eitaa logo
گلچین شعر
14.3هزار دنبال‌کننده
816 عکس
281 ویدیو
12 فایل
ارتباط با ادمین: @noroz_ad کانال دوم ما @robaiiyat_takbait
مشاهده در ایتا
دانلود
ما هیچ و جهان هیچ و غم و شادی هیچ خوش نیست برای هیچ ناخوش بودن... @golchine_sher
در دلم بذر محبت کاشتی از ازل بر من ولایت داشتی @golchine_sher
چه فرقی می‌کند دوریم یا نزدیک وقتی من ترا چون تکه‌ای از سرزمینم دوست می‌دارم @golchine_sher
ای لبانت از رگ گردن به من نزدیک‌تر بوسه‌های هر شبت از من به من نزدیک‌تر دوری از آغوش گرمت مایه‌ی مرگ من است دست‌هات از لاله و لادن به من نزدیک‌تر از لب جادکمه‌ها رازی نخواهد کرد درز می‌شوی در پیرهن از تن به من نزدیک‌تر پرچم صلحی نشانت دادم و از آن‌به‌بعد مرزهایت هر شب از قبلاً به من نزدیک‌تر برفم و خوابیده کوهستان تو در من ولی می‌شود با هر نفس بهمن به من نزدیک‌تر عاقبت خاکستری می‌ماند از هر کلبه‌ای جز تو کی ای آتش روشن به من نزدیک‌تر؟! @golchine_sher
یک لیله المبیت تو را بس ولی شوی چون آفتاب در شب ظلمت جلی شوی ذکر سلام نام تو عطر ملائک است باید که باب میل خدا و نبی شوی ما را نیاز حاجت هیچ استخاره نیست وقتی برای مرهم دل یا علی شوی حسن ختام عشق سرآغاز عاشقی است در گوش هر رسیده که بانگ جلی شوی عالم دلیل این همه حسن جمال توست یک لیله المبیت تو را بس ولی شوی @golchine_sher
نه وصلت دیده بودم کاشکی ای‌گل نه هجرانت که جانـم در جوانی سوخت ای جانـم به قربانت تحمــل گفتی و مـن هم که کردم سـال‌ها اما چقـدر آخـر تحمــل بلـکه یادت رفـته پیـمانت چو بلبل نغـمه خوانم تا تو چون گل پاکدامانی حــذر از خـار دامنـگیر کن دستـم به دامـانت تمـنای وصالم نیست عشــق من مگـیر از من به دردت خـــو گرفتم نیسـتم در بنـد درمانت @golchine_sher
زین تبسم که تو از آن لب گلگون کردی دل ما را چو دل باده پر از خون کردی تا ز زنجیر سر زلف گره بگشودی همچو لیلی همه را بیدل و مجنون کردی @golchine_sher
دست هایم به زخم عادت داشت و به دست پدر شباهت داشت دست بابا اگرچه خالی بود قدر یک آسمان سخاوت داشت. دشت بود و چقدر آرامش کوه بود و چقدر هیبت داشت پدرم روضه خوان نبود ولی در دلش روضه بی نهایت داشت تا صدایی نگفته بود حسین بغض او نای استقامت داشت خانه از چشم او‌حسینیه بود خانه با اشک او طراوت داشت مشقِ نام حسین بود و حسین هر چه پیشانی پدر خط داشت @golchine_sher
از انتظار، دیدهٔ یعقوب شد سفید هیچ آفریده چشم به راه کسی مباد @golchine_sher
در شب باران به خاک ریخته گاهی بوسه ی ابری که دل سپرده به ماهی خط به خط سرنوشت من مژه ی توست زندگی کوه بسته است به کاهی زلف تو و عمر من ؟ چه راه درازی! چشم تو و حال من ؟ چه روز سیاهی! مسئله مرگ و زندگی نظر توست می کُشی و زنده می کنی به نگاهی حق من این زندگی نبود خدایا! جان مرا زودتر بگیر، الهی ... @golchine_sher
خدا به عشق ٍعلی آفرید دنیا را به اعتدالٍ علی آفرید عقبیٰ را به قدر ٍقامت ٍنام ٍعلی ولی الله کشید بر سرٍ کوه  آفتابٍ زیبا را هم اینکه ماه ٍرخش برزمین نمایان شد از آبـــــروی علی پُر نمود دریا را دمید با دمٍ قدسش جهان مقدس شد نشاند آدم و نوح و خلیل و موسیٰ را خدا چقدر به نامٍ علی ارادت داشت به احترام ٍ علی آفرید زهرا(س) را نوای احمدی از ذوالفقار بالا رفت که سجده گاه کند، مسجد وکلیسا را علی امیر، علی بوتراب، علی اعلی خدا به دستٍ نبی داد دستٍ مولا را به حبٍ ساقی کوثر علی سلام الله خدا به آتش دوزخ نمی بــرد ما را علیست اَشرفُ و زَین و حَلیف و باب الله خدا به مهر علی وا نموده درها را @golchine_sher
                چند زمستان مي‌گذرد هوا چه سرد است، چه پُر سوز است! سوز مي‌آيد سوز مي‌آيد سوزِ بي‌كسي مي‌آيد سوزِ سرگرداني سوزِ تنهايي، سوزِ تنهايي مي‌آيد.   من هيچ چيز ندارم حتي پدر كه روزگاري مثل درخت تمامِ خانه‌ي ما را سخت، در آغوش مي‌فشرد و سايه‌ي مهرباني‌اش را از ما دريغ نمي‌كرد. در آستانه‌ي خانه پدر پس از خداحافظي هر صبح با صداي بلند، «چهارقل» مي‌خواند و از «پنج‌تن»، مدد مي‌جُست و وقتي كرايه‌خانه، عقب مي‌افتاد، پدر در نيمه‌هاي شب به خانه مي‌آمد و گاه اتفاق مي‌افتاد كه ما تا ده‌روز، بي‌پدر بوديم و شب‌ها، يتيم مي‌خوابيديم.   آن‌روزها، پدر، بزرگترين مردِ روي زمين بود وقتي كه شب، به خانه مي‌آمد و ما شكايتِ دُردانه‌هاي صاحبخانه را به پيش او مي‌برديم، پدر چه خط‌ونشان‌ها كه براي آن‌ها نمي‌كشيد امّا دريغ نمي‌دانم چرا فردا هرچه گفته بود فراموشش مي‌شد، و دوباره اوّلِ صبح به نصرت‌خان سلام مي‌كرد؟! آن‌روزها - تمام سال - هر شب به اميدِ دوچرخه مشق مي‌نوشتيم، به اميدِ دوچرخه مي‌خوابيديم و خوابِ دوچرخه مي‌ديديم؛ امّا روزِ گرفتنِ نتيجه دزدي نامرد، جيب‌هاي پدر را مي‌زد! پدر دروغ نمي‌گفت! من از همان روزها از دزدها بدم مي‌آمد. آن‌روزها براي ما پدر يعني: دستي كه زِبْر است امّا مهربانيِ نامحدودي دارد پدر يعني: بوي سيگار و بوي دود و بوي عرق كار پدر يعني: آغوشي براي آرامشِ شب‌هاي ما پدر يعني: كـارِ مُمتَد و بي‌وقفه پدر يعني: توكّل بر خدا پدر يعني: گريه براي امام‌حسين پدر يعني: نمازِ سرِ وقت پدر يعني: شنيدنِ تمامِ شكايت‌ها پدر يعني: يك دست كت‌وشلوار شبِ عيد پدر يعني: يك سكه‌ي دو رياليِ روزانه پدر يعني: وعده‌ي دوچرخه براي تابستان پدر يعني: يك بغل هندوانه در ظهر‌هاي گرم پدر يعني: خداي روي زمين براي مادر پدر يعني: وقار و شمرده شمرده حرف زدن پدر يعني: كم‌غذاترين عضوِ خانواده‌اي پنج‌نفره پدر يعني: خوشرويي و لبخند پدر يعني: مردي با يك شالِ سبز پدر يعني: مردي كه زانوي شلوارش وصله دارد و يقه‌ي كتش نخ‌نما شده پدر يعني: يك كيفِ چرمي براي اوّلِ مهر پدر يعني: چكمه‌هاي پلاستيكي زمستان @golchine_sher
دست و پا گم کرده‌ی شوق تماشای توام... @golchine_sher
کور بودیم و غم‌های پدر را نمی‌دیدیم مادرم اما بریل می‌دانست هر شب دردها را از روی پینه دست‌های پدر مرور می‌کرد @golchine_sher
