eitaa logo
گلزار شهدای کرمان
15.5هزار دنبال‌کننده
22.8هزار عکس
9.3هزار ویدیو
32 فایل
✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🗣️ارتباط با ما: @golzar_admin 🔹تلگرام، اینستاگرام، ایتا، سروش، روبیکا و توییتر : @golzarkerman 🔹پیج روبینو https://rubika.ir/golzarkerman1
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰امروز ۳ مرداد ماه، سالروز آسمانی شدن شهیدیست که، از خود خبر داشت!! شهید روز عرفه ❇️بخوانید گوشه هایی از های پرمعنای این شهید بزرگوار: همانطور که فرمود: ✅ باید خدمت شما و کار شما از روی و باشد تا خداوند به شما عنایت کند و لطفش را نصیب ما گرداند. از شما خواهش میکنم: ✅سلاح را به دست بگیرید ونگذارید دشمنان اسلام شاد شوند. و تذکر بعدی ام مربوط به از است. ✅ از امام امت اطاعت کنید زیرا اگر مرد خدا نبود برای من و شما نبود!! ✅پس بر شما واجب است سخنان او را سرمشق زندگی خود کنید. ✅از یاد غافل نشوید زیرا که اوست ما را یاری می کند. و اما ای مردم شهید پرور ای کسانی که دادید؛ دادید؛ دادید و و خود را در راه دادید: ✅ بدانید خداوند به شما عنایت دارد. از شما می خواهم: ✅ که هیچگاه را ترک نکنیدو همچون امام نباشید که صدها نامه به او دادند، ولی وقت که رسید همه خود را کنار کشیدند بجز 72 نفر از بهترین کسان!!! بنابراین: ✅همچون باشید که لقای را با الله انتخاب کرد و بر این عشق و افتخار کرد. ‌🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman  
❇️ استاد پناهیان: اصرار داشتند هر چه زودتر در بهترین حالت را ملاقات کنند و برای دنیا ذرّه‌ای ارزش قائل نبودند. ‼️ما تازه میخواهیم سعی کنیم نکنیم! فکر کردن به ، مثل میمونه بچه ها...! ادمو نمیسوزونه،ولی درو دیوار دل رو میکنه و ادمو خفه....! ❌پس خیلي حواسمون باشه که با فکر کردن به زمینه رو براي ورود گناه به دلمون باز کردیم ها! 💠اینجاست که امیرالمومنین میفرماد: { مَن کَثُرَ فِکرُهُ فِی المَعاصِی دَعَتهُ إلَیها.} " آن‌که در گناهان، بسیار اندیشه کند، [این کار] او را به گناه مى‌‌کشانَد." ✅ یعنی اینکه هر لحظه حواست جمع باشه،انگار که وسط میدون قرار داری...هر لحظه ممکنه پات بره روی مین!.. ⁉️تا این حد# مراقبه داریم ما؟ افتادند تا ما بلندتر بایستیم پس بنگــــر که کجا ایستاده ای ... ‌🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman  
کسی بود که را به روی امام و اولین کسی شد که خونش را در راه امام داد . اولین کسی بود که به امام نوشت و برای رهبری دعوت کرد و اولین کسی بود که را به سمتش پرتاب کرد . داستان را گفت تا بدانی نمیشود به عبادتت ، ، به اطمینان کنی !!! خدا هیچ برای آن که تو همان که هستی بمانی ، نداده است !!! دار ابتلاست ، با هر امتحانی از ما می شود ، چهره ای که گاهی خودمان را میکند !!! از خدا بخواهد کانال رسمی گلزار مطهرشهدا🔻 @Golzar_Shohaday_Kerman
#شهیدانه فردی بسیار گشاده رو و #مهربان بود هیچ غروری نداشت و از هیچ چیز به جز #خداوند #هراسی نداشت  به شدت پایبند فرامین #امام بود و می گفت می خواهم اگر امام نباشد من هم نباشم. دربرابر دفاع از #انقلاب بسیار سختگیر بود و وقتی اولین راه پیمایی در کرمان بر ضد انقلاب توسط گروه #منافقین راه اندازی شد وی به همراه چند تن از دوستان #سپاهی و بسیجی این راه پیمایی را درهم شکستند البته وی با لباس شخصی که مشخص نباشد #پاسدار است با کسانی که علیه انقلاب اسلامی تحصن کرده بودند ، برخورد کرد. #شهید_محمد_سلیمی_کیا 🔻کانال رسمی گلزارمطهرشهدا @Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
