"شهریار و منشوری از صداها"
محمدحسین بهجت تبریزی شهریار، متولد ۱۳۸۵ و درگذشته در ۲۷ شهریور ۱۳۶۷، از نامآوران شعر سنتی بهویژه غزل در روزگار ماست. در شعر او در کنار جلوهی یکپارچهای که از شهریار میشناسیم، صداهایی گوناگون شنیده میشود که به مناسبت روز درگذشت او به چند مورد اشاره میشود.
۱_ غزلهای شهریار صدای حافظ را میتوان بهآشکارا شنید. شهریار در بسیاری از غزلهایش، وزن و ردیف اشعار حافظ را تجربه کرده است. در این دست اشعار، وزنهای اشعارش یکدست و تکرارپذیر است و کمتر فضایی تازه را در شعر او میتوان سراغ گرفت.
۲_ شاخهای دیگر از اشعار شهریار که اوج هنر شاعرانهی اوست؛ اشعاری را در بر میگیرد که عمدتا در قالب غزل یا دیگر قالبها(عمدتا قطعه) سروده شده است. در این اشعار شهریار به زبان روزمره نزدیکشده و از روایت و گاه گفتگو بهره جسته است. شعرهای "حالا چرا؟"، "دختر گلفروش"، "بوی صفای پدر" و ... از این دسته است.
۳_ در بسیاری از غزلها، شهریار زبانی ساده چون گونهی قبل را انتخاب کرده؛ هرچند به مضمونگرایی و برخی وبژگیهای سبک موسوم به تهرانی (آمیختهی عراقی_ اصفهانی) نزدیک شده است. غزل "جوانی" از نمونههای موفق این صدا در اشعار شهریار است.
۴_ شعر مذهبی شهریار آمیحتهای از شعر مذهبی بازگشتی و شعر رمانتیک مذهبی عصر پهلوی است. این شاخه، با وجود برجستهشدن در معرفی شهریار، از صداهای حاشیهای شعر اوست.
۵_ اشعار عمدتا رمانتیک متاثر از شعر تغزلی پس از نیما که تلاشهای او را در نوجویی نشان میدهد؛ هرچند او در این شاخه شاعری تاثیرگذار نبوده است.
#شهریار
#شعر_معاصر
@mmparvizan
کس نیست در این گوشه فراموشتر از من
وز گوشهنشینان تو خاموشتر از من
هر کس به خیالیست همآغوش و کسی نیست
ای گل به خیال تو هم آغوشتر از من
مینوشد از آن لعل شفقگون همه آفاق
اما که در این میکده غم نوشتر از من
افتاده جهانی همه مدهوش تو لیکن
افتادهتر از من نه و مدهوشتر از من
بی ماه رخ تو شب من هست سیه پوش
اما شب من هم نه سیهپوشتر از من
گفتی تو نه گوشی که سخن گویمت از عشق
ای نادره گفتار کجا گوشتر از من
بیژن تر از آنم که بچاهم کنی ای ترک
خونم بفشان کیست سیاووشتر از من
با لعل تو گفتم که علاجم لب نوش است
بشکفت که یا رب چه لبی نوشتر از من
آخر چه گلابی است به از اشک من ای گل
دیگی نه در این بادیه پرجوشتر از من
#شهریار
🌹 شعر تقدیمی شهریار به حضرت آیتالله خامنهای در سال ۱۳۶۶ با دستخط مرحوم شهریار
🗓 ۲۷شهریور؛ روز شعر و ادب پارسی و روز بزرگداشت استاد #شهریار
دیدمت دورنمای در و بام ای شیراز
سرم آمد به بر سینه سلام ای شیراز
وامداریم و سرافکنده ز خجلت در پیش
که پسانداختهایم اینهمه وام ای شیراز
توسن بخت نه رام است خدا میداند
ورنه دانی که مرا چیست مرام ای شیراز
نکهت باغ گل و نزهت نارنجستان
از نسیمم بنوازند مشام ای شیراز
نرگسم سوی چمن خواند و سروم سوی باغ
من مردد که دهم دل به کدام ای شیراز
به قیام از بر هر گنبد سبزی سروی
چون عروسان خرامان به خیام ای شیراز
توئی آن کشور افسانه که خشت و گل تست
با من از عهد کهن پیک و پیام ای شیراز
سرورانت مگر از سرو روانت زادند
که در آفاق بلندند و بهنام ای شیراز
