eitaa logo
محفل شعر قند پارسی
280 دنبال‌کننده
2هزار عکس
270 ویدیو
90 فایل
ارتباط با ادمین‌های کانال : محمد محمدی‌رابع @shiraz_wound ارسال شعر ‌و مطلب : حسین کیوانی @h_keyvani
مشاهده در ایتا
دانلود
شاعر ارجمند پنل اختصاصی رایگان برای معرفی شما در نقشه ادبی شاعران معاصر ایران آماده است .وارد شوید پایگاه خبری شاعر www.shaer.ir
4-030725سهراب.mp3
23.87M
در این درس‌گفتار دربارۀ جهان‌بینی حرف زده‌ام. از دنیایی گفته‌ام که همۀ موجودات زنده‌اند و شعور و انرژی‌ دارند. از رابطۀ این تفکر با اسلام و بودیسم گفته‌ام. بعد به عنوان نمونه شعر «قایقی خواهم ساخت» را با این نگاه تحلیل کرده‌ام. به گمانم ارزش شنیدن دارد. 🟢🔵🔴🟡 فهام: فرهنگ. هنر. ادبیات. مذهب رضا بیات ،شاعر و منتقد ادبی
🌿گرچه شیرین‌ دهنان پادشهانند ولی او سلیمان زمان است که خاتم با اوست... 🪐دورهم‌نشینی جوانان و اهالی شعر و ادب فارس 🟪خانه شعر و ادبیات خاتم 🔰مجال شعرخوانی، نقد آثار، گفت و گو و فراگیری 📆 دوشنبه ۳۰ مهر ماه ۱۴۰۳ساعت: ۱۶:۰۰ 📝باارشاد: دکتر محمد مرادی ✨موضوع: سبک شناسی،شعر وقوعی و ادبیات واسوخت 📍مکان: چهارراه حافظیه- اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی- طبقه زیرین- تالار گفتگو 🔼ورود برای عموم علاقه‌مندان به شعر و ادبیات، آزاد است.🌹 |خانه شعر و ادبیات خاتم| 🌿 @khatam_shz
در میانهٔ میدان... با چفیه و جلیقه و قرآن شهید شد یعنی که در میانهٔ میدان شهید شد بیچاره آن‌کسی که به پیمان وفا نکرد خوشبخت آن‌که بر سر پیمان شهید شد تسبیح و عطر؛ قمقمهٔ آب پس کجاست؟ حدست درست، با لب عطشان شهید شد چند اسکناس، پول زیادی نمی‌شود اما کسی نگفت که ارزان شهید شد! آن‌کس که هم کتاب دعا، هم تفنگ را با هم به جبهه برد، مسلمان شهید شد بی‌عشق و بی‌حماسه و بی‌شوق و بی‌امید بی‌جنگ و بی‌مبارزه نتوان شهید شد من بی‌حسین ماندم و بَل‌هُم‌أضل شدم! او عاقبت‌به‌خیر شد، انسان شهید شد ✍🏻 🏷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تک بیت ای سرو سرافرازِمقاوم «سنوار» با خون تو عشق سبز تر خواهد شد! -کیوانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. یحیی سنوار، نویسنده، رمان نویس، مترجم و مجاهد فلسطینی، بعد از ۴۵ سال مبارزه، در سرزمین مادری‌اش آرام گرفت. ‏او طی ۲۲سال اسارت، در درون زندان رمان "خار و میخک" را به زبان عبری نوشت و ۵ کتاب را از عبری و انگلیسی به عربی ترجمه کرد و در صدر پرکارترین زندانیان نویسنده تاریخ قرار گرفت.
