eitaa logo
قلمزن
525 دنبال‌کننده
729 عکس
138 ویدیو
2 فایل
هوالمحیی قلم زدن امر پیچیده ای نیست فاعلی میخواهد و ابزاری، و اتفاقی که باید در تو رقم بخورد... و خدایی که دستگیری کند و خشنود باشد همین! http://payamenashenas.ir/Ghalamzann پیام ناشناس ادمین @fs_hajivosugh بله و تلگرام : @ghalamzann
مشاهده در ایتا
دانلود
به روضه کار ندارم زمین خیس است خدا کند که مادری زمین نخورد... 🏴 @ghalamzann
فکر میکردم "مادر" حال و حوصله راهپیمایی خودرویی را نداشته باشد اما ازآنجا که مهمان ما بود پیشنهاد کردیم که اگر دوست دارند همراه شوند و شدند، کاروان خودرویی در جشن‌ها هیجان و شور خودش را دارد و بخصوص بچه‌ها کیف‌شان کوک می‌شود، اول گمان میکردم باید رعایت حال مادر را داشته باشم و بقول برادر دست از شوماخر بودن بردارم، اما امروز مادر شده بود یکی از پایه‌های اصلی شیطنت و شلوغی، حتی بیشتر از دخترها که عقب نشسته بودند، تمایل ایشان کلا این بود که اولین ماشین پشت ماشین صوت باشیم و در کشاکش عقب و جلو رفتن ماشین‌ها در بزرگراه، اجازه ندهیم کسی جلو برود! مادر شده بود مشوق یک کل‌کل‌ حسابی و آنقدر آدرنالینش به اوج رسیده بود که پرچم می‌چرخاند و امر می‌کرد که همان جلو جایگاه ماشین را حفظ کنم و حتی یک ماشین عقب نمانم! و چقدر هم در پایان راضی بود و خوش گذشته بود برایش و ما راضی از رضایتش! به لطف خدا مادر امروز آنقدر حالش خوب بود که گویی برگشته بود به نوجوانی و جوانی و دخترک پرشور و اسب‌سوار و بانشاط درونش دوباره جان گرفته بود و خستگی نمی‌دانست، جانش سلامت و حالش تا همیشه خوب🌱 ف. حاجی وثوق @ghalamzann
"یک جایی از فیلم مادر علی حاتمی، مادر شروع می‌کند به وصیت درباره مراسم بعد از مرگش، می‌گوید«سر شام گریه نکنید، غذا رو به مردم زهر نکنید.... حرمت زنیت مادرتونو حفظ کنین. محمد ابراهیم، خیلی ریز نکن مادر، اون وقت می‌گن خورشتشون فقط لپه داره و پیاز داغ..... روغن خوبم تو خونه داریم، زعفرونم هست، اما چربی و شیرینی ملاک نیست، این حرمتیه که زنده‌ها به مرده هاشون می ذارن.» من این فیلم را چند سال بعد مرگ مامان پروانه دیدم که ده سالم بود یا یازده. اینجاهای فیلم بود که بغضم ترکید و یاد وصیت‌نامه‌ مامان افتادم که توش از همه چی نوشته بود « از اینکه چقدر همه‌مان را دوست داشته و به‌خدا می‌سپارد، از اینکه پول نیم کیلو لپه به بقال سرکوچه بدهکار است، از اینکه پسرک هفت ساله‌اش احساساتی‌ترین آدم دنیاست و از بابا خواسته بود مواظبم باشد.» بعد حسابی گریه کردم و بابا که از راه آمد، یک پس گردنی سه انگشتی زد. بابا هیچ خوشش نمی‌آمد از فیلم‌هایی که توش مادرها می‌مردند؛ هیچ خوشش نمی‌آمد از هاچ زنبور عسل که همیشه دنبال مادرش می‌گشت و فکر می‌کرد برای