eitaa logo
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
4.2هزار دنبال‌کننده
28.6هزار عکس
12.5هزار ویدیو
216 فایل
💠خاطرات،وصایا،سیره عملی شهدا💠 ،انتقادات پیشنهادات @Sun_man313 🕪مسئول تبادلات و تبلیغات 👇👇 @MZ_171 تبادل فقط با کانالهای انقلابی و مذهبی بالای 1k در غیر اینصورت پیام ندهید این کانال در سروش👇 https://sapp.ir/golestanekhaterat
مشاهده در ایتا
دانلود
دت رسیده بود و مادر پیر و ناتوانی داشت و تکیه گاه خواهرانش نیز بود اما با وجود این از حضور در کوتاهی نکرد و این شرایط(مشکلات و سختیها) نتوانست مانع حضورش در جبهه شود. در بین اعزامی اخلاقی خاص و متفاوت داشت به گونه ای که دوستانش میگفتند اگر خداوند بخواهد تقدیر را نصیب کسی کند آن شخص خواهد بود (در اصطلاح میگفتند میزنی و او میگفت من و ) شهادت و شهادت یگانه مدافع حرم شهرستان شهید پرور بهبهان ( مطهر شهید بزگوار واقع در گلزار شهدا شهرستان می باشد) (5 ) احسان عضو نیروهای گردان تکاور حضرت رسول(ص) از تیپ تکاور امام حسن مجتبی(ع) بود. این بزرگوار در مأموریتی که گردان حضرت رسول(ص) در داشتن از نیروهای احتیاط بودن. احسان قبل از این عملیاتی که در اون به برسه در فاصله اندکی در عملیاتی دیگر شرکت کرده بود ، اما تو این عملیات به نیروهای هجوم پیوست نیروهای همان نیروهای خط شکن که صف اول جبهه جنگ هستن ساعت۹ شب آماده عملیات میشن و نزدیکای ساعت۳شب بود که عملیات آغاز میشه. این عملیات برای پاکسازی شهر ⬅زیتان ➡در جنوب استان حلب از شر وجود نیروهای تکفیری جبهه النصره که مورد حمایت کشورهای زیادی همچون عربستان وبیشتر کشورهای منطقه و اروپا و در رأس آن شیطان بزرگ (آمریکا) انجام گرفت.سرانجام در آخرین قسمت از پاکسازی ساختمانهای شهر زیتان که بعد از آن شهر فتح شد در درگیری با نیروهای تکفیری در فاصله اندک مورد اصابت چندین قرار میگیرد که یکی از این تیرها از جیبی این شهید والامقام عبور میکند و به مبارک ایشان و دیگری با فاصله اندک در سمت اصابت میکند و سرانجام این عزیز به درجه رفیع نائل میشوند. ( 6) آری شجاع و عارف به ارزشهای دین احساس تکلیف نمود تا همچون (ع) مدافع حرم زینب(س)باشد و به ما بفهماند اگر آن روز در کربلا نبوده ایم امروز میتوانیم مدافع حریم کسی باشیم که با ندای رسایش قیام سالار شهیدان را تکمیل نمود. ... به امید http://eitaa.com/golestanekhaterat 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
ویژه مراسم #اجتماع مدافعین حرم #سومین_سالگرد_شهید_احسان_فتحی🌷 یگانه #شهید مدافع حرم #بهبهان #تصویربازشود🌷 #نشر_حداڪثری http://eitaa.com/golestanekhaterat
دستنوشته یگانه #شهید مدافع حرم شهرستان #بهبهان #احسان_فتحی یڪ روز قبل از #شهادت بتاریخ ۱۳۹۴/۹/۱۵ #به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت http://eitaa.com/golestanekhaterat
در کنار "دو شهید در یک قاب" گاهی باید نوشت: 🌷 #مادران_دو_شهید_در_یک_قاب🌷 🔺دردِ هجری کشیده ام که فقط هر که باشد دچار می فهمد... 🔴 حضور خانواده #شهید مهندس #یونس_پوجلو در سومین سالگرد شهادت شهید #احسان_فتحی اولین شهید مدافع حرم شهرستان #بهبهان. http://eitaa.com/golestanekhaterat
