eitaa logo
گلزار شهدای کرمان
15.6هزار دنبال‌کننده
22.9هزار عکس
9.4هزار ویدیو
32 فایل
✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🗣️ارتباط با ما: @golzar_admin 🔹تلگرام، اینستاگرام، ایتا، سروش، روبیکا و توییتر : @golzarkerman 🔹پیج روبینو https://rubika.ir/golzarkerman1
مشاهده در ایتا
دانلود
گلزار شهدای کرمان
#خاکریز_دلنوشته_ها ✍ سلام سردار دلها ✋ هرچه فکر می کنم چه بنویسم، به خدا هیچ چیز در وصف خوبی شما به
#خاکریز_دلنوشته_ها☘ انتقامت راسخت خواهیم گرفت....👊 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهدا @Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_حسین_پسر_غلامحسین 📖 زندگینامه و خاطر
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 🇮🇷 📖 زندگینامه و خاطراتِ "شهید محمد حسین یوسف الهی": 🔸به روایت آقای مرتضی حاج باقری 🔹صفحه ۱۰۷_۱۰۴ 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_حسین_پسر_غلامحسین 📖 زندگینامه و خاط
🦋 ((صادقی و موسایی پور)) وقتی رفت، بچّه ها جستجو را از سر گرفتند، بعضی ها با دوربین توی آب را نگاه می کردند؛ بعضی سوار بر قایق🚣‍♂ تا جاییکه امکان داشت،جلو می رفتند. چند نفر هم در اطراف و کنار آن می گشتند. شب عده ای برای جستجوی دقیق تر، خودشان را به محل گم شدن بچّه ها رساندند، اما هیچ کدام از این کارها ثمری نداشت. من در این فکر بودم🤔که امشب محمدحسین چطوری می خواهد تکلیف همه را روشن کند! روز بعد صبح زود داخل محوطه مقر بودیم که دیدم از دور صدایم می کند. رفتم پیشش، با خوشحالی☺️گفت: «هم را دیدم، هم صادقی را.» گفتم: «کجا هستند!؟» گفت: «جایی نیستند، من توی خواب آن ها را دیدم.» گفتم: «خب!... چی شد؟» گفت: «دیشب خواب دیدم که اکبر موسایی پور و هر دو آمدند، اکبر جلو بود و حسین پشت سرش. چهره اکبر خیلی نورانی تر از حسین بود، می دانی چرا؟!» گفتم: «چرا؟» گفت: «اگر گفتی؟» گفتم: «من نمی دانم..... خودت بگو!» گفت : «اکبر اگر توی آب هم بود ش ترک نمی شد،اما حسین این طور نبود؛ می خواند، ولی اگر شبی خسته بود و نمی توانست، نمی خواند. یک دلیل دیگر هم دارد، می دانی؟!» گفتم: «نه! نمی دانم.» گفت: «اکبر نامزد داشت؛ دنبال قضیه ازدواج رفته و به تکلیفش عمل کرده بود، ولی صادقی نه.» من با بی حوصلگی گفتم: «حالا اصل مطلب را بگو! چرا اینقدر سؤال و جواب می کنی؟! اینها که اهمیتی ندارد، بگو ببینم چه بلایی سرشان آمده است!؟» گفت: «دیشب توی خواب دیدم که اکبر آمده و گفت: «محمد حسین!...ناراحت نباشید! ما اسیر نشدیم و بر می گردیم.» گفتم: «اگر نشدند، پس چه جوری بر می گردند؟!» گفت: «احتمالا شده اند و جنازه هایشان را آب می آورد.» گفتم: «حالا کی می آیند؟!» گفت: «یکی شب دوازدهم می آید و دیگری شب سیزدهم.» گفتم: «مطمئنی!؟»🤔 گفت: «خاطرت جمع باشد.» شب دوازدهم من مدام به فکر حرف محمد حسین بودم و لحظه شماری می کردم. از سر شب لب آب 🌊 می رفتم و منطقه را نگاه می کردم. به این امید که خواب محمد حسین تعبیر شود و بچه ها بیایند؛ امّا خبری نبود که نبود. اواخر شب دیگر ناامید و خسته😞 داخل سنگر رفتم و خوابیدم. حوالی ساعت چهار صبح🕓با صدای زنگ تلفن صحرایی📞 از خواب پریدم. گوشی را برداشتم، مسئول خط بود. مضطرب و شتاب زده😥 گفت: «حاج مرتضی زود بیا اینجا!...