مخفي ڪرد.
ابراهيم به چهره او نگاه ڪرد. با آرامش گفت: پســر جون، مگه تو مسلمون نيســتي. اين نجاست ها چيه ڪه مي فروشــي،
مگه خدا تو قرآن نمي گه: «اين ڪثافت ها از طرف شيطانه، از اين ها دور بشيد.»
جوان سرش را به علامت تأييد تڪان داد.
مرتب مي گفت: غلط ڪردم، ببخشيد. ابراهيم ڪمي با او صحبت ڪرد.
بعد با هم بيرون آمدند.
جوان مقر ســپاه را نشــان داد. ما هم حرڪت ڪرديم.
صداے گلوله هاي ژ3 سڪوت شهر را شڪسته بود. همه در خيابان به ما نگاه مي ڪردند. ما هم بيخبر از همه جا در شهر ميچرخيديم. بالاخره
به مقر سپاه سنندج رسيديم.
جلوے تمام ديوارهاے ســپاه، گوني هاے پر از
خاڪ چيده شده بود.
آنجا به يڪ دژ نظامي بيشتر شباهت داشت! هيچ چيزے از ساختمان پيدا نبود.
هــر چــه در زديم بي فايده بــود. هيچڪس در را باز نمي كرد. از پشــت در مي گفتند: شهر دست ضد انقلابه، شما هم اينجا نمانيد،
برويد فرودگاه! گفتيم: ما آمديم به شما ڪمڪ ڪنيم. لااقل بگوئيد فرودگاه ڪجاست؟!
يڪي از بچه هاے ســپاه آمد لب ديوار و گفت:
اينجــا امنيت نداره، ممڪنه ماشين شما را هم بزنند. سريع از اينطرف از
شهر خارج بشيد. ڪمي ڪه برويد به فرودگاه مي رسيد. نيروهاے انقلابی آنجا مستقر هستند.
ما راه افتاديم و رفتيم فرودگاه. آنجا بود ڪه فهميديم داخل سنندج چه خبر است.
به جز مقر سپاه و فرودگاه همه جا دست ضد انقلاب بود.
✍ادامه دارد...
http://eitaa.com/joinchat/2374696992C9e217bcccd
خودسازے و تࢪڪ گناھ
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷 #سلامبـــَرشُهَـدآ... ✋💔 🥀💔 _____________ هر روز یه سلام از راه دور به
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷
#سلامبـــَرشُهَـدآ... ✋💔
سَلٰامْ بر آنانی ڪه اَوَلْ
از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ
و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀💔
یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️
به نیابت از
📿 #شهدای_سلامت
اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ
وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن
📿
#السلام_علیک_یااباعبدالله
🏴
#حسینیه_مجازی
خودسازے و تࢪڪ گناھ
✨ ✨ ✨ ✨🌱✨🌱✨🌱✨ #سلام_بر_ابراهیم #قسمت_پنجاهو_هشتم با تعجب نگاه ڪردم. ديدم ڪنار دڪه، چند ردي
✨🌱✨🌱✨🌱✨
#سلام_بر_ابراهیم
#قسمت_پنجاهو_نهم
سه گردان از سربازان ارتشي آنجا بودند. حدود يڪ گردان هم از نيروهاے ســپاه در فرودگاه مســتقر بودند.
گلوله هاے خمپاره از داخل شــهر به سمت فرودگاه شليک مي شد.
براے اولين بار محمد بروجردے را در آنجا ديديم. جواني با ريش ها و موے طلایي. با چهره اے جذاب و خندان.
برادر بروجردے در آن شــرايط، نيروها را خيلي خوب اداره مي ڪرد.
بعدها فهميدم فرماندهي سپاه غرب ڪشور را بر عهده دارد.
روز بعد با برادر بروجردے جلســه گذاشــتيم. فرماندهان ارتش هم حضور داشتند.
ايشــان فرمودند: با توجه به پيام امام، نيروے زيادے در راه است.
ضد انقلاب هم خيلي ترســيده.
آن ها داخل شــهر دو مقر مهم دارند.
بايد طرحي براے حمله به اين دو مقر داشته باشيم.
صحبت هاے مختلفي شــد،
ابراهيم گفت: اينطور ڪه در شهر پيداست مردم هيچ ارتباطي با آن ها ندارند.
بهتر اســت به يڪي از مقرهاے ضد انقلاب حمله کنيم. در صورت موفقيت به سراغ مقر بعد برويم.
