کجاست جای تو در جملۀ زمان که هنوز...
که پیش از این؟ که هماکنون؟ که بعد از آن؟ که هنوز؟
و با چه قید بگویم که دوستت دارم؟
که تا ابد؟ که همیشه؟ که جاودان؟ که هنوز..
چقدر دلخورم از این جهانِ بی موعود؛
از این زمین که پیاپی... و آسمان که هنوز...
جهان سه نقطۀ پوچیست، خالی از نامت؛
پر از «همیشه همین طور» از «همان که هنوز»
همه پناه گرفتند در پسِ «هرگز»
و پشت «هیچ» نشستند از این گمان که «هنوز»
ولی تو «حتماً»ی و اتفاق میافتی!
ولی تو «باید»ی ای حسّ ناگهان که هنوز-
در آستان جهان ایستاده چون خورشید؛
همان که میدهد از ابرها نشان که هنوز
شکسته ساعت و تقویم، پاره پاره شده
به جستجوی کسی، آن سوی زمان، که هنوز
#محمدسعید_میرزایی
☘ ☘ برگی از تقویم تاریخ ☘ ☘
۲۹ خرداد سالروز درگذشت علی شریعتی
(زاده ۲ آذر ۱۳۱۲ سبزوار – درگذشته ۲۹ خرداد ۱۳۵۶ انگلیس) نویسنده، جامعهشناس و پژوهشگر دینی
او فرزند محمدتقی شریعتی مزینانی استاد دانشگاه مشهد بود.
در دانشسرای مقدماتی مشهد، علاوه بر خواندن دروس دانشسرا از کلاسهای پدرش نیز بهره میگرفت و پس از پایان تحصیلات دانشسرا، به آموزگاری پرداخت.
در سال ۱۳۳۴ در دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه مشهد وارد شد و رشته ادبیات فارسی را برگزید و در همین سال با همکلاسیاش پوران شریعترضوی ازدواج کرد.
در سال ۱۳۳۷ با دریافت لیسانس ادبیات فارسی برای ادامه تحصیل به فرانسه فرستاده شد و در آنجا به تحصیل علوم جامعه شناسی، مبانی علم تاریخ و تاریخ و فرهنگ اسلامی پرداخت و با استادان بزرگی چون ماسینیون، گورویچ و سارتر و... آشنا شد و از آنان بهرههای بسیار برد.
دوران تحصیل شریعتی همزمان با جریان نهضت ملی ایران بهرهبری مصدق بود که او نیز با قلم و بیان خود و نوشتههای محکم و مستدل از این حرکت دفاع میکرد. وی پس از سالها تحصیل با مدرک دکترا در رشتههای جامعهشناسی و تاریخ ادیان به ایران بازگشت.
در سال ۱۳۴۴ اداره فرهنگ مشهد او را بهعنوان دبیر انشاء استخدام کرد و چندی بعد در دبیرستان بهتدریس پرداخت و سپس بهعنوان استادیار تاریخ وارد دانشگاه مشهد شد.
وی در سال ۱۳۴۸ بهحسینیه ارشاد دعوت شد و مسئولیت امور فرهنگی حسینیه را پذیرفت و به تدریس جامعه شناسی مذهبی، تاریخ شیعه و معارف اسلامی پرداخت.
در سال۱۳۵۲ حسینیه ارشاد تعطیل و او روانه زندان شد.
در آن زمان پدرش زیر فشار قرار گرفت تا پسرش را محکوم کند، اما او سر باز میزد و دکتر شریعتی خود را در اختیار آنها گذاشت تا پدرش را رها کنند.
در مهر ماه ۱۳۵۳ ساواک میخواست او را وادار به همکاری در نمایش تلویزیونی کنند اما موفق نشد.
#برگی_از_تقویم_تاریخ
#علی_شریعتی
خدایا
جای سوره ای به نام
"عشق "
در قرآنت خالی ست
که اینگونه آغاز می گردد:
و قسم به روزی که قلبت را می شکنند
وجز خدایت مرهمی نخواهی داشت...
#دکتر_علی_شریعتی
.
نقش و جایگاه زبان در شعر معاصر/دکتر کاووس حسنلی
...............................................
با ظهور نیما و طرح تازهای كه او در شعرِ فارسی افکند، جریان شعر فارسی در مسیر تازهای راه یافت و انواع جدیدی از شعر فارسی پدید آمد. نیما راهی تازه را به شاعران پس از خود نشان داد تا آنان، هر یك به فراخورِ استعداد، توانایی و ذوق خویش از آن راه، دنیاهای تازهای را تجربه كند.
