eitaa logo
🌹کانال مولودی و اعیاد غریب آشنا (مبشری)
1.8هزار دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
224 ویدیو
56 فایل
https://eitaa.com/joinchat/1922302029Cf52fe4bfa2 #غریب_آشنا #اشعار_و_نغمات_آیینی_مناسبتی_وکاربردی با محرَّم زخم ما نان و نمک ها خورده است تا ابد از شور عاشورا نمک گیریم ما #محمد_مبشری جهت تبادل و ارتباط مستقیم با شاعر @mohammad_mobasheri313
مشاهده در ایتا
دانلود
پروانه می سوزد که خاکستر نشین باشد خوب است حال و روز عاشق اینچنین باشد رو به کس دیگر نخواهد زد هرآنکس که محتاج اولاد امیرالمومنین باشد
  چهره انگار... نه، انگار ندارد، ماه است این چه نوریست که در چهره ی عبدالله است؟ این چه نوریست که تاریکی شب را برده دل مرد و زن اقوام عرب را برده این چه نوریست که پر کرده همه دنیا را راهی مکه نموده ست یهودیها را جریان چیست؟ فقط اهل کتاب آگاهند همه انگشت به لب خیره به عبداللهند همه حیرت زده، نوری که معما شده است چند وقتی ست که در آمنه پیدا شده است شور تا در دل انس و ملک و جن افتاد چارده کنگره از کاخ مدائن افتاد غیر از این هر خبری بود فراموش شد و ناگهان آتش آتشکده خاموش شد و طالع نیک امیران جهان بد افتاد ته جام همه شان عکس محمد افتاد! طفل همراه خودش بوی خوش گل آورد مثنوی رام شد و رو به تغزل آورد چهره آرام، زبان نرم، قدم ها محکم قامتی راست، تنی معتدل، ابرویی خم گفتم ابرو، نه! دو تا قوی سیاه عاشق که لب ساحل امنند ولی دور از هم لب بالایی او آب بقاء کوثر لب پایینی او آب حیات زمزم دست، تفسیرگر خیرالامور اوسطها آنچه کرده ست کرامت نه زیاد است نه کم چون «لما» زینت «لولاک خلقتُ الافلاک» هم نگین است به انگشت فلک هم خاتم دخترش از سه زن برتر عالم برتر همسرش هم رده با آسیه است و مریم قدر او را ولی افسوس که «من لم یعرف» علم او را ولی افسوس که «من لم یعلم» هرچه گفتیم کم و منزلتش بیشتر است پیش او خوارترین معجزه شق القمر است هرکه با نیتی از عشق محمد دم زد «دست غیب آمد و بر سینه ی نامحرم زد» محرم راز، علی باشد و باشد کافیست جمع دست علی و دست محمد کافیست و علی معنی « اکملت لکم دینکم» است شاهد گفته ی من خطبه ی قرای خم است منکران شاهد عینی غدیرند! دریغ سند بیعت خود را بپذیرند؟! دریغ باز از خصلت او با دگران میگوید آنچه در باطن او دیده عیان میگوید پیش پیری که به جنگاوری اش می بالد از جوانمردی سردار جوان میگوید «سود در حب علی است و زیان در بغضش» با عرب باز هم از سود و زیان میگوید حرف این است: «فهذا علیٌ مولاکم» یک کلام است که با چند بیان میگوید □ خواست چیزی بنویسد دم آخر... افسوس یک نفر گفت محمد هذیان میگوید
روئید چو عطر گل  حیاتی دیگر در مکه و یثرب ، برکاتی دیگر " بر خاتم انبیا محمد صلوات " بر حضرت صادق صلواتی دیگر
