eitaa logo
گلچین شعر
14.4هزار دنبال‌کننده
836 عکس
286 ویدیو
12 فایل
ارتباط با ادمین: @noroz_ad کانال دوم ما @robaiiyat_takbait
مشاهده در ایتا
دانلود
هم عاشقِ ماهتابِ زیبا شده ایم هم عاشقِ آفتابِ فردا شده ایم گل بوسه ی خورشید به روی لب ماست صبح آمده است و مثل گل وا شده ایم! @golchine_sher
چقدر ساده به‌هم ریختی روان مرا بریده غصّۀ دل‌کندنت امان مرا قبول کن که مخاطب‌پسند خواهد شد به هر زبان بنویسند داستان مرا گذشتی از من و شب‌های خالی از غزلم گرفته حسرت دستان تو جهان مرا سریع پیر شدم، آن‌چنان‌که آینه نیز شکسته در دل خود صورت جوان مرا به فکر معجزه‌ای تازه بودم و ناگاه خدا گرفت به دست تو امتحان مرا نه تو خلیل خدایی نه من چو اسماعیل بگیر خنجر و در دم بگیر جان مرا تو را به حرمت عشقت قسم بیا برگرد بیا و تلخ‌تر از این مکن دهان مرا چه روزگار غریبی است بعد رفتن تو بغل گرفته غمی کهنه آسمان مرا تو نیم دیگر من نیستی، تمام منی تمام کن غم و اندوه سالیان مرا @golchine_sher
این روز های سرد و حزن انگیز در پاییز برگ است می ریزد فقط یکریز در پاییز پاییز خون می ریزد انگار از رگ هر برگ از شاخه ها مرگ است حلق آویز در پاییز امسال، سال نسل کشتن های انسانی است خون می چکد، باز از کف چنگیز در پاییز مردم درون خواب هم کابوس می بینند از دست هرزه ، چشم های هیز در پاییز امسال از هر شاخه ای باروت می ریزد از شاخه های سبز زیتون نیز در پاییز کودک کشی چیز عجیبی نیست این دوران فصل غم است و زندگی ناچیز در پاییز هر جا که چشمت می خورد خون ریخته انگار که خاک اینجا هست حاصل خیز در پاییز یک روز می آید که صبر غزه خواهد شد از خشم و نفرت عاقبت لبریز در پاییز یعنی بهار از راه می آید پس از چندین تکرار بی رحمانه ی  پاییز در پاییز @golchine_sher
بی‌تو از خواب عدم دیده گشودن نتوان بی‌تو بودن نتوان، با تو نبودن نتوان @golchine_sher
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ببین! تشییع گل در اصفهان پایان ندارد عبور رودی از تابوت؟! این امکان ندارد ببخشی سیصد و هفتاد گل را در خزانی سخاوت تا به این اندازه را باران ندارد گرفته زیر هر تابوت را یک شهر، مجنون که لیلی تا به این حد عاشق حیران ندارد از آن روزی که معنا شد بهاران در خیابان گمانم اصفهان فصلی به جز آبان ندارد سرازیرست اشک از جان کاشی‌های مسجد که جز بارانِ اشک این مأذنه، جانان ندارد به جای گوی با سر عشق‌بازی‌های چوگان... که شوری مثل این در خاطرش میدان ندارد به هم هِی شانه‌ها تابوت می‌بخشند امروز ترازوی سخاوت ظاهراً میزان ندارد @golchine_sher
در زیر آسمان و در این بیکرانه‌ها روی زمین پهن و شلوغی خانه‌ها در لابلای مردم شهری که مرده اند در های‌وهوی خویش و سکوت رسانه ها تنها نشسته‌ام به امید نگاه تو دل بسته‌ام به ناله ی باد و ترانه‌ها جان دلم بگو به کجا کرده‌ای سفر؟ لب باز کن بگو سخن از محرمانه‌ها گاهی بیا به خواب گدایت بیا که من دل خوش نموده‌ام به شکوه اعانه‌ها می‌آیی و بهار به این باغ می‌رسد سر می‌زند به خار دل ما جوانه‌ها یک روز می‌رسی ز تکاپوی جاده‌ها ای تک سوار قصه‌ی عشق و زمانه‌ها @golchine_sher
گاهی در وجودمان به قبرستانی محتاجیم برای چیزهایی که درونمان می‌میرند. @golchine_sher
طبع شعرم بویی از عشق و شهامت می دهد شهر خوبم ( اصفهان ) بوی شهادت می دهد (ماه آبان) (شهر سلمان) بویی از غم می دهد با عُروج لاله ها بوی (مُحرم ) می دهد ( اصفهان ) نصف جهان شد از قدمهای شهید چونکه (صدها) لاله ی پرپر به شهر ما رسید آخرِ ( آبانِ سال شصت و یک) در اصفهان می روند آلاله ها بر روی دست عاشقان از پَر پروازشان آوازه ها بر لب گرفت چونکه نام این حماسه ( رمز یا زینب ) گرفت این شهادت ها دوباره شهر ما زیبنده کرد یاد عاشورای سال شصت و یک را زنده کرد یا رب این خیل شهیدان با حسین محشور کن روحشان را بر سرِ خوان علی مَسرور کن @golchine_sher
خدا می خواست با رویای تو همگام تر باشم و از پایان هر تقویم،خوش فرجام تر باشم خدا کندوی لبهای تو را در خانه ام آورد که از زنبورهای باغ، شیرین کام تر باشم تو را مثل جزیره دوخت بر پیراهن موجم که از پهنای اقیانوس ها" آرام" تر باشم زبان چشمه ی ییلاق هایم- واضح و روشن- به سمتم کوچ کن تا باز بی ابهام تر باشم میان قارچ های سمّی و مشهور جایم نیست همان بهتر که از هر غنچه ای گمنام تر باشم! تنور خود پرستی ها عجب سوزانده نان ها را! چه خوشبختم که می خواهم از این هم خام تر باشم ! من آن میخانه ی شادم که تعطیلی نخواهد داشت خدا می خواست از هر شاعری " خیام" تر باشم! ۲۵ آبان ۱۴۰۲ @golchine_sher
کنون یا رب که گم کردم شکوه آسمانم را چسان باید گشایم پیشِ تو قفل دهانم را ؟ ز حال و روز خود از بسکه غافل مانده ام اینک ز خاطر بُرده ام گویی همه نام و نشانم را ز بس جور و جفا دیدم من از یاران خود اینک که جای دوستان ترجیح دادم دشمنانم را گمانم بود از اول ، نمی پاید وفای تو شکستی عهد خود را پس یقین کردم گمانم را چو بلبل از چمن رفتم ز جور باد پاییزی به وقتی که به غارت رفته دیدم آشیانم را در این دریای طوفانی ندیدم رنگ آسایش نشد گوشِ کسی پیدا که دریابد فغانم را ملول و خسته ام در محبسِ تاریکِ این دنیا خوشا بگشایم آخر بند از روح و روانم را چو ققنوسی اگر ( شایق) در آتش شعله ور گشتم که می خواهم بسوزانم میان شعله جانم را @golchine_sher
چه جای صحبتِ سال و ماه و بهار و خزان که دل گرفته‌ام از روزگارِ دور از تو... @golchine_sher