شهادت هدیه ای است از طرف خداوند، به آنان که لایق هستند. #شهید_یونس_پورجلو #شهیدحادثه_تروریستی_۳۱شهریوراهواز #بهبهان http://eitaa.com/golestanekhaterat
🔺وضعیت واتساپ شهید یونس پور جلو به مناسبت ایام تاسوعا و عاشورای حسینی. #دو_روز_قبل_از_شهادت ▪️🌷آخر حسینی شد... #یادش‌با‌صلوات #بهبهان http://eitaa.com/golestanekhaterat
#شهادت سرباز وظیفه ناجا در #بهبهان 🔹معاون اجتماعی فرماندهی انتظامی خوزستان: «سلیم شاوردی» استوار دوم وظیفه از پاسگاه انتظامی پل زهره شهرستان بهبهان در درگیری با سوداگران مرگ به درجه رفیع شهادت نائل آمد. fna.ir/bqtu9a •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat 🌷🌷🌷
سرلشکر پاسدار شهید دکتر مجید بقایی در سال 1337 در در خانواده‌ای مذهبی و متدین به دنیا آمد. او دوران کودکی و تحصیل خود را در این شهر با کسب موفقیت‌هایی به پایان رساند و در دانشگاه جندی‌شاپور (دکتر چمران) راه یافت و جزو بادرایت و باذکاوت شد. در دوران فعالیت‌های سیاسی و اجتماعی خود را در با نظام پهلوی آغاز کرد. رشادت‌های وی در فراز و فرودهای مبارزات انقلابی و نیز در ایران و عراق بی‌شمار است.  وی پیش از جنگ تحمیلی به پاسداران انقلاب اسلامی پیوست و ماههای اول جنگ بود که ایشان از طرف فرماندهی کل سپاه به عنوان نماینده سپاه در اتاق جنگ معرفی گردید. یکی از فعالیتهای مهم او تلاش در جهت هماهنگی بین سپاه و ارتش بود ايشان پس از به سمت در فرماندهي منصوب شد. بعد از عمليات محرم بود كه بقايي پس از آنكه جانشين يگان نيروي زميني سپاه گرديد، قواي يكم كربلا را به عهده گرفت. بعد از فعالیت‌ها و پذیرش مسئولیت‌های گوناگون در جنگ، در عملیات « » و « » به «قوای یکم کربلا» برگزیده شد. سرانجام سردار سرلشکر دکتر مجید بقایی، نهم بهمن سال 1361هنگام منطقه عملیات والفجر مقدماتی، همراه به رسیدند. شادی روحشون •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat 🌷🌷🌷
پاسگاه دریابانی بندر ماهشهرمبنی بر وجود تعدادی لنج که به صورت کاروانی قصد خروج از آب های مرزی به مقصد عراق را داشتند یک اکیپ از پرسنل مرزبانی نیروی انتظامی با یک فروند ناوچه جهت کنترل وبازرسی به سمت آنها حرکت نمود و پس از ایست و هشدار به آنها و توقف کاملشان؛دراقدامی ناگهانی قاچاقچیان سوخت که لنج شان حاوی ۲۰۰۰۰ لیتر سوخت قاچاق بود با روشنکردن پمپ، اقدام به تخلیه گازوییل بر روی سطح ناوچه پلیس نمودند که منجر به حریق درموتورخانه ناوچه گردید.در این لحظه ستوانسوم #سلمان_احسانی_فر بارشادت و شجاعت هر چه تمامتر بر روی لنج پریده و سعی کرد با بستن شیر گازوییل وخاموش کردن پمپ ها جلوی پیشروی آتش و فرار قاچاقچیان را بگیرد که لنج مذکور در محل از آتش گرفتن ناوچه استفاده کرده و ضمن فرار از صحنه اقدام به #ربودن ستوان سوم احسانی فر نمود. در نهایت آن کوردلان معاند این مرزبان جوان و شایسته ایران زمین را به طور مظلومانه ای به شهادت رساندند و سپس در سواحل خلیج فارس پنهان کردند.بالأخره پس از ۵ روز کوشش شبانه روزی تیم تجسس،پیکر پاک این شهیدبزرگوار پیدا شده و سرانجام در سوم شهریورماه جاری در جوار شهدای شهرستان #بهبهان به خاک سپرده شد. #شهید_سلمان_احسانی_فر #سالروز_شهادت🕊 •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat 🌷🌷🌷