ِ همه با اين طرح موافقت ڪردند.
قرار شــد نيروها را براے حمله آماده ڪنيم. اما همان روز نيروهاے سپاه را به
منطقه پاوه اعزام ڪردند. فقط نيروهاے سرباز در اختيار فرماندهي قرار گرفت.
ابراهيــم و ديگر رفقا به تڪ تڪ ســنگرهاے ســربازان ســر زدند.
با آن ها صحبت مي ڪردند و روحيه مي دادند. بعد هم يك وانت هندوانه تهيه ڪردند و بين سربازان پخش ڪردند!
به اين طريق رفاقتشان با سربازان بيشتر شد
. آن ها با برنامه هاے مختلف آمادگي نيروها را بالا بردند.
صبح يڪي از روزها آقاي خلخالي به جمع بچه ها اضافه شد.
تعداد ديگرے از بچه هاے رزمنده هم از شهر هاے مختلف به فرودگاه سنندج آمدند.
پس از آمادگي لازم، مهمات بين بچه ها توزيع شد. تا قبل از ظهر به يکي از مقرهاے
✍ادامه دارد...
✨🌱✨🌱✨🌱✨
شهدا را یاد ڪنید با ذڪر صلوات
✨🌱✨🌱✨🌱✨
الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
━━━ ━━━ ━━━ ━━━
خودسازے و تࢪڪ گناھ
✨🌱✨🌱✨🌱✨ #سلام_بر_ابراهیم #قسمت_پنجاهو_نهم سه گردان از سربازان ارتشي آنجا بودند. حدود يڪ گردان ه
✨ ✨ ✨
✨🌱✨🌱✨🌱✨
#سلام_بر_ابراهیم
#قسمت_شصتم
ضد انقلاب در شــهر حمله کرديم. ســريع تر از آنچه فکــر مي ڪرديم آنجا محاصره شد.
بعد هم بيشتر نيرو هاے ضد انقلاب را دستگير ڪرديم.
از داخل مقر بجز مقدار زيادے مهمات، مقادير
زيادے دلار و پاســپورت و شناسنامههاے جعلي پيدا ڪرديم!
ابراهيم همه آن ها را در يڪ گوني ريخت و تحويل مسئول سپاه داد.
مقــر دوم ضد انقلاب هم بدون درگيرے تصرف شــد.
شــهر، بار ديگر به دست بچه هاے انقلابي افتاد. فرمانده سربازان، پس از اين ماجرا مي گفت: اگر چند سال ديگر هم صبر مي ڪرديم، سربازان من جرأت چنين حمله اے را پيدا نمي ڪردند. اين را مديون برادر هادے و ديگر دوســتان همرزم ايشان هستيم.
آن ها با دوستي که با سربازها داشتند روحيه ها را بالا بردند.
در آن دوره، فرماندهان بســيارے از فنون نظامي و نحوه نبرد را به ابراهيم و ديگــر بچه ها آموزش دادند. اين ڪار، آن هــا را به نيروهاے ورزيده اے تبديل نمود ڪه ثمره آن در دوران دفاع مقدس آشڪار شد.
ماجراے سنندج زياد طولاني نشد. هر چند در ديگر شهرهاے ڪردستان هنوز درگيرے هاے مختصرے وجود داشت.
ما در شــهريور ۱۳۵۸ به تهران برگشتيم. قاسم و چند نفر ديگر از بچه ها در ڪردستان ماندند و به نيروهاي شهيد چمران ملحق شدند.
ابراهيم پس از بازگشــت، از بازرســي ســازمان تربيت بدني به آموزش و پرورش رفت.
البته با درخواســت او موافقت نمي شد،
اما با پيگيرے هاے بسيار اين ڪار را به نتيجه رســاند.
او وارد مجموعه اے شد ڪه به امثال ابراهيم بسيار نياز داشته و دارد.
✍ادامه دارد...
http://eitaa.com/joinchat/2374696992C9e217bcccd
خودسازے و تࢪڪ گناھ
✨ ✨ ✨ ✨🌱✨🌱✨🌱✨ #سلام_بر_ابراهیم #قسمت_شصتم ضد انقلاب در شــهر حمله کرديم. ســريع
✨🌱✨🌱✨🌱✨
#سلام_بر_ابراهیم
#قسمت_شصتو_یکم
معلم نمونه
راوی: عباس هادي
ابراهيم مي گفت: اگر قرار اســت انقلاب پايدار بماند و نسل هاے بعدے هم انقلابي باشند. بايد در مــدارس فعاليت ڪنيم، چرا ڪه آينده مملڪت به ڪســاني ســپرده مي شود ڪه شرايط دوران طاغوت را حس نڪرده اند!