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺗﻮ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺳﻘﻒ ﺑﺮ ﺳﺮﻣﺎﻥ ﺧﺮﺍﺏ ﻧﺸﺪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺗﻮ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺩﯾﻮﺍﺭﻫﺎ ﻣﺤﮑﻢ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺗﻮ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﺎ ﺑﻪ ﺻﺪﺍﻗﺖ ﭘﻨﺠﺮﻩﻫﺎ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ﭘﺪﺭ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻣﻦ ﻫﻨﻮﺯ ﻓﮑﺮ می‌کنم ﮐﻪ ﺷﺎﻧﻪ‌ﻫﺎﯼ ﺍﻭ ﺩﺭ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺳﺘﻮﻥﻫﺎﯼ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﺟﺎ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﺳﺖ @golchine_sher
برخاستن وقت سحر یادش هست یک لقمه ی نان مختصر یادش هست هر بار گذشته را ورق زد پدرم از کارگری درد کمر یادش هست @golchine_sher
از «روز من» و «بخت من» ای‌ دوست، چه پرسی؟ بی ‌روی تو و موی تو «این» تیره شد، «آن» تار.. @golchine_sher
همیشه مرد سفر مرد جاده بود پدر رفیق و همدم مردم پیاده بود پدر چو تک درخت ستبری دلش به این خوش بود که روی پای خودش ایستاده بود پدر غم یتیمی و غربت حریف او نشدند سترگ بود نماد اراده بود پدر به قد کشیدن من روز شب می‌اندیشید صبور بود کشاورز زاده بود پدر مرا نشاند بر اسب مراد و توسن بخت خودش ولی دم رفتن پیاده بود پدر یتیم خانه‌ی دنیا به او سپرد مرا که مهربان که صمیمی که ساده بود پدر درون سینه‌ی او جا برای همهمه بود دلش گشوده و دستش گشاده بود پدر خزانه‌ی دل او دانه دانه مروارید خودش برای خودش شاهزاده بود پدر پدر که رفت دلم را به آسمان دادم خودش به من پر پرواز داده بود پدر برای من پدری کرد و پر کشید و پرید چه مهربان چه صمیمی چه ساده بود پدر @golchine_sher
ای طفل که دفع مگس از خود نتوانی هر چند که بالغ شدی آخر تو همانی شکرانه‌ی زورآوری روز جوانی آن است که قدر پدر پیر بدانی @golchine_sher
دنبال چه می‌گردی پدرم؟ چرا صورتت این همه رو به زمین نزدیک است من از این تای کمر می‌ترسم تو هنوز سلام آفتاب‌های بی شماری را نداده‌ای رو به زمین نه به آسمان خیره شو صاف بمان ستون این خانه نفهم است یادش نده ویرانی این سقف چگونه است @golchine_sher
بین اشعارِ من و ارتشِ چشمانِ شما بنده مغلوب دوسردارِ سپاهت شده ام @golchine_sher
ای نی! چه کشیدی مگر از خلق که هر دم ما آه کشیدیم و تو فریاد کشیدی @golchine_sher
از سقف اتاق می چکد اشکِ دگر مادر که نگاه خسته اش مانده به در رفته ست پدر در پیِ لقمه نانی برگشته دوباره دستهایش به کمر... @golchine_sher
تو کیستی که صدایت به آب می‎ماند تبسّمت به گل آفتاب می‎ماند تنت به پیرهن صورتی و دامن سرخ به تُنگ نیمه‎پری از شراب می‎ماند به پشت چشم تو آن سایه‎های رنگارنگ به نقش قوسِ قُزح در حباب می‎ماند تو را شبی سر راهی دو لحظه دیدن و بعد به خانه یاد تو کردن به خواب می‎ماند از آن تبسّم نوشت به سینه یادی ماند چو برگ گل که به لای کتاب می‎ماند کسی که شعر تو را گفت نشئه‎ی سخنش به مستی میِ بی‎رنگ ناب می‎ماند... @golchine_sher
پدر دست‌هایش را تا کرد و در چمدان گذاشت مادر چشم‌هایش را در بقچه‌ای پیچید پدر با چمدان و بقچه بیرون رفت و با چند دست لباس برای من برگشت شب شنیدم که پدر می‌گفت آن‌ها را به قیمت خوبی فروخته است @golchine_sher