یک چیزی روی آب به این سمت می آید.» به سرعت از سنگر خارج شدم و خودم را به لب آب رساندم. حاج اکبر، مسئول خط هم آنجا بود. محمد حسین هم لب ساحل منتظر ایستاده بود. مدتی صبر کردیم تا جسمی که روی آب بود جلو آمد، خودش بود، موسایی! اولین کسی که جلو رفت و به پیکر شهید موسایی دست زد‌؛"محمد حسین" بود. باورم نمی شد درست شب دوازدهم، همان طور که محمد حسین پیش بینی کرده بود. شب سیزدهم حوالی ساعت دو یا سه بود که صادقی هم آمد. پیکرش را موجهای آب 🌊 به ساحل آوردند. باور کردنش مشکل بود! اما خواب محمد حسین تعبیر شده بود و بالاخره تکلیف لشکر و آن دو نفر مشخص شد. 💠 را بر سر خود حکم نیست هر چه فرمان تو باشد آن کنند 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
#اطلاعیه ❕ 🔍 ما به همکاری شما بزرگواران برای تکمیل اطلاعات شهدای عزیز شهرمان نیازمندیم. لذا از خان
❕ 🔍 ما به همکاری شما بزرگواران برای تکمیل اطلاعات شهدای عزیز شهرمان نیازمندیم. لذا از خانواده، آشنایان و همرزمان دو شهید بزرگوار: و خواهشمندیم در تکمیل اطلاعات این شهیدان با مراجعه به ادمین کانال به آیدی @GSK_Admin ما را یاری نمایند. با سپاس از همکاری و همراهی شما... 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
⛈که می زند همه چیز تازه می شود حتی داغ نبودن تو 💔 🌷 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
#سردار_بی_مرز 🦋 خاطرات شهید(حاج قاسم سلیمانی)🌷 ♦️به روایت ⭕️روایت شنیدی از دیدار#خبرنگار🎤العالم ب
🦋 خاطرات شهید(حاج قاسم سلیمانی)🌷 ♦️به روایت ماجرای امضای🖋 بر کتاب جوان ترین مصطفی به قدری اهل مطالعه بود که 3 کتاب📚 همراه خود به برده بود و یکی از کتاب‌ها📖 درباره زندگی بود. همرزمانش تعریف می‌کردند وقتی سردار سلیمانی به محل اقامت آن‌ها رفته بود، مصطفی از او خواسته بود که کتابش را امضا🖌کند؛ ولی سردار خجالت 😓کشیده، او را بوسیده و گفته بود: «من دست شما را می‌بوسم. من باید از شما امضا بگیرم» و تشکر کرده بود که مصطفی با این سن کم به این عقیده رسیده است که مدافع حریم اهل بیت(ع) شود. پسر فوق العاده خندان😄 و خوش رویی بود تا جایی که وقتی در سوریه یکی از ماشین‌های "هامر" تروریست‌ها به غنیمت گرفته می‌شود، سوار آن می‌شود و در حال خنده عکس📸 انداخته و می‌خواسته به دشمنان بفهماند به آن‌ها غلبه کرده‌اند.✊🏻 این عکس📷 را به ما داده‌اند و آن را قاب کرده‌ایم. 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
4_379257114159220800.mp3
1.52M
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 به عالـمے نفروشـم دمـی ز حالم را که انتظار فــ💚ــرج قیمتی ترین چیز است 💚 استادفرهـمند🎙 🙏🏻 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
❤️ شـهـدا آنقـدر پشـت خط ماندند ... تا جوابشـان را داد ....! ...🌸🍃 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
