آه
آه
آه
نصــرالله...!
ما
در روزگار صلح جهانی
زندگی میکنیم؛
و
-با عرض معذرت-
تصمیم گرفتهایم
سلاحهایمان را
زمین بگذاریم...
(امضای سازمان ملل تضمین توافق ماست!)
بــــرادرْ آمریـــکا
و اسرائیل
برای صلح
پیشقدم شدهاند.
غزه
و ضاحیهی بیروت را
شخم زدهاند؛
بمبهـا
یکـــی
یــــکی
روی زمین کاشته میشوند
و غنچههای گل سرخ
دسته
دسته
در دامن عروس خاورمیانه
میشکفند!
دیر نیست
که ما
از نو
مزهی گلابیهای باغ برجام را
بچشیم.
گلابیها...!
آه
آه
آه؛
«نصرالله»
رفته است
ولی
نصرت الهی
از میان نخواهد رفت!
«زخمیم
خنجر یمنی را بیاورید
زنجیرهای سینهزنی را بیاورید».
«بیروت»
بوی باروت میدهد
و ما
همچنان
در ترافیک تبلیغات «سرای ایرانی»
گیر کردهایم؛
فروشگاههای زنجیرهای
زنجیر دست و پای کاسبها هستند.
میپرسم:
جاودی کدام اکسیر
ما را
از «سهراهی شهادت»
در طلاییه
به هیاهوی سهراه افسریه
کشانده است؟!
همه جای ایران
«سرای لوازم خانگی»ست؛
و تلویزیون
برای «شهر فرش»
فرش قرمز پهن کرده است!
به کجا شکایت ببریم
وقتی که
خبر آنلاین
فرارو
و اقتصاد 24
همراه با اینترنشنال
نگران حریم هوایی اسرائیل هستند؟!
و دنیای اقتصاد
لفظ «شهید»
در دهانش نمیچرخد؟!
ای لعنت
به رسانههای منحطّ!
جریان،
قطع شریانهای اقتصادی اسراییل است؛
مرحبا به یمن
که عرصه را
بر صهیونیستها
در تنگهی بابالمندب
تنگ کرده است...
«سوارانِ کهاند اینان
خدایا
پشت دروازه؟!
اُویسانند
هر سو بر افقهای قَرَن پیدا...».
قرن جدید
قرن ولایت اسلام است.
ما
وسطباز نیستیم؛
«أُمَّةً وَسَطًا» هستیم
و عهد کردهایم
که دقیقاً
و همیشه
وسط میدان مبارزه باشیم.
یکی به نعل
و یکی به میخ
-شبیه ترکیه-
سیاست ما نیست؛
ما
آمدهایم
تا میخ آخر را
به تابوت صهیونیست بزنیم...
#مصعب_یحیایی
سرم
گیج میرود...
دکترها میگویند
فشارم
افت کرده است.
دستت را
بیشتر
به دستم فشار بده!
کامم
به اندازهی کافی
تلخ است؛
قول میدهم
دیگر
قهوه نخورم.
اصلاً
از تو میپرسم:
منِ روستازاده را
چه به قهوهی روبوستا؟!
کافئین
نوشِ جانِ بوفهایِ کورِ کافهنشین!
بیخوابیِ مرا
عمیقتر نکنید.
من
درد و دوای خودم را
بهتر میشناسم.
چای و
آویشن دم کنید؛
و در فنجان من
چند تکه نبات بیاندازید...
زیلویی غبار گرفته را
زیر سایهی نارنجِ کنجِ حیاط
پهن کنید،
و به کودکان محل بسپرید
هیچ گنجشکی را
با سنگ
نشانه نگیرند.
پنجرهها را
باز بگذارید؛
بوی خاک بارانخورده
پشت شیشهها
منتظر ایستاده است.
قاصدکها
قاصد روزهای بارانیاند...
کاش
فردا هوا چتری باشد،
من آری؛
ولی
بادامهای کوهی
به چتر محتاج نیستند.
کوهها
دستهای دعای زمین
به سمت آسماناند
و برکهها
-حتی اگر خشک-
عاشق روی ماهِ مهتاب...
پلنگی پیر
بر بلندای صخره
چنگ به چهرهی ماه میکشد.
شب
ظلمت نیست؛
ستارهها
به شوق وصل
چشمکپرانی میکنند
و شباویزها
یک در میان
«حَقحَق» میگویند،
و «هِقهِق» میگریند...
کاش
کومهای کوچک داشتم
بر بام «کوه قلعه»
تا در هیاهوی سرمای زمستان
تَش و پیش بُر میکردم
و کندهی پیر بنکی را
در آتش میانداختم؛
آنگاه
به قاعدهی سوز فایزهای پولاد اسماعیلی
تنگدلانه میخواندم:
«بُتی کز ناز پا بر دل گذارد
ستم باشد که پا بر گِل گذارد
داد بیداد...».