به نام قبله شاه نجف، به نام نبی منم غلام علی و منم غلام نبی علی و فاطمه، داماد و دخترش هستند چه بیش ازین بنویسیم از مقام نبی نوشته اند سخن گفته در شب معراج خدا به لهجه ی حیدر ، به احترام نبی به آنکه تهمت هَذیان به او زده لعنت همیشه وحی گره خورده با کلام نبی بگو به دشمن حیدر ، خدا خدا نکند علی علی است مناجات صبح و شام نبی بگو که اشهد انَّ علی ولی الله بگیر هر چه که میخواهی از رسول الله ........ سلام حضرت ِاز درک ما ، فراترها سلام سایه بالاسر ابوذرها به جز تو نیست کسی در جهان علی پرور به جز تو نیست کسی سید پیمبرها تو با علی و خدیجه قیامتی کردید که نیست تا ابدالدهر ، کار لشکرها جماعتی که همه دشمنان هم بودند شدند با هنرت خواهر و برادر ها هنوز هم که هنوز است نام فاطمه ات نشانده لرزه به جان تمام ابترها بزرگ و کوچک نسلت همیشه سلطانند غلام خانه ی این قوم ، تاجدارانند ........ تو نور عالم امکان ، تو ماه تابانی تو قبله ای ، تو مرادی  ، تو جان جانانی ز پای تا به سر تو مکارم اخلاق تو قبله گاهِ تمام مهربانانی به آشنا ، به غریبه ، به کافر و مومن رسیده بخشش و لطفت ، تو مثل بارانی تو آن شهنشهِ خاکیِ روزگاری که نه حاجبی به سرایت بُوَد نه دربانی بزرگواری و کارَت عطای بی منت غم دل همگان را نگفته می دانی به یُمنِ مَقدم تو بتکده ، مصلا شد زمین ز خواب زمستانی ِخودش پا شد ...... جهان برای همیشه است ، آرزومندت شده هوایی ِ شصت و سه سال لبخندت چه ساده عاشق خود کرده ای دو عالم را یگانه ای و زمانه ، ندیده مانندت قسم به جان ِ که از اهل آسمان و زمین به جز تو خورده به قرآن خود ، خداوندت ؟ خدا ز دامن تو دست من جدا نکند خدا رهام نگرداند هرگز از بندت هزار شکر که مدیون صادقت هستم ره نجات به من یاد داده فرزندت همان که خواسته ای شد ، مسیر عاشقی ام هزار شکر خدا را امام صادقی ام ..... همیشه بر سر این سفره میهمان هستم همیشه شامل این لطف بی کران هستم نه دلبریست مرا جز نوادگان شما نه جیره خوار و فدائی این و آن هستم بگو چه بهتر ازین خواهم از تو من دیگر به زیر سایه ی زهرای مهربان هستم شنیده ام که تویی عاشق حسینی ها منم همان که رفیق حسینتان هستم درین زمانه که دلسوز و تکیه گاهی نیست "به جز حسین مرا ملجا و پناهی نیست"
تا داشته‌ام فقط تو را داشته‌ام با نام تو قد و قامت افراشته‌ام بوی صلوات می‌دهد دستانم از بس که گل محمدی کاشته‌ام
نوکر همیشه در تب عرض ارادت است نوکر نگو که نام درستش سیادت است شیعه به خودبناز که ارباب تو علیست آن دلبری که بردن نامش عبادت است
معراج تکلم است امشب ، صلوات ذکر لب مردم است امشب ،  صلوات آتشکده های غصه ، خاموش شدند میلاد تبسم است امشب ، صلوات
با نگاهی می شکافد نیل را نیلوفری در بغل دارد تمام انبیا را مادری . نقص اجزا جهان با نور کامل می شود مکه امروز است نورانی تر از هر کشوری . انعکاس نور او را طاق کسری دیده است مجمر آتش پرستان می شود خاکستری . نسخه برداران عرشی صف به صف دنبال او در پی تدوین آیین نامه های دلبری . شاه کار آفرینش روی دست آمنه گرم تقدیس خدا با شیوه ی پیغمبری . بت به حال سجده روی خاک معبد آمده کاهنان در دِیرها گفتند احمد آمده . هیچ خورشیدی به این آتش فشانی نیست نیست هیچ کوهی سایه ی این سر گرانی نیست نیست . چند پیغمبر سخن گفتند در مولد ولی هیچ نوزادی به این شیرین زبانی نیست نیست . آزمودند اکثرا مانند موسی بخت خود این یکی اما جوابش لن ترانی نیست نیست . هست مهر مادری بالاترین احساس اگر هیچ مادر مثل او در مهربانی نیست نیست . ما نمی دانیم تعداد عوالم را ولی جز که سلطانش نباشد او جهانی نیست نیست . کل آیات مقدس باز نازل می شود اوست عشق و سِحرها با عشق باطل می شود . نیمی از تاریخ دین شرح تبسم کردنت نیمه دیگر خویشتن را وقف مردم کردنت . در قیامت بی گمان بت ها شهادت می دهند اشتیاق کعبه را وقت تکلّم کردنت . خشت خشت مسجد و شمشیر و نیزه شاهد اند در جهاد و کار بر مردم تقدّم کردنت . جرأتت ؛ بر مسند طاغوت ها شوریدنت رحمتت ؛ بر دشمن خونی ترحم کردنت . در میان خطبه و در خلوت و در جمع با دیدن لبخند زهرا دست و پا گم کردنت . حاسدان از این محبت شعله ور شد خشمشان عشق یعنی فاطمه تا کور بادا چشمشان . گَردَم و مهری طلایی خورده بر بال و پرم من مسلمان جمال آخرین پیغمبرم . خوب می دانم ضعیفم عبد خوبی نیستم گر مسلمان بود سلمان ، من گمانم کافرم . هیچ جز عشق تو و آلت نمی جوشد ولی در همه رگ های من در بند بند پیکرم . یا رسول الله ! با دستان پر مهر تو من خانه زاد آستان خاندان حیدرم . دست فرزند تو یعنی صادق آل علی تاج سرخ شیعه بودن را نهاده بر سرم . عشق این دین است و من تا زنده هستم عاشقم شیعه ام ، مدیون الطاف امام صادقم
معادلات نگاه مرا به هم‌زده ای از آن‌زمان که دراین کوچه ها قدم زده ای! کشیده ایم به سلمان و سینه چاک توایم چه پرچمی به دل امت عجم زده ای! تبسمی کن‌ و‌ کفار را مسلمان کن بخند! ای که امید گدای غمزده ای! کسی نبودم و حالا موذنت شده ام! مرا ز قافله بی کسان قلم‌ زده ای علی امام‌ من است و منم غلام علی! تو سرنوشت مرا در نجف رقم‌ زده ای من از مدینه تو سمت کوفه آمده ام به امر توست در خانه ی علی زده ام نسیم صبح پریشان گیسوانت شد ز راه آمدی و عید عاشقانت‌ شد بساط بت کده ها را به هم‌زدی دیگر شکاف کنگره ها تا ابد نشانت شد شنید آمنه ذکر علی علی تو را شنید و عاشق ذکر خوش زبانت شد حلیمه از چه برای تو حرز می آورد؟ که جبرئیل ز اول نگاهبانت شد تو بهتر از همه از عرش سردراوردی و زیر چادر صدیقه آسمانت شد بگو پیمبری ات از کرامت زهراست جواز رفتن معراج دعوت زهراست نبوتی که تو داری عجب ولایتی است! رسول اکرم ما بر علی چه غیرتی است! بدون غسل زیارت نرو به دیدارش! شب نگاه به زهرا شب زیارتی است سلام کن به در خانه اش چنان هرروز به چوبه چوبه این در یقین کرامتی است نماز و روزه و حج و زکات دین خوب است ولی‌ ولایت حیدر چقدر قیمتی است! علی و فاطمه و بچه ها کنار تواند دوباره زیر عبایت عجب قیامتی است سخن‌ بگو که حدیث کسای ما بشود ز برکتش همه حاجات ما روا بشود ازین به بعد کنار علی قرار بگیر کنار قامت طوباش سایه سار بگیر هزارلشگر جنگی به پای حیدر هیچ علی یکی ست تو او را ولی هزار بگیر همان زمان که صحابه فراری از جنگند مدد ز هوهوی شمشیر ذولفقار بگیر اگر که قلعه درش وا نشد فدای سرت! بیا و حضرت کرار را بکار بگیر! علی علی کن‌ و راحت برو به او ادنی به قصد قربِ خودت ذکر بی شمار بگیر اطاله سود ندارد مرا!