زبان به عنوان یكی از بنیادیترین ابزارهای بیانی، در كانونِ توجه برخی از شاعران معاصر ایران قرار گرفت و در نزد آنان «زبانورزی» هدفِ اساسی شعر قلمداد شد. این بخش از شعر امروز ایران با تأكید بر تكنیك، پرهیز از استعارهپردازی و تزیینگرایی و فاصلهگیری از ادبیت در شعر، تلاش میكند تا شعری كاملن متفاوت باشد و راهی تازه را برگشاید و بازنماید. اما پافشاری مداوم شیفتگان "شعرِ زبانگرا" بر نحوشكنیهای پی در پی، زمینهی سوءِتفاهمی گزنده را برای بسیاری از نوآمدگان امروز فراهم آورده است و آن سوءتفاهم گزنده این است كه به جای آن كه شعر را یك آفرینش هنری گمان كنند، آن را تا حد یك پدیدهی فنی پایین میآورند.
جهت گیری عمومی شعر کلاسیک فارسی به سوی زبان و بیانی فاخر و رسمی است و بسیاری از واژهها و ساختهای زبانی را به جرم «غیرشاعرانه بودن» به خود راه نمیدهد. به همین دلیل، از بیان طبیعی و منطق معمول كلام فاصله گرفته است. تنگنای وزن و قافیه نیز در افزایش این فاصله سهم زیادی دارد. ما از قلههای سرافراز و غرورآفرین شعر فارسی كه بگذریم، انبوه شاعرانِ مقلد را میبینیم كه یا درك شایستهای از زمانِ خویش نداشتهاند یا آن چه که آن روز پنداشتهاند، با شرایط امروزِ جامعهی ما و با زیبایی شناسی معاصر سازگاری ندارد.
البته روشن است كه «نو و معاصر بودن یك اثر - شعر- مشروط به درك موقعیتهای زمانی - مكانی و اشراف بر پدیدهها و عناصری است كه به این زمان و مكان و به «این جا» و «اكنون» مربوط میشود. بدین ترتیب استعاره، تمثیل، عاطفه، تخیل و … از منشور همین ادراك میگذرند. با این حال معاصر بودن یك اثر صرفن در پیوند با القای مفهوم یا تصویر یك مضمون سیاسی - اجتماعی كه فرضن كاركردی مثبت دارد، نیست. بلكه افزون بر آن حضور جدیدی در عرصهی زبان باعث میشود كه میزان نو و معاصر بودن یك اثر تا حدی روشن شود. یافتههای حسی شاعر از مضامین ِِ همه زمانی مانند عشق، مرگ و … اگر بر بستر زمان و مكان و زبان متحول «شكل» نگیرد، چه گونه میتواند نو و معاصر نامیده شود؟» (١)
نیما راهی تازه را به شاعران پس از خود نشان داد تا هریك متناسب با استعداد، توانایی و ذوق خویش با عبور از آن راه دنیاهای تازهای را تجربه كنند و در مسیرهای جدیدی پیش بروند. مهدی اخوانثالث، احمد شاملو، فروغ فرخزاد، سهراب سپهری، یدالله رؤیایی، نادر نادرپور و … هریك به گونهای از تجربههای نیما بهره بردند و فضای شعر معاصر را گسترش دادند و كسانی كه نیما را بزرگ میدارند و ارزشهای رفتاری او را در شاعری می ستایند، ولی ضرورت و گسترهی تحولات را در همان پیشنهادهای نیما محدود میكنند، تفاوت چندانی با سنت گرایان زمانِ نیما ندارند. شرایط اجتماعی هر دوره هنر و ادبیاتِ خاص خود را میطلبد و شرایط ویژهی زمان نیما تا امروز بسیار تفاوت كرده است. پس امروز نیز هنر و ادبیاتِ امروز را میطلبد.
كوششهای پیگیرانهی نیما، همواره درجهتی بود كه بتواند همچنان كه مسیر تماشای خود را تغییر داده است، مسیرِ تماشای دیگر شاعران را نیز تغییر دهد و آنان را در آفرینشهای ادبی، از تكرار تجربههای پیشینیان بازدارد. نیما هوشیارانه از دنیای ذهنی گذشته فاصله گرفت و خود را غرق در عینیتهای دنیای پیرامون خود كرد. و از راهِ همین نگاهِ نو بود كه توانست با شهود هنرمندانه و حلول صمیمانه در ذات پدیدهها به دریافتهایی تازه دست یابد و آنها را به شایستگی بر زبان قلم آورد. او دیگران را نیز به همین درنگِ درونی و خلوتِ شاعرانه فرا میخواند تا لذت مكاشفهی هنری را به آنها بچشاند.
سخن سرایان توانا و پویا همواره در پی آفرینشِ تازگی و زیباییاند، اندیشههای تازه اگرچه ممكن است در قالب زبانِ معمول هم گفتنی و دریافتنی باشند، امّا راست آن است كه به سختی میتوان اندیشههای تازه را بدون هیچ تازگی در زبان، به شایستگی تمام بازگفت.