🌺 باز هم صدر خبرها شد غمِ سردارها تا حکایت‌ها کند از میثم تمارها 🌺 قصه عشق است؛ مجنون در پى ليلاى خود عاشقان را ديده‌ايم از شوق، سر بر دارها 🌺 با شهادت زنده‌تر از پيش، جولان مى‌دهيم رقص در میدان عجب شوری‌ست در پيكارها! 🌺 شيعه و سنى ندارد؛ آرمان ما يكی‌ست ما زهیریم و ز نسل مالک و عمارها 🌺 باز هم تكثير خواهد شد در اين مكتب هنوز همچو اسماعيل و نصرالله تا سنوارها 🌺 خون يحيىٰ غرق خواهد كرد اسرائيل را کربلا تکرار می‌گردد در این تكرارها 🌺 چشم‌ها را باز كن، طوفان‌الأقصى را ببين! هان تلاويو است، فردا تلّى از آوارها 🌺 عمرتان کوتاه بود و می‌شود کوتاه‌تر ای سگان هار صهیونیست! ای کفتارها! 🌺 مقصد بعدىِ ما قدس است بى چون و چرا ما نماز فتح مى‌خوانيم آنجا؛ بارها 🌺 جمعهٔ نصر الهی، می‌شود نزدیک‌تر منتظر هستیم، آری؛ تشنهٔ دیدارها ✍ سرودهٔ محمدمهدی عبداللهی برای شهید السنوار
"به‌بهانه‌ی آخرین عکس" با هیبتی عجیب نشسته است روی مبل مردی که بی‌رقیب نشسته است روی مبل این لحظه‌های آخر یک شیر زخمی است خونی... ولی نجیب نشسته است روی مبل این تخت، تخت شاهِ حماسه است هان مترس با چهره‌ای مَهیب نشسته است روی مبل این کوفه‌ی جنون‌زده  شاید جهان ماست مسلم ولی غریب نشسته است روی مبل این خانه‌ی خرابه،  مگر دشت کربلاست؟ یا حضرت حبیب نشسته است روی مبل؟ خاکی اگر که هست لباسش عجب مدار! با گونه‌ی "تریب" نشسته است روی مبل باید که خون او بچکد بر محاسنش رستم اگر خضیب نشسته است روی مبل این عکس: شام آخر عیسی است، شاید او یک‌پله تا صلیب... نشسته است روی مبل یحیی است اینکه کشته‌ی ننگ "هیرودیا" ست از داغ پرنصیب نشسته است روی مبل یک عمر ایستاده در این راه بی‌قرار این‌بار بی‌شکیب نشسته است روی مبل ای توپ‌ها به بوسه ببارید بر سرش یک دشت باغ سیب نشسته است روی مبل این مرد کیست؟ مستِ نمازِ شکوه و خون: با هیبتی عجیب نشسته است روی مبل https://eitaa.com/mmparvizan
تیغ و ترانه (به بهانه ی آیین شکوهمند کنگره ی برزگداشت شهدای استان فارس) *غلامرضا کافی امشب دوباره مشق هذیان می نویسم نظمی پریشان در پریشان می نویسم نبض شکارم اضطراب آلودِ رنگم پرواز را وامانده ی لختی درنگم خواب از نفس دزدیده ام در شیون امشب گل می کند بوی کبوتر در من امشب خواب از نفس دزدیده ام هذیانی ام من موج کبوتر می زند طوفانی ام من خون گریه ای دارم اگر غم ناله ات هست آتش نفس اندوه چندین ساله ات هست اندوه مردانی که پیش از من گذشتند داغ عزیزانی که دیگر برنگشتند آنان که با هُرم نفَس خواندند و رفتند صحرای آتش را فَرَس راندند و رفتند آنان که عِنَد ربّهم را یُرزقونَند در قهقه مستانه اما غرق خونند خیلی که ره بر تیغ و بر طوفان گرفتند بالاترین مُزد جهاد آنان گرفتند خیلی که سمت جاده را بر آسمان دید پرواز را یک ردّ خون تا بی کران دید مِهمیز بر نَفس چموش خویش کوبید شلاق ها بر عقلِ مرگ اندیش کوبید آنان که در خون خلسه ی دیدارشان بود مفهوم ابنُ الوقت در پیکارشان یود آنان که نیّت در نماز خون شکستند قامت به شَفع و وَتر در تلواسه بستند بستند روز مرگ و خون سجاده ها را رهوار زین کردند تاب جاده ها را پل شد نفس هاشان که از آتش گذشتند برگشت بخت ما، ولیکن بر نگشتند! ماندیم و خواندیم و دعا کردیم، امّا... بیش از دعامان، ادّعا کردیم اما دیوار شد کم کم غبارِ خستگی ها دلبستگی، دلبستگی، دلبستگی ها هر پنج نوبت سعی ایمان شد فراموش هرغصه ای غیر از غم نان شد فراموش! واماندگی از شورِ سر، دستار واکرد شوقِ حَضَر از ساق، پای افزار وا کرد ماندیم و زرق و برق را در چشم کردیم چون سُرمه میل زرق را در چشم کردیم معنا نجنبیدیم و بندِ حرف ماندیم کبکِ دری بودیم و سر در برف ماندیم امروز و سعی خورد و خواب و قوت، افسوس! آن روز های لاله و تابوت، افسوس! این درد را درمان نمی بینم، برادر! این شعر را پایان نمی بینم برادر! «این فصل را با من بخوان، باقی فسانه است این فصل