شهید ابومهدے المهندس: وقتے ڪنار حاج قاسم باشم، #آرامش دارم؛ چون سیمش به «آقا» وصله! #بندگان‌مخلص‌خ
🌟، مشترے انگیزه شهداے ماست🌟 ♦️رهبـر معظّــم انقلاب : هر شهیدے یڪ است؛ فرق نمیڪند این شهید، باسواد باشد، بیسواد باشد، ڪم‌سن باشد. نفْس اینڪه یڪ انگیزه‌اے در ڪسے به وجود بیاید ڪه براے ، حاضر باشد خودش را ڪف دست بگیرد و بیاید وسط میدان، چیز خیلے باارزشے است؛💎 خداے متعال، مشترےِ چنین انگیزه‌اے، چنین عزمے، چنین اقدامے است. 📆۱۳۹۸/۰۹/۲۵ 🌹 ✨ 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_حسین_پسر_غلامحسین 📖 زندگینامه و خاط
🦋 ((پاسگاه زید)) سال شصت و چهار، بعد از در پاسگاه زید بودیم. همه شناسایی ها در هور انجام می شد! به همین دلیل تمام زندگی مان روی آب بود. یک شب که دو نفر از بچه ها برای رفته بودند، دیگر برنگشتند. محمد حسین طبق معمول بچه هارا تا نزدیک معبر همراهی کرد و بعد همان جا منتظر ماند تا برگردند. آن شب خیلی دیر کرد؛ همه نگران شده بودیم، معمولا ساعت حرکت و بازگشت بچه ها مشخص بود، اما این بار از ساعت مقرر خیلی گذشته بود! معلوم بود که حتما اتفاقی افتاده است.. اواخر شب دیدیم آمد؛ ناراحت وافسرده😔 و با حالی خراب، توی خودش بود. زیر لب اشعاری را زمزمه می کرد. بغض گلویش را گرفته بود، اما گریه نمی کرد!! شاید ملاحظه نیروها را می کرد. گویا در طول مسیر بچّه‌ها، خمپاره ای به بلمشان🛶 اصابت کرده و هر دو شده بودند و محمد حسین که ابتدای محور منتظرشان بود، زودتر از همه با خبر شد. حالا دست خالی آمده بود و غم رفتن بچّه‌ها بر دلش سنگینی می کرد.💔 از ته دل آه می کشید! و می گفت: «آقا اینها رسیدند، به مقصد خودشان، امّا ما هنوز مانده ایم..! آن ها هم رفتند.» حسرت می خورد که چرا خودش مانده است. به من گفت:«مرتضی من ندارم.» گفتم: «این حرف ها چیه که می زنی؟! » گفت: «باور کن من لیاقت ندارم. من همیشه قبل از زخمی می شوم، می دانی علّتش چیه!؟» گفتم: «خب! اتّفاقی است، مثل اینکه فراموش کردی برای شما بیشتر خطرات، قبل از عملیّات ها و در شناسایی منطقه است.» گفت: «نه! علّتش این است که من طاقت در عملیّات را ندارم، زودتر مرا زخمی می کند که بروم و از منطقه خارج شوم.» گفتم: «آخه چرا این فکر می کنی؟!» گفت : «خودم از خواستم تا هر عملیّاتی که می داند توان و تحمّل ندارم، مرا کند.» این حرف را محمد حسین به چند نفر دیگر هم گفته بود. بالاخره خداوند او را طلبید. سماجتش برای حضور در آخرین عملیّات نشانه پروازش بود. 💠یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد آن که به زر ناسره بفروخته بود 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
#سردار_بی_مرز 🦋 خاطرات شهید(حاج قاسم سلیمانی)🌷 ♦️به روایت 📜خاطره استاد قرائتی از اولین آشنایی با