قرنها میرود و ذکر جمیل سعدی
همچنان مانده در افواه انام ای شیراز
خواجه بفشرد سخن را و فکندش همه پوست
تا به لب راند همه جان کلام ای شیراز
زان می لعل که خمخانه به حافظ دادی
جرعهای نیز مرا ریز به جام ای شیراز
زان خرابات که بر مسند آن خواجه مقیم
گوشهای نیز مرا بخش مقام ای شیراز
تُرکجوشی زدهام نیمپز و نامطبوع
تب عشقی که بتابیم تمام ای شیراز
شهسوار سخنم لیک نه با آن شمشیر
که به روی تو برآید ز نیام ای شیراز
شاید از گرد و غبار سفرم نشناسی
شهریارم به در خواجه غلام ای شیراز
#شهریار
👤 سید محمد حسین بهجت تبریزی متخلص به #شهریار، شاعر پارسیگوی آذریزبان، در سال ۱۲۸۵ هجری شمسی در روستای خشکناب در بخش قرهچمن آذربایجان متولد شد. او تحصیلات خود را در مدرسهٔ متحده و فیوضات و متوسطهٔ تبریز و دارالفنون تهران گذراند و وارد دانشکدهٔ طب شد. سرگذشت عشق آتشین و ناکام او که به ترک تحصیل وی از رشتهٔ پزشکی در سال آخر منجر شد، مسیر زندگی او را عوض کرد و تحولات درونی او را به اوج معنوی ویژهای کشانید و به اشعارش شور و حالی دیگر بخشید. وی سرانجام پس از هشتاد و سه سال زندگی شاعرانهٔ پربار در ۲۷ شهریور ماه ۱۳۶۷ هجری شمسی درگذشت و بنا به وصیت خود در مقبرة الشعرای تبریز به خاک سپرده شد.
📝 #شهریار در پی یک شکست عشقی، ترم آخر پزشکی دانشگاه را رها میکند و ترک تحصیل مینماید. یعنی حدود 6 ماه قبل از اخذ مدرک دکتری از دانشگاه به دلیل شکست عشقی انصراف میدهد.
او که به خواستگاری دختری از آشنایان میرود چون وضع مالی مناسبی نداشته و در ابتدا مشهور هم نبوده جواب رد میشنود.
استاد ﺷﻬﺮﯾﺎﺭ ﺗﺎ 47 ﺳﺎﻟﮕﯽ ﻣﺠﺮﺩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﻪ پای ﻋﺸﻖ ﺟﻮﺍﻧﯽﺍﺵ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩ...
ﻭﻗﺘﯽ در ﯾﮏ ﺭﻭﺯ #ﺳﯿﺰﺩﻩ_به_ﺩﺭ ﻣﻌﺸﻮﻗﻪﯼ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﺟﻮﺍﻧﯿﺶ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻫﻤﺴﺮ ﺛﺮﻭﺗﻤﻨﺪ ﻭ بچه ﺑﻪ ﺑﻐﻞ ﺩﯾﺪ ، ﺍﯾﻦ ﺷﻌﺮ ﺭﺍ ﺳﺮﻭﺩ:
یار ﻭ ﻫﻤﺴﺮ ﻧﮕﺮﻓﺘﻢ ﮐﻪ ﮔﺮﻭ ﺑﻮﺩ ﺳﺮﻡ
ﺗﻮ ﺷﺪﯼ ﻣﺎﺩﺭ ﻭ ﻣﻦ ﺑﺎ ﻫﻤﻪ ﭘﯿﺮﯼ؛ ﭘﺴﺮﻡ
ﺗﻮ ﺟﮕﺮﮔﻮﺷﻪ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺷﯿﺮ ﺑﺮﯾﺪﯼ ﻭ ﻫﻨﻮﺯ
ﻣﻦ ﺑﯿﭽﺎﺭﻩ ﻫﻤﺎﻥ ﻋﺎﺷﻖ ﺧﻮﻧﯿﻦ ﺟﮕﺮﻡ
ﻣﻦ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻋﺸﻖ ﻧﺮﺍﻧﺪﻡ ﺑﻪ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﻫﻮﺳﯽ
ﻫﻮﺱ ﻋﺸﻖ ﻭ ﺟﻮﺍﻧﯿﺴﺖ ﺑﻪ ﭘﯿﺮﺍﻧﻪ ﺳﺮﻡ
ﭘﺪﺭﺕ ﮔﻮﻫﺮ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺯﺭ ﻭ ﺳﯿﻢ ﻓﺮﻭﺧﺖ
ﭘﺪﺭ ﻋﺸﻖ ﺑﺴﻮﺯﺩ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﻣﺪ ﭘﺪﺭﻡ
ﻋﺸﻖ ﻭ ﺁﺯﺍﺩﮔﯽ ﻭ ﺣﺴﻦ ﻭ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﻭ ﻫﻨﺮ
ﻋﺠﺒﺎ ﻫﯿﭻ ﻧﯿﺮﺯﯾﺪ ﮐﻪ ﺑﯽ ﺳﯿﻢ ﻭ ﺯﺭﻡ
#ﺳﯿﺰﺩﻩ ﺭﺍ ﻫﻤﻪ ﻋﺎﻟﻢ ﺑﻪ ﺩﺭ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺍﺯ ﺷﻬﺮ
ﻣﻦ ﺧﻮﺩ ﺁﻥ ﺳﯿﺰﺩﻫﻢ ﮐﺰ ﻫﻤﻪ ﻋﺎﻟﻢ ﺑﻪ ﺩﺭﻡ
ﺗﺎ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﻭ ﺩﺭﺵ ﺗﺎﺯﻩ ﮐﻨﻢ ﻋﻬﺪ ﻗﺪﯾﻢ
ﮔﺎﻫﯽ ﺍﺯ ﮐﻮﭼﻪﯼ ﻣﻌﺸﻮﻗﻪﯼ ﺧﻮﺩ ﻣﯽﮔﺬﺭﻡ
تو از آن دگری رو که مرا یاد تو بس
خود تو دانی که من از کان جهانی دگرم
از شکار دگران چشم و دلی دارم سیر