✨دین داری...؛ یک روز و دو روز نیست! امـروز و فـردا و همیشه بـاید در امتثـال فرامینِ پروردگار استقامت کنی! هر روز باید با نفْست بجنگی آقا جان...✊🏻 | آیت الله حق شناس | 📿 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
🇮🇷ملّت بزرگ ایران این شیطان بزرگ را از کشور بیرون کرد؛ 👈نباید بگذاریم دوباره برگردد؛ نباید بگذاری
: 💠بصیرت یعنی؟ یعنی : ✅شناخت زمان؛ ✅شناخت نیاز؛ ✅شناخت اولویت؛ ✅شناخت دشمن؛ ✅شناخت دوست؛ ✅شناخت وسیله هائی که درمقابل دشمن باید بکار برد؛ این شناخت ها "بصیرت" است. 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
ما همیشه‌ فکر میکنیم‌ شهدا🌷 یه‌ کار خاصی‌ کردن.... نه‌ رفیق.. خیلی‌ کارها رو نکردن ‌که‌ شدن...♥️ 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
💠به نیابت از شهدا، کمکهای مالی خودتان راجهت کمک به مستمندان اختصاص دهید. ✅ @vaslekhooban
گلزار شهدای کرمان
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_حسین_پسر_غلامحسین 📖 زندگینامه و خاط
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 🇮🇷 📖 زندگینامه و خاطراتِ "شهید محمد حسین یوسف الهی": 🔸به روایت آقای مرتضی حاج باقری 🔹صفحه ١٠٩_١٠٧ 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_حسین_پسر_غلامحسین 📖 زندگینامه و خاطر
🦋 ((توسل به ائمه "ع" )) با اینکه از لحاظ سنی جوان بود، اما مانند یک پدر برای بچه های زحمت می کشید. به آب و غذایشان رسیدگی می کرد، مراقب و عباداتشان بود. 📿 مأموریت هایشان را زیر نظر می گرفت و خلاصه مانند یک پدر دلسوز، احساس مسئولیت داشت و از آن ها مراقبت می کرد. وقتی قرار بود بچه ها برای بروند، خودش قبل از همه می رفت و محور را بررسی می کرد. بعد بچه ها را تا اواسط راه، همراهی می کرد و محور را تحویلشان می داد. تازه بعد از اینکه گروه به طرف دشمن حرکت می کرد، می آمد و اول محور منتظرشان می نشست. گاهی کنار آب، گاهی کنار تپه یا هر جای دیگری، فرقی نمی کرد؛ ساعت ها منتظر می ماند تا برگردند. وقتی کارِ شناسایی طول می کشید و یا اتفاقی برای بچه ها می افتاد که با تأخیر برمی گشتند؛ مثلا به سنگر کمین بر می خوردند، عراقی ها می دیدنشان یا راه را گم می کردند و یا هر اتفاق دیگر، در همه این احوال، محمد حسین از جایش تکان نمی خورد ؛ و با توجه به سختی کشیدن، مدت ها با دلشوره و نگرانی 😥 می نشست و چشم به راه می دوخت. بارها شنیدم که می گفت: «وقتی بچه ها به شناسایی می روند، برای سلامتی و موفقیتشان به ائمه(علیه السلام) متوسل می شوم؛ تا برگردند به 🤲 و ذکر می نشینم و منتظرشان می شوم.» اگر زمانی حادثه ای برای یکی از بچه ها رخ می داد، محمد حسین مثل مرغ سرکنده می شد! خودش را به آب وآتش می زد تا او را نجات دهد. هر کاری از دستش بر می آمد، انجام می داد؛ و تا زمانیکه موفق نمی شد، آرام نداشت. نیروهای هم به او خیلی علاقه داشتند. 