eitaa logo
محفل شعر قند پارسی
275 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
251 ویدیو
89 فایل
ارتباط با ادمین‌های کانال : محمد محمدی‌رابع @shiraz_wound ارسال شعر ‌و مطلب : حسین کیوانی @h_keyvani
مشاهده در ایتا
دانلود
🔺سوگواره ملی شعر عزیز جمهور با موضوع: هشت شهید خدمت 🥀و هر آنچه در این حادثه قلب شمارا به درد آورده است 🗓️ آخرین مهلت ارسال آثار ۲۲خردادماه۱۴۰۳ 📝محدودیتی در قالب و تعداد اشعار نیست 📭ارسال از طریق پیام‌رسان های تلگرام یا ایتا به شماره ۰۹۱۵۵۶۷۰۵۷۰ 🟡با اهدای لوح تقدیر و 1️⃣کمک هزینه ی سفر به کربلای معلی به مبلغ ۱۰۰میلیون ریال برای سه نفر 2️⃣کمک هزینه زیارت مشهد مقدس به مبلغ ۶۰میلیون ریال برای پنج نفر 📖اشعار منتخب در کتابی نفیس چاپ خواهد شد دفتر شعر و ادبیات رضوی بنیاد بین المللی فرهنگی هنری امام‌رضا علیه السلام 🔻فراخوان هنر https://eitaa.com/joinchat/4088988143C36bfdac0
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امام آینه‌ها امام، آن که دلش چشمه‌سار معنا بود تمام زندگی‌اش یک قیام زیبا بود.. دلش مترجم آواز روشن خورشید لبش مُفسّر لبخند صبح فردا بود دلش انار ترک‌خوردۀ پر از آتش گذاره‌های دلش دانه دانه پیدا بود تمام زندگی‌اش بوی سادگی می‌داد کسی به سادگی او نبود، آیا بود؟ دوباره آمد و آیینه را تبسّم کرد امام آینه‌های بهارسیما بود کسی به پینۀ دستان ما نمی‌خندید امام -حامی ما پابرهنگان- تا بود قسم به چشمه، ز چشمان او نشد سیراب دلم که عاشق آن بی‌کرانه دریا بود شبی تمام دلش جذب نور مطلق شد غروب او چو طلوعش قشنگ و زیبا بود ✍🏻 🏷 قدس‌سره
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آید آن روز که خاک سر کویش باشم ترک جان کرده و، آشفته‌ی‌ رویش باشم ساغر روح‌فزا، از کفِ لُطفش گیرم غافل از هر دو جهان، بسته‌ی‌ مویش باشم 🌴🕯🌴 سر نهم بر قدمش، بوسه‌زنان تا دم مرگ مست، تا صُبح قیامت، ز سبویش باشم همچو پروانه، بسوزم برِشمعش همه عُمر محو چون می زده، در روی‌ نکویش باشم رسد آن روز که در محفلِ رندان، سرمست رازدار همه اسرار مگویش باشم 🌴🏴🌴 یوسفم گر نزند بر سر بالینم سر همچو یعقوب دل آشفته‌ی‌ بویش باشم دیوان 🔳 (ره) 🌴🥀🌴
«عروج ملکوتی امام خمینی تسلیت باد»🖤 مردی سفر می‌کرد بر بال پرستو او از تبار عشق بود و نسل شب بو معراج رفت و با فرشته همنشین شد از داغ هجرانش در ایران اربعین شد او که به جان پرورده گل‌های چمن را آزادی و آزادگی داده وطن را در گوش جان خوانده سرود رستگاری در بغض و درد و سالهای بی قراری با لحن آرامش صفا میداد جان را پیچیده طومار شرارت های خان را بارید از رنگ کلامش نور امید تابید در شب‌های ظلمت مثل خورشید لحظه به لحظه قلب‌ها را رهبری کرد مردی ز نسل فاطمه یغمبری کرد مردی که ساده بود اما با ابهت از نام او تحسین بر آید با صراحت مردی که سرمشق جهان شد انقلابش پیچیده در اثنای عالم بازتابش نام وطن پیچید در پهنای عالم «الله اکبر» شد مزین روی پرچم افسوس اما از فراقش دل پر از غم روح خدا رفت و جماران شد مُحَرم آلاله ها در سوگ او ماتم گرفتند حسی غریب و در هم و مبهم گرفتند گریان شده چشمان ایران در عزایش دلهای مشتاقان همه شد مبتلایش رفت و ولی شد جاودانه مکتب او یا رب بگردان جایگاهش خوب و نیکو ک_قالینی_نژاد_افروز
