eitaa logo
غیرتی ها : اخلاق خانواده ، همسرداری و آرامش
3.6هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
2.9هزار ویدیو
18 فایل
کانال های جذاب : فیلم و کارتون @kartoon_film سینمایی و سریال @film_sinamaee محتوای تربیت کودک @amoomolla چیستان و معما @moaama_chistan شعر و سرود @sorood_sher داستان و رمان @dastan_o_roman تبلیغ ارزان @tabligh_amoo آدمین و مسئول تبلیغ و تبادل @dezfoool
مشاهده در ایتا
دانلود
🍎 از پیامدهای روابط آزاد دختر و پسر ، 👈 عدم اعتماد به جنس مخالف است . 🍎 دختر و پسر ، به خاطر این بی اعتمادی ، 🍎 یا ازدواج نمی کنند 🍎 و یا اگر ازدواج کنند 🍎 در زندگی مشترک ، دچار مشکل می شوند 💟 @ghairat
🇮🇷 هر دختر و پسری یا هر زن و مردی 🇮🇷 تفاوت‌های جسمی و روانی زیادی دارند 🇮🇷 و زمانی که زندگی مشترک را آغاز کنند 🇮🇷 هر کدام از طرفین مسئولند 🇮🇷 تا تفاوت‌های فرد مقابل را بشناسند 🇮🇷 زوجین می‌توانند با تفاوت‌ها کنار بیایند 🇮🇷 و میان اعتقاداتشان موازنه ایجاد کنند . 💟 @ghairat
🌸 داستان ماشا ، قسمت پانزدهم 🌸 🌟 پس انداز ماشا ، رو به اتمام بود . 🌟 به این فکر افتاد که به دنبال کار برود . 🌟 اما هرجا می رفت ، 🌟 موقعیت شغلی آنها جوری بود ، 🌟 که اجازه نمی دادند او با حجاب باشد 🌟 پیشنهادهایی هم از گروه های موسیقی داشت 🌟 ولی باز قبول نمی کرد . 🌟 به محله مسلمانان رفت . 🌟 و سراغ مسجد را گرفت . 🌟 هنگام نماز مغرب و عشا ، 🌟 وارد مسجد شد . 🌟 پس از نماز ، با خدا ، درد دل کرد 🌟 و به دعا و مناجات پرداخت . 🌟 پس از دعا و مناجات ، 👈 با امام جماعت مسجد ملاقات کرد . 🌟 و از ایشان ، کسب تکلیف نمود . 🌟 حاج آقا ، با دوستانش تماس گرفت . 🌟 و به کمک آنان ، 🌟 کاری در شرکت صنایع مواد غذایی ، 🌟 برای ماشا پیدا کردند . 🌟 و چون کار آنان با بهداشت بود ، 🌟 مجبور بود لباس سرتاسری بپوشد . 🌟 به طوری که فقط چشمهای او پیدا بود . 🌟 ماشا ، از انتخاب این شغل خوشحال بود 🌟 و از اینکه با حجاب کامل می تواند کار کند 🌟 خیلی شاد و راضی بود . 🌟 روزها ، در شرکت کار می کرد 🌟 و شبها ، علاوه بر عبادت ، 🌟 به درس و تحقیق و مطالعه می پرداخت 🌟 و هر روز نزد امام جماعت مسجد رفته ، 🌟 و خواهش می کرد تا کتاب های اسلامی ، 🌟 به او معرفی کند . 🌟 ماشا ، خانه ای کنار مسجد ، 🌟 برای خود اجاره کرد . 🌟 و هر شب نمازهای مغرب خود را ، 🌟 در مسجد به جماعت می خواند . 🌟 بعد از نماز نیز ، از کتابخانه مسجد ، 🌟 کتاب هایی را که حاجی معرفی می کرد 🌟 می گرفت و مطالعه می نمود . 🌟 ماشا ، به پنج زبان اروپایی ، مسلط شد 🌟 و خیلی زود ، دعوتنامه های زیادی ، 🌟 برای تدریس در دانشگاه و مدارس ، دریافت نمود . 🌟 ماشا ، به عنوان تنها استاد و معلم مححبه ، 🌟 خیلی زود ، مشهور شد . 🌟 او ، با اخلاق خوبش ، ادب و نزاکتش ، 🌟 و مسلط بودن بر تمام ادیان ، 🌟 موفق شد چند دانشجو را ، 👈 قانع و مسلمان کند . 🌟 اما فعالان کلیسا و مسیحیت ، 🌟 وجود ماشا در دانشگاه ها و مدارس را ، 🌟 خطری جدی برای خود و دینشان می دیدند 🌟 فلذا در صدد ، قتل او بر آمدند . 🌷 ادامه دارد ... 🌷 💟 @ghairat 📚
🌹 رحلت شهادت گونه حضرت معصومه 🌹 سلام الله علیها ، 🌹 بر شما دوستان و همراهان عزیزم ، 🌹 تسلیت عرض می کنم .
