کاری به کار عقل ندارم به قول عشق
کشتی شکسته را چه نیازی به ناخدا
گیرم که شرط عقل به جز احتیاط نیست
ای خواجه! احتیاط کجا؟ عاشقی کجا؟
#فاضل_نظری
@golchine_sher
من به تنهایی این پیله قناعت دارم
هر چه کرم است که پروانه نباید بشود
#مهدی_فرجی
@golchine_sher
اهل کاشانم
پیشهام نقاشی است
گاه گاهی قفسی می سازم با رنگ می فروشم به شما
تا به آواز شقایق که در آن زندانی است
دل تنهایی تان تازه شود
چه خیالی چه خیالی ... می دانم
پرده ام بی جان است
خوب می دانم حوض نقاشی من بی ماهی است...
#سهراب_سپهری
@golchine_sher
تـورا بـرای شبی عـاشقـانـه، کم دارم
تـو را بـرای دعـای شبـانـه، کـم دارم
تـو را و گـرمیِ آغـوشِ مهـربـانت را
بـرای خلوت و سرمای خانـه کم دارم
مـن آن پـرنـده ی تنهـای زیـرِ بارانم
کمی درخت و کمی، آشیـانه کم دارم
غـروب آمـد و اسبـابِ غم، فراهم شد
بـرای گـریـه ام انگـار، شانـه کم دارم
نخواه از تو و احساسِ خویش برگردم
کـه در مقـابلِ حرفت، بهانـه کم دارم
ببخـش اگـر سخنـانم تو را مکدر کرد
مـن از تبـارِ عـذابـم ، تـرانـه کم دارم
#جعفر_مقیمیان
@golchine_sher
ای مهرِ تو چونماه ، به شب های بلندم
غیر از تو، بگو دل به هوای که ببندم؟
وقتی که کنـــــارِ تو ام انـــگار به کلّی،
دور از غم و دلتنگی وآسیب و گزندم
درقاف ترین قلــهء رویای تو هستم
مبهـــوتِ افقهای مه آلود سهنــدم
تقصیـــــرِ دلم نیست زده باز به دریا
من فارغ از این فلسفه های زد و بندم
گاهی که شودبسته لب از قصه و غصه
از دست ِ زبانِ دلِ خود هم گِله منـدم
تا بوده چنین بوده نمِ اشک بهانه است
باید که به این گریه ء بیهوده بخندم!
مضمونِ غــــزل، محــــورِ آرایــهء نابی
باز از تو سروده است، دلِ شعرپسندم
#بهار_راد
@golchine_sher
درد عشقت را همین دیشب به مادر گفتهام
تا تو باشــی برلبـم، هرلحظـه از سر گفتهام
مـــادرم باریــد و باریـد و دلــم بیتــاب شد
مثــل اینکه داغ دریـــا را به بنــــدر گفتهام
خواهرم تا روســری از سرنگیرد، بیقـــــرار
داستــانت را به او یک جـــور دیگر گفتهام
چای تلـــخ و استـکان و قند حتـــی تلــختر
من مگــــر درد دلــــم را با سمـــاور گفتهام!
دید با چشم خودش افتادنشرا خاک سرد
تا غم خود را به صحــرا با صنــوبر گفتهام
زیر و رو کردی جهـانم را و با این حال، باز
تا تـــو را دیــدم فقــط... اللــهاکبـر گفتهام
این همه زیبایـی یکجا، کمــال خلقت است
تا تو بودی از گل و خورشید، کمتر گفتهام
#ذبیحالله_ذبیحی
@golchine_sher
این روزها سخاوت باد صبا کم است
یعنی خبر ز سوی تو این روزها کم است
اینجا کنار پنجره تنها نشسته ام
در کوچه ای که عابر دردآشنا کم است
من دفتری پر از غزلم، ناب ناب ناب
چشمی که عاشقانه بخواند مرا کم است
بازآ ببین که بی تو در این شهر پر ملال
احساس ، عشق ، عاطفه ، یا نیست یا کم است
اقرار می کنم که در اینجا بدون تو
حتی برای آه کشیدن هوا کم است
دل در جواب زمزمه های بمان من
می گفت می روم که در این سینه جا کم است
غیر از خدا که را بپرستم؟ تو را ، تو را
حس می کنم برای دلم یک خدا کم است
#محمد_سلمانی
@golchine_sher
هرچند پیش روی تـو غرق خجالتند
چشمان این غریبه فقط با تو راحتند
بانو به بی قراری شاعر ببخش اگر
این شعرها به حضرت چشمت جسارتند
آغوشت آشیانه ی گرم کبوتران
لبخندهات حس نجیب زیارتند
دور از نگاه سرد جهان دست های من
با بافه های موی تـو سرگرم خلوتند
دنیا سکوت های مرا ساده فکر کرد
از حرف دل پرند اگر بی شکایتند
بی خواب کوچه گردی و بدخوابی ام نباش
دلشوره های هر شبم از روی عادتند
هی کوچه کوچه کوچ به پایان نمی رسم
شب های سرد و ابری من بی نهایتند...
