📖 داستان راستان
۱۰۱- مهمان قاضی
۱۰۲- حرف بقالها
۱۰۳- پیر و کودکان
۱۰۴- پیام سعد
۱۰۵- دعای مستجاب
╭═══════๛- - - ┅╮
│📱 @Mabaheeth
│ 📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -
#داستان_راستان | ۱۰۱
❒ مهمان قاضی
╔═ೋ✿࿐
مردی به عنوان یک مهمان عادی، بر علی علیه السلام وارد شد. روزها در خانه آن حضرت مهمان بود؛ اما او یک مهمان عادی نبود. چیزی در دل داشت که ابتدا اظهار نمیکرد. حقیقت این بود که این مرد اختلاف دعوایی با شخص دیگری داشت و منتظر بود طرف حاضر شود و دعوا در محضر علی علیه السلام طرح گردد. تا روزی خودش پرده برداشت و موضوع اختلاف و محاکمه را عنوان کرد.
علی فرمود:
پس تو فعلا طرف دعوا هستی؟
بلی یا امیرالمؤمنین! خیلی معذرت میخواهم، از امروز دیگر نمیتوانم از تو به عنوان #مهمان پذیرایی کنم؛ زیرا پیغمبر اکرم صلیالله علیه وآله فرموده است:
«هرگاه دعوایی نزد قاضی مطرح است، قاضی حق ندارد یکی از متخاصمین را ضیافت کند، مگر آنکه هر دو طرف با هم در مهمانی حاضر باشند.»[¹]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[۱] . وسائل، ج 3/ ص 395
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
│📱 @Mabaheeth
╰───────────
#داستان_راستان | ۱۰۲
❒ حرف بقالها
╔═ೋ✿࿐
در زمانی که علی بن موسی الرضا علیه السلام از طرف مأمون به خراسان احضار شده و اجباراً با شرایط خاصی ولایت عهد مأمون را پذیرفته بود، «زیدالنار» برادر امام نیز در خراسان بود.
زید به واسطه داعیهای که داشت و انقلابی که در مدینه برپا کرده بود، مورد خشم و غضب مأمون قرار گرفته بود؛ اما مأمون که آن ایام سیاستش اقتضا میکرد حرمت و حشمت امام رضا علیه السلام را حفظ کند، به خاطر امام از قتل یا حبس برادرش زید صرف نظر کرد.
روزی در یک مجلس عام عده زیادی شرکت داشتند و #امام_رضا علیه السلام برای آنها صحبت میکرد.
از آن سو زید عدهای از اهل مجلس را متوجه خود کرده بود و برای آنها در فضیلت سادات و اولاد پیغمبر و اینکه آنان وضع استثنائی دارند، داد سخن میداد و مرتب میگفت: «ما خانواده چنین، ما خانواده چنان.»
امام متوجه گفتار زید شد.
ناگهان نگاه تند و فریاد «یا زید!» امام، زید و همه اهل مجلس را متوجه کرد.
فرمود: «ای زید! حرفهای بقالهای کوفه باورت آمده و مرتب تحویل مردم میدهی.
اینها چه چیز است که به مردم میگویی؟!
آن که شنیدهای خداوند ذریه فاطمه را از آتش 🔥 جهنم مصون داشته است، مقصود فرزندان بلافصل فاطمه یعنی حسن و حسین و دو خواهر ایشان است.
اگر مطلب اینطور است که تو میگویی و اولاد فاطمه وضع استثنائی دارند و به هر حال آنها اهل نجات و سعادتند، پس تو نزد خدا از پدرت موسی بن جعفر گرامی تری؛ زیرا او در دنیا امر خدا را اطاعت کرد، قائم اللیل و صائم النهار بود، و تو امر خدا را عصیان میکنی، و به قول تو هر دو، مثل هم، اهل نجات و سعادت هستید. پس برد با تو است؛ زیراموسی بن جعفر عمل کرد و سعادتمند شد و تو عمل نکرده و رنج نبرده گنج بردی.
علی بن الحسین #زین_العابدین میگفت: «نیکوکار ما اهل بیت پیغمبر دو برابر اجر دارد و بدکار ما دو برابر عذاب- همانطور که قرآن درباره زنان پیغمبر تصریح کرده سات- زیرا آن کَس از خاندان ما که نیکوکاری میکند در حقیقت دو کار کرده:
- یکی اینکه مانند دیگران کار نیکی کرده،
- دیگر اینکه حیثیت و احترام پیغمبر را حفظ کرده است.