🤗 شاید یکی از انگیزه های قوی بچه ها برای ماندن در اطلاعات با آن وظایف سخت و دشوار، حضور محمّدحسین بود. همه از صمیم قلب به او می ورزیدند. طوری بود که حاضر می شدند جانشان را برای محمد حسین بدهند؛ یعنی حاضر بودند خودشان بشوند،اما او حتی زخمی هم نشود! و یا شب تا صبح توی محور ها بیداری بکشند و به خطر بیفتند؛ اما برای محمّدحسین اتفاقی نیفتد. خیلی وقت ها می شد که محمّدحسین می آمد محوری را راه اندازی کند و با بچه ها تا اواسط مسیر برود، جلویش را می گرفتند و می گفتند : «تو جلو نیا!»، اما محمّدحسین گوش نمی کرد. یک بار توفیقی حاصل شد و من خودم دو شب مهمان بچه های اطلاعات شدم؛ آنجا از نزدیک دیدم که محّمدحسین چطور به نیروهایش رسیدگی می کرد. سرِ شب، وقتی بچه ها می خواستند شناسایی بروند، او نیز همراهشان رفت. وقتی به سنگر برگشت، بیدار نشست و مشغول و دعا🤲 شد. قبل از آمدن بچه ها بلند شد و برایشان چای درست کرد؛ غذا را آماده کرد وسنگر را از هر لحاظ برای ورود آنها مهیا کرد؛ چون می دانست بچّه ها چه ساعتی بر می گردند. خودش زودتر برای استقبال آن ها به اول محور رفت و منتظرشان نشست. و بعد همگی به داخل سنگر آمدند. نیروها خسته بودند و زود خوابیدند؛ اما محمّدحسین همچنان بیدار بود. روی بچه ها پتو می کشید و مواظب بود تا سرما نخورند. می گفت: «اینها آن قدر خسته اند که نصف شب اگر سردشان بشود، بلند نمی شوند خودشان را بپوشانند، آن وقت سرما می خورند.» خلاصه در یک کلام، محمّدحسین نسبت به همه چیز و همه کس احساس مسئولیت می کرد، چه در مورد نیروهایش و چه در مورد وظیفه ای که به دوشش گذاشته بودند. 💠گوهر پاک تو از مدحت ما مستغنی است فکـر مشـاطه چه با حسن داد کنـد 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
#اطلاعیه ❕ 🔍 ما به همکاری شما بزرگواران برای تکمیل اطلاعات شهدای عزیز شهرمان نیازمندیم. لذا از خان
❕ 🔍 ما به همکاری شما بزرگواران برای تکمیل اطلاعات شهدای عزیز شهرمان نیازمندیم. لذا از خانواده، آشنایان و همرزمان دو شهید بزرگوار: و خواهشمندیم در تکمیل اطلاعات این شهیدان با مراجعه به ادمین کانال به آیدی @GSK_Admin ما را یاری نمایند. با سپاس از همکاری و همراهی شما... 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
#مناجات_شعبانیه 🕊 الٰهِى إِنْ كانَتِ الْخَطايَا قَدْ أَسْقَطَتْنِى لَـــدَيْكَ فَاصْفَحْ عَنِّى بِحُسْنِ تَوَكُّلِى عَلَيْكَ🍃🍃 خدایا... اگـر خطاهایم مرا از نظـــرت انـــداخته ، بـه خاطر حـسن اعتمـــادم بر تو از من چشم‌ پوشی کن💔 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
#سردار_بی_مرز 🦋 خاطرات شهید(حاج قاسم سلیمانی)🌷 ♦️به روایت ماجرای امضای🖋#سردار_سلیمانی بر کتاب جوا
🦋 خاطرات شهید(حاج قاسم سلیمانی)🌷 ♦️به روایت 💫حضور سر زده در مجلس خواستگاری💐فرزند ادامه از زبان فرزند .... خاطره ای از پسر شهید مدافع حرم میگه رفتم خواستگاری دختری ،پدر دختره و جانباز بودن گفت چرا بابات نیاوردی گفتم بابام تو سوریه شده ،معذرت خواهی کردن و گفتن اگه به تفاهم برسین هفته دیگه پنج شنبه خواستگاری رسمی بیایین. میگه اومدم خونه رفتم تو حال روبرو عکس پدرم گفتم بابا چرا تنهام گذاشتی،چرا رفتی سوریه ،یه پسری داشتی من داماد می کردی بعد می رفتی شهید می شدی .