فریاد
از دل بنیبشر،
که هم
به وسعتْ
خانهی خدای احد و صمد است،
و هم
در کوچکی
به قاعدهی دل یک گنجشک
تنگ میشود...
همین روزها
میروم
و سر به شانهی کوه میگذارم.
چه فرقی میکند
که امشب چندم ماه قمریست؟!
تو که باشی
ماه
همیشه کامل است...
#مصعب_یحیایی #شعر
ما
ذخیرههای
کدام روزِ مبادا هستیم
که اینگونه
سختجان و صبور
مرگ را
به تماشا نشستهایم
و نمیمیریم...؟!
شاعران کافهنشین
«بیتالمقدس» را
با ارهبرقی
تقطیع هجایی میکنند
و با چشمهای باز
و دهانهای بسته
-هاج و واج-
واجها و هجاها را
جابهجا میخوانند.
من امّا
در غزه
مادری را دیدم
که با قامتی
کشیـــــــــــده
و غمگین
به مثنوی میمانست
و به قاعدهٔ زنهای شاهنامهنشین
حماسهخوان
و حماسهساز
قدم برمیداشت؛
زنی
که یک دو بیتی
در بغل گرفته بود
و سرگشته
و محزون
-شبیه به فایز و مفتون-
مسیر کوچ
به ناکجا را میرفت.
دخترکی
که شانه
و گلسرهایش را
به آوارهای آشفتهٔ خانهشان
بخشیده بود
به الگوی غزالان غزل
میدوید
و باد
شعلهٔ
گیسوی نیمسوختهاش را
که به پریشانیِ شعرهای سپید
تنه میزد
بلندتر میکرد.
مرد این قصه
اما
قصیدهای ناتمام بود
که بند بند پیکرش را
جایی در حوالی ساختمانهای فروریخته
جا گذاشته است
و در غروب خونرنگ شهر
نه شروهخوانی هست
و نه مزاری
تا بر بالای آن
غمنامه بخوانند.
«درد من
درد مردم زمانه نیست؛
مردم زمانه است...»
این
کدام مسلمانی است
که از غم غزه
خون دل نخورده
و غصه
قوت غالبش نیست؟!
آی!
ای شاعران جشنوارههای عود و دود
در فلسطین
بابا
نان که نه،
جان داد...
شما
فطریههایتان را
به حساب کدام زیبارویی
که صورتش را
با رژگونه سرخ نگه داشته است
واریز میکنید؟!
#مصعب_یحیایی
🔴
آآآی
مردم عالم
پیش از آنکه گوگلمپ
نام «غزه» را هم
از روی نقشههایش
پاک کند
از شما میپرسم:
این باریکه
نام دیگری هم دارد
که آزادگان جهان
بر آن
مویه کنند؟!
گویی
این رسم وارونهی روزگار است؛
حرامزادهای را میبینم
شبیه به ابنزیاد
با کت و شلوار مشکی
و کراوات آبی
که در پناهگاهی
در اعماق زمین
مشغول رجزخوانیست،
و مست از بطریهای پپسی و کوکا
و دلگرم
به لشکر میمون
و میمونبازها،
بر روی اجساد زنان و کودکان
رقص فتح میرود!
شنیدهام
شمر ابن ذیالجوشن
اسکن اماننامههایش را
از بایگانی بیبیسی
بیرون کشیده است
و چند روز
بعد از ترور هنیه
و سیدحسن
ایمیلی را
به پیوست یک شاخه زیتون
و یک قطعه پیجر
به منظور برگزاری یک دور
مذاکرات سازش
به دفتر سیاسی حماس
و حزبالله لبنان
ارسال کرده است.
ابنسعدهای سعودی
چشم
به امارت کدام سرزمین
و گندم کدام مُلک
باز کردهاند
که چشمهایشان را
اینگونه
بر روزگار اعراب فلسطینی
میبندند؟!
نفرین
بر بشکههای متورم نفت
و گاوهای شیردهی
که بازماندگان عصر جاهلیتاند
و جز نشخوار ذلت
و رقص شمشیر
با سگی زرد
در ضیافت دلار و دختران
اندوختهای ندارند.
حرمله
خلبان جنگندهایست
که موشکهای سهزمانه را
حمل میکند،
و میگویند
که دوربینهای حرارتی
و دید در شبش
عطش لبهای کودکان
و سفیدی گلویشان را
از پشت دیوارهای فروریخته
و زیر سقفهای بیدیوار
و در ازدحام
صفهای دریافت غذا
تشخیص میدهد.
خولی
تنور خانه
و خانههای غزه را
با بمبهای فسفری
نشانه گرفته
و به آتش کشیده است.
دشمنان خدا
آب را
بر ملتی
که تا بن دندان
مسلح به «اللهاکبر» است
بستهاند؛
آآی
ای امت به اصطلاح مسلمان
شما
چرا از شرم
آب نمیشوید؟!
#مصعب_یحیایی