🍂 برای شاد کردن مرد زندگی‌ تان ، 🍂 نیازی نیست که حتماً شوخ‌ طبع باشید 🍂 بلکه گاهی انجام کارهای مورد علاقه او 🍂 می‌تواند باعث ایجاد شادی همسرتان شود 🍂 مثلا ؛ 🍂 لباس‌هایی که او دوست دارد را بپوشید 🍂 و حداقل دو بار در هفته ، 🍂 غذاهای مورد علاقه او را درست کنید . @ghairat
🌸 داستان ماشا ، قسمت شانزدهم 🌸 🌟 ماشا بعد از خروج از مدرسه ، 🌟 در حالی که از خیابان عبور می کرد . 🌟 ماشینی با سرعت زیاد به طرف او رفت 🌟 تا او را زیر بگیرد 🌟 ناگهان ماشا ، متوجه ماشین شد 🌟 و خود را به سرعت به آنطرف خیابان رساند 🌟 و راننده موفق نشد که ماشا را به قتل برساند 🌟 ماشا ، این را یک حادثه و یک اتفاق دانست 🌟 اما کلیسا بار دیگر ، کسی را اجیر کردند 🌟 که با چاقو ، او را بکشند . 🌟 روز بعد ، دوباره پس از تعطیلی مدرسه ، 🌟 ماشا به طرف مسجد می رفت . 🌟 که ناگهان آقایی به او حمله ور شد . 🌟 و چاقو را در شکمش فرو برد . 🌟 ماشا جیغ زد ، کمک خواست . 🌟 ولی هیچ کس به فریادش نرسید . 🌟 حسن که از آن حوالی می گذشت ، 🌟 با شنیدن صدای ناله و فریاد یک زن ، 🌟 و دیدن زنی که روی زمین افتاده ، 🌟 به سرعت خود را به او رساند . 🌟 ماشا ، از شدت درد و خونریزی ، 🌟 به خود می پیچید . 🌟 حسن ، ماشین گرفت ؛ 🌟 و ماشا را به بیمارستان رساند . 🌟 ماشا در بین راه ، بیهوش شده بود . 🌟 فورا به اتاق عمل ، برده شد . 🌟 و عمل او با موفقیت انجام گشت . 🌟 ماشا ، پس از ۲۴ ساعت ، 🌟 به هوش آمد . 🌟 آرام دستش را روی سرش گذاشت . 🌟 روسری ، روی سرش نبود . 🌟 به سختی بلند شد ، 🌟 و دنبال روسری خود می گشت . 🌟 حسن را دید که روی صندلیِ کنارِ تختش ، 🌟 خوابیده بود . 🌟 ماشا نگاهی به حسن انداخت . 🌟 و مجددا به دنبال روسری خود گشت 🌟 به همه اطرافش ، نگاه کرد 🌟 تا آنرا کنار لباسهایش ، روی آویز دید . 🌟 با درد و به سختی ، 🌟 می خواست از جایش بلند شود ؛ 🌟 تا روسری خود را بردارد ، 🌟 و روی سرش بگذارد . 🌟 حسن ، با شنیدن صدای تکان خوردن تخت 🌟 از خواب پرید . 