میگه این قدر با عکس📸 پدرم دعوا کردم تا خواب رفتم . تو عالم خواب دیدم بابام اومد گفت پسرم زنده و حاضرن، شب خواستگاری یکی از دوستام میگم بیا تو مراسم که همه مجلس بدست بگیره . از خواب بیدار شدم سریع کاغذ 📃و خودکار🖌برداشتم شروع کردم نوشتن الان ساعت 3 شب 🕒بابام قول داده شب مراسم یکی را بفرسته تو مراسم. مادرم داشت نماز می خوند نامه✉️را دادم گقتم بزار تو کیفت شب تو مراسم بده من. شب مراسم نامزدم زنگ زد گفت همه خاله ،عمه ,عمو هام هستن شما کی میاد گفتم من تنها با مامانم میام ‌. شب میشه میگه با هزار استرس تنها و بی کس رفتم خونه عروس همه بودن منم تنها ،یه لحظه خیلی دلم💔 گرفت .یاد خوابم افتادم دلم آروم♥️ شد . حرف و بحث ها شروع شد یکی زنگ زد به گوشی📱 مامانم . دیدم مامانم پر آشوب و استرس شد ، گفت شما الان تو این خیابان هستین ،بیایید فلان کوچه و پلاک گوشی📱 قطع کرد بعدم گفت صبر کنید منم یه مهمان دارم. در باز شد وارد شد همه شروع کردن گریه و زاری ..میگه تا نیم ساعت هنگ😟 بودم ،همه گریه می کردن😭 ،عکس📸 یادگاری می گرفتن. به خودم اومدم دیدم حاج قاسم سلیمانی مجلس دست گرفته داره در مورد مهریه صحبت می کنه ، نامه✉️ را نوشته بودم دادم گفتم بخونید شروع کردن خواندن اشک ریختن... بعد خوندن گفت همین جا قول بدین از ماجرا کسی نفهمه تا زنده ام....... اینجا بود اعتقاد پیدا کردم زنده و همه جا حاضرم. 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
با مردم طوری رفتار می‌کرد که همه فکر می‌کردند قوم و خویشش هستند.🍃 صمیمیت و مهربانی در وجودش پر بود.با هیچ‌ کس پرخاش نمی‌کرد. اگر از چیزی ناراحت می‌شد، عصبانیتی در چهره‌اش نمی‌دیدیم،تنها سکوت می‌کرد.🌿 اگر کسی را گرفتار مشکلی می‌دید، آرام نمی‌شد🌸 تا آن مشکل را برطرف کند. در انجام کارها به هیچ کس به چشم بد نگاه نمی‌کرد. به خودش اجازه نمی‌داد کسی را قضاوت کند. اگر ما هم چیزی می‌گفتیم و یا نسبت به شخص خاصی صحبت می‌کردیم، او ناراحت می‌شد. مخالفت می‌کرد و می‌گفت: 🌱«اینطور حرف نزنید. نباید مردم رو به این راحتی قضاوت کرد! شما از باطن اون شخص خبر ندارید. از سر شنیده‌هاتون صحبت نکنید.»🌱 🌷 این دید مثبتش به مردم و جامعه همیشه برایمان پر از عبرت و آموزش بود.....🌱🌸 #شهید_مرتضی_عسگری_زاده #سالروز_شهادت 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
✍ #خاطره_شهدا 🌸یک بار #حاج_حسین_بادپا رو به من گفت #حاج_قاسم از غیب خبر داره! گفتم یعنی چی؟ گفت: آخ
#شهید_حسین_بادپا🍃 به محض اینکه جریان تکفیری داعش روی کار آمد به واسطه دوستی و نزدیکی که با سردار سلیمانی داشت خود را به صحنه #دفاع از حریم الله رساند🍃 #شهید_بادپا بارها به جنگ داعش رفت و برگشت تا اینکه یک بار مصدوم شد ،به دیدارش رفتیم دوستی به دیدنش آمده بود به او گفت کار تو دیگر تمام شده و بیش از کوپنت در #منطقه بودی اما حسین گفت: 🌹 من یک کار ناتمام دارم.🌹 #شهید_بادپا به دنبال کار ناتمامش دوباره به منطقه رفت و به هدفش رسید....