سخن کوتاه بگو به آن سه حرامی علی ولی الله! سلام حضرت صادق به ما کرامت کن برای ما ز مقامات گریه صحبت کن من‌ آمدم بروم در تنورتان رخصت شرار آتش آن را بیا و جنت کن بگو که گریه کن جد تو برادر توست کمی‌ برای همه شرح‌ این روایت کن خبر رسیده به ما خانه ات حسینیه ست محبتی کن و مارا به روضه دعوت کن کنون که آمده مکفوف دستبوسی تان به گریه بر شه لب تشنگان عبادت کن به سینه ات بزن و یاد سم مرکب باش به یاد چادر خاکی عمه زینب باش  سید پوریا هاشمی
امام صادق(ص)-مدح   شب عید دانش، شب جشن بینش، به ملک مبارک، به بشر مبارک شب آشنایی، شب روشنایی، به ستاره تبریک، به قمر مبارک شب وصل جانان، شب رؤیت جان، به طلوع فجر و به سحر مبارک شب مدح‌خوانی، شب دُرفشانی، به صدف مبارک، بـه گهر مبارک شب عید صادق، پدر حقایق، به پدر مبارک، به پسر مبارک ****   همه لاله برکف، همه شور در سر، همه خنده برلب، همه شاد و خرم صلوات داور، صلوات احمد، صلوات حیدر، به امام صادق صلوات طاها، صلوات یاسین، صلوات کوثر به امـام صادق صلوات رضوان، صلوات میزان، صلوات محشر به امام صادق صلوات مهر و صلوات ماه و صلوات اختر به امـام صادق صلوات مکـه، صلـوات کعبه، صلوات مشعـر به امام صادق همه دم سلامش، همه جا درودش ز خدای منان ز رسول اکرم شده مات گردون به جلال وحسنش، زده بوسه قرآن به لب و دهانش گل وحی روید ز ریاض علمش، دُر فضل ریزد ز لب و دهانش همـه راز خلقت به درون سینه همه علم هستی بـه سر زبانش زده علم بوسه به لب هشامش، شده روح جـاری ز دم ابانش زُعمای گیتی همه خاک راهش، علمای عالم گـل بوستانش همه آفرینش همـه اهـل بینش زده اند هر دم ز ثنای او دم **** به خدای منان، به رسول اکرم، به مقام عترت، به جلال قرآن به حجر، به کعبه، به صفا، به مروه، به مقام و زمزم به منیٰ، به قربان به حساب ومحشر، به بهشت وکوثر، به جزای مؤمن، به صراط و میزان که به جز در او، که به جز ره او همه جاست ظلمت همه جاست نیران هم از او حمایت، هم از او ولایت هم از او عنایت هم از اوست احسان همه جا پیامش، همه جا کلامش، چو خطاب مبرم، چو کتاب محکم تویی آن معلم که علوم نازد بـه مفضل تو، به زرارۀ تــو همه آسمان را مه و کهکشان را نگه توسل بـه ستـارۀ تـو نه عجب که شعله به تنور آتش گل و لاله گردد به نظارۀ تو نه عجب که کافر چو شود مسلمان برسد به سلمان به اشارۀ تو همــه لحظه هایم شده یادواره، همه روزهایم چو هزارۀ تو به تو راز گویم، ز تو چاره جویم که تو رهنمایی به هزار عالم **** تو تمام علمی، تو تمام حلمی، تو تمام فضلی، تو تمام