هرگاه بدون ماجراجویی و حادثه سازی در زبان و بدون به هم ریختن و شكستن هنجارها، تنها، برای بازگویی مطلبی سخن برانیم، از امكاناتِ رسمی و نخستین زبان بهره بردهایم. در این كاربرد، زبان، تنها، وسیلهای شده است برای بیانِ مقصود، و در چنین صورتی خود را، از امكانات نهفته و كاركردهای هنری زبان محروم كردهایم و متأسفانه بخش مهمی از شعر گذشته و معاصر ما دچار همین محرومیت است.
#بخش اول
هدایت شده از اصغر شفیعی نژاد
۲۸ تیر ماه ۱۴۰۳ آخرین مهلت ارسال اثر به یازدهمین سوگواره شعر مجتبوی شهرستان داراب
ارسال شعر مجتبوی از طریق پیام رسان های روبیکا،ایتا،سروش و بله به شماره :
۰۹۱۷۷۳۱۰۵۶۶
۰۹۱۷۱۳۱۰۴۳۳
۰۹۱۷۱۳۴۳۵۸۰
اطلاعات تکمیلی در لینک زیر:
http://darabmojtabavi.ir
جوایز:
طبق نظر هیات داوران به شاعران بر گزیده
نفر اول مبلغ ۴۴/۷۲۰/۰۰۰ ریال به همراه تندیس سوگواره و لوح تقدیر
نفر دوم مبلغ ۳۳/۵۴۰/۰۰۰ ریال به همراه تندیس سوگواره و لوح تقدیر
نفر سوم مبلغ ۲۲/۳۶۰/۰۰۰ریال به همراه تندیس سوگواره و لوح تقدیر
نفر چهارم مبلغ ۱۱/۱۸۰/۰۰۰ ریال به همراه تندیس سوگواره و لوح تقدیر
نفر پنجم مبلغ ۱۱/۱۸۰/۰۰۰ ریال به همراه تندیس سوگواره و لوح تقدیر
بسیاری از شاعران و ادیبان ما گمان كردهاند، تنها در حوزههای اندیشه و صور خیال میتوان نوآوری كرد و البته در برابر آنها، برخی نیز بی هوده و به گزاف گمان میكنند شعر تنها با بازیهای زبانی و كلامی پدید میآید.
مسلماً زبان به عنوان ابزار بنیادین بیان، وابسته به عامل های گوناگونی است كه در یك جامعه وجود دارد. هر یك از گروههای گوناگون اجتماعی سبكی ویژه و سطحی خاص از زبان را به كار میگیرد و به اصطلاح زبان ویژهی خود را دارد. برای نمونه در جامعهی معاصر ایران كه زبان رسمی مردم فارسی است، گروهها و سطوح مختلف اجتماعی هر كدام با واژهها، تركیبها، كنایهها، ضرب المثلها و لهجههای خاص خود سخن میگویند. حوزهی زبانی تحصیل كردگان، سیاست مداران، بازاریان، كارگران و … هر كدام به گونهای از دیگری قابل تمیز و تشخیص است.
شاعران معاصر نیز بنابر گرایشهای فكری، باورهای شخصی و ویژگیهای روانی خود، گونهای از زبان شعر معاصر را به كار میگیرند. از همین رو زبان شاعران انقلابی، اجتماعی و حماسی با زبان شاعران رمانتیك و احساسی متفاوت است.
بخشی از شعر امروز پیرو شعر سیاسی اجتماعی دهههای چهل و پنجاه است و عمدتن بر روی معنا، محتوا و پیام شعر تمركز و تأكید دارد. این گونه از شعر ناگزیر در حوزهی هنجارشكنیهای زبانی محافظه كار و محتاط است و به دلیل آن كه همواره نگرانِ فهم و درك مخاطبان گستردهی خود است، میكوشد از عادتهای عمومی آنان فاصله نگیرد.
بخشی دیگر از شعر امروز با محكوم كردن تعهد اجتماعی در شعر و پرهیز از هرگونه تعهد دیگری جز زبانورزی، خود را از همهی گرفتاریها، بدبختیها و ستمهای روشنِ روزگار فارغ و رها میبیند و هنر خود را حتا بیارتباط با مبارزه برای آزادی اندیشه میپندارد.
بخشی از شعر امروز در ادامهی شعرهای سستِ رمانتیك و احساساتی گذشته به پسندِ مخاطبان عمومی به ویژه جوانان عاشق پیشهی احساساتی دلخوش كرده است و با آه و نالههای رمانتیك، تلاش میكند خود را در دل همین مخاطبان ویژه بگسترد.