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
#شهیدشناسے❤ #شهیدمسعود_پیشبهار🕊 ولادت:۱۳۴۱/۴/۱۶ محل ولادت:بهبهان شهادت:۱۳۶۱/۲/۲۱ محل شهادت: دارخو
❇️ شهید مسعود پیشبهار 16 تیر 1341 در شهرستان به دنیا آمد. پدرش حسین کارگر شرکت نفت بود. تا پایان دوره متوسطه در رشته صنعتی درس خواند و دیپلم گرفت. ✅ با شروع تحمیلی، در مهرماه 1359 برای گذراندن آموزش نظامی به بسیج مراجعه کرد و یک دوره کوتاه و فشرده نظامی را طی نمود و عازم جبهه های نبرد شد و بعد از چند ماه حضور فعال در به عضویت پاسداران انقلاب اسلامی در آمد. سال 1360 در گُلف (پایگاه منتظران شهادت) که مرکز فرماندهی جنگ در جنوب بود به نوعی مسعود را کشف کردند و پی بردند که از لحاظ و آدم بسیار لایقی است و برای گذراندن یک دوره فشرده طرح و انتخاب شد و پس از طی این دوره تا زمان به عنوان مسئول طرح و عملیات قرارگاه نصر در کنار سردار بود و تا لحظه هم هیچ کس نمی دانست که مسعود در جنگ چه کاره است. ✳️ ، این فرمانده جوان و 19 ساله ای که می توانست آینده بسیار درخشانی داشته باشد و منشأ خدمات مهمی در جنگ باشد سرانجام بعد از 18 ماه حضور فعالش در جبهه ها در مرحله سوم عملیات بیت المقدس، 21 اردیبهشت 1361 در به درجه رفیع شهادت نائل آمد. منبع: koocheyeshahid.ir http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌹 سلام خدمت دوستان عزیز و بزرگوار لطفا هر کس براش مقدوره،برای شهید فرزند قبر بخونه. انشاءالله که این شهید بزرگوار شفیعمون باشن🌷
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
✫⇠ #زندگینامه_شهید_مرتضی_جاویدی 📚پیشانی و بوسه(جلد ۶، شمع صراط) 📘#نیمه_پنهان_ماه ✍ به روایت همسر شهی
✫⇠ 📚پیشانی و بوسه(جلد ۶، شمع صراط) 📘 ✍ به روایت همسر شهید ✫⇠ 🍀زمانی که ایشان با این وضعیت روحی من روبه رو شد, تصمیم گرفت که مرا به اهواز ببرد وقتی این خبر را شنیدم واقعا می خواستم بال در بیاورم, اینقدر خوشحال شدم که بدون مقدمه و مشورت با خانواده با این پیشنهاد گردن نهادم ، البته ناگفته نماند که می توانستم حدسی بزنم که تمام اطرافیانم, از این تصمیم راضی بودند. 🍀به هر صورت که بود پس از شنیدن این خبر اقدام به جمع آوری وسائل مورد نیاز نمودم، راستش را بخواهید نمی دانستم که چه وسائلی مورد نیازمان است. آقا مرتضی که متوجه شده بود چقدر من از این قضیه خوشحال هستم, رو به من کرد و گفت: دقیقا نمی دانم, ولی این را به شما می گویم که هر چه می خواهید بیاورید فقط سعی کنید که در یک کوله پشتی و یک ساک جا بدهید. 🍀من تعجب کرده بودم و پیش خودم فکر می کردم که مگر می شود که انسان تمام زندگیش را در یک ساک و یک کوله پشتی جا بدهد. ولی بعدا فهمیدم که منظور آقا مرتضی این بود که ما نباید غیر از لباس چیز دیگری به آنجا ببریم.من هم اوامر ایشان را اطاعت کردم و کاری کردم که خود ایشان مد نظرش بود. 