وقتي مي ديد اشــخاصي ڪه اصلاً انقلابي نيســتند، به عنوان معلم به مدرسه مي روند خيلي ناراحت مي شد.
مي گفــت: بهترين و زبده ترين نيروهاي انقلابي بايد در مدارس و خصوصاً دبيرستان ها باشند!
براے همين، ڪارهاے ڪم دردسر را رها ڪرد و به سراغ ڪارے پر دردسر رفت،
با حقوقي ڪمتر!
امــا به تنها چيــزے ڪه فڪر نمي ڪرد ماديات بود.
مي گفــت: روزے را خدا مي رساند. برڪت پول مهم است.ڪارے هم ڪه براے خدا باشد برڪت دارد.
به هر حال براے تدريس در دو مدرســه مشــغول به ڪار شــد.
دبير ورزش دبيرســتان ابوريحان(منطقه۱۴) ومعلــم عربي در يڪي از مــدارس راهنمائي محروم (منطقه ۱۵) تهران.
تدريس عربي ابراهيم زياد طولاني نشد.
از اواسط همان سال ديگر به مدرسه راهنمائي نرفت!
حتي نمي گفت ڪه چرا به آن مدرسه نمي رود!
✍ادامه دارد...
✨🌱✨🌱✨🌱✨
شهدا را یاد ڪنید با ذڪر صلوات
✨🌱✨🌱✨🌱✨
الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
━━━ ━━━ ━━━ ━━━
❇️اعمال مڪروهی ڪه رزق را ڪم میڪند
◼️امام زينالعابدين عليهالسلام:
◾️وَ الذُّنُوبُ الَّتِي تَدْفَعُ الْقِسَمَ إِظْهَارُ الِافْتِقَارِ وَ النَّوْمُ عَنِ الْعَتَمَةِ وَ عَنْ صَلَاةِ الْغَدَاةِ وَ اسْتِحْقَارُ النِّعَمِ وَ شَكْوَى الْمَعْبُودِ عَزَّ وَ جَل
▪️گناهانی ڪه قسمت ها را از انسان دور میڪند:
▪️اظهار فقر و احتیاج
▪️خوابیدن زمان نماز عشاء و خوابیدن بعد از نماز صبح (بین الطلوعین خوابیدن)
▪️ڪوچڪ شمردن نعمت
▪️شڪایت و گلایه از حضرت معبود عزّوجل
📚معانی الأخبار، ص۲۷۱
✍
خودسازے و تࢪڪ گناھ
✨🌱✨🌱✨🌱✨ #سلام_بر_ابراهیم #قسمت_شصتو_یکم معلم نمونه راوی: عباس هادي ابراهيم مي گفت: اگر قرار اس
🌹🍃
✨🌱✨🌱✨🌱✨
#سلام_بر_ابراهیم
#قسمت_شصتو_دوم
يڪ روز مدير مدرسه راهنمائي پيش من آمد. با من صحبت ڪرد و گفت: تو رو خدا، شما که برادرآقاے هادے هستيد با ايشان صحبت ڪنيد ڪه برگردد مدرسه!
گفتم: مگه چي شده؟! کمي مڪث ڪرد و گفت:
حقيقتش، آقا ابراهيم از جيب خودش پول مي داد به يڪي از شاگردها تا هر روز زنگ اول براے کلاس نان و پنير بگيرد!
آقاےهادے نظرش اين بود ڪه اين ها بچه هاے منطقه محروم هســتند.
اکثراً سر ڪلاس گرسنه هستند.
بچه گرسنه هم درس را نمي فهمد.
مدير ادامه داد: من با آقاے هادے برخورد ڪردم. گفتم: نظم مدرسه ما را به هم ريختي،
در صورتي ڪه هيچ مشڪلي براے نظم مدرسه پيش نيامده بود.
بعد هم سر ايشان داد زدم و گفتم: ديگه حق ندارے اينجا از اين ڪارها را بڪني.
آقاے هادے از پيش ما رفت.
بقيه ساعت هايش را در مدرسه ديگرے پر ڪرد.