بخشی از شعر امروز بی توجه به زیبایی شناسی جهان معاصر، همهی توان خود را هزینه كرده است تا بتواند شعری شبیه به شعر گذشتگان باشد؛ شاید بتواند برخی از سلیقههای كهنهگرا و ذهنهای عادت پیشه را خرسند كند.
برخی از شاعران ما هم با قاطعیت هرچه تمامتر بر عدم قطعیت تأكید میكنند و با اقتدارِ بلامنازع و جزمیت مستبدانه از موهبت چند صدایی و احترام به سلیقهها سخن میرانند!
زبان شعر، زبانی است كه با آن چیزی گفته میشود اما از آن طریق، چیزی دیگر خواسته میشود. تفاوت اصلی زبان علم با زبان شعر همین جاست. در شعر، واژهها با یافتن جانی تازه، توش و توانی مضاعف مییابند و خود را در معناها و كاركردهای مختلف میگسترند. و همین گسترش معنا، در بیش تر اوقات، باعث نوعی ابهام میشود كه بدان "ابهام هنری" گفته میشود. كشف معنی های گوناگون و باز كردن گرههای ابهامی، از سوی خواننده، او را در لذت كشف لحظههای شاعرانه شریك میكند. و این خود دلیل روشنی است كه ابهامهای هنری در شعر ستودنی است و نه نكوهیدنی. واژهها با داشتن دلالتهای گوناگونِ معنایی كه از طریق مجاز، استعاره، نماد و … پدید میآید، دارای توانهای بالقوهای هستند كه ذهنِ توانمند شاعر میتواند آنها را در سرایش خود به كار گیرد و از گُردهی آنها به سود خود كار بكشد. واژهها در پردههای پنهان خویش انرژیهای شگرفی را فرو فشردهاند. شاعر توانا كسی است كه بتواند با ترفندی شایسته، هر چه بیش تر، این انرژیها را آزاد و كلام خود را رستاخیزی كند.
شعرِ «مفهومگرا» و «اندیشهمدار» كه تأكید خود را بر محتوا و معنای شعر نهاده است زبان را وسیلهای برای انتقال پیام میداند. از همین رو شاعر این گونه شعر، شنونده و خوانندهی خود را به یك معنای ویژه هدایت میكند و از او میخواهد كه به مقصود شاعر پی ببرد و هدف او را دریابد. از آن جایی كه اینگونه از شعر، همواره دغدغهی فهمِ مخاطب را دارد و بیش تر خوش میدارد كه خوانندهی شعر هر چه زودتر پیامِ شاعر را دریافت كند، به شكستن هنجارهای زبانی روی خوش نشان نمیدهد. «بنابراین كاركرد زبان در "شعرِفکر"، اندیشههای صریح را پنهان نمیكند تا خوانندهی خلّاق با فوران عاطفی پیام سر و كار پیدا كند. این شعر غالبن خطی و سرراست در خصوص «مصادیقی حی و حاضر» با ما سخن میگوید و همواره موضوع، اهمیت ویژهای دارد… "شعرِ فكر" از آن رو به بازیهای زبانی روی خوش نشان نمیدهد كه میترسد این نوع زبان بازی، امور اجتماعی را از صحنه بیرون براند و شعر به تعهد خود عمل نكند.» (٢) در حالی كه در «شعر زبان گرا» آن چه كه اهمیت بنیادین دارد خود زبان است. در شعرِ «زبانی» هرگز زبان وسیلهی انتقال پیام نیست. بلكه خود اصلیترین عنصر شعر است.
#بخش دوم مقاله
کاش دنیای دروغی در جهان ما نبود!
فصلِ رفتن در شروع داستان ما نبود...
تازگی ها ،ما به جای نان ،غمِ نان میخوریم
مادرم می گوید؛ این غم در زمانِ ما نبود!
گفت: علت چیست که پیکارها را باختیم؟
گفتمش چون هیچ تیری در کمانِ ما نبود!
حاضریم از اشرف مخلوق بودن بگذریم
طاقتِ این حجم غصّه در توانِ ما نبود!
یک نفر ،وقت دعا لطفا بگوید "ای خدا،
زندگی در این جهنم آرمان ما نبود..."
درد سختی های دوران را تحمل کرده ایم؛
این تصور هیچ وقتی در گمان ما نبود
عشق را اینبار دیگر، غیر قانونی ندان!
غیر دلتنگی ، گناهی در میان ما نبود...
زندگی سهمی برای هر کسی بخشیدُ، رفت
آنچه از شادی پرش کرد استکان ما نبود...
#مینا_بیگ_زاده
هزار شیشه شکست و درست شد صائب
نشد شکستگی دل به هیچ باب درست
صائب تبریزی
💔💔
از همین روست كه این گونه از شعر «با تهدید بیان و ساختارهای كم و بیش آشنا، در مرزهای زبان خطر آفرینی میكند: تصرف در نحو، تصرف در عرف بیان، ایجاد تعلیق در جملهها، جملههای نیمه تمام، سرپیچی از ایجازهای تعریف شده و … در این شعر، بازی با زبان یا بازی زبانی، جانشین قدرتهای بلاغی زبان میشود و قدرت زبانی، نیز تعریفی جدید مییابد… این شعر استعارهگریز است، چرا كه استعاره را مانعی برای رویت واقعی اشیا میداند و از این منظر وارث فرمالیستهای روسی، فوتوریستها و مدرنیستهای متأخر است.» (۳)
شعر زبانگرای دههیهفتاد
یدالله رؤیایی، با نوشتههایش در دههی چهل، بیش از همهی گذشتگان و معاصرانِ خود، بر موضوع اهمیت «فرم و زبانِ شعر» پافشاری كرد. او نقشِ جنس و آهنگ كلمهها را مهمتر از نقش معنی آنها در شعر میدانست و برای تبیین و گسترش نگرههای خود به نشر اندیشههایش پرداخت. مقاله ی «زبان شعر» او كه برخی آن را «نخستین نگاه فرمالیستی در نقد ایران» میدانند،(٤) در شمارهی ١١ كتاب هفته (٢٦ آذر ١۳٤٠) به چاپ رسید. در این مقاله رؤیایی در پیوند با اهمیت زبان شعر نوشته است:
«… آن چه طبیعیتر به نظر میرسد، این است كه شعر یك هنر زبانی است، هنری است كه عوامل مادیاش را واژهها میسازند و در این معنی، گاهی خود شاعر را فقط كاتب كلمهها میدانیم، كلمههایی كه اساسی ترین ابزار و مصالح كارگاه شعری او باشند…
جسم كلمه و طنین و صدای آن به اندازهی معنی آن، در شعر نقش دارد؛ حتا نقش جسم و صدای كلمه، گاهی بیش تر و مؤثرتر از معنی آن نمودار میشود. یعنی قدرت مادی كلمه بیش تر از قدرت ادراكی آن است.» (۵)
«شعر گفتار» گونهای از شعر امروز ایران است كه از نظر زبانی با شعر گذشته متفاوت است. شعر گفتار تلاش میكند تا با فاصلهگیری از زبان رسمی و فاخر ادبی و بهرهگیری از امكانات زبانِ روزِ مردم، به گونهای متفاوت جلوهگری كند. در شعر گفتار، از كلی گوییهای شعر گذشته فاصله گرفته میشود و با عینیت گرایی تجربی، دغدغههای انسانِ امروز، در سطح زبانِ خودش، سروده میشود.
«شعر گفتار نمیخواهد وارث خصیصهی اطلاع رسانی و مضمون بندی بازمانده از پیشینیان خود باشد. مخابرهی حسی هوشِ حروف، رسیدن به رقص و شادخواری اصوات است كه هر موجی از آن، به صورتی از معناهای كثیر جلوه میكند، این نشانه، یكی از علایم "شعرگفتار" به شمار میرود كه ما را از عادت به استبداد و كلمات تاجر پیشه با مشتی معنای محدود نجات خواهد داد….
دربارهی ویژگیهای شعرگفتار گفتهاند: برون رفت از كلیگوییهای گذشته، انسان دوستی، هم شانه شدن و موازی زیستن با مخاطب، فروآمدن از جبروت خیالی، تنها ماندن متكلم وحده، تقسیم و تخاطبِ انسانی اندیشه…
محقق شدن آرزوی دیرینهی نیما به معنای نزدیك شدنِ شعر به زبان طبیعی و طبیعت خالص زبان كه همان «شعرگفتار» است و سادگی، سادگی، سادگی. شعر گفتار كه خاستگاه آن به «شعر زبان» باز میگردد، اتفاقی تازه در سیر تطور و حیات شعر پیشرو ایران به شمار میرود . كشف حجابی انقلابی است كه استعاره و تصویر بیرونی و استبداد زبان آركائیگ را كنار زده، راه را برای عبور از بحران شعر نو، خاصه شعر سپید، هموار میكند.» (٦)
بخشی دیگر از شعر امروز ایران كه بیش تر به «شعر دههی هفتاد» نام برآورده، (اما همچنان به حیات خود ادامه میدهد) نیز شعری متفاوت است كه بیش تر بر كاركردهای زبانی تكیه دارد. بعضی از منتقدان و شاعران این دهه، سرچشمههای شعر آوانگارد فارسی را در دههی چهل جست و جو كردهاند و «بیژن جلالی» را آغازگر آن پنداشتهاند:
«شعر پست مدرن فارسی با بیژن جلالی در دههی چهل آغاز شد. شعر بیژن جلالی را میتوان با هر تقطیع دل به خواهی خواند. در شعر پست مدرن مرز بین شعر و نثر شفافیت خود را از دست می دهد و جریان فروپاشی شكل به اوج می رسد. شعر جلالی با كنار گذاشتن برخی ضوابط و قواعد شعر نو و كمك به جریان فروپاشی شكل، خوانندهی منفعل را فعال كرده و قدرقدرتی شاعر را باطل كرده و شعر را از یك متن واحد اقتدارگرا، به متون بی شماری تبدیل كرده و فاصلهی شعر را با نثر از بین برده و هر پارسی زبان را به آستانهی ممكن شعر پرتاب كرده است.» (۷)
علی باباچاهی از شاعران و نظریه پردازان شعر امروز، با ارایهی دلایلی این گمان را مردود دانسته و آغاز برخی از ویژگیهای بنیادی شعر پست مدرن را در شعر «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» فروغ فرخزاد نشان دادهاست:
«به گمان من آغازینگی فرضی شعر پست مدرن، نه با غیر تقطیعی شمردن شعر بیژن جلالی، بلكه در گسسته نمایی شعر «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» فروغ فرخزاد قابل تصور است … «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» شعری غیر تك مركزی است؛ هر چند دقیقن نمی توان مراكز چندگانهی آن را به طور دقیق نشان داد. در هر حال مركز گریزی این شعر، متمایل به نوعی كثرت گرایی است: تكثیر و تغییر فضا …» (٨)
#دکتر کاووس حسنلی
از ازل نامِ علی "ع" در دفترِ دادار بود
نامِ او در ابجد از اول صد و ده بار بود
"عینِ" او شد عالمِ امکان و "لام" اش "لا اِله ..."
"یا" یِ پایانِ علی "ع" یاسین... نجات از نار بود
هر که عمری با علی "ع" شد یار و همدم، بُرد،بُرد
نامش از روزِ ازل گنجینه یِ اسرار بود
شد دلیلِ خلقتِ افلاک خلقِ فاطمه "س"
نامِ مولا در ازل اولاتر از اذکار بود
شد تمامِ کائنات از نامِ حیدر "ع" مستِ مست
چشمِ حیدر "ع" چلچراغِ چشمهایِ تار بود
با خودم گفتم علی"ع"،گفتم حسن"ع"،گفتم حسین"ع"
در وجودم "یا علی" ع هر لحظه در تکرار بود
هیچ بازاری در عالم بی علی "ع" رونق نداشت
نامِ پاکش خود دلیلِ گرمیِ بازار بود
#مصطفی_مطهری_راد
ما در چه شماریم که خورشید جهان تاب
گردن به تماشای تو از صبح کشیده ست...
#صائب_تبریزی #شعر
|صبح جمعتون پر از عشق و آرامش 🌸🍃
صید بیابان عشق ، چون بخورَد تیر او
سر نتواند کشید ، پای ز زنجیر او
گو به سِنانم بدوز ، یا به خدنگم بزن
گر به شکار آمدهست ، دولت نخجیر او
گفتم از آسیبِ عشق ، روی به عالم نهم
عرصه ی عالم گرفت ، حُسن جهان گیر او
با همه تدبیرِ خویش ،ما سپر انداختیم
روی به دیوار صبر ، چشم به تقدیر او
چاره ی مغلوب نیست ،جز سپر انداختن
چون نتواند که سر ، در کشد از تیر او
کشته ی معشوق را ، درد نباشد که خلق
زنده به جانند و ما ، زنده به تأثیر او
او به فغان آمدهست ، زین همه تعجیل ما
ای عجب و ما به جان زین همه تأخیر او
در همه گیتی نگاه کردم و باز آمدم
صورت کس خوب نیست پیش تصاویر او
سعدی شیرین زبان این همه شور از کجا
شاهد ما آیتیست وین همه تفسیر او
آتشی از سوز عشق در دل داوود بود
تا به فلک میرسد بانگ مزامیر او
#سعدی #شعر
✳️ خیامیهای حافظ
« صبحست ساقیا! قدحی پر شراب کن
دورِ فلک درنگ ندارد، شتاب کن ! »
❇️ این غزل، بی تردید، خیامیترین غزل حافظ است. تمامی عناصر شعری خیامی را دارد و بازتاب و بسامد تفکر خیامی به خوبی در آن نمایان است. سرعت و حرکت "زمان" که از دورفلک و شتاب آن برخاسته و بر کل غزل سایه انداخته است و غرابتی خاص به آن داده است. گویی شاعر جز "لحظه " و اوقات بس کوتاه، چیزی در دست خود ندارد. شهود او آن است که همه چیز رو به سوی فنا و ویرانی دارد و "خرابی" محتوم جهان و ساکنانش است. حال اگر که سرنوشتِ محتوم، چنین است به طعنه بر زینهار گویان، پس چرا آدمی از بادهی گلگون "خراب" نشود!
زان پیشتر که عالم فانی شود خراب
ما را ز جام باده گُلگون خراب کن
◀️ اما نمادین ترین استعاره شعر خیامی کوزه و "گل گوزه گران" است که حاصل آمده کالبد آدمیان پس از مرگ و خاک شدن آنهاست. همچون "کاسه سر" و جمجمه آدمی که تنها بازمانده های وی پس از مرگ، در آغوش خاک است. حافظ اما این وضعیت و سرنوشت هولناک پیش رو را، در زبان و دستان چیره اش، به بیت فوق العاده زیبای بعدی تبدیل می کند:
روزی که چرخ، از گل ما کوزه ها کند
زنهار! کاسهی سر ما پُر شراب کن
زیبا شناسی تمام غزل را فراگرفته است و در یک تصویر پردازی فوق العاده زیبا و سورئالیستی، شباهت پردازی طلوع خورشید را از مشرق، به "طلوع می" از "مشرق ساغر "شبیه می کند و "ترک خواب "که از عناصر مفهومی دیگر شعر خیامی است را وارد غزل خود می کند و شاهکاری خلق می نماید:
خورشید می زمشرق ساغر طلوع کرد
گر برگ عیش میطلبی، ترک خواب کن!
ما در دوبیت آخر ، طرد و نفی متافیزیک باوری دینی را چون خیام در این غزل میبینیم .همین طور که می بینیم اینجا حافظ چون خیام هیچ مصالحه با زاهدان و صوفیان ندارد و از آنان تن میزند .اگر چه این تن زدن و نفی پس از گذر چهار قرن اندکی متفاوت تر است و شکل گیری سوژهای قدرتمندتر را در اینجا میبینیم. سوژهای که میتواند از خود سخن بگوید و در برابر زهد و طامات بایستد و جحد وانکار عیان داشته باشد و از اعلام نام و هویت خود سر نکشد.
ما مرد زهد و توبه و طامات نیستیم
با ما به جام باده صافی خطاب کن!
کار صواب، باده پرستیست، حافظا!
برخیز و عزم، جزم به کار صواب کن.
آرایه های ادبی
مردانِ خدا پردهٔ پندار دریدند
یعنی همه جا غیرِ خدا یار ندیدند...
هر دست که دادند از آن دست گرفتند
هر نکته که گفتند همان نکته شنیدند...
یک طایفه را بهرِ مکافات سرشتند
یک سلسله را بهرِ ملاقات گزیدند...
یک فرقه به عشرت در کاشانه گشادند
یک زمره به حسرت سرِ انگشت گزیدند...
جمعی به درِ پیرِ خرابات خرابند
قومی به برِ شیخِ مناجات مریدند...
یک جمع نکوشیده رسیدند به مقصد
یک قوم دویدند و به مقصد نرسیدند...
فریاد که در رهگذرِ آدمِ خاکی
بس دانه فشاندند و بسی دام تنیدند...
همت طلب از باطنِ پیرانِ سحرخیز
زیرا که یکی را ز دو عالم طلبیدند...
زنهار مزن دست به دامان گروهی
کز حق ببریدند و به باطل گرویدند...
چون خلق درآیند به بازارِ حقیقت
ترسم نفروشند متاعی که خریدند...
کوتاه نظر غافل از آن سرو بلند است
کاین جامه به اندازهٔ هرکس نبریدند...
مرغانِ نظربازِ سبکسیر فروغی
از دامگهِ خاک بر افلاک پریدند...
#فروغی_بسطامی
❇️ حافظ و راز شیرینی که خداست
❇️ از نگاه حافظ در نهادِ جهان، حقیقتی متعالی و رازناک وجود دارد و هستی محدود به ابعاد مادّی نیست. بذر خاطرهای ازلی را در مزرعه دل کاشتهاند و عشق آن راز را با خاک ما سرشتهاند. تنها آدمی است که قادر است به آن راز و حقیقت پوشیده عشق بورزد و پرندهٔ دل را در هوای آن پرواز دهد. اگر چه جهان مادّی جولانگاه ستم و تاریکی است، اما درویشان، مجالی ازلی و ابدی دارند. فرصتی برای تجربهٔ آن راز در متنِ جهانی آکنده از جفا:
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
جلوهای کرد رخت دید ملَک عشق نداشت
عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد
جان عِلوی هوس چاه زنخدان تو داشت
دست در حلقهٔ آن زلف خم اندر خم زد
چراغ صاعقهٔ آن سحاب روشن باد
که زد به خرمنِ ما آتش محبت او
از کران تا به کران لشکر ظلم است ولی
از ازل تا به ابد فرصت درویشان است
خیز تا بر کِلکِ آن نقاش جان افشان کنیم
کاین همه نقش عجب در گردش پرگار داشت
سر ز مستی برنگیرد تا به صبح روز حشر
هر که چون من در ازل یک جرعه خورد از جام دوست
نبود رنگ دو عالَم که نقش اُلفت بود
زمانه طرح محبت نه این زمان انداخت
زین قصه هفت گنبد افلاک پُرصداست
کوتهنظر ببین که سخنْ مختصر گرفت
هر کس به طریقی میتواند به آن حقیقت رازورانه پاسخ دهد و آن شاهد هرجایی در انحصار هیچ فرقه و طائفهای نیست. در مسجد و کنشت و در خانقاه و خرابات. او همه جاست، اما در انحصار هیچکجا نیست.