🦋 خاطرات شهید(حاج قاسم سلیمانی)🌷 ♦️به روایت در فیلم 🎞مستند، حیدر تعریف می‌نمود : ما در بودیم، حافظ اسد(پدر بشار اسد) احوالش بد شد و راهی بیمارستانش🏩 نمودند، 🚨اخبار بدی از احوالات ایشان دریافت می‌نمودیم... من و و چند‌ سردار دیگر با مشورت به این نتیجه رسیدیم که به حضرت آقا زنگی📞 بزنیم و از ایشان التماس دعای🙏🏻 مخصوصی برای حافظ اسد بنماییم،  زیرا فکر 🤔می‌کردیم اگر حافظ اسد از بین برود، ما دیگر جایی در سوریه که سپر دفاعی ایران در برابر اسرائیل❌ بود نخواهیم داشت. به حضرت آقا زنگ زدیم و آقا فرمودند :  باشد حتماً دعا می‌کنیم.🤲🏻 چند روز بعد حال حافظ اسد بدتر شد،  ما نگرانتر 😥شدیم و باز به حضرت آقا زنگ زدیم. حضرت آقا فرمودند :  ایشان باید برود، ولی شخص دلسوزتر و بهتری را برای خدمت به دین، به جای ایشان می‌گذارد... ما متحیر شدیم😳... دو نفر جایگزین حافظ بودند، برادرش و نخست وزیرش... 🔻خب برادرش که اصلاً همیشه در حال گردش و عشق و تفریح بود و اهل این حرف‌ ها نبود... 🔻نخست وزیر هم که یک فرد تقریباً مخالف بود... ما متحیر شدیم... تا این‌ که حافظ اسد فوت نمود و بشار اسد، پسرش سر برداشت... ما با خود بشار، در یک کاخ زندگی می‌کردیم... چون اوضاع سوریه به هم ریخته بود... یک روز سر نهار، خدمتگذارش را خواند و گفت : نامه✉️ را بیاورید... نامه را آوردند و ایشان نامه را به سردار همدانی دادند... سردار یکدفعه خودش را جابجا کرد و نامه را دوباره خواند📃 به همه ما یک نگاه عجیبی کرد و نامه را داد به نفر پهلوئیش.. نامه به دست من رسید، دیدم نامه از طرف ملک عبدالله است و گفته : 📃ای اسد...  یا دست از پشت سر ایرانی‌ها بردار و ایشان را از کشورت بیرون بینداز و یا کشورت را با خاک یکسان و تو و خانواده ات را نابود می‌کنیم... امضاء ملک عبدالله (پادشاه عربستان) ما متحیرانه به همدیگر نگاه می‌کردیم...  آخر تهدید بزرگی بود و اگر خود حافظ هم بود، حتماً یک کاری بر علیه ما ایرانی ها می‌کرد... یکدفعه دیدیم بشار که متوجه اخم‌😠های توی هم ما شده بود با لبخند🙂 نامه را از ما خواست... ما نامه را با احترام تقدیمش نمودیم... یکدفعه و متعجبانه دیدیم، بشار نامه را پاره کرد و خودش بلند شد و پاره های نامه را در میان شعله های آتش🔥  شومینه پرتاب نمود و با لبخند گفت : ما تا آقای و شما سربازانش را داشته باشیم هیچ غم و غصه ای نداریم. آنگاه بود که فهمیدیم حضرت آقا چه فرموده بودند و از کجا این خبر را چند سال پیش دریافت نموده بودند... 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_حسین_پسر_غلامحسین 📖 زندگینامه و خاط
🦋 ((بگذار دنیا برای اهلش بماند!)) آخرین باری که از به کرمان آمده بود، با هم توی شهر دنبال کارهای روزمرّه رفته بودیم. گفت: «مهدی! هیچ تا به حال شده یک بنز یا یک ماشین مدل بالای دیگری ببینی و از ته دل آرزو کنی که ای کاش یکی از آن ها مال من بود؟» گفتم: «راستش زیاد روی این قضیّه فکر نکرده ام،امّا خب! من یک انسانم. ممکن است گاهی از دلم بگذرد و بخواهم که من هم بنز، خانه وامکانات راحت داشته باشم.» محمّد حسین مکثی کرد و با لحنی دوستانه و برادرانه گفت : «سعی کن اینها را برای اهلش ببینی. خانه،ماشین لوکس، تجمّلات و تشریفات برای دوستداران دنیاست. برای آن ها که طالبش هستند. ما که این راه را انتخاب کرده ایم و به آمده ایم، راهمان چیز دیگری است. بگذار دنیا برای اهلش بماند.» یادم است یک بار دیگر با محمّد حسین صحبت می کردیم، می گفت :«مهدی! معتقدم که