حالا همه بچه ها و اوليا از من خواستند ڪه ايشان را برگردانم.
همه از اخلاق و تدريس ايشان تعريف مي ڪنند. ايشان در همين مدت كم، براے بسيارے از دانش آموزان بي بضاعت و يتيم مدرسه، وسائل تهيه ڪرده بود ڪه حتي من هم خبر نداشتم.
با ابراهيم صحبت ڪردم.
حرف هاي مدير مدرسه را به او گفتم.
اما فايده اے نداشت. وقتش را جاے ديگرے پر ڪرده بود.
ابراهيم در دبيرستان ابوريحان، نه تنها معلم ورزش، بلڪه معلمي براے اخلاق و رفتار بچه ها بود.
دانش آموزان هم ڪه از پهلواني ها و قهرمانيهاے معلم خودشان شنيده بودند شيفته او بودند.
درآن زمان ڪه اڪثر بچه هاے انقلابي به ظاهرشان اهميت نمي دادند ابراهيم با ظاهرے آراسته و ڪت وشلوار به مدرسه مي آمد.
چهره زيبا و نوراني، ڪلامي گيرا و رفتارے صحيح، از او معلمي ڪامل ساخته بود.
✍ادامه دارد...
http://eitaa.com/joinchat/2374696992C9e217bcccd
▫️▫️▫️▫️▪️
📝 اگر می خواهید با امام زمان ارواحنافداه همراه، و جزء یاران ایشان باشید باید سنخیّت ایجاد ڪنید.
اعتقادات و افڪار و اعمال شما باید با حضرت یڪی شود ،
وقتی این جور شد شما میشوید در زمرهٔ افرادی ڪه مثل یاران امام حسین علیه السلام «حَلّتْ بِفِنائک»،
فنا میشوید در امام زمانتان، یڪی میشوید .
🔸 استاد اخلاق حاج آقا زعفری زاده حفظه الله تعالی
خودسازے و تࢪڪ گناھ
🌹🍃 ✨🌱✨🌱✨🌱✨ #سلام_بر_ابراهیم #قسمت_شصتو_دوم يڪ روز مدير مدرسه راهنمائي پيش من آمد. با من صحبت ڪر
✨ ✨ ✨
✨🌱✨🌱✨🌱✨
#سلام_بر_ابراهیم
#قسمت_شصتو_سوم
در ڪلاسداری بســيار قوے بود، به موقع ميخنديد. به موقع جَذَبه داشت.
زنگ هاے تفريح را به حياط مدرسه مي آمد. اکثر بچه ها در ڪنارآقاي هادے جمع مي شدند. اولين نفر به مدرسه مي آمد و آخرين نفر خارج مي شد و هميشه در اطرافش پر از دانش آموز بود.
در آن زمان ڪه جريانات سياســي فعال شده بودند، ابراهيم بهترين محل را براے خدمت به انقلاب انتخاب ڪرد. فرامــوش نمیڪنم، تعــدادے از بچه ها تحت تاثير گروه هاے سياســي قرار گرفته بودند.
يك شب آن ها را به مسجد دعوت ڪرد. با حضور چند تن از دوســتان انقلابي و مســلط به مســائل، جلسه پرسش و پاســخ راه انداخت.
آن شب همه سؤالات بچه ها جواب داده شد.
وقتي جلسه آن شب به پايان رسيد ساعت دو نيمه شب بود!
ســال تحصيلي ۵۸_۵۹ آقــاےهادے به عنوان دبير نمونه انتخاب شــد.
هر چند ڪه سال اول و آخر تدريس او بود.
اول مهر ۵۹ حڪم اســتخدامي ابراهيم براے منطقــه ۱۲ آموزش و پرورش تهران صادر شد، اما به خاطر شرايط جنگ ديگر نتوانست به سر ڪلاس برود.
درآن سال مشغوليت هاے ابراهيم بسيار زياد بود؛
تدريس در مدرسه، فعاليت در کميته، ورزش باســتاني و ڪشتي، مســجد و مداحي در هيئت و حضور در بســيارے از برنامههاے انقلابي و...
ڪه براے انجام هر ڪدام از آن ها به چند نفر احتياج است!
