eitaa logo
غلط ننویسیم
16.4هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
179 ویدیو
3 فایل
🔹 تبلیغات ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/v257.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
نه فقط عرش حصیر قدم فاطمه است علت خلق دوعالم علم فاطمه است ما به اعمال کم خویش به جایی نرسیم هرچه دادند به ما از کرم فاطمه است ذکر یافاطمه نقش است به سربند علی یاعلی ذکر دم‌وبازدم فاطمه است به دفاع از ولی و شان ولایت برخاست خطبه‌ی فاطمه تیغ دودم فاطمه است روی این نام همه اهل‌کرم حساسند استجابت به خدا در قسم فاطمه است دیگر از آتش دوزخ چه هراسی داریم؟ تا امان‌نامه‌ی ما با قلم فاطمه است ظاهرا خلوت‌وخاکی‌ست، ولی در باطن دل هرشیعه ضریح حرم فاطمه است پسر فاطمه یک‌روز می‌آید از راه ای خوش آن روز که پایان غم فاطمه است 🖊@ghalatnanevisim
دل خیمه غم بر آتش تاب زده ست خونابه ز دیدگان ره خواب زده ست این تعبیه بین که دل برون آورده ست وین رنگ نگر که دیده بر آب زده ست 🖊@ghalatnanevisim
با دل گفتم که جان غمگین بی تست دریاب که بیچاره مسکین بی تست دل گفت که ما هر دو ز تو سیر دلیم چندین غم بیهوده مخور کین بی تست 🖊@ghalatnanevisim
تا عشق گل رخ تو در دل دارم چون گل ز غم تو پای در گل دارم تا زیر خم زلف تو منزل دارم چون زلف تو کار خویش مشکل دارم 🖊@ghalatnanevisim
عشق تو مقیم دل شوریدهٔ ماست شکل خوش تو مجاور دیدهٔ ماست سودات به هر بهای ارزندهٔ ماست هرچ از تو به ما رسد پسندیدهٔ ماست 📜🖊@ghalatnanevisim
ز عشق تو نهانم آشکارست ز وصل تو نصیبم انتظارست ز باغ وصل تو گل کی توان چید که آنجا گفتگوی از بهر خارست ولی در پای تو گشتم بدان بوی که عهدت همچو عشقم پایدارست دلم رفت و ز تو کاری نیامد مرا با این فضولی خود چه کارست چو گویم بوسه‌ای گویی که فردا کرا فردای گیتی در شمارست به بند روزگارم چند بندی سخن خود بیشتر در روزگارست به عهدم دست می‌گیری ولیکن که می‌گوید که پایت استوارست ترا با انوری زین گونه دستان نه یکبار و دوبارست و سه بارست 🖊@ghalatnanevisim
ما در غم خویش غمگسار خویشیم محنت زدگان روزگار خویشیم سرگشته و شوریده کار خویشیم صیاد نه ایم و هم شکار خویشیم 🖊@ghalatnanevisim
تا در دو جهان قضای معبود بود تا خلق جهان و چرخ موجود بود گر ملک بود بدست محمود بود ور سعد بود بدست مسعود بود 🖊@ghalatnanevisim
تا کی گویی که: اهل گیتی در هستی و نیستی لئیمند؟ چون تو طمع از جهان بریدی دانی که همه جهان کریمند 🖊@ghalatnanevisim
ای عکس رخ جان دهد آیینه دل را چون معجز عیسی! طوطی شده حیران سخن‌های تو جانا با آن لب گویا! تا با قد شمشاد گذشتی سوی گلشن قمری به فغان شد نرگس پی نظاره شود دیده سراپا از بهر تماشا از شرم جمال تو شده یوسف مصری در زاویه چاه سودای تو دارد به سر وامق و عذرا تنها نه زلیخا! پیراهن گل در چمن از شوق تو چاک است از فرقت رویت خون بسته دل غنچه ز لعل تو همانا چون باده به مینا! باد سحر از نکهت زلفت به گلستان آورد نسیمی سوسن به زبان طعنه زد آهوی خطا را زان رفت به صحرا خضر خط تو داده به ریحان ادب ناز از قاعده بو در کشور خوبی نبود لاله‌عذارا چون تو شه والا! تا لشکر حسن تو به تاراج ز هر سو آورد شبیخون چشم از پی جان بردن و رخ از پی یغما در ملک دل ما! طغرل به خیال سر زلف تو اسیر است رستن نتواند زنجیر بود هر سر مو پای جنون را زان زلف مطرا 🖊@ghalatnanevisim
از یار نیاز ندیده کسی جز عشوه و ناز ندیده کسی گویند بسوز و بساز ولی این سوز و گداز ندیده کسی یک ساعت جور ترا بر من در عمر دراز ندیده کسی باز آگه اینهمه دوری را از محرم راز ندیده کسی جز لطف و نوازش دلجوئی از بنده نواز ندیده کسی این شور و نوای عراقی را در ملک حجاز ندیده کسی جز از لب مفتقرت هرگز این نغمه و ساز ندیده کسی 🖊@ghalatnanevisim