را بسیار خواندم، عاشقانه است» این فصل خونین مطلع الفجر است، یاران! خون نامه ای از لشکر فجر است، یاران! کو خیل مردانی که من مدیونشانم صحرا شقایق از شمیم خونشانم کو خیل مردانی که شب مانوس بودند دریا به دریا شور اقیانوس بودند مردان مرد حمله ی فتح المبین آه شور شهادت لحظه های آخرین آه آیینه وار اما صبور رنج بودند مردان مرد کربلای پنج بودند مردان طوفان خلسه در وقت فرایض از اشکشان در جوش خون نهر عرایض گل های پرپر گشته با دست شهادت بالا نشین شهرک شصت شهادت مردان صبح آواز خونین پرپر فجر شیرافکنان، دریا دلان لشکر فجر کوپیرزهرایی که مولا منتسب بود آن کوه مردآتش که اسلامی نسب بود؟ پیری که رهبر عارف و فرزانه اش خواند بر گِرد زهرا ذوق گل پروانه اش خواند آه ای محمد درشبی سرشار پرپر ای باغ گل در کربلای چار پرپر داغی که من دارم به یک گل منتسب نیست تنها مرا اندوه اسلامی نسب نیست این داغ شعرم را فلک آوازه کرده است زخمی که من دارم نمک ها تازه کرده است بر موج خون پر می زند شعر شهیدم من شروه خوان داغ جانسوز مجیدم با نام او شعر مرا شوری حماسی است طبع رهایم آرزومند سپاسی است والفجر یادش در لیال عشر باقی است نام بلندش تا پسین حشر باقی است چشمم به خون در موج شد چون ابر صحرا با یاد آن گرد دلاور ببر صحرا خون موج زد در خاطرم وادی به وادی در من شرر افروخت داغ اعتمادی رویین تنی که تیر در چشمش فرو شد خون گلو بر مرفقش آب وضو شد تا زخم خود را یک نمک مرهم گذارم با یاد خونین جامگان دل می سپارم دارم سرِ توصیف مردانی خدایی مرغان آتش آشیانی کربلایی گل می کند با نامشان در لشکر فجر ذکر سلام فیه حتی مطلع الفجر با لشکر فجر است شوری آسمانی با لشکر فجر است فخری جاودانی ای نام تو همزاد طوفان لشکر فجر بر ارتفاعات سه تپّان لشکر فجر زخمی نمکسود است این، شعر و غزل نیست این مثنوی را غیر داغی در بغل نیست می خواهم از مردان میدانت بگویم تا از شهیدان از شهیدانت بگویم با من بگو از رزم خونین ظل انوار آن کرده غسل خون ولی در شط رگبار آن مکتب عشق وشهادت را مدرس طاق ورواق سنگر خون را مهندس آن چشمه ی جوشان شوق بی قراری راضیةََ مرضیة شد با عشق جاری با من بیا تا کربلای چار ای دل تا سرزمین لاله و رگبار ای دل با من بگو از آن دلاور، روح طوفان از حاج مهدی زارعی آن نوح طوفان با من بگو از مسلم شیرافکن آن مرد آن مرد پیکار و خطر آن بی هماورد آن گل که آخر با شقایق همسفرشد با خیل آن مردان عاشق همسفر شد در حسرتم منصور خادم صادقت را سنگر به سنگر آن همیشه عاشقت را آن پر کشیده عاشقِ از خود رهیده آن چشمه ی شیرین تا دریا رسیده
در حسرتم دیدار روی کدخدا را سردار سر بردارِ در راه خدا را با من بگو نوری کجا در خون خود خفت دشمن کجا از هول تکبیرش برآشفت عطر شهادت می وزد از دشت، از هور گل می کند در شعر من داغ نجف پور شیخ شهیدم جامه ی خود را کفن کرد برجسم گل عمامه ی خود را کفن کرد دارم دلی در جوش خون چون نبض رگبار با یاد یوسف جامه ای چون حق نگهدار از آن مسافر نامه ای حتی نیامد آری پلاکی، جامه ای حتی نیامد این شعر با خود داغ غیبی دارد امشب اندوه او را بر دلم می بارد امشب باید از آن مردان ایمانی بگویم تا شرح پیکار سلیمانی بگویم با اشک خود نام کرامت را نویسم اُلگوی صبر و استقامت را نویسم اینک عیار شعر سرخ من حقیقی است پیچیده تا برنام گلگون عقیقی است یادش به خیر آموزگار مهربانی تفسیرخوان آیه های آسمانی بگذار تا از آن شهید حق بگویم از آن عزیز، آن عارف مطلق بگویم آن سوگخوان آواز محزون دستغیب است آری خطیب راوی خون دستغیب است آن پیر دست افشان که از جان خرقه وا کرد با جسم خونین عزم دیدار خدا کرد این درد را درمان نمی بینم برادر این شعر را پایان نمی بینم برادر این فصل را با من بخوان باقی فسانه است این فصل را بسیار خواندم عاشقانه است این فصل خونین مطلع الفجر است یاران خون نامه ای از لشکر فجر است یاران! غلامرضا کافی