#اصغر_معاذی
@golchine_sher
در کاسه ی وصل تو اگر زهر دهندم
خوش تر که به پیمانه هجران تو ، قندم
آرامش دل خواسته ای نیست میسّر
جز در کنف سایه ی آن سرو بلندم
آفاق پر از اخترکان است و به جایت
کس را ننشاند دل خورشید پسندم
هر چند که بس رشته ی زلفم به کمین است ،
امّا ، نه من آن بسته ی هر سست کمندم
عشق آن قدر از موی تو زنجیر به هم بافت
تا ساخت کمندی که کشانید به بندم
با رفتن و گم گشتن و از خویش گذشتن
گیرم که به هر شیوه ، دل از مهر تو کندم
امّا چه کسی لایق عشق است به جز تو ؟
بی تو دل سر گشته به مهر که ببندم ؟
#حسین_منزوی
@golchine_sher
قلـبِ عـاشق میتپد، تنهـا بـرای یک نفر
بـاید از عـالَـم بُـرید و مانـد، پای یک نفر
گاه از آیینـه هـم، باید فـراری بـود و دید
عکسِ خود را بینِ قابِ چشمهای یک نفر
مثلِ کوهِ برف، در بهمن نباید سُست بـود
دل فقط باید بـریـزد بـا صدای یک نفر
آرزوهـای محـالِ دیگـران بـایـد شـد و
مستـجابِ ربّنــاهـای دعــای یک نفـر
روی هر بـامی نباید رفت از پـرواز گفت
بـال باید جـَلـد باشد در هوای یک نفر
#علی_باقری
@golchine_sher
#حضرت_زهرا_س_بعد_از_شهادت
#زبان_حال_امیرالمومنین_ع
رفته است از آسمان من خورشیدم
پژمرد مقابلم گل امیدم
بر قبر گلاب اشک میپاشیدم
گفتم که فراق را نبینم دیدم
آمد به سرم از آنچه می ترسیدم
گفتیم برای هم و همتای همیم
گفتیم که موج های دریای همیم
گفتیم شریک درد و غم های همیم
او رفت و شریک درد و غم گردیدم
آمد به سرم از آنچه می ترسیدم
کوچید از آشیان پرستو شد و رفت
آسوده ز دردهای پهلو شد و رفت
دستان علی دخیل زانو شد و رفت
او رفت و اسیر خانه ی تبعیدم
آمد به سرم از آنچه می ترسیدم
ای یک تنه لشکرم سپاهم زهرا
نه ساله رفیق نیمه راهم زهرا
شد خانه پس از تو قتلگاهم زهرا
بعد از تو لباس بی کسی پوشیدم
آمد به سرم از آنچه می ترسیدم
مانده است به خاطر من آن روزی که
آن هیزم سرخ خانمان سوزی که
آن دست سیاه آتش افروزی که
بعد از تو دگر نمی کند تهدیدم
آمد به سرم از آنچه می ترسیدم
افتاد گل بهار من دست خزان
پشت در باغ رفت از جسم تو جان
شد ساقه ی تو شکسته من هم پس از آن
هر روز ز باغ خانه گل می چیدم
آمد به سرم از آنچه می ترسیدم
با دیده ی خویش دیدم افروخته بود
خاری که گل مرا به در دوخته بود
رفتی و نگفتی که سرت سوخته بود
افسوس که دیر قصه را فهمیدم
آمد به سرم از آنچه می ترسیدم
تا دست تو بر پشت یدالله نشست
خوشحال شدم که باز هم زهرا هست
ناگاه قلاف آمد و دست تو شکست
از لرزش دستهای تو لرزیدم
آمد به سرم از آنچه می ترسیدم
#محمدعلی_بیابانی
@golchine_sher
خستهترازصدای من، گریهی بیصدای تو
حیف که مانده پیش من، خاطرهات بجای تو...
#افشین_یداللهی
@golchine_sher