یا رب به که شاید گفت این نکته که در عالَم
رخساره به کس ننمود آن شاهد هرجایی
همه کس طالب یارند چه هشیار و چه مست
همه جا خانهٔ عشق است چه مسجد چه کِنِشت
روشن از پرتو رویت نظری نیست که نیست
منّت خاک درت بر بصری نیست که نیست
ناظر روی تو صاحبنظرانند ولی
سِرّ گیسوی تو در هیچ سَری نیست که نیست
غیرت عشق زبان همه خاصان ببرید
کز کجا سِرّ غمش در دهن عام افتاد
در عشق، خانقاه و خرابات فرق نیست
هر جا که هست پرتو روی حبیب هست
◀️ معشوق، نقابی افکنده و خود را پنهان کرده است، اما در برابر حقیقت و راز او گشوده باید بود و در پیِ هر زمزمهای که ما را به کوی دوست فرامیخواند به راه افتاد. شاید همین غیبت خدا و حقیقت است که شوق وصل را در ما مینشاند. کسی اسرار الهی را نمیداند و از منزلگه معشوق خبر ندارد. هر کسی به نقش و تصوّری از آن حقیقت متعال، سرگرم است و آن معنای رازآمیز فراتر از «خیال و قیاس و گمان و وهم» و نااندیشیدنی و ناشناختنی است. عقل، به آستان او راهی ندارد. چنان فراخ است که در حوصلهٔ تنگ اندیشهٔ ما نمیگنجد. نه طامات صوفیان و نه لافهای عقل، قادر به رازگشایی نیست. باید راز را، چنان که راز است پذیرفت و به آن دل سپرد. هر طائفهای به افسانهای از او دل خوش کردهاند و با هم میستیزند.
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند
کس ندانست که منزلگه معشوق کجاست
این قدَر هست که بانگ جرسی میآید
معشوق چون نقاب ز رخ درنمیکشد
هر کس حکایتی به تصور چرا کنند
در ره عشق نشد کس به یقین محرم راز
هر کسی بر حَسَب فکر گمانی دارد
هر کس از مُهرهٔ مهر تو به نقشی مشغول
عاقبت با همه کج باختهای یعنی چه
مشکل عشق نه در حوصلهٔ دانش ماست
حل این نکته بدین فکر خطا نتوان کرد
◀️ گرچه آن امر فرازین، ناشناخته و رازورانه است، اما به امید آنکه راهی به او باشد، زاریها باید کرد و مشتاقانه در طلب کوکب هدایتی باید تپید. گر چه ناشناختنی است، اما میتوان او را خواست و به او دل باخت:
دل به امّید صدایی که مگر در تو رسد
نالهها کرد در این کوه که فرهاد نکرد
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود
از گوشهای برون آی ای کوکب هدایت
یا رب از ابر هدایت برسان بارانی
پیشتر زانکه چو گردی ز میان برخیزم
◀️ ردّ پای آن حقیقت متعالی را در جزءجزء هستی باید دید و سراغ گرفت. جهان، سراسر جلوهی امر مقدس است. آن خیرِ برین، همین نزدیکیهاست. آنچه ما را در شکار معنا کامیاب میکند، نه بیاعتنایی به زیباییهای اینجهانی، بلکه یافتنِ چشمی معنابین و جاننگر است. جهان، جلوهگاه اوست و دلدادگان معنا به باغ جهان مینگرند تا از روی او گلی بچینند:
عکس روی تو چو در آینهٔ جام افتاد
عارف از خنده می در طمع خام افتاد
حُسن روی تو به یک جلوه که در آینه کرد
این همه نقش در آیینهٔ اوهام افتاد
این همه عکس می و نقش نگارین که نمود
یک فروغ رخ ساقیست که در جام افتاد
هر دو عالم یک فروغ روی اوست
گفتمت پیدا و پنهان نیز هم
مُراد دل ز تماشای باغ عالم چیست؟
به دست مردم چشم از رخ تو گل چیدن
مرا به کار جهان هرگز التفات نبود
رخ تو در نظر من چنین خوشش آراست
❇️ صدیق قطبی