eitaa logo
گلچین شعر
14.5هزار دنبال‌کننده
874 عکس
305 ویدیو
12 فایل
ارتباط با ادمین: @noroz_ad کانال دوم ما @robaiiyat_takbait
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بیاور چای با معجونِ تازه بپا کن عشق با مضمونِ تازه دوباره صبح شد خورشید خانم بزن بر روی رگ‌ها خونِ تازه @golchine_sher
لبخند زدی فکر انار از سرم افتاد لرزیدم و از شانه ی من ارگ بم افتاد تا چشم گشودم دلم از شوق تو سر رفت تا پلک زدی حادثه ها پشت هم افتاد تا بافه ی گیسوی تو در باد رها شد در کار گره خورده ی ما پیچ و خم افتاد با سر نخ یک بوسه به دنبال تو آمد این کودک یک ساله که در هر قدم افتاد بعد از تو که طنازترین فاتح قرنی این قلعه ی ویران شده در دست غم افتاد بر سنگ مزارم بنویسید فقط «عشق» ای عشق! بیین نام خودم از قلم افتاد @golchine_sher
ما خسته ایم! خسته به معنای واقعی دل های ما شکسته به معنای واقعی ما لشکریم! لشکر پخش و پلا که دید؟ خیل ز هم گسسته به معنای واقعی این زخم سجده نیست به پیشانی ام رفیق جای دری ست بسته به معنای واقعی از بادبان نخیزد و از ناخدا، بخار کشتی به گل نشسته به معنای واقعی تنگ است جای ما و چنین است حال ما: باغی درون هسته! به معنای واقعی @golchine_sher
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دلم می خواست باران مادرم بود همیشه چتر مِهرش بر سرم بود به شوقش دانه دانه می شکفتم بهشتی از قدومش در بَرم بود میان باغسار ابروانش تِمِ بادامیِ بارآورم بود شراب کهنه ی مویش که می ریخت بلور شانه هایش ساغرم بود پس از آن خشکسالی های جانسوز هوای خیس چشمان ترم بود بهارم بی گل رویش خزان است چه می شد دامنش باغ و برم بود پر از گلهای سرخ و صورتی رنگ حریری از حیایش چادرم بود جهان بی چشمهایش دیدنی نیست گلی بی روی او بوییدنی نیست نبوغ روح او خورشید گستر چراغی بی رخش فهمیدنی نیست هزاران پنجره در خانه باشد نباشد مهر او تابیدنی نیست صفایش مروه ی مقبوله ی من به جز احرام او پوشیدنی نیست کتاب سینه اش قرآن نور است به غیر از مصحف اش بوسیدنی نیست @golchine_sher
گاهی از دور تماشای تو دلخواه تر است این چه راهی است که با فاصله کوتاه تر است آسمانی است اگر ماه خدا حرفی نیست ماه من روی زمین است ولی ماه تر است در دلم صاعقه ی شوق و تنم ،می لرزد برق چشم تو به حال دلم آگاه تر است بروی هر طرفی ، ابر دلم ، می آید اشک می ریزم و بنگر که گذرگاه، تر است باد فهمید چه آرامش محضی دارد هرکسی در سفر موی تو گمراه تر است بغضِ دیدار اگر جان مرا می کاهد خنده ی تلخ جدایی تو جانکاه تر است @golchine_sher
<< نسیم عشق>> هر آنکه گوهر عشق از صدف روانه نکرده نهال مهر و محبت، در او جوانه نکرده میان رفتن و ماندن دلی است رام رمیدن که بهر بار غمت، هیچ فکر شانه نکرده نیامدَ است بماند، که سوز عشق نداند نبرده رنج فراقی، تب شبانه نکرده همیشه زخم زبانش، نشانه رفته دلت را زبانه کرده زبانش، که تازیانه نکرده کبوترانه نشستی به بام خانه اش اما برای مرغ دلت هیچ، فکر دانه نکرده درون ساغر جانت مِیِ قرار نریزد دلش برای محبت، تو را بهانه نکرده تو را به وقت پریدن نبوده بال و، وَبال است چرا که، فکر کمالت در این میانه نکرده دلی که عشق ندارد، <<بهار>> را نچشیده بجز خزانِ به نهادش کَس آشیانه نکرده @golchine_sher
6.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دلم گرفته ای دوست، هوای گریه با من گر از قفس گریزم، کجا روم، کجا من؟ کجا روم؟ که راهی به گلشنی ندارم که دیده بر گشودم به کنج تنگنا من نه بسته‌ام به کس دل، نه بسته کس به من دل چو تخته پاره بر موج،رها…رها…رها…من ز من هرآنکه او دور،چو دل به سینه نزدیک به من هر آن که نزدیک،از او جدا جدا من نه چشم دل به سویی، نه باده در سبویی که تر کنم گلویی، به یاد آشنا من ز بودنم چه افزون؟ نبودنم چه کاهد؟ که گویدم به پاسخ که زنده‌ام چرا من؟ ستاره‌ها نهفتم، در آسمان ابری دلم گرفته‌ای دوست ، هوای گریه با من @golchine_sher
می‌خواستم ببوسمت، ايمان نمی‌گذاشت ترس از فرشته‌های نگهبان نمی‌گذاشت! می‌خواستم بغل کُنَمَت تنگ و تنگ‌تر اما لهیبِ شعلهٔ سوزان نمی‌گذاشت! باید خدا که عاقل و خوب است، اینقَدَر اعجاز توی طرز نگاهتان نمی‌گذاشت! یا سیبِ گونه‌های تو را کال می‌کشید یا در دهانم این‌همه دندان نمی‌گذاشت! مثلِ نمازهای قضایی شدم که تو می‌خواستی بخوانی و شیطان نمی‌گذاشت! می‌خواستم ببوسم و می‌خواستی، اگر تردید توی دامنِ انسان نمی‌گذاشت! @golchine_sher
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صبح آمد و گوی سرخ خورشید در سینه ی آسمان درخشید از مشرق دل غم تو با ناز آهسته طلوع کرد و تابید گنجشک جسور شعر من باز در کوچه ی خاطرات چرخید در حوض خیال تو پری شست با کاغذ و با مداد رقصید تا حافظ و قرن هشت پر زد هم نغمه ی او تو را سرایید: "ای گل تو کجا و روی زیباش" تو خاری و او طراوت عید تا سعدی و قرن هفت هم رفت از چاره کار عشق پرسید "درمان اسیر عشق صبر است" صبر آمد و رفت ترس و تردید "من تن به قضای عشق دادم" عشق است و همین فراق و امید پر زد غزلم به سوی شهرت شعر از احدی نمی هراسید پایان مسیر، مثل هربار دستان تو را دوباره بوسید @golchine_sher