✍ادامه دارد...
http://eitaa.com/joinchat/2374696992C9e217bcccd
🌸✨ 🔥جبران حق الناس
🔥حتی سر سوزنی حق الناس را خدا به هیچ وجه نمی بخشد
🌹پس باید هر طور شده در این دنیا ڪارے ڪنیم تا طرف ما را ببخشد
🌹براے جبران حق الناس اولش اين است ڪه اگر میتوانم برویم از کسی ڪه آبرویش را بردیم، طلب رضايت ڪنیم و آبرو برايش درست ڪنیم.
🌹اگر مالش را ضايع ڪردیم، برویم مالش را بدهیم يا رضايت بگيرم.
♦️اما اگر ڪسانی ڪه حق شان را ضایع ڪردیم نمی شناسیم یا میشناسیم میترسیم برویم بگوییم
♦️اگر برویم بگويیم من پشت سر شما فحش بد دادم.. يڪ فتنهے بدتر به پا میشود،
🌹1-براے آنها صدقه بدهیم، ڪه به آن می گويند رد مظالم .
🌹2-به نیت آنها استغفار ڪنیم
3-در ڪارهاے خيرمان مثل نماز نافله یا دعاهايی ڪه می خوانیم آنها را شريڪ ڪنیم به نيابت از آنها ڪار خير انجام دهیم. زيارت عاشورا را به نيابت از آنها بخوانیم.
خودسازے و تࢪڪ گناھ
✨ ✨ ✨ ✨🌱✨🌱✨🌱✨ #سلام_بر_ابراهیم #قسمت_شصتو_سوم در ڪلاسداری بســيار قوے
✨ ✨ ✨
✨🌱✨🌱✨🌱✨
#سلام_بر_ابراهیم
#قسمت_شصتو_چهارم
دبير ورزش
خاطرات شهيد رضا هوريار
ارديبهشت سال ۱۳۵۹ بود. دبير ورزش دبيرستان شهدا بودم. در ڪنار مدرسه ما دبيرستان ابوريحان بود.
ابراهيم هم آنجا معلم ورزش بود. رفته بودم به ديدنش. کلي با هم صحبت ڪرديم.
شيفته مرام و اخلاق ابراهيم شدم.
آخر وقت بود. گفت: تك به تك واليبال بزنيم!؟ خنده ام گرفت. من با تيم ملي واليبال به مسابقات جهاني رفته بودم.
خودم را صاحب سبك مي دانستم.
حالا اين آقا مي خواد...!
گفتم باشــه.
توے دلم گفتم: ضعيف بازے مي ڪنم تا ضايع نشه! سرويس اول را زد.
آنقدر محڪم بود ڪه نتوانستم بگيرم!
دومي، سومي و... رنگ چهره ام پريده بود. جلوے دانش آموزان ڪم آوردم!
ضرب دست عجيبي داشت. گرفتن سرويس ها
واقعاً مشکل بود.
دورتا دور زمين را بچه ها گرفته بودند. نگاهي به من ڪرد.
اين بار آهســته زد.
امتيــاز اول را گرفتم. امتياز بعدے و بعدے و... .
مي خواست ضايع نشم. عمداً توپ ها را خراب میڪرد!
✍ادامه دارد...
http://eitaa.com/joinchat/2374696992C9e217bcccd
🌷 آیت الله #کشمیری(ره) :
«لاحول و لاقوة الا بالله»، روزے صد مرتبه چنان چه در روایت آمده ، هفتاد نوع بلا را از انسان دور می کند ڪه آسان ترین آن غم و اندوه است.
📚 آفتاب خوبان، ص۸۳
🔻 #آیت_الله_بهجت_قدسسره:
🔹زیاد از روے اعتقاد ڪامل بگویید: «أستغفرالله»،
هیچ چیز شما را منصرف نڪند غیر از ضروریات و واجبات
تا ڪلیه ابتلائات رفع شود،
بلڪه بعد از رفع آنها هم بگویید، براے اینڪه امثال آنها پیش نیاید.
و اگر دیدید رفع نشد، بدانید یا ادامه ندادهاید، یا آنڪه با اعتقاد ڪامل نگفتهاید.
خودسازے و تࢪڪ گناھ
✨ ✨ ✨ ✨🌱✨🌱✨🌱✨ #سلام_بر_ابراهیم #قسمت_شصتو_چهارم دبير ورزش خاطرات شهيد
✨🌱✨🌱✨🌱✨
#سلام_بر_ابراهیم
#قسمت_شصتو_پنجم
رســيدم به ابراهيم. بازے به دو شد و آبروے من حفظ شد! توپ را انداختم ڪه سرويس بزند. توپ را در دســتش گرفت. آمد بزند ڪه صدائي آمد. الله اڪبر... نداے اذان ظهر بود. تــوپ را روے زمين گذاشــت.
رو به قبله ايســتاد و بلندبلند اذان گفت. در فضاے دبيرستان صدايش پيچيد.
بچهها رفتند. عده اے براے وضو، عده اے هم براے خانه.
او مشــغول نماز شــد. همانجا داخل حياط.
بچه ها پشت ســرش ايستادند. جماعتي شد داخل حياط. همه به او اقتدا ڪرديم. نماز که تمام شــد برگشت به سمت من.
دست داد و گفت: آقا رضا رقابت وقتي زيباست ڪه با رفاقت باشد
✍ادامه دارد...
شهدا را یاد ڪنید با ذڪر صلوات
✨🌱✨🌱✨🌱✨
الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
هدایت شده از خودسازے و تࢪڪ گناھ
خودسازے و تࢪڪ گناھ
✨🌱✨🌱✨🌱✨ #سلام_بر_ابراهیم #قسمت_شصتو_پنجم رســيدم به ابراهيم. بازے به دو شد و آبروے من حفظ شد! تو
✨ ✨ ✨
✨🌱✨🌱✨🌱✨
#سلام_بر_ابراهیم
#قسمت_شصتو_ششم
نماز اول
راوے: وقت جمعي از دوستان شهيد
محور همه فعاليتهايش نماز بود. ابراهيم در ســخت ترين شرايط نمازش را اول وقت مي خواند.
بيشــتر هم به جماعت و در مســجد.
ديگران را هم به نمازجماعت دعوت مي ڪرد. مصداق اين حديث بود ڪه
اميرالمؤمنين ع مي فرمايند: هر ڪه به مسجد رفــت و آمد ڪند از مــوارد زير بهره مي گيرد:
«برادرے ڪــه در راه خدا با او رفاقت ڪند، علمي تــازه، رحمتي ڪه در انتظارش بوده، پندے ڪه از هلاکت نجاتش دهد،
سخني ڪه موجب هدايتش شود و ترڪ گناه.» ابراهيــم حتــي قبل از انقــلاب،
نمازهاے صبح را در مســجد و به جماعت مي خواند.
رفتار او ما را به ياد جمله معروف شهيد رجائي مي انداخت؛ «به نماز نگوئيد ڪار دارم ، به ڪار بگوئيد وقت نماز است.»
بهتريــن مثال آن، نمازجماعت در گود زورخانــه بود.
وقتي ڪار ورزش به اذان مي رسيد، ورزش را قطع مي ڪرد و نماز جماعت را بر پا مي نمود.
بارها در مسير سفر، يا در جبهه، وقتي موقع اذان مي شد، ابراهيم اذان مي گفت و با توقف خودرو، همه را تشويق به نماز جماعت مي ڪرد.
صداے رساے ابراهيم و اذان زيباے او همه را مجذوب خود مي ڪرد.
✍ادامه دارد...
http://eitaa.com/joinchat/2374696992C9e217bcccd
خودسازے و تࢪڪ گناھ
#سکوت_و_جدل ۶ از خدا جوییم توفیق ادب بیادب محروم ماند از لطف رب از میان دو نفر با سبڪ زندگی
سکوت و جدل_7.mp3
7.24M
#سکوت_و_جدل ۷
سڪوت یه هنره!
اونایی ڪه در ڪلام، موفقند، و زبان نرم ترے دارند:
به نجـات نزدیڪ ترند!
تا ڪسانی ڪه
اهل ظواهر مقدسند، اما زبان تند و پُرڪارے دارند!!!
#استاد_شجاعی 🎤
✨ ✨
خودسازے و تࢪڪ گناھ
#سکوت_و_جدل ۷ سڪوت یه هنره! اونایی ڪه در ڪلام، موفقند، و زبان نرم ترے دارند: به نجـات نزدیڪ ترند!
درهاے آسمون
به روے اونایی ڪه زبان نرمی دارن بازه
خودسازے و تࢪڪ گناھ
#سکوت_و_جدل ۷ سڪوت یه هنره! اونایی ڪه در ڪلام، موفقند، و زبان نرم ترے دارند: به نجـات نزدیڪ ترند!
الإمام عليّ عليه السلام
رُبَّ كَلامٍ جَـوابُهُ السُّـكُوتُ.
چه بسا سخنى ڪه پاسخ آن، «سڪوت» است!
[غررالحكم ج4 ص64]
خودسازے و تࢪڪ گناھ
#سکوت_و_جدل ۷ سڪوت یه هنره! اونایی ڪه در ڪلام، موفقند، و زبان نرم ترے دارند: به نجـات نزدیڪ ترند!
سکوت و جدل_8.mp3
7.55M
#سکوت_و_جدل ۸
✍ میخواے آروم زندگی ڪنی؟
میخواے روزهاے دنیا و سالهاے ابدے آخرتت، بیدغدغه و با آرامش بگذره؟
میخواے تا خدا، اوج بگیرے؟
🔻اول یاد بگیر چجورے حرف بزنی..
#استاد_شجاعی 🎤
✨ ✨
خودسازے و تࢪڪ گناھ
#سکوت_و_جدل ۸ ✍ میخواے آروم زندگی ڪنی؟ میخواے روزهاے دنیا و سالهاے ابدے آخرتت، بیدغدغه و با آرامش
: مِن الإيمانِ حِفظُ اللِّسانِ .
امام على عليه السلام :
نگهداشتن زبان، از ايمان است
[. غرر الحكم : 9277.]
خودسازے و تࢪڪ گناھ
#تمارین_صبر 32 ✅آدم صبور راحت دیگرانو تحمل میڪنه، و باهاشون هماهنگ میشه. 💢اگه چیزے خلاف نظرش بود؛
#تمارین_صبر 33
✅ آدم صبور، ڪسی رو حذف نمیڪنه.
وقتی انسان روحیه حِلم نداره؛
دچار روحیه "حذف" میشه.
و اگه دیگران مثل خودش فڪر نڪنند؛
از اظهار نظر منعشون ڪرده،
👈یا ڪلّاً حذفشون میڪنه.
خودسازے و تࢪڪ گناھ
✨ ✨ ✨ ✨🌱✨🌱✨🌱✨ #سلام_بر_ابراهیم #قسمت_شصتو_ششم نماز اول راوے: وقت جمعي
🌹🍃
✨🌱✨🌱✨🌱✨
#سلام_بر_ابراهیم
#قسمت_شصتو_هفتم
او مصداق اين ڪلام نوراني پيامبــر اعظم ص بود ڪه مي فرمايند:
«خداوند وعده فرمــوده؛ مؤذن و فردے ڪه وضو مي گيرد و در نماز جماعت مســجد شرڪت مي ڪند، بدون حساب به بهشت ببرد.» ابراهيم در همان دوران با بيشتر بچه هاے مساجد محل رفيق شده بود.
او از دوران جواني يڪ عبا براے خودش تهيه ڪرده بود و بيشــتر اوقات با عبا نماز مي خواند.
سال ۱۳۵۹ بود.
برنامه بسيج تا نيمه شب ادامه يافت.
دو ساعت مانده به اذان صبح ڪار بچه ها تمام شد. ابراهيم بچه ها را جمع ڪرد. از خاطرات ڪردستان تعريف مي ڪرد.
خاطراتش هم جالب بود هم خنده دار.
بچه هــا را تــا اذان بيدار نگه داشــت.
بچه ها بعد از نمــاز جماعت صبح به خانه هايشان رفتند.
ابراهيم
به مسئول بسيج گفت: اگر اين بچه ها، همان ساعت مي رفتند معلوم
نبود براے نماز بيدار مي شدند يا نه، شما يا ڪار بسيج را زود تمام ڪنيد يا بچه ها را تا اذان صبح نگهداريد ڪه نمازشان قضا نشود.
ابراهيم روزها بسيار انسان شوخ و بذله گويي بود. خيلي هم عوامانه صحبت مي ڪرد.
اما شب ها معمولاً قبل از سحر بيدار بود و مشغول نماز شب مي شد.
تاش هم مي ڪــرد اين ڪار مخفيانه صورت بگيرد.
ابراهيم هر چه به اين اواخر نزديڪ مي شد. بيدارے سحرهايش طولاني تر بود. گويي مي دانست در احاديث نشانه شيعه بودن را بيدارے سحر و نماز شب معرفي ڪرده اند.
✍ادامه دارد...
http://eitaa.com/joinchat/2374696992C9e217bcccd
ڪسانی ڪه با هر بهانهاے ،دیگران را از دایره زندگیشان حذف میڪنند
آدمهاے بیصبروطاقتی هستند