#حضرت_ام_البنین_سلام_الله_علیها
باید مدد ز حضرت روحالامین کنم
تا مِدحتی ز حضرت امّالبنین کنم
امداد غیب بایدم از آن چنان هُمای
تا قصّه از فرشتهزنی، اینچنین کنم
این رتبه از کجا و منِ کوته آستین
موسی نیام که معجزه از آستین کنم
بر طبعم ای فرشتهء وحی خدا، بتاب
شاید مدیح زبده و وصفی گزین کنم
ماه بنی کلاب و عروس علی است او
حیف آیدم که با رخ ماهش قرین کنم
بشنو حکایتی که به کام عسل شناس
احلی من العسل من ازین انگبین کنم
وقتی به سمت خانهء بخت آمد آن عروس
گفتا به خویش ناز من نازنین کنم
در پیشگاه خانه به ناگاه ایستاد
شرطی نهاد و گفت که حاشا جز این کنم
تا چار طفل فاطمه بر پیشواز من
نایند، من نه عزم قدم بر زمین کنم
با زینبین و با حسنینام حکایتی است
باید که شرح آن به بنات و بنین کنم
بیرون شدند جملهء طفلان فاطمه
ای اشک مهلتی که نفس آتشین کنم
انداخت خویش را به قدمهای کودکان
گفت آمدم زیارت عرش برین کنم
من آمدم به بوسهء درگاه فاطمه
عرض ادب به ساحت آن بهترین کنم
بر جای پای فاطمه مالم دو دیده را
بر چشم خویش سرمه ز خاک زمین کنم
زینب اگر قبول کند دایهاش شوم
خود را به این شرافت و عزّت قرین کنم
من کیستم کنیز عزیزان فاطمه
آنان اگر قبول کنندم چنین کنم
#مرتضی_جام_آبادی
#حضرت_ام_البنین_سلام_الله_علیها
من عزادارِ شهِ تشنه لبم
کوهی از صبر و وقار و ادبم
من کنیزِ پسر فاطمه ام
مادرِ شیرِ نرِ علقمه ام
مادر جعفر و عبداللهم
جان نثارِ درِ ثارااللهم
مادرِ چار غیورِ عربم
زین سبب اُمِ بنین شد لقبم
مادر باغِ گلِ یاسم من
مادرِ حضرتِ عباسم من
پسرم بود علمدارِ حسین
ساقی و میر و سپهدارِ حسین
پسرم یک تنِ یک لشکر بود
قوَتِ بازوی او حیدر بود
پسرم فانیِ فی اللهِ حسین
اولین جان به کفِ راهِ حسین
سیدی! ذکرِ لبش هرشب بود
پاسبانِ حرمِ زینب بود
پاسبانِ حرمی پژمرده
حرمی سوخته، آتش خورده
پسرم در ادبش معنا شد
تشنه لب بود ولی سقا شد
تا که او راهیِ دریا می شد
در حرم مرثیه بر پا می شد
ناله ی اهل حرم واویلا
دستِ عباس قلم، واویلا
رفت تا آب بیارد اما
دست ها از بدنش گشت جدا
تیری آمد به دل مشک نشست
تیر دیگر دلِ زینب بشکست
مشک افتاد و ز دل آه کشید
ز دلش ناله ی جانکاه کشید
گفت ای تیر به چشمم خوردی
در حرم آبرویم را بردی
وعده ی آب به اصغر دادم
حال با مشک زمین افتادم
گفت طفلان همه در تاب و تبند
همه ی اهلِ حرم تشنه لبند
عاقبت گل پسرم را کشتند
نورِ چشمان ترم را کشتند
حال، من مانده ام و تنهایم
تا قیامت خجل از زهرایم
نه پسر دارم و نه فرزندی
به لبم نیست دگر لبخندی
#رضا_باقریان
#حضرت_ام_البنین_سلام_الله_علیها
جان بر لبم رسیده و در بین بسترم
از سینه آمده است نفسهای آخرم
خاک بقیع شاهد آه و فغان من
دشمن گریست بر من و بر دیدهء ترم
بالا بلند من که شدی نقش بر زمین
نقش است یادِ داغ تو در قاب خاطرم
گفتند دستهای رشیدت بریده شد
اما نبود داغ دو دست تو باورم
وقتی عمود ابروی پیوستهات گسست
در سینه آب شد دلم از غصّه مضطرم
گفتم سکینه را که عمو را حلال کن
در خون فتاد و آب نیاورد در حرم
ای ماه آسمان من از علقمه بیا
تابوت من به شانه بگیر ای دلاورم
با صد امید چار پسر پروریدهام
تا وقت مرگ جمله نشینند بر سرم