آنها که بی تو در دل و جان سقیم ماست از درد خود بپرس که یار قدیم ماست باغ بهشت بی سر کویت جهنم است دیدار حور بی تو عذاب الیم ماست گردن ز تیغ حکم تو پیچیدمی ولی ترک رضای دوست خطای عظیم ماست گفتم یکی ز حلقه به گوشان تُست دُر خندان شد و نمود که آری یتیم ماست قانع شدن به سرو خیالی ز قامتش کج‌بینیِ طبیعتِ نامستقیم ماست 🖊@ghalatnanevisim
هر که شد بنده عشق تو ز خلق آزاد است جانم آن لحظه که غمگین تو باشد شاد است الم و درد تو سرمایه روح و راحت ستم عشق تو پیرایه عدل و داد است عشق تو شاه سراپرده ملک ازل است کانچه فرمود بجان کیش و بجان منقاد است ز آتش عشق بسوز ای دل و خاک ره شو زانکه جز شیوه عشق آنچه شنیدی باد است عمر باقی طلب از عشق که این چند نفس که بر آنست حیات همه بی بنیاد است قدر خود را بشناس ای دل و ارزان مفروش که وجودت شرف کارگه ایجاد است خسروان خاک رهش تاج سر خود سازند هر که شیرین مرا شیفته چون فرهاد است رسم جانبازی عشاق بیاموز حسین که در این شیوه ترا حسن رخش استاد است 🖊@ghalatnanevisim
باده صافی و بوی گل و باد سحری گر ز خویشت خبری هست زهی بی‌خبری بنگر آن قامت و رخسار که گوئی بسته است بر سر سرو روان دسته گلبرگ طری باده پیش آر مگر قوت غساله می سازدم پاک ز آلایش ضعف بشری روزگار غم شاهد صنمان پیرم کرد کودکی کو که کنم من پدری او پسری بر طریقی که خورم من غم زیبا پسران پیر کنعان نکند در حق یوسف پدری در دل سخت چو سنگش عجبی نیست که نیست ناله زار اسیران بلا را اثری که کند گونه ابکار سخن را یغما خوشتر از ماشطه کلک تو پیرایه‌گری 🖊@ghalatnanevisim
دادیم به یک جلوهٔ رویت دل و دین را تسلیم تو کردیم هم آن را و هم این را من سیر نخواهم شدن از وصل تو آری لب تشنه قناعت نکند ماء معین را میدید اگر لعل تو را چشم سلیمان می‌داد در اول نظر از دست نگین را بر خاک رهی تا ننشینی همهٔ عمر واقف نشوی حال من خاک نشین را بر زخم دلم تازه فشاند نمکی عشق وقتی که گشایی لب لعل نمکین را گر چین سر زلف تو مشاطه گشاید عطار به یک جو نخرد نافهٔ چین را هر بوالهوسی تا نکند دعوی مهرت ای کاش بر آری زکمر خنجر کین را در دایرهٔ تاج‌وران راه ندارد هر سر که به پای تو نسایید جبین را چون باز شود پنجهٔ شاهین محبت درهم شکند شه پر جبریل امین را روزی که کند دوست قبولم به غلامی آن روز کنم خواجگی روی زمین را گر ساکن آن کوی شود جان فروغی بیرون کند از سر هوس خلد برین را 🖊@ghalatnanevisim
آن را که به سر شور و به دل کیفیتی نیست گر هست هزارش هنر، انسانیتی نیست آن لب که تر، از باده نشد هیزم خشگ است آتش بزنیدش که در او خاصیتی نیست دل جمله مسخر شده عشق شد ای عقل زین ملک برون رو که در آن تمشیتی نیست جز عشق میاموز به اطفال طریقت بس تجربه کردم به از این تربیتی نیست مشکن قدح اهل دل ای شیخ ریایی در مذهب ما بدتر از این معصیتی نیست فرخنده عروس است نکو گفته «عمان » کز زیور همسایه بدو عاریتی نیست 🖊@ghalatnanevisim
تاج دولت تا ز خاک درگهش بر سر زدم پشت پا بر تاج خاقان و افسر قیصر زدم جستم از خاک درش خاصیت آب بقا آتش غیرت به جان زمزم و کوثر زدم 🖊@ghalatnanevisim
خوش نور خدائیست عیان در نظر ما از روی تو ای روی تو نور بصر ما سازد بهوس خشک لب چشمه خورشید هر چشمه که جاری شود از چشم تر ما بی روی تو ای شمع دلفروز جهان چند پروانه صفت سوزد و آه سحر ما عالم همه گر غرق گناهند چه تشویش پرورده شده دریم عصمت گهر ما ای بی هنر از عیب خود آگاه نگشتی هر دم چه زنی طعنه بعیب و هنر ما گفتم که همان بود ز اول قدم عشق کاخر شدنی نیست دراین ره سفر ما 🖊@ghalatnanevisim
‍ ای نفس صبحدم ،گر نهی آنجا قدم خسته دلم رابجو، در شِکنِ موی دوست جان بِفِشانم زشوق، در ره باد صبا گر برساند به ما،صبح دمی بوی دوست 🖊@ghalatnanevisim
ای یار مرا غم تو یارست عشق تو ز عالم اختیارست با عشق تو غم همی گسارم عشق تو غمست و غمگسارست جان و جگرم بسوخت هجران خود عادت دل نه زین شمارست جان سوختن و جگر خلیدن هجران ترا کمینه کارست در هجر ز درد بی‌قرارم کان درد هنوز برقرارست ای راحت جان من فرج ده زان درد که نامش انتظارست در تاب شدی که گفتم از تو جز درد مرا چه یادگارست 🖊@ghalatnanevisim
میان یار و جان فرقی نمی‌داند دل عاشق بلی دیوانه هرگز دوست از دشمن نمی‌داند 🖊@ghalatnanevisim
در کوی توام پای تمنا نرود من سعی بسی کنم ولی پا نرود خواهم که ز کویت روم اما چه کنم کاین بیهده گرد پا دگر جا نرود 🖊@ghalatnanevisim
فکری برای وضع بد این گدا کنید باشد قبول من بدم اما دعا کنید هر کار می‌کنم دلم احیا نمی‌شود قرآن به نیت من بیچاره واکنید بی‌دردی‌ است دردِ من در به در شده بر درد عشق جان مرا مبتلا کنید برگشته‌ام به سوی شما ایها العزیز در خیمه‌گاه خویش مرا نیز جا کنید بی التفاتِ دوست تقلا چه فایده؟ قدری به دست و پا زدنم اعتنا کنید در پشت خانه‌ تو نشستن مرا بس است اصلاً که گفته حاجت من را روا کنید؟! 🖊@ghalatnanevisim
عشق است که بی زلزله وغلغله نیست گر ره نبری بجان جای گله نیست این راه نرفت هر که سر در ننهاد گویا که در این قافله سر قافله نیست 🖊@ghalatnanevisim
تا در سر من هوای مه‌روی من است بر خاک نهاده سال و مه روی من است دزدیده به سوی مه نگه می‌کردم گفتا چه نگه کنی که مه روی من است 🖊@ghalatnanevisim
بود هر درد را درمان شکی نیست ولی دردا که درد من یکی نیست به راه عشق رو گر مرد راهی کز این به سالکان را مسلکی نیست به هر تارک بود آن خاک در تاج ولی این تاج بر هر تارکی نیست به قتل من چه حاجت ناوک آن که تیر غمزه کم از ناوکی نیست خوشم با مجلس مستان که آنجا بزرگی را جدل با کوچکی نیست رفیق از غم به صورت کو چه پیر است به دل کودک‌تر از وی کودکی نیست 🖊@ghalatnanevisim
عقل را نیست تاب معرفتش چون نهد نام و کی کند صفتش نود و نه اشارت است بدان که نداند خرد تمامی آن شرع باید که تا کند تعریف مذهب راست چیست جز توقیف به قیاس خرد نشاید گفت نام حق وین سخن نباید گفت او کریم است و نام او ز کرم می​نگفت او سخن مگوی تو هم 🖊@ghalatnanevisim
دلا جان در ره جانان حجابست غم دل در جهان جان حجابست اگر داری سری بگذر ز سامان که در این ره سر و سامان حجابست ز هستی هر چه در چشم تو آید قلم در نقش آن کش کان حجابست زلال از مشرب جان نوش چون خضر که آب چشمه ی حیوان حجابست عصا بفکن که موسی را درین راه چو نیکو بنگری ثعبان حجابست بحاجب چون توان محجوب گشتن که حاجب بر در سلطان حجابست بحکمت ملک یونان کی توان یافت که حکمت در ره یونان حجابست به ایمان کفر باشد باز ماندن ز ایمان در گذر کایمان حجابست ترا ای بلبل خوش نغمه با گل گر از من بشنوی دستان حجابست میان عندلیب و برگ نسرین هوای گلبن و بستان حجابست ز درمان بگذر و با درد می ساز که صاحب درد را درمان حجابست حدیث جان مکن خواجو که در عشق ز جان اندیشهٔ جانان حجابست 🖊@ghalatnanevisim
عشقِ رخِ یار، بر منِ زار مگیر بر خسته‌دلانِ رندِ خَمّار مگیر صوفی چو تو رسمِ رهروان می‌دانی بر مَردمِ رند، نکته بسیار مگیر 🖊@ghalatnanevisim
با عشق تو چون خوش سروکار است مرا با وصل و فراقت چه شمار است مرا گرچه ز کنار من کناری جستی عشق تو به نقد در کنار است مرا 🖊@ghalatnanevisim