ما بدآموزی دارد. نگران بود بیفتیم دنبال پیدا کردن مامان. من، اما همیشه چشمم به تلویزیون بود تا ببینم مامان‌ها و بچه‌ها چطوریند. هنوز هم همین‌ام. عاشق تماشای مادرها در لحظه‌ای که دارند سربازهاشان را از زیر قرآن و لای دود اسپند رد می‌کنند. مسخِ ساعتی که زنگ مدرسه می‌خورد و بچه‌ها جیغ می‌کشند و از کلاس می‌دوند تا برسند به مادری که نیم ساعت یا بیشتر زیر باران تند، معطل‌شان شده. و شیفته شنیدن سوال‌هاشان«لقمه‌ت رو خوردی مادر؟ کسی اذیتت نکرد؟ کارت خوب بود؟ خسته شدی، بمیرم برات. خدا پشت و پناهت باشه.» حالا بیشتر از پیش بر این گمانم، که مادر، کلام مشترک همه آدم‌هاست. چه تسبیح بدست، نشسته باشد میان سجاده، چه با چشمانی نگران بایستد پشت استیج مسابقه معروف خارجی در انتظار رای داورها و چه، مامان پروانه من، که سالهاست پیش خداست، اما بوی نارنگی دست‌هایش، خاطره چادرنماز گل‌دار سفیدش و عکس‌های کهنه و رنگ و رفته‌مان، روزها و شب‌ها با من است. و همیشه برایم غریب است که چگونه این واژه خواستنی مشترک، با خودش دلتنگی می‌آورد. دلتنگی محبتی همیشگی و بی‌خواسته و آسمانی. انگار که خدا آینه‌ای گذاشته از خودش، می‌گوید تماشا کن مرا و به مادر اشاره می‌کند. انگار که مادر به توان بی‌نهایت بشود خدا. انگار که.... دل‌تان تنگ مامان‌هاتان نشد؟ دل من که، بدجور..." مرتضی برزگر @ghalamzann
خانواده‌ها یکی یکی می‌آیند اینکه و و با هم آمده‌اند، حس خوبی دارد اینکه همه‌ی اعضای خانواده جمعند حال و هوای متفاوتی دارد اگرچه ذیل عنوان دعوت شده باشند! بچه‌ها به مربیان واگذار می‌شوند تا بروند و دورهمی بازی کنند و بدوند و شاد باشند و والدین گرد هم می‌آیند تا بدانند قرار است چه اتفاقی بیفتد. طرح معرفی می‌شود اهمیت و ضرورت کار را برایشان می‌گوییم و جلسه خودمانی و بی‌کلیشه جلو می‌رود، از آنجا که قرار است پدرها و مادرها در کنار فرزندان‌شان کتابخوان بشوند، کتاب هم معرفی می‌کنیم، در اولین گردهمایی، کتاب خوب نصیب و روزی جلسه می‌شود. بعد پدرها می‌روند که در کارگاه بازی مشغول شوند و مادرها می‌مانند تا حرف بزنیم، هرکسی خودش را معرفی می‌کند و می‌گوید که چرا آمده است، مادرهایی که از نقاط مختلف شهر آمده‌اند، پر از دغدغه پر از نیاز، پر از هدف‌های بزرگ و کوچک، چقدر خوشحالند که پدرها هم همراهی‌شان کرده‌اند و برایشان برنامه چیده شده است. برخی از مادرها دلتنگند، دلگیرند، خسته‌اند ازینکه جامعه فرزندآوری آنها را نمی‌پسندد، ازینکه حمایت نمی‌شوند ازینکه آنقدر تنهایی گرفتار زندگی شده‌اند که به کارهای شخصی نمی‌رسند، برخی چهره‌ها پر از گلایه است و برخی حس می‌کنند حق‌شان خورده شده است و مزیت این جمع شدن‌ها به همین‌هاست به اینکه دغدغه‌هایت را به اشتراک بگذاری به اینکه آنچه فکر میکنی رنج است، روی دایره بریزی و بعد ببینی دیگرانی هستند که از همان چیزی که تو نامیده‌ای، سکوی و ایجاد ساخته‌اند، و تو نیز همراه با جمع بگردی و راه‌حل پیدا کنی و راه پیش‌رو را هموارتر کنی دست خدا یقینا با جماعت است به این معنای عمیق هربار که عده‌ای جمع می‌شوند و هدفگذاری درستی دارند، شهادت می‌دهم. ف. حاجی وثوق @ghalamzann