نوری تو به حق روانی، تو مسیح جانی، تو کلیم وحیی، تو کلام نوری تو ولی سبحان، تو چراغ ایمان، تو زبان فرقان، تو پیام نوری تو تجلی رب، تـو رئیس مذهب، تو زعیم مکتب، تو امام نوری تو ولی مطلق، تو حقیقت حق، تو نگاه بینش، تو نظام نوری تو کتاب ناطق تو امام صادق تو ولـی آدم تو وصی خـاتم تو اگر نبودی بـه سپهر دانش، به فضای بینش قمری نبودی تـو اگـر نبودی بـه ریاض قرآن، ز بهار ایمان اثری نبودی تو اگـر نبـودی یم معـرفت را صدفی نبـودی، گهری نبودی تو اگر نبودی، شب اهرمن را شب تیرگی را سحری نبودی تو اگر نبودی ز کتاب و عترت ز قیام و نهضت خبری نبودی تو ز جهل بودی همه دم مبریٰ تو ز علم بودی همـه جا مقدم **** قمـر هـدایت، گهــر ولایت، متجلی آمد ز رخ منیـرت زعمـا گـدایت، عرفا فقیرت، صلحا مطیعت، علما اسیرت همه سرسپرده به هشام و حمران به ابان و جابر به ابوبصیرت چه بسا سلاطین شده خاکبوست، چه بسا بزرگان که همه حقیرت فـلک مـدور شـده ره نوردت ملـک قرب بـه فلک اجیرت تو همه حقایق، تو به از خلایق، به رهت چه لایق در مدح میثم استاد سازگار
مام صادق(ع)-مدح و ولادت ای صداقت تا قیامت بنده ای از بندگانت ای کرامت سائلی از سائلان آستانت ای علوم انبیا و اولیا زیر زبانت ای اساتید جهان پیوسته مرهون بیانت ای سلام حق به آباء تو و بر خاندانت جان جان عالمی جان ها فدای جسم و جانت کیستی تو کیستی تو، وجه رب العالمینی نور داور، روی قرآن، روح ایمان، رکن دینی چشم حق در کل عالم دست حق در آستینی صادق آل نبی فرزند ختم المرسلینی هم زعیم راستانی هم امام راستینی راستی خیزد فروغ راستی از داستانت علم و دانش با بیان جان فزایت جان گرفته صدق از نام امام صادقت عنوان گرفته جن و انست در توسل دست بر دامان گرفته هر که گیرد دامنت را دامن قرآن گرفته پیش تر از بودن تو حق ز ما پیمان گرفته تا بگیرم از تو فرمان، ای به فرمان انس و جانت ای کمال دین که دین کامل شده در مکتب تو با خدا هر روز تو، هر لحظه ی تو، هر شب تو مهر، زانوی ادب بنهاده نزد کوکب تو عیسی مریم زند گل بوسه بر لعل لب تو موسی عمران اسیر ذکر یارب یارب تو انبیاء و اولیا دل داده ی نطق و بیانت داشتی در سایه ی کرسیّ درست بی شماره هم مفضّل، هم اَبان، هم ابن نُعمان، هم زُراره نام تو پاینده تر گردیده بعد از یک هزاره کلّ دانش از چراغ تابناکت یک شراره آسمانی ها مطیع حضرتت با یک اشاره چون زمینی ها گدای صبح و شام آستانت کیستی تو ای هزاران حاتم طایی فقیرت روی هر شیخ کبیری جانب طفل صغیرت مرغ روح روهروان علم تا محشر اسیرت سربلندان خاکسار و سرفرازان سر به زیرت اهل دل را می دهد چشم بصیرت، بو بصیرت ابن حیّان ها مفضّل ها گلی از بوستانت آسمانی ها زمین بوسان ایوان جلالت لاله ای چون شیخ طوسی غنچه کرده از نهالت مجلسی ها پای بند مجلس قال و مقالت ابن شهر آشوب ها گمگشته ی شهر کمالت سرکشان با ادعای علم و دانش پایمالت عالمان دهر محکوم کلاس امتحانت نخل سر سبز کهنسال امامت کیست جز تو خالق بخشنده را دست کرامت کیست جز تو پیش سیل فتنه کوه راست قامت کیست جز تو اسوه ی ایمان و صبر و استقامت کیست جز تو صادق آل محمد تا قیامت کیست جز تو ای صداقت پای بند و دست بوس خاندانت ای نهان در سینه ی نورانیت دریای غم ها زخم ها بر سینه ی مجروحت از تیر اِلَم ها دیده از منصور دون در کثرت پیری ستم ها عاجزند از وصف غم هایت زبان ها و قلم ها با وجود آنکه دیدند از تو اعجاز و کرم ها شعله افکندند از زهر ستم بر جسم و جانت ای عزیز جان که شد پامال عمری عزت تو نسل آدم تا ابد مرهون علم و حکمت تو اشک مهدی ریخته هر شب به روی تربت تو ای بقیع بی چراغ تو کتاب غربت تو ای عیان تا صبح محشر درد و رنج و محنت تو هم ز قبر بی چراغت هم ز قدر بی نشانت کاش بودم خاک زیر پای زوار بقیعت کاش بودم زائری در پشت دیوار بقیعت کاش سوزم چون چراغی در شب تار بقیعت کاش می گشتم چو مرغی دور گلزار بقیعت کاش می شد قسمتم هر سال دیدار بقیعت کاش قلبم بود چاه درد و غم های نهانت سالها در سینه بودی حبس، درد و سوز و آهت سال ها می ریخت چون باران خون اشگ از نگاهت بارها بردند جسم خسته سوی قتلگاهت گرد ره بنشست بر رخسار زیباتر ز ماهت نیمه شب آزارها آمد به جان، در بین راهت رفت از کف بارها و بارها تاب و توانت بس که دیدی ظلم و بیداد و ستم از خصم غافل لحظه لحظه آب گشتی سوختی چون شمع محفل نیمه های شب تو را بردند سوی قصر قاتل سر برهنه، دست بسته، پای خسته، راه مشکل بس که با یاد غمت دریای آتش داشت در دل شعر«میثم» شعله شد سر زد ز قلب شیعیانت استاد سازگار
بحر طویل پیامبر اکرم(ص) -ولادت   شب شوق و شب وجد و شب شور و شب پیدایش نور و شب تکرار تجلای رسولان الهی رسد از ارض و سما و ملک و حور و گواهی که شب هجر سر آمد سحر آمد سحر آمد خبر آمد خبر آمد که شد از آب تهی رود سماوه شده چون دامن تفتیده ی صحرای قیامت کف دریاچه ی ساوه خبری تازه به گوش و رسد از غیب سروش و شده آتشکده ی فارس خموش و عجبا اینکه فرو ریخته یکباره به هم کنگره ی کاخ مدائن نفس پادشهان حبس شده در دل و گشتند همه لال ز گفتار به امر احد خالق دادار دگر راه سماوات به شیطان شده مسدود بتان یکسره بر خاک فتادند و نگویند مگر ذکر خداوند و رسول دو سرا را. عرش و فرش و ملک و آدمی و کوه و در و دشت و یم و قطره مهر و مه و سیاره و منظومه ی شمسی و کرات و همه افلاک الی این کره ی خاک ز برگ و بر و ریگ و حجر و شاخه و نخل و ثمر و بام و در و مرد و زن و پیر و جوان ابیض و اسود همه گویند درود و صلوات از طرف ذات خداوند تبارک و تعالی و همه عالم خلقت به خصال و به کمال به جلال و به جمال قد و بالای محمد که خداوند و ملایک همه گویند درودش همه خوانند ثنایش همه مشتاق لقایش همه عالم به فدایش همه مرهون عطایش که خدا خلق نموده است به یمن گل رویش فلک و لوح و قلم را ملک و جن و بشر را همه ارض و سما را. چار ماه است که گردیده به تن آمنه را جامه ی ماتم به رخش هاله ای از غم غم عبدالله والا گهرش شوهر نیکو سیرش اشک روان از بصرش اشک نه خون جگرش خون نه که یاقوت ترش بود یکی غنچه از آن لالهی پرپر ثمرش داشت چو جانی به برش بلکه ز جان خوب ترش مونس شام و سحرش تا که شبی دید همان مادر دلباخته در خواب که در دست گرفته است گلی خرم و شاداب که برده است ز گل های دگر آب نظر کرد بر آن لاله ی فرخنده که برگشت یکی قرص قمر گشت به یک لحظه پسر گشت نکوتر ز پدر گشت چو بیدار شد از خواب، خوش و خرم و شاداب دلش شد ز شعف آب به یاد آمدش این نکته که نه ماه تمام است مه حسن ختام است رسیده مه میلاد گرامی پسرش بر رخ قرص قمرش خندد و بی پرده کند سیر تماشای خدا را. لحظه ها بود بر آن مادر فرخنده ی افراشته اقبال بسی بیشتر از سال شب و روز زدی طایر جانش ز شعف بال که کی جلوه کند از صدف آن گوهر اجلال که یک بار دگر نیمه شبی خواب ربودش همه شد نور وجودش ز عنایات خداوند ودودش عجبا دید که خورشید زپهلوش درخشید و فروغ ابدیت به جهان یکسره بخشید به ناگه در پاکش ز صدف داد ندا کای صدف گوهر یکتای خدا مادر انوار هدی خیز که هنگام فراقت به سر آمد شب تنهایی و اندوه و غمت را سحر آمد شب میلاد گل گلشن هستی به نجات بشر آمد چه مبارک سحری بود که ناگاه به هم درد فشردش شبی آرام در آن حجره ی خاموش نه یاری نه قراری تک و تنها ز دم احمدی خویش پراکنده در امواج فضا عطر دعا را. دگر از درد گل انداخته رخسار نکویش شده انوار خداوند فروزنده ز رویش نگهش سوی سما بود و همه محو خدا بود که سقف حرمش لاله صفت باز شد و لحظه ی اعجاز شد و با خبر از راز شد و دید در آن درد و الم چارزن پاک تو گویی که رسیدند ز افلاک و همانند ندارند به روی کره ی خاکی یکی حضرت حوا و دگر مریم عذرا و دگر هاجر و سارا همه مبهوت جلالش همه بر دور جمالش همه دیدند مقامش همه گفتند سلامش بگرفتند در آغوش چو جانش زهی از عزت و شانش نگه هاجر و سارا به گلستان رخ حور نشانش که در آن لحظه کف دست به پهلوش کشید از دو طرف مریم عذرا که به یکباره به پا خواست صدای خوش تکبیر ز کوه و شجر و دشت و در مکه جهان غرق در انوارالهی شد و دیدند که مرآت جمال احد قادر سرمد مدنی مکی ابوالقاسم و محمود و محمد نبی امی خاتم به روی دامن مریم ز فروغ رخ خود کرد منور همه جا را. بشنوید از دو لب آمنه آن مادر فرخنده ی احمد که چو بگذاشت قدم بر کره ی خاک محمد ز رخش نور عیان گشت و فروزنده از آن نور جهان گشت که با جلوه ی ماه رخ او دیدمی از دور قصور یمن و شام و به گوش آمدم از جانت معبود ندایی که الا آمنه زادی پسری را که بود از همه ی خلق سرآمد که بود آینه ی طلعت ذات احد قادر سرمد که بود آینه ی طلعت ذات احد قادر سرمد که بود کنیه ابوالقاسم و نام احمد و محمود و محمد که در آن حال همان چار زن پاک، تن خوب تر از جان ورا شسته به ابریق بهشتی پس از آن مریم عذرا به یکی حله ی زیبای بهشتش بپوشاند و لب خویش به لبخند گشودند و سلامش بنمودند و ستودند مقام و شرف و عزت آن پاک ترین عبد خداوند نما را. استاد سازگار