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
محمدرضا عبدالملکیان از شاعران معاصر ایرانی است که در سال 1331 خورشیدی در نهاوند دیده به جهان گشود. او از شاعران نوگو و نوجوی عصر انقلاب و حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی محسوب می‌شود. در ابتدا به قالب چهارپاره‌های پیوسته روی آورد. اما بیشتر اشعارش در قالب نو نیمایی و سپید سروده شده‌است. اغلب شعرهای وی رنگ و بوی عاشقانه با درون‌مایه اجتماعی دارد که با لحنی ساده و خوش‌آهنگ به دور از ابهام بیان شده‌اند. عبدالملکیان، تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در نهاوند ادامه داد و پس از ادامه تحصیل در رشته کشاورزی، با اخذ درجه کارشناسی « مهندسی کشاورزی » در سال ۱۳۵۷ در مؤسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی دانشگاه تهران به کار مشغول و در سال ۱۳۶۳ به وزارت کشاورزی منتقل شد. او تحصیلات خود را تا مقطع کارشناسی ارشد در رشته مدیریت ادامه داد و در حال حاضر به عنوان مدیرکل دفتر آموزش‌های رسمی و حرف کشاورزی مشغول کار است. عبدالملکیان کار شعر را از دورة دبیرستان آغاز کرد و در سال ۱۳۵۴ نخستین مجموعه شعرش را منتشر کرد. او طی بیش از ۳۰ سال فعالیت شعری علاوه بر چاپ و انتشار چندین عنوان مجموعه شعر، عهده‌دار مسئولیت‌های گوناگون فرهنگی و ادبی نیز بوده‌است و از جمله در حال حاضر مدیر عامل دفتر شعر جوان، عضو هیئت مدیره انجمن شاعران ایران و عضو شورای عالی خانه هنرمندان است. وی پدر گروس عبدالملکیان، شاعر جوان ایرانی است
عطش عشق تضمین غزل عرفانی حضرت امام (ره) هر سحر از عطش عشق تو بیدار شدم خفته دل بودم وبا شور تو هشیار شدم تا که در کوی غمت لایق دیدار شدم «من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم» «چشم بیمار تو را دیدم و بیمار شدم» بر سر کوی تو من نغمه یا حق بزدم بانگ حق بر سخن باطل ناحق بزدم همه جا عشق تو دیدم همه جا حق بزدم «فارغ از خود شدم وکوس اناالحق بزدم» «همچو منصور خریدار سر دار شدم» دارم از هجر رُخت ،چشم به ره منتظری خاک راهت شدم ورهگذر ،رهگذری کن بر این چهره افسرده زردم نظری «غم دلدار فکندست به جانم شرری» «که به جان آمدم وشهره بازار شدم» خوانده ام هر نگهت را همه دم از سر سوز آتش عشق وصالت به دلم باز فروز گر هواخواه منی دیده به هر دیده مدوز «در میخانه گشایی به رویم شب وروز» «که من از مسجد واز مدرسه بیزار شدم» یاد مهر تو کنار گل سوسن کردم باغ دل را به قدوم تو مزین کردم ترک ما ومن وبیگانه ودشمن کردم «جامه زهد وریا کندم وبر تن کردم» «خرقه ی پیر خراباتی هوشیار شدم» ساقی مست که هر دم خبر از یارم داد در شب وصل تو هم باده بسیارم داد دست آخربه کَرَم رخصت دیدارم داد «واعظ شهر که از پند خود آزارم داد» «از دم رند می آلوده مددکار شدم» خوش بُوَد گر به سر کوی تو دادی بکنم بر سر مجلس دل ،شادی ِشادی بکنم هستی خویش به کف گیرم ورادی بکنم «بگذارید که از بتکده یادی بکنم» «من که با دست بت میکده بیدار شدم» رحلت امام دلها غزل عرفانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خوشا که خط عبور تو را ادامه دهیم شعاع چشم تو را تا خدا