من و دخترم، او و دخترش نشسته‌ایم و منتظریم کارمان راه بیفتد، دخترش موهای اش را دور شانه‌اش ریخته و یک کوچک روی موهایش طوری نشانده که از پشت و جلو کاملا بیرون باشند. مادر اما پوشیده و با حجاب کامل نشسته است. طبق ناخودآگاه عاشقم که و را از هر نوعش می‌پرستد، با دخترک حرف میزنم. می‌گوید تولد 20 سالگی‌اش شده و می‌خواهد مژه بکارد و عکس بگیرد تا یادگاری بماند. می‌گویم چقدر نوجوان‌طور است چهره‌ات، از آنها که اصلا پیر نمی‌شوند. محجوبانه می‌خندد و به واقع حجب و حیای دخترانه دارد و چهره‌ای که از همان نگاه اول دوستش دارم. مادرش وارد صحبت می‌شود با لحنی که ارتعاش دارد و هنوز نمی‌دانم چرا... می‌گوید قرار بود به مناسبت تولدش کلیپ درست کند و در اینستاگرام بگذارد اما دسترسی نداریم و مجبور است فقط عکس بگیرد. به شکل و شمایل محجبه این حرفها نمی‌خورد اما چیزی نمی‌گویم و دوباره با جوان مشغول صحبت می‌شوم. حتی خندیدن‌هایش محجوبانه است. می‌گویم وارد بهترین دهه زندگی داری میشوی خوش به حالت... می‌گوید برای همین میخواهم تولد متفاوتی بگیرم. داریم با هم حرف می‌زنیم که مادر با صدایی که همان ارتعاش عجیب را دارد می‌آید وسط کلام‌مان و می‌پرسد دختر شماست؟! می‌گویم بله... می‌پرسد چه رشته‌ای می‌خواند و بعد ابراز حیرت می‌کند از پاسخی که می‌شنود و هنوز نمی‌دانم چرا... بعدتر با صدایی که حالا دیگر کاملا مرتعش است و چشمانی که حتی مردمکش دارد تکان می‌خورد، می‌گوید به زودی سرنگون میکنیم اینهارا و از شرشان راحت می‌شویم. برای لحظاتی می‌مانم و بعد خیلی عادی می‌گویم هرچه خدا بخواهد و خیر باشد! با عصبانیتی که ربطی به آن جمع و فضا و دوستی چنددقیقه‌ای من و دخترش ندارد، صدایش را بلند می‌کند و می‌گوید من آدم معتقدی هستم اما از دخترم خواسته‌ام حجابش را بردارد و به خیابان برود تا اینها سرنگون بشوند. با لبخند میپرسم چطور معتقد هستید اما از دخترتان این را خواسته‌اید؟! می‌گوید بخاطر گرانی‌ها، اختلاس‌ها، دروغگویی‌ها... میگویم اینها که گفتید قبول اما چرا دخترتان باید حجابش را بردارد؟... می‌گوید به نشانه اعتراض... می‌گویم حکم خدا چه ربطی به خطای مسئولین دارد؟ میگوید جواب خدا را خودم میدهم مشکلی نیست اما اینها باید ادب شوند. میپرسم با برداشتن دختر شما اینها ادب می‌شوند؟ صدایش را بلندتر می‌کند و می‌گوید بله هرکاری میکنم که اینها ادب ‌شوند و بعد حرفهایی می‌زند که نوشتنش را هم دوست ندارم و عجیب است که دخترک 20 ساله در تمام این مدت محجوبانه نگاهش به پایین است. بغضم می‌گیرد برای دختری که هنوز دارد هنوز است و هنوز یاد نگرفته صدایش را بلند کند. دوباره سر صحبت را با دخترک باز میکنم و می‌گویم ان شاء الله جشن بعدی جشن دوتاشدنت باشد خانوم... لبخند محجوبانه‌ای می‌زند و مادرش غرش‌وار میان کلامم می‌آید و می‌گوید عروسش نمیکنم تا وقتی که از این کشور بفرستمش برود و آنجا هرکاری که خواست بکند...دخترک همچنان در سکوت است و مادر دارد با صدای بلند به بدوبیراه می‌گوید و من این میان دلم میخواهد دخترک زیبا را در بر بگیرم و از چنگال مادری که عقده‌های فروخفته‌اش را دارد سر دخترک جوانش جبران می‌کند و اصلا نمی‌دانم چگونه مادر شده است، بیرون بیاورم... ف. حاجی وثوق @ghalamzann
به روضه کار ندارم زمین خیس است خدا کند که مادری زمین نخورد... 🏴 @ghalamzann
سرپرست 5 فرزند قدونیم‌قد است و بدون پدر برایشان تا امروز دویده و کار کرده و سایه سرشان بوده است. حالا زن به واسطه علائم سختی که داشته توسط دوستان خیّر بستری شده و متاسفانه تشخیص سرطان برایش داده‌اند. حال مادر مساعد نیست و هزینه پزشک و بیمارستان توسط خیرین تأمین شده است. اما او و فرزندانش نیازمند یک سقف هستند تا در این شرایط خیالش بابت پرداخت اجاره آسوده باشد. برای رهن یک خانه کوچک در حوالی توس، نیاز به 10 میلیون تومان وجود دارد. اگر هرکسی یک یاعلی بگوید، حتما سقفی برای این مادر و فرزندانش مهیا خواهد شد. لطفا در صورت واریز اطلاع بدهید...🌱 ف. حاجی وثوق @ghalamzann
دست‌های بسته‌ای که هر چه از عمرشان می‌گذرد، بازتر می‌شوند، حکایت بی‌نیازی موجودی هستند که محتاطانه قدم به عالم ماده گذاشته و دستش را به این زودی مقابل دنیا دراز نمی‌کند. مسافرهای کوچکِ تازه از راه رسیده، یک دنیا دارند به نام آنها به آنچه دارند قانع هستند و چیزی از دنیای ما نمی‌خواهند🌱 ف. حاجی وثوق @ghalamzann
قلمزن
🏴عطری که از حوالی پرچم وزیده است ما را به سمت مجلس آقا کشیده است از صحن هر حسینیه تا صحن کربلا صد کو
قرار است یک مادر بیاید شب اول محرم، روسری مشکی سر دخترها کند. یعنی دخترها به دست مادر شهید، سیاه‌پوش محرم شوند. زنگ می‌زنم به عزیزی که سالها سایه بالای سرمان بودند. می‌گویم می‌شود زحمتش را بکشید؟! و برایش ماجرا را شرح می‌دهم و اظهار شرمندگی که باعث اذیت و زحمت خواهیم شد. بغض می‌کند و مثل تمام سالهایی که او را می‌شناسم، متواضعانه می‌گوید ممنون که افتخارش را به من دادید! مادر شهید جان نازنین‌اش برای بچه‌ها می‌رود، درست مانند آن وقت که گفتیم می‌شود هیئت دختران این چندشب در حیاط شما باشد؟! باز هم بغض کرد و تشکر بابت اینکه خانه او را انتخاب کردیم و پا به پای همه‌ی کارهایش ایستاد. مادر شهید که جانم برایش می‌رود، قرار است دست بکشد به سر همه‌ی ما، همان دستی که به پیکر بی‌جان شهید پانزده‌ساله‌اش کشیده بود... 🌱 ف. حاجی وثوق @ghalamzann
"هرکس یک باشد باید همه عمرش هم دلتنگ باشد" همه می‌دانند عاشقانه‌ترین شب‌های جمعه‌ی دنیا را کربلا دارد. این قیامتی که برپا می‌شود در تصور و مخیله‌ی آدمیزادی که نکرده، نمی‌گنجد. شب‌های جمعه، بین‌الحرمین، هم جا دارد و هم جا ندارد، مهمل نمی‌گویم! کافیست کناری بایستی و فقط نگاه کنی، نامش معجزه است یا هر چیز دیگر، نمی‌دانم، اما آنچه چشم می‌بیند و به حیرت می‌نشیند، انبوه متراکمی از جمعیت است که امکان ورود به داخل آنها نیست، اما می‌بینی که گروه‌‌گروه آدم می‌آید و داخل می‌شود و این دریای آرام، موجی برنمی‌دارد! عراقی‌ها که می‌آیند و شب‌های جمعه آنجا زندگی می‌کنند، بی‌دغدغه‌ی نان و آب که مگر می‌شود کسی با حسینِ خدا مجاور شود و از نان و آبش بماند؟! اینجا در بین‌الحرمین، وقتی شب جمعه فرا می‌رسد، می‌گویند بدون‌شک، یک به زیارت حسینش می‌آید... ف. حاجی وثوق @ghalamzann
در هر سن و سالی همان است، همان‌قدر مهربان، همان‌قدر دلسوز، همان‌قدر یک‌رنگ و باصفا، خانه‌‌اش همیشه گرما دارد صفا دارد، حال خوب دارد و تنها کسی‌ست که با همه‌ی وجودش برای سعادتت دعا می‌کند، او یک‌رنگ‌ترین رفیق دنیاست و همه چیز را فدایت می‌کند، بی‌نظیر است، خداوند برای هر بنده‌اش فقط یکی از او خلق کرده تا بنده هیچوقت یادش نرود مهربانی خدا را، مراقب دلش باشیم، مبادا بگیرد، مبادا برنجد، مبادا بشکند، او شیشه‌ی عمر هر کسی است، باید در صندوق‌خانه‌ی جان نگهش داشت...🌱 📆به وقت ١٧ دی ماه زادروز موجودی مقدس به نام 📸 آشپزخانه مادر ف. حاجی وثوق @ghalamzann
✨السلام علیک یا فاطمة‌الزهراء ✨ نذر حضرت 🍊هر خانواده یک کیلو میوه🍏 برای آنکه فرزندان ما طعم انفاق را هرازگاهی بچشند و شب چله در دورهمی خانواده احساس بهتری داشته باشند، پیشنهاد میکنیم در این طرح مشارکت کنید. سه‌شنبه ۲۷ آذر از ساعت 4 تا 6 عصر در محل مسجد حضرت قائم عج آماده دریافت یک کیلو میوه از هر خانواده هستیم، یک کیلو میوه را به دست فرزند عزیزتان بدهید تا بیاورد و کنار میوه‌های دیگر بگذارد، تا شریک این حال و هوای خوب باشد. ✅نوع میوه مهم نیست. ✅تنقلات هم می‌شود برای خوشحال کردن کودکان نیازمند اضافه کرد. ✅شما می‌توانید کمک‌های نقدی خود را نیز برای تأمین میوه نیازمندان تا ۳۰ آذر به حساب خیریه واریز نمایید:
5892107046373190
این میوه‌ها بسته‌بندی و برای شب چله در اختیار خانواده‌های آبرومند و نیازمند قرار می‌گیرند، ارزشمندی به همین همدلی‌هاست...🌱 @kheiriyehnofel