eitaa logo
محفل شعر قند پارسی
280 دنبال‌کننده
2هزار عکس
270 ویدیو
90 فایل
ارتباط با ادمین‌های کانال : محمد محمدی‌رابع @shiraz_wound ارسال شعر ‌و مطلب : حسین کیوانی @h_keyvani
مشاهده در ایتا
دانلود
آسمان برق زد و ماه به دنیا آمد به زمین نور خدا ام ابیها آمد در فضا عطر گل ونفحه‌ی ریحان پیچید مژده از عرش رسید و گل طاها آمد دامن عشق خدیجه شده گهواره نور شادمان آمنه از عالم بالا آمد بانوی آینه و آب وادب، انسیه از جنان بهر علی همسر و همتا آمد شده نازل به نبی سوره کوثر امشب معنی آیه حق حضرت زهرا آمد #
محمدحسین ملکیان ۵ تیر ۱۳۶۴ در اصفهان متولد شد. وی فارغ‌التحصیل مقطع کارشناسی رشته مکانیک است. از افتخارات وی می‌توان به برگزیده شدن در جشنواره بین‌المللی شعر فجر اشاره کرد. انتخاب شدن به‌عنوان مؤلف برگزیده نیز از دیگر افتخارات او است. ملکیان که او را بیشتر با نام مستعار «فراز» می‌شناسند، توسط وزارت ورزش و جوانان به‌عنوان جوان برتر معرفی شده است. از آثار او می‌توان به «توارد شخصی»، «جمع مکسر»، «تفسیر آه» و «نت‌های گریه‌دار» اشاره کرد.
ای پارسای پارسی نامت بلند باد که هستیم سر بلند. نامی که نیست جز همه با کَرّ و فَرّ بلند از نام توست رایحه-گردان نسیمِ مَجد این عطرِ خوش که هست به هر بام و در بلند طبعت اگرچه صندلیِ جاه را ندید، گامت ولی به هِیمنه-گاهِ خطربلند سالی گذشت، بی تو جهان رویِ خوش ندید هیهایِ مرگ بود به هر بوم و بَر بلند سالی گذشت و باز جهان در خَم ِ بلاست یعنی نکرده از غم داغت، کمر بلند طوفان دَمید بر تنِ خاک، آن سِتُرگ-داغ آشوب شد ز خاوَر و از باختَر بلند هان هان! که در نشست به چشمِ تمامِ خَلق دودی که شد ز مشهدِ آن نخلِ تَر بلند تُو خالیَ است طبلِ ستم، عجزِ بارز است: آن جا که هست نعره ی توپ و تَشَر بلند سبزیم و جاودانه، اگر چند بشکنیم نه گفته ایم ما به تَبارِ تَبَر بلند ای رود رود، جاریِ اشکت به نیمه شب ای های های، گریه ی تو هر سَحر بلند چشمِ عقاب با همه ی اوج، سر به زیر طبعِ پلنگ با همه زیر و زَبَر بلند افسانه شد شکوهِ سلحشوریِ عرب ای پارسایِ پارسیِ قومِ سر بلند فتح الفتوح کرده ای از شام تا عراق نامت مباد جز همه با کَرّ و فَرّ بلند «نَفسِ زَکیّه» در خبرِ مُعتبَر تویی عطر ظهور هست هم اَز آن خبر بلند دیگر شد از تو رسمِ سلیمانیِ شُکوه بَستی به گردباد، رکابِ ظَفَر بلند قَد می کشد به ذوقِ تو اَندامِ واژه‌ها زان رو شد این چَکامِه-غزل مختصر بلند نه نه که شعر نیست چُنین پاره ی لَهیب شَرشورِ ناله ای است که شد از جگر بلند مُشکوی توست رشکِ سلیمان، به باغِ خُلد طاقِ سَرا مُشَعشَع و درگاهِ دَر بلند! غلامرضا کافی
شب میلاد زهرای بتول است ز يُمن او دعا امشب قبول است شب فیض و شب قرآن، شب نور شب اعطای کوثر بر رسول است 🌟🌷🎉🌸🎊🌺🎈🌹✨ سالروز ولادت ام‌ابیها، حضرت فاطمه زهرا(س) را خدمت فرزند برومندشان حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف و تمامی دوستداران آن حضرت مخصوصاً بانوان بزرگوار تبریک و تهنیت عرض می‌کنیم.