ادامه دهیم دوباره خواب شب شوم را بیاشوبیم به رغم خوف و خطر جاده را ادامه دهیم بیا به سنّت پیشینیان کمر بندیم که یا ز پای در آییم؛ یا ادامه دهیم شکست کشتی دریادلان اگر در موج از آن کرانه که ماندند؛ ما ادامه دهیم اگر ز مرز زمین و زمان فرا رفتی تو را در آن سوی جغرافیا ادامه دهیم اگرچه عکس تو در قاب تنگ دیده شکست تو را به وسعت آیینه‌ها ادامه دهیم تو آن قصیدۀ شیوای ناتمامی، کاش به شیوه‌ای که بشاید؛ تو را ادامه دهیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•••┈✾~🤍~✾┈••• خدا نقاشی‌ات کرد و به دیوار تماشا زد  خدا رنگ تو را روی تمام دیدنی‌ها زد   شب از چشمان تو فهمید برتر از سیاهی نیست اگر مشکی نشد دریا به بخت خویشتن پا زد!   خدا شیرینی نام تو را در آب‌ها حل کرد از آن پس هر که عاشق گشت اول دل به دریا زد!   بزرگی! مهربانی! بی‌دریغی! آن قدر خوبی! که حتی می‌توان گاهی تو را جای خدا جا زد!   دوباره شب شد و در من خیال شاعری گل کرد دوباره از غزل‌هایم تب عشق تو بالا زد!   غزل‌های مرا خواندند و صدها مرحبا گفتند به زیر بیت بیتش آفرینی از تو امضا زد  
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تقدیم به روح ملکوتی خمینی کبیر فرزند زهرا سیّدی مرتضّوی بود در تنگنا با اتّکال حق قوی بود آیینه ی اسلام ناب مصطفایی نقّاد اغوا و جمود و کجروی بود هم فلسفه می گفت وهم عرفان و منطق استاد بی همتای درس حوزوی بود آ یینه ها بر جایگاهش غبطه خوردند چون تکیه گاه آینه ی منزوی بود در چشم بیداران عاشق کیش حق جو محبوب و گیرا تر ز شمس مولوی بود بنیانگزار انقلاب کشور جان شایسته ی بی قید و شرط پیروی بود از روز اوّل حامی زاغه نشینان بیزار از برنامه‌های پهلوی بود فرعونیان را غرق در نیل ستم کرد در دست های او عصای موسوی بود چشم انتظار تک سوار قصه ی عشق گنجینه ی فرهنگ ناب مهدوی بود روز عروج حضرتش طوفان به پا شد دنیا گواه انفجاری معنوی بود محمدعلی ساکی @m_saki
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ای رهبر داغدارمان آقا جان محبوب تو رفت از میان آقا جان فرمان عروج را اجابت کرد و پیوست به جمع قدسیان آقا جان پاداش جهادِ خدمتش را بگرفت از دست خدای مهربان آقا جان رفتند عزیزان شما خونین بال همراه رئیسی از جهان آقا جان تبریک وَ تسلیت در این روز عزیز گوئیم به صاحب الزمان آقا جان اشک غم فقدان رئیسِ جمهور ریزیم زِ ابرِ دیدگان آقا جان ما داغ دوبارۀ رجائی دیدیم با گریه و اندوه و فغان آقا جان پیچیده دوباره ناله ی محرومین در بین زمین و آسمان آقا جان لبریز غم است قلب ایران عزیز کانون عزاست (وَرزَقان) آقا جان هر چند که پر کشیده از عالم خاک در عرش گرفته آشیان آقا جان آتش زده است بر دلِ ملتِ ما این داغ عظیم ِ ناگهان آقا جان امروز دوباره ابرِ اندوه و عزا زد بر سر خلق سایبان آقا جان علی اکبرشجعان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تمام هست بود وحاصلش سوخت به پای عاشقی ،آب وگِلش سوخت چنان گمنام ومظلومانه می رفت که حتیٰ رهبر ما هم دلش سوخت دلم برای رییسی سوخت!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روزی به پیر میکده گفتم که: «عمر چیست؟» چشمی به رویِ هم زد و گفتا که: «هان، گذشت!»