🌷 اینجا بود که #سردار_سلیمانی در وداع با پیکر پاک حاج حسین گفت 🍃خداحافظ رفیق! آرے#شهید_بادپا رفیقی واقعی بود که در بسیاری از صحنه‌ها و جبهه‌ها در کنار سردار سلیمانی بود. سردار سلیمانے: 🌸"دوستداران انقلاب خودراوقف دفاع از انقلاب کرده و شاغل و بازنشسته هم نمی‌شناسد."🌸 #شهید_بادپا هیچوقت از یاد شهادت غافل نشد و همیشه در آرزوی شهادت بود.🥀 #شهید_حسین_بادپا #سالروزشهادت 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
هرگاه توانستے نگاهت راروی کفش هایت ثابت کنے آنگاه میتوانے شهیدشوے.....🍃🍃 حاج همت میگفت: هرگاه امتدادنگاهت به حرام نرسدشهیدے...🌹 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_حسین_پسر_غلامحسین 📖 زندگینامه و خاطر
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_حسین_پسر_غلامحسین 📖 زندگینامه و خاطراتِ "شهید محمد حسین یوسف الهی": 🔸به روایت آقای مرتضی حاج باقری 🔹صفحه ۱۱۱_۱۱۰ 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_حسین_پسر_غلامحسین 📖 زندگینامه و خاط
🦋 ((پاسگاه زید)) سال شصت و چهار، بعد از در پاسگاه زید بودیم. همه شناسایی ها در هور انجام می شد! به همین دلیل تمام زندگی مان روی آب بود. یک شب که دو نفر از بچه ها برای رفته بودند، دیگر برنگشتند. محمد حسین طبق معمول بچه هارا تا نزدیک معبر همراهی کرد و بعد همان جا منتظر ماند تا برگردند. آن شب خیلی دیر کرد؛ همه نگران شده بودیم، معمولا ساعت حرکت و بازگشت بچه ها مشخص بود، اما این بار از ساعت مقرر خیلی گذشته بود! معلوم بود که حتما اتفاقی افتاده است.. اواخر شب دیدیم آمد؛ ناراحت وافسرده😔 و با حالی خراب، توی خودش بود. زیر لب اشعاری را زمزمه می کرد. بغض گلویش را گرفته بود، اما گریه نمی کرد!! شاید ملاحظه نیروها را می کرد. گویا در طول مسیر بچّه‌ها، خمپاره ای به بلمشان🛶 اصابت کرده و هر دو شده بودند و محمد حسین که ابتدای محور منتظرشان بود، زودتر از همه با خبر شد. حالا دست خالی آمده بود و غم رفتن بچّه‌ها بر دلش سنگینی می کرد.💔 از ته دل آه می کشید! و می گفت: «آقا اینها رسیدند، به مقصد خودشان، امّا ما هنوز مانده ایم..! آن ها هم رفتند.» حسرت می خورد که چرا خودش مانده است. به من گفت:«مرتضی من ندارم.» گفتم: «این حرف ها چیه که می زنی؟! » گفت: «باور کن من لیاقت ندارم. من همیشه قبل از زخمی می شوم، می دانی علّتش چیه!؟» گفتم: «خب! اتّفاقی است، مثل اینکه فراموش کردی برای شما بیشتر خطرات، قبل از عملیّات ها و در شناسایی منطقه است.» گفت: «نه! علّتش این است که من طاقت در عملیّات را ندارم، زودتر مرا زخمی می کند که بروم و از منطقه خارج شوم.» گفتم: «آخه چرا این فکر می کنی؟!» گفت : «خودم از خواستم تا هر عملیّاتی که می داند توان و تحمّل ندارم، مرا کند.» این حرف را محمد حسین به چند نفر دیگر هم گفته بود. بالاخره خداوند او را طلبید. سماجتش برای حضور در آخرین عملیّات نشانه پروازش بود. 💠یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد آن که به زر ناسره بفروخته بود 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman