...
کـه شـب،روز اسـت و دریـا در بیابان خـواب مـی بینـد
زمیــن واژگــون ، خورشــید را مهتــاب مــی بینــد
دماونــدی اگــر از نــو برویــد، درّه خواهــد شــد
کــه آهــو در کمیــن جفــت خود،قصّــاب مــی بینــد
چـه جـای دوسـتی؟ در هـر قدم صد دشـنه افتاده سـت
کــه ماهــی شــاکلید خنــده در قلّــاب مــی بینــد
قمـر در عقـربِ طغیـان و تاریکـی و کـج دسـتی سـت
شــب اســت و ســاربان، ســرمایه در ســیلاب مــی بینــد
بگـو دنیـا چـرا در چشـم دونـان جـای زیبایی سـت !
مگــس، چرکابــه ی خــون را شــراب نــاب مــی بینــد
ســپیدارِ جــوان را هیمــه مــی خوانــد خزان،طوفــان _
نهنــگ پیــر را بازیچــه ی گــرداب مــی بینــد
کلاغان بــاغ را از قــار قــارِ خنــده کــر کردنــد
ســعادت را عقــاب قلــّه در گنــداب مــی بینــد
برادر،مــادر و خواهــر ، پنــاه از جنــگ مــی جوینــد
پــدر در قحــط نــان، بــاروت را کمیــاب مــی بینــد
نمـی دانـم کـه در راهـم چـه مـی بینم، سـراب وهـم؟
و یــا چشــمم چــو چشــم پیرمــردان آب مــی بینــد
کواکــب در هــم و منظومــه ســر پیچانــده از وحــدت
ســپهر تنــگ میــدان، زهــره را شــب تــاب مــی بینــد
دگــر کــی خواهــی آمــد، مهربــانِ منجــیِ موعــودْ؟
هــزاران ســال، دنیــا خنــده ات را خــواب مــی بینــد
سجاد حیدری قیری
#سجاد_حیدری_قیری
#منجی#انتظار#آخر_الزمان#آخرین_امید
#جمعه#فرج#امام_مهدی_عج#سه_شنبه_های_مهدوی#قیر
باران...
در شب میلاد حضرت باران
می آید وتازه می شود باز حیات
می آید و می رسد به هستی برکات
هرقدر در انتظار باران هستی
بر مادر مهربان باران صلوات
اللهم صل علی محمدا و آل محمد وعجل فرجهم
#حضرت_باران
#نیمه_شعبان
#امام_زمان
#احمد_رفیعی_وردنجانی
قطعهی گمشدهای از پر پرواز کم است
یازده بار شمردیم، یکی باز کم است
این همه آب که جاری است نه اقیانوس است
عرق شرم زمین است که سرباز کم است.
(اللهم عجل لِولیکَ الفَرَج)
کی می آیی ،؟!
از سمت شمال یا که ری می آیی
گفتند که وقت گل نی می آیی
ما منتظر نگاه زیبای توایم
آقا تو خودت بگو که کی می آیی
#حسین کیوانی
آقا میلادت مبارک
اللهم عجل لولیک الفرج
« فردای تپیدن »
باز بوی بهار می آید
عطر گیسوی یار می آید
سایه ای در غبار می آید
بوی آن تکسوار می آید
فتنه هر چند خصم-تحریک است جاده هر چند موی-باریک است
آسمان گر چه فتنه-تاریک است صیحه آمد که صبح، نزدیک است
گر چه جان بر بلا سپر کردیم
خم به ابروی خود نیاوردیم
تشنه ی تیغِ آن اَبرمردیم
ما که از عشق بر نمی گردیم
سر نباید که باز بستانیم
چون غبارش مگر برافشانیم
عشق را راه و رسم اگر دانیم
« سر ببازیم و رخ نگردانیم »
بی تو آن داغ دیده ام که مپرس نفس-آتش تپیده ام که مپرس
« دردِ هجری کشیده ام که مپرس زهر هجری چشیده ام که مپرس »
باز بوی بهار می آید
عطر گیسوی یار می آید
سایه ای در غبار می آید
بوی آن تکسوار می آید
از دل شب عبور خواهد کرد
خاک را ناصبور خواهد کرد
شهر را غرق نور خواهد کرد عشق روزی ظهور خواهد کرد
برق شب سوز بین سلاحش را حکمِ خونِ ستم مباحش را
آتش نعل ذوالجناحش را
بانگِ « حی علی الفلاحش » را.
ای همه در هوس به خود مشغول !
« کُلٌُّکُم راعُ و کُلٌُّکُم مَسؤول»!
عشق مانده ست از شما مسلول
«أین مَن یَطلُبُ دَم المقتول؟»
تا چو تیغ از نیام بر خیزد
و به قصد قیام برخیزد
از پی انتقام بر خیزد
به تقاص امام برخیزد
او وَ هر کس که هست یارش نیز تیغ خونریز ذوالفقارش نیز
مرکبِ آسمان-غبارش نیز
سیصد و سیزده سوارش نیز
می رسد تا کسی ستم نکند
کفر و اسلام را به هم نکند
حمله بر عصمت حرم نکند
سرِ خورشید را علم نکند
می رسد خواب جیفه را گیرد دست اهل صحیفه را گیرد
تا مهارِ خلیفه را گیرد
انتقام سقیفه را گیرد
می رسد تا ستم تَقّیه کند
وَ علی نقل شقشقیّه کند
ذوالعطا دست بر عطیّه کند مصطفی عزم بر سَریّه کند
تا که پای گریز را بندد
به کمر تیغ تیز را بندد
زخمِ خونابه ریز را بندد
بازوی آن«عزیز» را بندد
می رسد میر کاروان باشد
بر سر عشق سایبان باشد
در رهِ شام ساربان باشد
زینب(ع) از خصم در امان باشد
باید آن روز آتش انگیزیم
کفر و الحاد را به هم ریزیم
مُرده زنده به او در آمیزیم
از کفن،تیغ بسته بر خیزیم
آتش آلود عشق می آید دوست فرمود، عشق می آید
«آه چون رود عشق می آید
دیر یا زود، عشق می آید»
غلامرضا کافی