شیرم و جوی شغالان نبود آبخورم
خون دل موج زند در جگرم چون یاقوت
شهریارا چه کنم لعلم و والا گهرم
شهریار در یکی از سمینارها و شب شعری که در شیراز به مناسبت بزرگداشت سعدی و حافظ برگزار میگردد، دعوت میشود.
در آن سمینار شهریار غزل زیبایی میخواند که همه مبهوت میشوند.
یک دختر دانشجوی رشته ادبیات از دانشگاه شیراز بلند میشود و مقالهای در توصیف شهریار میخواند و او را #شهریار مسلم #غزل میخواند.
دختر در پایان جلسه نزد شهریار میرود و خیلی زیاد از شهریار تعریف مینماید و میگوید که من عاشق و شیفته شما و این غزلتان شدهام.
شهریار از دختر میپرسد نام شما چیست؟
دختر میگوید غزاله
شهریار فی البداهه این تک بیت را میگوید:
شهریار غزلم خواند غزالی وحشی
چه خوش است با غزلی صید غزالی کردم
استاد شهریار در اواخر عمر به دلیل بیماری در بیمارستان بستری میگردد و دکتر خانواده او را جواب میکند.
دوستان و آشنایان شهریار برای بهبود روحیه او میروند و با اصرار آن خانم عشق قدیمی شهریار را راضی میکنند که به عیادت شهریار برود.
عشق قدیمی شهریار که حالا یک پیرزن بود قبول میکند که به عیادت شهریار در بیمارستان برود.
وقتی عشق قدیمی شهریار به بیمارستان میرود شهریار روی تخت بیمارستان خواب بوده اما صدای قدمها و گام عشق قدیمی خود را میشناسد و از خواب بیدار میشود.
وقتی عشق او در اتاق را باز میکند شهریار این شعر مشهور که از مفاخر ادبیات فارسی هست را برای عشق قدیمیش میسراید:
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بیوفا حالا که من افتادهام از پا چرا
نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر میخواستی حالا چرا
عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توام فردا چرا
نازنینا ما به ناز تو جوانی دادهایم
دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا
وه که با این عمرهای کوته و بیاعتبار
اینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چرا
شور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بود
ای لب شیرین جواب تلخ سر بالا چرا
ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت
اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا
آسمان چون جمع مشتاقان پریشان میکند
در شگفتم من نمیپاشد ز هم دنیا چرا
در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین
خاموشی شرط وفاداری بود غوغا چرا
شهریارا بی حبیب خود نمیکردی سفر
زین سفر راه قیامت میرود تنها چرا
#شهریار
#شعر_بخوانیم ؛
پرسه در کوی غزل بیتو عجب دلگیر است
دلم از رهگذرانش، ز غروبش سیر است
امشب این کوچه ز تنهایی من میگوید
دل بیچاره که در وسوسهات تسخیر است
بین اوزانو قوافی شدهام زندانی
فکرم هر ثانیه با قافیهها درگیر است
من شبگرد غزل سوخته از خود نالم
که دلم در قفس خاطرهها زنجیر است
منو این کوچهی بن بست تو را کم داریم
ترسم آن لحظه بیایی که جوانت پیر است
منمو عکس تو در قابو نگاهی خسته
چشم من سوی لب بستهی یک تصویر است
تو ثریای منی آمدنت شیرین است
من نگویم که چرا آمدهایو دیر است
شهریارم که بسی خون جگرها خوردم
چه بگویم که قلم ناطق بی تزویر است ؛
#شهریار
🎧i 📚🎧