🌟 و با صدای ناله های ضعیف ماشا ، 🌟 که سعی داشت از جایش بلند شود ، 🌟 تمام قد بلند شد و با زبان روسی گفت : 🌹 خانم ! شما حالتون خوب نیست 🌹 هر چی نیاز دارین بگین تا براتون بیارم 🌟 ماشا به روسری اش اشاره کرد 🌟 حسن ، روسری ماشا را به او داد . 🌟 اما هنوز ، ماشا را نشناخته بود ؛ 🌟 و ماشا نیز ، حسن را به جا نیاورد . 🌟 ماشا تشکر کرد ؛ 🌟 و روسری اش را بر سر خود گذاشت . 🌟 سپس به حسن گفت : 🌷 شما بودید که منو به بیمارستان آوردید ؟! 🌟 حسن گفت : 🌹 بله ، البته خواست خدا بود که اونجا بودم 🌹 زخم شما خیلی عمیق بود 🌹 خدا خیلی کمکتون کرد . 🌟 ماشا ، از حسن تشکر کرد . 🌟 ناگهان در اتاق زده شد . 🌟 صورت حسن و ماشا ، 🌟 به طرف در اتاق ، چرخید . 🌷 ادامه دارد ... 🌷 💟 @ghairat 📚
😍 طنز غیرتی ها 😍 🌸 وقتی بچه هستیم ، 🌸 میگن بچه است نمی فهمه 🌸 وقتی نوجون می شیم ، 🌸 میگن هنوز خامه نمی فهمه 🌸 وقتی جوون می شیم ، 🌸 میگن زن بگیره عاقل میشه 🌸 وقتی زن می گیریم ، 🌸 میگن بچه دار میشه ، شخصیت پیدا می کنه 🌸 وقتی هم که پیر می شیم ، 🌸 میگن پیر و خِرفته حالیش نیست ... 🇮🇷 فقط موقعی که می میریم 🇮🇷 میان سر قبرمون و میگن : 👈 عجب انسان فهمیده ای بود 😂😂😂 🇮🇷 تازه اگه کشته بشیم 🇮🇷 برای گرفتن دیه بیشتر ، 🇮🇷 میگن مهندس و دکتر و دانشمند بودیم 😳😄 💟 @ghairat
🇮🇷 به‌ جای تمرکز 🇮🇷 بر روی نکات منفی همدیگر ، 🇮🇷 بهتر است زمان خود را ، 🇮🇷 صرف راهکارهای مثبت ، 🇮🇷 برای ایجاد شادی و نشاط ، 🇮🇷 در زندگی مشترک نمائید . 💟 @ghairat
🇮🇷 اتفاقات بیرونی ، 🇮🇷 تأثیر چندانی بر روی شاد بودن 🇮🇷 و خوشبختی شما ندارد ؛ 🇮🇷 بلکه ، 🇮🇷 شادی از درون خود آدم‌ ها شکل می‌گیرد . 🇮🇷 اگر کسی از درون افسرده و غمگین باشد 🇮🇷 و نتواند انرژی‌ های منفی زندگی را 🇮🇷 از خود دور کند ؛ 🇮🇷 هرچقدر هم محیط بیرون شاد باشد ، 🇮🇷 این فرد از درون ، شاد نخواهد بود . 💟 @ghairat
🇮🇷 اَبَر قهرمان موشکی ایران ، 🇮🇷 و پدر برنامه های هسته ای ، 🇮🇷 دانشمند و محقق بزرگ ایران ، 🇮🇷 محسن فخری زاده ، شهیـد شد . 🇮🇷 گروه ایشان ؛ موفق شدند 🇮🇷 واکسن کرونا را تا مرحله آزمایش انسانی ؛ 🇮🇷 پیش ببرند .