آن کَس هم که گناه میکند دو گناه مرتکب شده:
- یکی اینکه مانند دیگران کار بدی کرده،
- دیگر اینکه آبرو و حیثیت پیغمبر را از بین برده است.».
آنگاه امام رو کرد به حسن بن موسای وشّاء بغدادی- که از اهل عراق بود و در آن وقت در جلسه حضور داشت- و فرمود:
مردم عراق این آیه قرآن را: «انَّه لَیسَ مِنْ اهْلِک انَّهُ عَمَلٌ غَیرُ صالِحٍ» چگونه قرائت میکنند؟
یا ابن رسول الله! بعضی طبق معمول «انه عملٌ غیرُ صالح»[¹] قرائت میکنند؛ اما بعضی دیگر که باور نمیکنند خداوند پسر پیغمبری را مشمول قهر و غضب خود قرار دهد، آیه را «انه عملُ غیرِ صالح»[²] قرائت میکنند و میگویند او در واقع از نسل نوح نبود؛ خداوند به او گفت: ای نوح! او از نسل تو نیست، اگر از نسل تو میبود من به خاطر تو او را نجات میدادم.»
امام فرمود: «ابدا اینطور نیست! او فرزند حقیقی نوح و از نسل نوح بود. چون بدکار شد و امر خدا را عصیان کرد، پیوند معنویاش با نوح بریده شد.
به نوح گفته شد این فرزند تو ناصالح است، از این رو نمیتواند در ردیف صالحان قرار گیرد. موضوع ما خانواده نیز چنین است. اساس کار، پیوند معنوی و صلاح عمل و اطاعت امر خداست. هرکَس خدا را اطاعت کند از ما اهل بیت است، گو اینکه هیچ گونه نسبت و رابطه نسلی و جسمانی با ما نداشته باشد، و هرکس گنهکار باشد از ما نیست، گو اینکه از اولاد حقیقی و صحیح النسب زهرا باشد. همین خود تو که با ما هیچ گونه نسبتی نداری، اگر نیکوکار و مطیع امر حق باشی از ما هستی.»[³]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[۱] . یعنی این فرزند تو فرزندی است ناصالح.
[۲] . یعنی او فرزند آدم بدی است، فرزند تو نیست.
[۳] . بحارالانوار، ج 10/ ص 65
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
│📱 @Mabaheeth
╰───────────
#داستان_راستان | ۱۰۳
❒ پیر و کودکان
╔═ೋ✿࿐
پیرمردی مشغول وضو بود؛ اما طرز صحیح وضو گرفتن را نمیدانست. امام حسن و امام حسین علیهماالسلام که در آن هنگام طفل بودند، وضو گرفتن پیرمرد را دیدند.
جای تردید نبود، تعلیم مسائل و ارشاد جاهل واجب است، باید وضوی صحیح را به پیرمرد یاد داد؛ اما اگر مستقیما به او گفته شود وضوی تو صحیح نیست، گذشته از اینکه موجب رنجش😔 خاطر او میشود، برای همیشه خاطره تلخی از او خواهد داشت.
بعلاوه از کجا که او این تذکر را برای خود تحقیر تلقی نکند و یکباره روی دنده لجبازی نیفتد و هیچ وقت زیر بار نرود.
این دو طفل اندیشیدند تا به طور غیر مستقیم او را متذکر کنند.
در ابتدا با یکدیگر به مباحثه پرداختند و پیرمرد میشنید.
یکی گفت: «وضوی من از وضوی تو کاملتر است.»
دیگر گفت: «وضوی من از وضوی تو کاملتر است.»
بعد توافق کردند که در حضور پیرمرد هر دو نفر #وضو بگیرند و پیرمرد حکمیّت کند.
طبق قرار عمل کردند و هر دو نفر وضوی صحیح و کاملی جلو چشم پیرمرد گرفتند.
پیرمرد تازه متوجه شد که وضوی صحیح چگونه است، و به فراست مقصود اصلی دو طفل را دریافت و سخت تحت تأثیر محبت بیشائبه و هوش و فطانت آنها قرار گرفت.