دیگر پسر نمانده مرا بیپسر شدم
جز گریه نیست در غمشان کار دیگرم
#علی_شریف
#حضرت_ام_البنین_سلام_الله_علیها
ای مادر بهشت تو را غصه ها شکست
هر بار بی قراری زینب تو را شکست
بر سر گرفت چادر زهرا... سکوت کرد
آهی کشید و بغض لبت بی هوا شکست
هر بار یاد فاطمه کردی دلت شکست
وقتی دلت شکست، دل مرتضی شکست
ای هم نفس ترین علی بعد فاطمه
قلبت میان غربت یک ماجرا شکست
پیشانی ات که گنبد محراب را شکافت
وقت هجوم تیغ به شیر خدا شکست
ده سال پیر قصه ی اشک حسن شدی
از زخم هر زبان که دل مجتبی شکست
وقتی حسین رانده شده از شهر مادریش
باید نوشت حرمت آل عبا شکست
عباس شد ستاره دنباله دار تو
تا کربلا رسید، و در کربلا شکست
یک عمر گریه کردی و گفتی فقط حسین
ای مادر بهشت تو را غصه ها شکست
#وحید_محمدی
#حضرت_ام_البنین_سلام_الله_علیها
خوب است بانوان جهان این چنین شوند
چون خاک پای فاطمه بالانشین شوند
چون فاطمه ست حجت کبرای اهل بیت
خوب است خاک مقدم امّالبنین شوند
یعنی ادب کنند به زهرا و مرتضی
یعنی که در مصیبت آنان حزین شوند
آه از حرم نداشتنش از غریبیاش
باید که خلق در غم او شرمگین شوند
میخواستم دخیل ببندم برای او
دیدم که او ضریح ندارد فدای او
آئینهی مزارش اگر چه مکدر است
از آسمان پریدن بالش فراتر است
دنیا کنیز آنکه به کرّات گفته بود
عمرم تمام وقف کنیزی حیدر است
خواندش به نام فاطمه او گفت یا علی
امّالبنین بگو به من اینگونه بهتر است
در وصف او بس است بگوییم با غرور
او شیر بانویی است که عباسپرور است
روزی که پا گذاشته در خانهی علی
جز غم ندیده در دل ویرانهی علی
گاهی به دور حیدر کرّار گشته است
گاهی به دور یک در و دیوار گشته است
هی پشت در به سینه زده گریه کرده است
با چشم خیس خیره به مسمار گشته است
هر روز صبح گردش دستاس شاهد است
دستش به یاد فاطمه هر بار گشته است
زهرا نبود زینب او حال خوش نداشت
امّالبنین همیشه پرستار گشته است
این زن که بیقرار علی بود و دخترش
با این سخن فدای غم یار گشته است:
مولا؛ فدای دست به ناچار بستهات
زینب؛ فدای مادر پهلو شکستهات
#مجید_تال
#حضرت_ام_البنین_سلام_الله_علیها
وجودِ اهل محبّت همیشه در خطر است
تقرّبِ دل عاشق به آه شعله ور است
چگونه مُرده بخوانیم آن کسی را که
تمام عمر خودش با حسین همسفر است
غبار معصیت از دامنش گرفته شود
کسی که کاسه ی چشمش ز آبِ دیده ، تر است
شبی که سرنشود باحسین وگریه براو
همان شبی ست که فرموده اند بی سحر است
نماز نافله ی شب بدون اشک حسین
عبادتی ست که مانند نخل بی ثمر است
فدای خانم محنت کشیده ای که هنوز
بقیع از نفس روضه هاش خونجگر است
هنوز امّ بنین ، مادر چهار یل است
شبیه نجمه و لیلا اگرچه بی پسر است
در آفتاب کنار رباب می سوزد
شریک شرمِ به جا مانده در دل قمر است
ز داغ ماه به ابروش خم نیاورده
غم حسین کشیده که دست بر کمر است
از آن چهار رشیدی که از کَفَش رفتند
تمام دلخوشی اش تکّه های یک سپر است
#محمد_قاسمی
#حضرت_ام_البنین_سلام_الله_علیها
مرثیه خوان داغ آتشینم
امّ بنین بودم و کو، بنینم؟
کشتی من دگر به گِل نشسته
داغ به روی داغ دل نشسته
ز نخلها سایه به سر ندارم
من آسمانم و قمر ندارم
ماه فلک، روی زمین که دیده است؟
امّ بنینِ بیبنین که دیده است؟
سوز دلم ز داغ او دائمی است
از قَمَرُالعَشیرةُالهاشمی است
عطای بیحد، از اَحَد داشتم
از اسدُالله، اَسَد داشتم
بَدر، کجا هلال ابروی او؟
ماه همه هاشمیان، روی او
رشید من که اسوۀ وفا بود
به هیأت و هیبت مرتضا بود
یلی نبوده هم ترازوی او
علی زده بوسه به بازوی او
شنیدهام که فرق او دوتا شد
ابروی پیوسته ز هم جدا شد
شنیدهام فتاده از پشت زین
آمده بیدست به روی زمین
ولی یَل من به فدای حسین
که پروراندمش برای حسین
ز کودکی غلام او خواندمش
دور سر حسین گرداندمش
گریۀ من بهر عزیز زهراست
مادر عباس، کنیز زهراست
شِبل علی، بازوی حیدری داشت
سری بر آستان رهبری داشت
ادب ببین که دست اگر فتاده است
تیر، به روی چشم خود نهاده است
#علی_انسانی
#حضرت_ام_البنین_سلام_الله_علیها
با نور استجابت و ایمان عجین شدی
وقتی که با ولی خدا همنشین شدی
عطر بهشت در نفست موج میزند
حالا دگر تو بانوی خلدبرین شدی
زهرا که رفت دلخوشی از خانه رفته بود
تو آمدی و این همه شورآفرین شدی
بیشک برای مادری زینب و حسین
شایستهای که فاطمهٔ دومین شدی...
با خود دوباره خاطرهها را مرور کن
از روزهای خوب مدینه عبور کن
این روزها که خاطرهها همدمت شدند
تنها انیس قلب پر از ماتمت شدند
چندیست پارههای دلت رفتهاند آه
تو ماندهای و نمنم این اشک گاهگاه
با قلب تو حکایت هجران چهها نکرد
یک لحظه هم تو را غم و غربت رها نکرد
تنگ غروب بود و دلت ناگهان گرفت
مانند چشم ابری تو آسمان گرفت
پر شد ز عطر سیب غریبی هوای شهر
پیچید بوی پیرهنی در فضای شهر
مثل نسیم کوچه به کوچه خبر وزید:
مادر بیا که قافلهٔ کربلا رسید
یک شهر چشم منتظر و اشک بیامان
برگشته است از سفر عشق کاروان
برگشته با تلاطم اشک و خروش آه
دارد هزار خاطره از دشت و خیمهگاه
تو میرسی و روضه هم آغاز میشود
بغض از گلوی خاطرهها باز میشود
هرکس نشسته گوشهای و روضهخوان شده
اما سکینه با دل تو همزبان شده
همناله با دو چشم ترت، حرف میزند
از جای خالی پسرت حرف میزند:
یادش بخیر لحظهٔ شیرین گفتگو
یادش بخیر زمزمههای عمو عمو
یادش بخیر دیدهٔ بیدار کربلا
شبها صدای پای علمدار کربلا
یادش بخیر مشک و علم در دو دست او
آرامش تمام حرم در دو دست او
در چشمهاش عشق و نجابت خلاصه بود
او ترجمان شور و شکوه و حماسه بود
سقای عشق و آب و ادب بود ماه تو
نامآور تمام عرب بود ماه تو
داغ تو تازهتر شده با حرفهای او
وقتش شده تو روضه بخوانی برای او
رو میکنی به او که فدایت سکینه جان
جانم فدای حُجب و حیایت سکینه جان
شاید نگاه توست به قدّ خمیدهام
یا اینکه شرم میکنی از اشک دیدهام
دیگر شکسته قامت امالبنین، بخوان
از روضههای ماه من ای نازنین، بخوان
نامآوران به شوکت او بُردهاند رشک
در علقمه چه شد که به دندان گرفت مشک؟
از چشم خون گرفته برایم سخن بگو
از ماجرای تیر سهشعبه به من بگو
آخر چگونه بر سر ماهم عمود؟... آه
دستی مگر به پیکر سقا نبود؟... آه
شرمندهام ز روی تو و مادرت رباب
شرمندهام اگر نرسیده به خیمه آب
قلب مرا ولی تو رها از ملال کن
آرام جان من! پسرم را حلال کن
#یوسف_رحیمی
#حضرت_ام_البنین_سلام_الله_علیها
هر نفس هربار در هربار : یا امالبنین
هر تپش تکرار در تکرار یا امالبنین
نذرِ من شد سُفرهاش از مادرم آموختم
خواندهام بسیار در بسیار یا اُمالبنین
با گرههایی که کور است آمدیم و واشدند
رو به او گفتیم تا یکبار یا امالبنین
سینهام آماج غمها شد ولی زخمی ندید
تا نوشتم روی این دیوار یا امالبنین
بچه سیدها که بر زهرا توسل میکنند
با رعیت هرکه دارد کار : یا امالبنین
کار عباسش که مشکل شد مدد از او گرفت
نالههای سینهی سردار : یا امالبنین
چادرش بابالحوائج خانهاش بابُ المراد
چارهی هر مشکلِ دشوار یا امالبنین
با دلِ زهراییاش دین باوریاش را ببین
با امیرالمومنین همسنگریاش را ببین
بچههای فاطمه مادر صدایش میزنند
مادریاش را ببین نامادریاش را ببین
کارِ عباس است وقفِ زینبِینِ خانهاش
دائما میگفت زینب نوکریاش را ببین
بی حسیناش مینشست و میشکست و میشکست
روضه خوانیاش ببین نوحه گریاش را ببین
بسکه از خاکِ بقیع رویِ سر خود ریخته
چادرِ خاکی ، سرِ خاکستریاش را ببین
از همه شرمنده اما از ربابش بیشتر
مَشک را میگفت خاکِ روسریاش را ببین
روزها گِرد سکینه میزند بر سینهاش
آه زینب چهره نیلوفریاش را ببین
زینبش پیشش نشست و مُشت خود را باز کرد
گفت مادر ردِ خون انگشتریاش را ببین
#حسن_لطفی
#حضرت_ام_البنین_سلام_الله_علیها
به آسمان و به وقتِ سحر نیاز ندارد
که هست مادرِ ماه و قمر نیاز ندارد
چهار شیر-پسر را روانه کرده به میدان
حسین بعدِ جوانش سپر نیاز ندارد
نشسته أمّ وهب پای درس ِ أمّ ادب که؛
به روزِ واقعه هرگز پسر نیاز ندارد
علی و خیلِ ملائک به وصفِ او شده مشغول
به وصفِ حدّاقلِّ بشر نیاز ندارد
شده ست همسر او بوتراب! تا به ابد به
بنی کلاب! قبیله! پدر! نیاز ندارد
انیس و مونس قرانِ ناطق است! به قران-
مقام و رتبه ازین بیشتر نیاز ندارد
بشیر با خبر است از علاقه اش به حسینش
همینکه از پسرانش خبر نیاز ندارد
بناست جان بدهد در رکابِ خون خداوند
دو دست و چشم و سرش را اگر نیاز ندارد
تمام ِ دار و ندارش فدای سیدٱلعطشان
کنار علقمه سقّا به سر نیاز ندارد!
#م_عاطفی
#حضرت_ام_البنین_سلام_الله_علیها
السلام ای مادر ایثار یا ام البنین
دلخوشی حیدر کرار یا ام البنین
وقت توصیف تو ای بانو زبان ها لال شد
مدح تو بالاتر از گفتار یا ام البنین
جز تو در عالم کدامین زن برای زینب است
بعد زهرا بهترین غمخوار یا ام البنین
تو همانی که به عشق قبله عالم حسین
تربیت کردی سپهسالار یا ام البنین
خوش به حال هر که چون تو غیر گریه بر حسین
تا دم آخر ندارد کار یا ام البنین
مادر یل ها سرت را تا ابد بالا بگیر
دست از شرمندگی بردار یا ام البنین
جان عباست بیا بس کن ، برایت خوب نیست
گریه با این چشم های تار یا ام البنین
بیشتر از هر چه غم در سینه ات داری تو را
پیری زینب دهد آزار یا ام البنین
خوب شد ماندی ، ندیدی که حسین افتاده بود
بین مقتل تشنه و بی یار ، یا ام البنین
خوب شد ماندی ندیدی زینب افتاد از نفس
از حرم تا قتلگه صد بار ، یا ام البنین
خوب شد ماندی ندیدی خیمه ها می سوخت در
آتش بین در و دیوار یا ام البنین
خوب شد ماندی ندیدی کاروان را بی حسین
در میان کوچه و بازار یا ام البنین
خوب شد ماندی ندیدی بر فراز نیزه ای
خورده از پهلو سر ِ سردار یا ام البنین
خوب شد ماندی ندیدی خنده مستانه بر
اهل بیت احمد مختار یا ام البنین
#محمد_حسین_رحیمیان