کشتی نجات
کیست تا کشتی جان را ببرد سوی نجات
دست ما را برساند به دعای عرفات...
یا حسین بن علی عشق، دعای عرفهست
عشق آن عشق که بیرون بردم از ظلمات
پشت بر کعبه نکردی که چنان ابراهیم
به منا با سر رفتی پی رمی جمرات...
تو همه اصل و اصولی، تو همه فرع و فروع
تو همه حج و جهادی، تو همه صوم و صلات
ظاهر و باطن تو نیست به جز جلوۀ حق
که هم آیین صفاتی و هم آیینۀ ذات
مرحبا آجرک الله بزرگا مردا
نیست در دست تو جز نسخۀ حاجات و برات
شعر ناقابل من چیست که نذر تو شود
جان ناقابل من چیست که گویم به فدات
تو کدامین غزلی عطر کدامین ازلی؟
از تو گفتن نتوانند چرا این کلمات؟
جبل الرحمه همین جاست همین جا که تویی
پای این سفره که نور است و سلام و صلوات
✍🏻 #علیرضا_قزوه
🏷 #عرفه | #امام_حسین علیهالسلام
وضوی عشق گرفتم به قصد مهمانی
تویی که حال لب سر به مهر می دانی
((تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد))
حیا مکن ز تن گوسفند قربانی
ببر سرم که لبم را بتان بیاشامند
که قصد لطف ندارم به هیچ انسانی
به گیسوان شکن در شکن چه کم لطفی
مرا ببر سر بیدی از این پریشانی
به زخم های من از تیغ زهر، قندی بند
که مردم از سر بی مزه ی نمکدانی
تویی که منتظری پشت هر نقاب سکوت
به بانگ بی جرست مثل من خروشانی
چه مثل من، که تو را من به چشم خود دیدم
تو کیستی که قلیلی ولی فراوانی؟
توانگری که تو باشی پری شدن سهل است
چه حیف مانده وجودم به دام حیوانی
هزار شاه و گدا خاک دولت مورند
نشسته ای ز ازل تا ابد به سلطانی
عجب که بی نسبی، لیک فاخر و مقبول
که از گذشته و فرزند خود نمی دانی
درخت شرک من از ابتدا تبر برداشت
چه خوب شد که بنا شد مرا بسوزانی
بگو پس از نی چوپان کسی عزا نکند
که من به وعده رسیدم در این فراوانی
بریز تا که بنوشم، مگر جنون برسد
که مردم از طمع خام خمره خوابانی
تو باش بی تو که هرگز نمی شوم آرام
ولی بگو که بیایند شمس و خاقانی
که شعرهای تو را اهل دل فقط دانند
تو یوسفی که برادرکشان به آسانی_
تو را به چاه شک آلود گرگ ها بدرند
ولی تو ماه شوی مصر را بلرزانی
عزیز دل، به تو با هر زبان نظر کردم
به هیچ جا نرسیدم مگر به حیرانی
به جز تو هیچ غروب از طلوع دم نزند
بدون هیچ اشارت مرا به خود خوانی
بشارتی که برقصم بدون مطرب و می
فراتر از همه ی صالحان ایمانی
مرام ماست که نان را به قرص جان ندهیم
تو جان بگیر که سیرم، تو خوب می دانی
از آبشار خروشان نظر فکن شاید
عنایتی به سراب کویر افشانی
شتر دو چشم به هم زد، یکی فقط به تو دوخت
یکی به خلعت جانان، یکی به بی جانی
بدون آنکه بخوانم کلام احمد را
یقین کنم به تو جنت مسلمانی
((اگر شراب خوری جرعه ای فشان بر خاک))
که هفت پشت مرا بر لحد برقصانی
((مگر کیم که حلال از حرام بشناسم؟))
چه جای عقل در این مرغزار طوفانی؟
خموشی از در توحید سمت ما بفرست
که از خروش صدا حلق را بخوابانی
امید دارم از این شعر صرفه ای ببرم
به کهف، چله نشین شد سگ بیابانی
صلاح نیست که اغیار قاتلم باشند
انالحقم به تو گویم، که جان جانانی
سجاد حیدری قیری
#عرفه