گفت: «وضوی شما صحیح و کامل است. من پیرمرد نادان هنوز وضو ساختن را نمیدانم. به حکم محبتی که بر امت جد خود دارید مرا متنبه ساختید. متشکرم.»[¹]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[۱] . بحارالانوار، ج 10/ ص 89
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
│📱 @Mabaheeth
╰───────────
#داستان_راستان | ۱۰۴
❒ پیام سعد
╔═ೋ✿࿐
ماجرای پرانقلاب و غمانگیز احد به پایان رسید. مسلمانان با آنکه در آغاز کار با یک حمله سنگین و مبارزه جوانمردانه، گروهی از دلاوران مشرکین قریش را به خاک افکندند و آنان را وادار به فرار کردند؛ اما در اثر غفلت و تخلف عدهای از سربازان طولی نکشید که اوضاع برگشت و مسلمانان غافلگیر شدند و گروه زیادی کشته دادند. اگر مقاومت شخص رسول اکرم صلیالله علیه وآله و عده معدودی نبود، کار مسلمانان یکسره شده بود؛ اما آنها در آخر توانستند قوای خود را جمع و جور کنند و جلو شکست نهایی را بگیرند.
چیزی که بیشتر سبب شد مسلمانان روحیه خویش را ببازند، شایعه دروغی بود مبنی بر کشته شدن رسول اکرم صلیالله علیه وآله. این #شایعه روحیه مسلمانان را ضعیف کرد و برعکس به مشرکین قریش جرئت و نیرو بخشید.
ولی قریش همین که فهمیدند این شایعه دروغ است و رسول اکرم صلیالله علیه وآله زنده است، همان مقدار پیروزی را مغتنم شمرده به سوی مکه حرکت کردند. مسلمانان، گروهی کشته شدند و گروهی مجروح روی زمین افتاده بودند و گروه زیادی دهشتزده 😱 پراکنده شده بودند.
جمعیت اندکی نیز در کنار رسول اکرم صلیالله علیه وآله باقی مانده بود. آنها که مجروح 🤕 روی زمین افتاده بودند، و هم آنان که پراکنده شده فرار کرده بودند، هیچ نمیدانستند عاقبت کار به کجا کشیده و آیا رسول اکرم صلیالله علیه وآله شخصا زنده است یا مرده؟
در این میان مردی از مسلمانانِ فراری از کنار یکی از مجروحین به نام سعدبن ربیع- که دوازده زخم کاری برداشته بود- عبور کرد و به او گفت:
«از قراری که شنیدهام پیغمبر کشته شده است!»
سعد گفت:«اما خدای محمد زنده است و هرگز نمیمیرد. تو چرا معطلی و از دین خود دفاع نمیکنی؟
وظیفه ما دفاع از شخص محمد نبود که وقتی کشته شد موضوع منتفی شده باشد، ما از #دین خود دفاع کردیم و این موضوع همیشه باقی است.».
از آن سوی، رسول اکرم صلیالله علیه وآله که اصحاب خود را یاد میکرد، ببیند کی زنده است و کی مرده؟
کی جراحتش قابل معالجه است و کی نیست؟
فرمود: «چه کسی داوطلب میشود اطلاع صحیحی از سعدبن ربیع برای من بیاورد؟»
یکی از انصار گفت:
«من حاضرم».
مرد انصاری رفت و سعد را در میان کشتگان یافت؛ اما هنوز رمقی از حیات در او بود.
به او گفت: «پیغمبر مرا فرستاده خبر تو را برایش ببرم که زندهای یا مرده؟»
سعد گفت: «سلام مرا به پیغمبر برسان و بگو سعد از مردگان است؛ زیرا چند لحظهای بیشتر از زندگی او باقی نمانده است، و بگو سعد گفت: «خداوند به تو بهترین پاداشها که سزاوار یک پیغمبر است بدهد.»
آنگاه گفت این پیام را هم از طرف من به انصار و یاران پیغمبر ابلاغ کن، بگو سعد میگوید: «عذری نزد خدا نخواهید داشت اگر به پیغمبر شما آسیبی برسد و شما جان در بدن داشته باشید.».
هنوز مرد انصاری از کنار سعدبن ربیع دور نشده بود که سعد جان به جان آفرین تسلیم کرد.[¹]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[۱] . شرح ابی الحدید 1، جلد 3، چاپ بیروت، صفحه 574؛
› و سیره ابن هشام، ج 2/ ص 94
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
│📱 @Mabaheeth
╰───────────