🌸 هر مطلب و محتوایی ، 🌸 مخاطب خاص خود را دارد . 🌸 و این مخاطبین هستند که باید ، 🌸 مطالب خاص خود را بگیرند و بخوانند . 🌸 بعضی از مطالب مختص زنان اند 🌸 برخی هم مختص مردان 🌸 بعضی مختص متاهلین اند 🌸 برخی هم برای مجردهاست . 🌸 بعضی از مطالب برای تک همسران اند 🌸 بعضی نیز برای آنان که چند همسر دارند 🌸 بعضی در مورد رفتار همسران با یکدیگر است 🌸 بعضی در مورد رفتار زنان هوو با یکدیگرند 🌸 بعضی هم ، در مورد ازدواج موقت است و... 🌸 خلاصه هر کدام از مخاطبین ، 🌸 روی مطالب خودش باید زووم کند 🌸 و نسبت به مطالبی که مختص دیگران است 🌸 نه کنجکاوی کند و نه انتقاد داشته باشد . 🌸 بنابراین ؛ نسبت به ارسال احکام ازدواج موقت 🌸 یا چند همسری ، نباید خرده گرفت 🌸 چون جزوی از عرف و فرهنگ و دین ماست 🌸 و چه بخواهیم چه نخواهیم ، 🌸 این موارد در جامعه ما رایج اند . 💟 @ghairat
🌸 داستان ماشا ، قسمت هفدهم 🌸 🌟 در اتاق باز شد . 🌟 دوتا پلیس ، وارد اتاق شدند . 🌟 یکی از آنان ، بعد از سلام ، 🌟 به حسن اشاره کرد و خطاب به ماشا گفت : 👮🏻‍♂ شما از این آقا ، شکایتی دارید ؟! 🌟 ماشا گفت : 🌷 نه خیر آقا ، ایشون جون منو نجات دادن 👮🏻‍♂ پلیس دوم گفت : 👮🏻‍♂ کسی که تو خیابان ، 👮🏻‍♂ به شما حمله کرد رو می شناسید ؟! 🌟 ماشا گفت : 🌷 نه جناب ، متاسفانه نشناختمش 👮🏻‍♂ پلیس گفت : 👮🏻‍♂ احیاناً به کسی مذنون نیستید ؟! 🌷 ماشا : کمی مکث کرد و گفت : 🌷 نه متاسفانه 🚔 پلیس گفت : 👮🏻‍♂ در این مدت ، با کسی مشکلی نداشتید ؟! 👮🏻‍♂ احیانا با کسی درگیری لفظی یا بدنی نداشتید ؟! 🌷 ماشا گفت : خیر ، نداشتم 🚔 پلیس گفت : 👮🏻‍♂ کسی هست که با شما دشمنی داشته باشه ؟! 🌷 ماشا گفت ؛ نه 🚔 پلیس گفت : 👮🏻‍♂ تا حالا ، از جایی هم ، تهدید شدی ؟! 🌷 ماشا که احساس درد می کرد ، گفت : 🌷 نه جناب ، کسی منو تهدید نکرده 🚔 پلیس گفت : 👮🏻‍♂ اون آقایی که به شما حمله کرده 👮🏻‍♂ امکانش هست که دزد باشد ؟! 👮🏻‍♂ آیا قبل از ضربه چاقو ، 👮🏻‍♂ سعی کرده که چیزی مثل طلا ، گوشی ، 👮🏻‍♂ و یا کیف شما رو بدزده ؟! 🌷 ماشا کمی فکر کرد و گفت : 🌷 خیر جناب ! 🌷 اون مستقیم به قصد کشتن من اومده بود 🌷 چون فقط منو با چاقو زد و رفت 🌷 اما چراشو ، نمی دونم 🚔 پلیس گفت : 👮🏻‍♂ خوب خانم ممنون که کمک کردید 👮🏻‍♂ ببخشید وقت شما رو گرفتیم 👮🏻‍♂ فقط لطفا اگه چیزی یادتون اومد ، 👮🏻‍♂ که بتونه در پیدا کردن ضارب به ما کمک کنه 👮🏻‍♂ حتما به ما خبر بدید . 🌷 ماشا گفت : چشم حتما ، ممنون 🌷 ادامه دارد ... 🌷 💟 @ghairat 📚