🍀پس از گذشت چند روز, اقدام به خداحافظی با اقوام و خویشان نمودیم ،وسایلمان را برداشتیم و به سمت فسا حرکت کردیم در طول مسیر  در اندیشه خودم فرو رفته بودم و فکرهای عجیب و غریب می کردم در نهایت با گوشه چشمانم رو به آسمان می کردم و از خداوند می خواستم که هر چه مصلحت اوست برای ما فراهم سازد. آنقدر در این تفکرات غرق بودم که متوجه نشدم که این مسیر حدودا نیم ساعته را چگونه طی کردیم وقتی وارد شهر شدیم رو به آقا مرتضی کردم و گفتم: خودمان تنها باید به اهواز برویم؟ 🍀گفت:نه, با تعدادی از بچه های سپاه و بوسیله اتوبوس به آنجا می رویم پس از مدتی به درب خانه ای رسیدیم که آقا مرتضی عنوان کرد این خانه رفیعی[شهید کرامت الله رفیعی] است و ایشان هم با خانواده همراه ما خواهد آمد درب خانه که باز شد خانم محجبه ای را دیدم که با گرمی از ما استقبال کرد و ما را به داخل منزل دعوت کرد از این زمان بودکه من پا به دنیای جدید گذاشتم. تا آن زمان هیچ یک از همسران بچه های سپاه را نمی شناختم. و این حرکت نقطه شروع شد تا من با تعدادی از آنها آشنا شوم. مدتی که در منزل نشستیم متوجه شدیم که آنها هم تمام زندگیشان در یک ساک پیچیده اند. به هر صورت که بود پس از کمی استراحت به اتفاق خانواده آقای رفیعی به محلی که اتوبوس ایستاده بود رفتیم. من در آنجا با خانم آقای نور افشان[سردار شهید علی اکبر نورافشان] آشنا شدم. 🍀پس از سوار شدن با یک صلوات دست جمعی حرکت خود را آغاز کردیم. فقط در آن اتوبوس ما سه نفر زن بودیم و ما بقی آنها رزمندگانی بودند که می خواستند به اهواز بروند معمولا جلو هر پلیس راهی که توقف می کردیم تعجب آنها از وجود ما سه نفر زن در میان این همه رزمنده برانگیخته می شد و فکر می کردند که ما هم می خواهیم به آنجا برویم و دوش به دوش آنها بجنگیم. البته خیال باطل نبود, حرکت ما هم خودش یک نوع جنگ بود. 🍀حدود نیمه های شب بود که از احساس گرما بر روی بدن خودمان متوجه شدیم که وارد منطقه خوزستان شده ایم نزدیکی های که شعله های آتش را دیدیم  برای یک لحظه احساس کردیم که عراقی ها این منطقه را بمباران کرده اند. رو به آقا مرتضی کردم و از ایشان پرسیدم این شعله های آتش مربوط به چه چیزی است؟ ایشان دستش را به طرف تپه های که از پشت آن نوری متساعد می شد دراز کرد و به من گفت آن نور را می بینی؟ گفتم:بله چطور مگه؟گفت:آن نور خورشید است که دارد از پشت کوه بیرون می آید! 🍀ما که خیلی خوشحال شدیم. از جمله خانم نور افشان چون ایشان خیلی خسته بود و دلش می خواست هر چه زودتر به اهواز برسد. پس از مدتی که شعله های آتش از نزدیک نمایان شد متوجه شدیم که آقا مرتضی باز هم شوخی بازی هایش گل کرده و سرکارمان گذاشته, همگی زیر خنده زدیم.گاهی وقت ها هم رو به ما می کرد و جدی می گفت: این شعله های کوچک که می بینید، نانوایی های اهواز هستند که دارند نان می پزند. 🍀به هر صورت که بود آقا مرتضی نگذاشت تا صبح بخوابیم و مرتب سر به سرمان می گذاشت. ما هم که تا آن روز این چیزها را ندیده بودیم هر چه که می گفت مجبور بودیم قبول کنیم... ... ☀️ 🔹 https://eitaa.com/joinchat/1434779652C5643b82bb4 عضویت در واتساپ👈🏻09178314082 ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅── 🌸نشر با ذکر صلوات جهت سلامتی و تعجیل در امر فرج 🌸