"تقدیم به او که وزن حیات دو عالم است" ای قطره‌ی گوشه‌ی ابرویت، صدآینه آبروی قمصر ای سوره‌ی مکّی لبخندت، یک‌آیه گل و صدفی: گوهر قرآن لبت همه خوش‌ترتیل، اعجاز سرت هدف تنزیل معراج تو حسرت جبرائیل،  همراز حرای دلت: حیدر یونان: غم فلسفه‌ی خشمت، عرفان: نمِ عاطفه‌ی چشمت مبهوت پیمبری‌ات کسری، مسحور سخنوری‌ات قیصر ابیات مرا بشکن از بن، فع‌لن فَعَلن فَعَلن فع‌لن تقطیع مرا تو دگرگون کن، با وحی‌ات حضرت پیغمبر: * شعری بگو از غم انسان‌ها، ای علّت رحمت دوران‌ها تا پیر دوپاره کند خرقه، تا شیخ به شعله کشد منبر بر خیز و مغازله کن دل را، آیات کریم مزّمل را این روح رمیده‌ی بسمل را، جانی بده از نفسی دیگر برخیز تو ای شرف عالم، ای فخر رسل نبی خاتم شکرانه‌ی این نباء اعظم، قُم صلّ ِ لربّک قُم وَانحَر ای صفوت قلب صفاجویان،  عشق تو علاج سیه‌رویان دیگر چه غم از همه بدگویان، ماشانئُک الا الاَبتر بخشیده خدا به تو زهرا را، صدیقه‌ی مرضیه حورا را این صوت خداست که می‌خواند: انّا اعطیناک الکوثر https://eitaa.com/mmparvizan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زِبَرکیش ِ محبّت ( نذر حضرت مادر"س" ) خوشا آشفتگی هایی که در سامان نمی گُنجد خوشا درماندگی هایی که در درمان نمی گُنجد بیان شوق می دانم که آتش می زند بر دل شرار عشق می دانم که خود در جان نمی گنجد عجب عطر خوشی می آید از باغاتِ لاهوتی که از آن لَخلَخه، لَختی در این کیهان نمی گنجد شمیم نامِ بانویی بهشتی در غزل دارم که وصفش جز که با ایجاز، در قرآن نمی گنجد چه جا خوش کرده روی گونه خالش! از چه می گویند- سِپند شوخ چندان هم در آتشدان نمی گنجد؟ ز روی ناگزیری خواندمش بانویِ بی مانند شکوهش گرچه می دانم در این عنوان نمی گنجد! چنان ما عاشقیم از جان وجود نازنینش را که این سودایِ سِحرانگیز در بُرهان نمی گنجد زِبَرکیش ِ محبّت، گوهر ِ نادرفروغی هست، که در اَنبان-چُروکِ حکمتِ یونان نمی گنجد به ما و من شبیهَ ش می کند خود بینیِ مُنکِر ولی ناموسِ ذات حق، در این بُهتان نمی گنجد کسانی مِنبرِ آلِ کسا را سهم خود خواندند ولیکن در عبای وحی، این و آن نمی گنجد بَلی، اِمکان ندارد جست و جوی ساحَتش در خاک وجودِ آسمان طبعی که در اِمکان نمی گنجد اگر میل اَنارش بود، یعنی که جگر خون است که شرح غُصه اش در حجم «اَلمیزان» نمی گنجد زبانزد حکمتِ « اَلجار،ثُمَّ الدّار » روشن کرد که زُهمِ نَفس در گُلخانه ی ايمان نمی گنجد دلم را وقف زهرا کردم و جمع عزیزانش که بیش از چارده گُلدان، در این ایوان نمی گنجد غلامرضا کافی
مزد پیغمبری شب در انبوه ظلمت سحر شد آسمان نم‌نمک تازه‌تر شد زلف پرچین شب تاب برداشت دستی از حوضِ گل آب برداشت عاشق از چشمه ی دل وضو کرد چند رکعت خدا آرزو کرد عاشق آن عاشق دل‌شکسته دل نگو، قصر آیینه‌بسته دل نگو، دل نگو، دل چه گویی؟ آه ... از آن عشق کامل چه گویی؟ دل نگو، صحن مشکو زبرجد شمع و مشکاتی از لعل و عسجد قصری از آب و آتش ملمّع بارگاه سلیمان مرصّع طاق ایوانش از قاب قوسین چشمه ی آبش از شطّ عینین گریه در چشم او جوشِ مِی زد عزم رفتن در او شورِ نِی زد مرکب از نور آمد براقش لؤلؤ «لا» به زین و یراقش چشم او خیره بر بی‌نشان بود مقصدش آن‌سوی کهکشان بود آسمان راه آیینه‌بندش راه شیری غبار سمندش باد در یال اسبش قرنفل طیفی از آینه، موجی از گل جوش مِی، شور نِی، اسب هِی شد جذبه در جذبه آن راه طی شد رعشه ی وصل در جان او ریخت چشم واکرد و حیرت فروریخت جای در بارگاه رضا داشت یک کمان فاصله تا خدا داشت سیب سرخ تجلی چشیده بود بر موج گل آرمیده باغ گل‌پرور آورده با خود هدیه ی کوثر آورده با خود هدیه‌ای کوثری بود زهرا(س) مزد پیغمبری بود زهرا(س)
"آغـوش مـادر" آغـوش مـادر عـطر یـاس و بوی مریم داشت بــا او دلــم آرامـشی قـدر مـسـلـم داشــت زیــر هـلال پـلــک‌هـا و زلـف مـژگـانـش خـورشـید را بـا مـاه بی‌اغـراق بـا هـم داشـت وقتی‌که می‌چرخید گل از دامنش می‌ریخت نُقل از لبش می‌ریخت اگر حتی دلش غم داشت دسـت نـوازش بـر سـرم تـا می‌کشید انگار روی جـراحـات دلــم اعـجـاز مـرهـم داشـت از جنس بـاران بـود و جنس شـبنم و شیشه در کـوچه امـا مـثل حیدر عـزم محکم داشت گـاهـی سؤالی در خـیـالم چنگ می‌زد کـه مادر، خدایی از مَلک چیزی مگـر کم داشـت؟ دیـــگر چــو او را مـادر گیـتی نـپـرورده تنـها هـمین الماس را در مُـشت، عالم داشت والاتـر از مـریم گـمانم یـک سـر و گـردن... زهـرا تــفـاوت بـا تمــام نـسـل آدم داشت غزلی از کتاب"شال سبز" شمسی حسن آبادی (شمس) کرمان_نرماشیر