دو نفر که خیلی باهم دوست هستند و همیشه با یکدیگرند، بعد از یا وفات یکی از آن ها، باز هم دوستی شان ادامه پیدا می کند؛ مثلاً می توانند از طریق خواب با هم ارتباط داشته باشند، حتّی اگر آن شخصی که زنده است، مشکلی داشته باشد؛ دوستش می تواند به او کمک کند. وراهنماییش کند. من خودم هر وقت در طول به مشکلی برخورده ام، متوسّل به خانم فاطمهٔ الزّهرا (سلام الله علیها) شده و دوستان شهیدم را در خواب دیده ام. ☺️ آن ها هم راهنمایی ام کرده اند و راه حل مشکلات را پیش رویم گذاشته اند.» وقتی محمّد حسین این را گفت، همان جا از او قول گرفتم اگر توفیق شهادت نصیبش کرد، فراموشم نکند، بگذارد دوستیمون پا برجا بماند و در گرفتاری ها کمکم کند. او هم قول داد و چقدر خوب به وعده اش وفا کرد. بعد از شهادتش هر بار به مشکلی بر می خورم به خوابم می آید و راهنمایی ام می کند. و وقتی به توصیه هاش عمل میکنم گره کارهایم باز می شود. 😭 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_حسین_پسر_غلامحسین 📖 زندگینامه و خاطر
🦋 ((کالک و نقشه)) یک بار او را دیدم که می خواست به جلسه برود. چند کالک و نقشه در دست داشت و به جای کفش یا پوتین، یک جفت دمپایی لنگه به لنگه و کوچک و بزرگ پایش بود. گفتم: «محمّد حسین کجا می روی؟» گفت: «جلسه.» گفتم: «با همین دمپایی ها؟!» 🤔 گفت: «مگر چه اشکالی دارد؟» گفتم: «آخر هر کسی می خواهد جلسه برود، سر و وضعش را مرتّب می کند و لباس درست و حسابی می پوشد، نه مثل تو با این دمپایی های لنگه به لنگه و جورواجور!!» خندید: « چیکار کنم؟ من با همین وضعیّت وضو گرفتم و مسجد🕍رفتم، با همین وضعیّت هم، جلسه می روم. برای من تفاوتی نمی کند و لزومی ندارد که طور دیگری لباس بپوشم.🤷🏻‍♂» به راستی هم برای او فرقی نمی کرد، زیرا اصلاً اهل ظاهرسازی نبود؛ آنچه برای او اهمیّت داشت، و رضایت او بود.👆🏻❤️ 💠تحصیل و رندی آسان نمود اول آخر بسوخت جانم در کسب این فضائل ((مثل آدم)) من خودم یک بار از پرسیدم: «حسین! تو از یک سری قضایا با خبر می شوی، چطور این کار را می کنی؟» 🤔 با اصرار زیاد بالاخره راضی شد و جواب داد، آن هم خیلی "کوتاه و مختصر." گفت:«کار خاصّی نمی کنم، فقط وقتی می خوابم، سعی میکنم مثل آدم بخوابم.» گفتم: «آدم ها مگر چطور می خوابند؟!🤔» گفت: «این را دیگر خودت باید بفهمی.» و دیگر هیچ حرفی در این مورد نزد. 💠ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز کان سوخته را جان شد و آواز نیامد 💠این مدّعیان در طلبش بی خبرانند ‌‌ کان را که خبر شد، خبری باز نیامد 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_حسین_پسر_غلامحسین 📖 زندگینامه و خاطر
🦋 (( عینک)) اما آن روز ساکت و آرام نشسته بود و چیزی نمی گفت. فهمیدم که خیلی درد دارد پیشنهاد دادم که استراحت کند ،او هم قبول کرد. یک مسکّن 💊خورد و روی صندلی عقب ماشین خوابید. من پتو را هم رویش کشیدم و گفتم:« راحت بخواب و دوباره به رانندگی ادامه دادم ،شب به شهرستان "نائین" رسیدیم. برای و شام توقّف کردیم . بعد از شام دیدم هر دو نفر خسته ایم. گفتم:« محمّدحسین! بهتر است شب را همینجا داخل ماشین بخوابیم و صبح دوباره به راهمان ادامه دهیم.» قبول کرد. در کوچه‌ای، کنار مسجد جامع نائین، ماشین را پارک کردیم و هر دو داخل آن خوابیدیم. از صبح رانندگی کرده بودم خیلی خسته بودم .😞 وضعیّت محمّدحسین آنقدر ناراحتم کرده بود یک لحظه نمی توانستم فکر او را از ذهنم خارج کنم و این خستگی مرا دو چندان کرده بود؛ به همین دلیل تا چشمانم را روی هم گذاشتم،خوابم برد😴 . نیمه های شب یک مرتبه از خواب بیدار شدم؛ خواستم ببینم در چه وضعیّتی است. حالش خوب است یا نه؟! نگاه کردم داخل ماشین نبود. ترسیدم!!😧 با خودم فکر کردم حتما حالش بدتر شده است و نخواسته مرا بیدار کند؛ چون همیشه سعی داشت مزاحم کسی نباشد ،با عجله از ماشین پیاده شدم. اول نگاهی به اطرافم انداختم اثری از اون نبود . نمیدانستم چکار کنم ؟! خودم را به خیابان اصلی رساندم ،دو طرف را نگاه کردم اما نبود! داخل کوچه، کنار ماشین، هیچ جا نبود. یک دفعه متوجه شدم، جلو رفتم دیدم در باز است ..؛ آهسته داخل شدم در حالی که با نگاهم مرتب اطراف را جستجو میکردم، آهسته آهسته جلوتر میرفتم. یک دفعه سایه یک نفر در گوشه شبستان مسجد، توجه ام را جلب کرد! یک نفر در حال راز و نیاز 🤲 در گوشه دنجی از مسجد بود؛ جلوتر رفتم. محمّد حسین در حالت قنوت بود.با خودم فکر کردم بهتر است مزاحمش نشوم،امانمیتوانستم دل بکنم و بروم. ارام گوشه ای رفتم و به تماشایش نشستم . حالت عجیبی داشت ،گریه میکرد،😭 اشک میریخت،دعا میخواند و بدنش به شدت میلرزید!! برای لحظاتی خودم را فراموش کرده بودم. چنان غرق در حالت عارفانه او شده بودم که اصلا نمی فهمیدم کجا هستم و در اطرافم چه می گذرد.. وقتی نمازش تمام شد چیزی به اذان صبح نمانده بود ! رفتم وضو گرفتم و دوباره به شبستان برگشتم. وضعیت محمّدحسین دیگر عادی بود؛ نماز صبح را که خواندیم، دوباره راه افتادیم اما این بار محمّدحسین حالش خیلی بهتر شده بود. مناجات شب، او را سرحال کرده بود.🤗 انگار دیگر دردی وجود نداشت. شروع به صحبت کرد ؛حرف هایی که برای لحظاتی انسان را از دنیای مادی اطراف خودش دور می‌کرد.✨ وقتی از حالش پرسیدم، گفت:« همه انسانها را در بوته آزمایش قرار می دهد، حتی آنهایی که به مقام و منزلت بالایی رسیده‌اند. اینها همه امتحان الهی است . خوشا به حال آنهایی که سربلند و پیروز از این امتحانات بیرون آمدند و رستگار شدند و رفتند.» بعد شروع به خواندن شعر مورد علاقه کرد : 💠کجایید ای شهیدان خدایی بــلاجویان دشت کربـلایی وقتی حرف هایش تموم شد اشاره به وضعیت جسمی و بدن مجروحش کرد و فقط این مصرع را خواند که: 💠ما نداریم از رضای حق گله شاید باورتان نشود مادر جان ! وقتی این حالت محمّدحسین را دیدم، تهران دیگر حواسم به خودم و جاده نبود.» محمّدعلی راست می گفت . آنچه ما از حالات او میدیدیم ، ارزش غطبه خوردن را داشت!! 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهدا @Golzar_Shohaday_kerman
گلزار شهدای کرمان
🍃بسمـ اللّهـ الرّحمنـ الرّحیمـ 🍃 #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_روز_تیغ📖 زندگینامه و خاطراتِ سرد
🦋 یکی از خصوصیات مهم دیگر علی اقا این بود که به ابزار مادی دنیا دل بستگی نداشت. ما با اینکه می دانستیم خودش بیش از همه دست تنگ است ، اما شنیده بودیم به دیگران کمک مالی میکند . از جمله چند خانواده بی سرپرست. اگرچه ما آنها را نمیشناختیم ، اما بارها دیده بودم که ضروری ترین مایحتاج خود را بخشیده چون هیچ چیز را متعلق به خود نمیدانست . روی وسایل و اسباب ، اسم « من » را نمیگذاشت. وابسته ای نبود که به وقت نداشتن، ماتم بگیرد . گاهی اوقات لباسی را که تازه خریده بود ، به مستحقی می بخشید . معتقد بود همین که لباس تمیز و پاک باشد ، کافی است ؛ کهنه یا نو بودن تفاوتی ندارد . وقتی که افتخار پوشیدن لباس را پیدا کرد ، از پوشیدنش طفره میرفت . میگفت :« من لیاقت پوشیدن ساده ترین لباس ها را هم ندارم ، چه برسد به لباس پاسداری! » حقیقتا تمام لحظات و روز ها پر از خاطرات اوست . من هر وقت به دخترم نگاه میکنم ، به یاد حرف ها و غیرت و اهمیت او می افتم . غیرتی که از تمسک پاک او به ائمه اطهار برگ و بار میگرفت . روزگاری فرزند دختری به ما عطا کرد که اسم او را "شیما" گذاشتیم . همان اوایل ، علی اقا به منزل ما آمد و بعد از تبریک پرسید :« اسم دخترت را چی گذاشتی ؟» گفتم :« شیما. » گفت :« چطور اسم پسرت را روح الله گذاشته ای اسم دخترت را شیما ؟؟؟! » گفتم :« من چند اسم را لای قرآن گذاشتم ، این اسم بیرون آمد .» کمی دلگیر شد ، نشست و سکوت کرد . گفتم :« علی اقا میدانی شیما چه کسی بوده است ؟! » با همان دلگیری جواب داد :« نه ، نمی دانم .» 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهدا @Golzar_Shohaday_kerman
💎 شهید سلیمی کیا مربی و فرمانده خوبی بود، به گونه ای که با برخورد خوبی که با داشت همه وی را دوست داشتند، از ریاکاری متنفر بود چرا که به شدت به حضور در زندگیش معتقد بود. 🔸شهید محمد فوتبالیست و والیبالیست بود و هر روز برنامه نرمش روزانه و تمرینی داشت و چه به صورت انفرادی یا گروهی ورزش می کرد و از لحاظ بدنی ورزیده و قوی بود. 🔹سردار کرمی از همرزمان شهید سلیمی کیا درباره می گوید : از بچه های کم حرف اما پرتلاش بود، بسیار متدین و اهل نماز شب و بود و از همین مثال های قرآنی در حرفهایش استفاده می کرد، وی واقعا از ممتازترین نیروهای رزمنده بود 🍂سالروز عروج آسمانی🍂 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
🍃🌼سلام امام مهربانم🌼🍃 با تمام غصه ها هر طور می شد آمدم ! گفتم از #مشهد به بعد اوضاع بهتر می شود ،،
💠 همانطور که معروف و مشهور است اگر کسی مریض دارد به امام کاظم(ع) متوسل می شود، اگر قرض و بدهکاری دارد به امام جواد(ع) متوسل می شود و اگر دشمن دارد به امیرالمؤمنین(ع) متوسل می شود... 🌷در ارتباط با علی بن موسی الرضا(ع) نیز گفته‌اند که اگر کسی می‌خواهد موجودی را از خود راضی کند، واسطه جلب رضایت ؛ (ع) است !! 💠 در زیارت خاصه می‌خوانیم: اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی عَلِیِّ بْنِ مُوسَی الَّذِی ارْتَضَیْتَهُ وَ رَضَّیْتَ بِهِ مَنْ شِئْتَ مِنْ خَلْقِکَ(خدایا درود فرست بر علی بن موسی، که او را پسندیدی، و به وسیله او هرکه را از آفریدگانت خواستی، خشنود ساختی) 👌بنابراین کسانی که رضایت و پیغمبر را می‌خواهند و به دنبال رضایت "پدر و مادر" و اطرافیان خود هستند، متوسل به حضرت(ع) بشوند! 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
#امام_زمانم از آیت‌الله‌ بهجت«ره» پرسيدند: آيا‌ آدم‌ گناهکار هم‌ میتونه‌ امام‌ زمانش‌ رو ببينه؟! ای
💚 💫مولای من چشم وجودمان خیره به نورِ حضور شماست و دست استغاثه و روی حاجتمان متوسل به درگاهتان تا طلعت رشیدتان را به ما بنمایاند اللهم عجل لولیک الفرج 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
🍃بسمـ اللّهـ الرّحمنـ الرّحیمـ 🍃 #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_روز_تیغ📖 زندگینامه و خاطراتِ سرد
🦋 بارها خود من تا نزدیکی دام های شیطان پیش میرفتم؛ امّا علی آقا با دو کلمه نجاتم میداد. وقتی محرم راز می شد و گناهی پنهانی را با او در میان می گذاشتم، با جمله‌ای دلم را می لرزاند. تا درهای آمرزش به رویم باز شود. همچنین از گناهانی صحبت می کرد که از بس همه مرتکب می شوند، دیگر آن ها را گناه به حساب نمی آورند.😢 آن وقت با سخنانش، ریشهٔ ارتکاب گناهان غیرعمدی را به شدّت کند می کرد. منِ شرمنده هیچ وقت آن روز را فراموش نمیکنم، هنوز هم عرقِ شرم پیشانی ام خشک نشده. رحمت کند رفتگانِ همه‌ را. بابای خدا بیامرزِ ما عادت داشت هر وقت خیار می خورد تهش رو هم به پیشانی می‌چسباند و می‌گفت: « ته خیار، سردرد را خوب می کند» روی این حساب من هم از کودکی عادت کرده بودم که همین کار را بکنم؛ مگر در مهمانی و مجالس که خجالت می کشیدم. یادم می‌آید مقدار زیادی خیار به سنگر ما آورده بودند؛ من بنا به عادت قدیمی خیار را خوردم و ته آن را به پیشانی چسباندم؛ اما بدون اینکه متوجه بشوم، اصطلاح محلی ته خیار را به زبان آورده بودم. با نگاهی که علی آقا به من کرد، تمام تنم از عرقِ شرم خیس شد. 😰 نگاهی که تا آخر عمر فراموش نمی کنم. اما همین نگاه گاهی اوقات درون آدم را میخواند، می کاوید، میفهمید تو چه خواستی، یا چه می خواهی ! تقریباً هوا سرد بود که با بچّه‌ها دست به کار شدیم تا سنگرِ بزرگتری برای خودمان دست و پا کنیم. مشغول که شدیم، عرق از سر تا پایمان بیرون زد. با اینکه هوا هم زیاد گرم نبود، با هر ضربهٔ کلنگ مجبور می شدیم عرق پیشانی را بگیریم. علی آقا هم با اینکه یک دستش مجروح و فلج بود، شرمنده مان کرد و تا آنجا که توانست، با یک دست کار کرد؛ امّا بچّه ها او را به اصرار کنار کشیدند. در اوج خستگی بودم که...... 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهدا @Golzar_Shohaday_kerman
گلزار شهدای کرمان
#مناجات_نامه 💫 ای خدای بزرگ ؛ آنقدر به ما عظمت روح و تقوا عطا کن که همه وجود خود را با عشق و رغبت ق
🌒 « أَحْسِنِ الظَّنَّ بِاللّهِ، فَإِنَّ مَنْ حَسُنَ ظَنُّهُ بِاللّهِ كانَ عِنْدَ ظَنِّهِ وَ مَنْ رَضِىَ بِالْقَليلِ مِنَ الرِّزْقِ قُبِلَ مِنْهُ الْيَسيرُ مِنَ الْعَمَلِ... 🌱به خوشبين باش، زيرا هر كه به خدا خوشبين باشد، با گمانِ خوشِ او همراه است، و هر كه به "رزق و روزى" اندك خشنود باشد، خداوند به كردار اندك او خشنود باشد. علیه السلام 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
🕊 شهید شاخص شهرستان 🔰 آیا گناهانی که با حضور انجام می شوند، می توانیم در حضور یک فرد معمولی انجام دهیم؟ 🤔 چقدر ما بی شرم هستیم، مگر باور نداریم؛ خداوند حاضر و ناظر است. اگر حاضر است؛ پس بترسیم، بلرزیم و هرکار را با حضور او بدانیم و دست از گناه برداریم و را یاد بگیریم،احکام را یاد بگیریم و به آن عمل کنیم.🍂 💠💠💠 [فرازی از ] 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
#سرباز_وفادار ☘ 💌نامه جانکاه #حاج‌_قاسم خطاب به "یارهمیشگی" خود شهید پورجعفری:✨ #فراز_سوم ...
☘ 💌نامه جانکاه خطاب به "یارهمیشگی" خود شهید پورجعفری:✨ ...اگر چه هرگز بر زبان جاری نکردم و می نویسم برای آینده پس از خودم، که خدا می داند با هریک از آنها که از دست داده ام چه بر من گذشت و حتی بادپا، جمالی، علی دادی را از دست دادم و نگران بودم که تو را هم از دست بدهم. همیشه جلو که می رفتم نگران پشت سرم بودم که نکند گلوله ای بخورد و تو شهید شوی. به این دلیل خوشحال هستم که از من جدا شدی، حداقل من دیگر داغدارِ تو نمی شوم و تو زنده از من جدا شدی که را سپاسگزارم.🌷 ❣حسین جان! شهادت می دهم که سی سال با اخلاص و پاکی و سلامت و صداقت زندگیَت را فدای کردی. تو بی نظیری در وفا، صداقت، اخلاص و کتمان سِرّ...👌 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
#سرباز_وفادار ☘ 💌نامه جانکاه #حاج‌_قاسم خطاب به "یارهمیشگی" خود، شهید پورجعفری: #فراز_پنجم ..حسی
☘ 💌نامه جانکاه خطاب به "یارهمیشگی" خود، شهید پورجعفری: حسین عزیز! فقط است، که حقیقت ارزش اعمال معلوم میشود. و چه زیباست آن وقتی که همه حیران و متحیرند و تو خوشحال و خندانی.😍 اجر این خستگی ها را آنوقت دریافت خواهی کرد، آن وقت که خانواده و وابستگان به تو نیازمندند و به تو توسل می جویند، اجر جهاد تو برادر خوبم را اجر قرار دهد. به تو قول می دهم که اگر رفتم و آبرو داشتم، بدون تو وارد بهشت نشوم.🌹 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
#سرباز_وفادار ☘ 💌نامه جانکاه #حاج‌_قاسم خطاب به "یارهمیشگی" خود، شهید پورجعفری: #فراز_ششم حسین ع
🌺 💌نامه جانکاه خطاب به "یارهمیشگی" خود، شهید پورجعفری: 💠حسین عزیزم!سعی کن پیوسته تر و تازه بودن جهادی را در هر حالتی در خودت حفظ کنی؛ اجازه نده روزمرگی روزانه و دنیا، دوستان شهیدت را از یادت ببرد. یاد ، یاد ، یاد ، یاد ؛ یاد که را بگویم و چند نفر را بجویم؟چرا که فراموشی آنها حتما فراموشی سبحان است. حسین جان!عمر انسان در دنیا به سرعت سپری می شود، ما همه به سرعت از هم پراکنده می شویم. ✨ 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
#مناجات_نامه 🌙 🌱چرا خدا با آدم حرف نمیزنه ..❗️؟ ✨خداوند متعال می فرمایند: لازمه من توضیح بدم ...؟
📿 ♥️ قال الامام علی علیه السّلام : اطیبُ شیٍ فی الجنَّةِ و اَلَذّهُ حُبُّ اللهِ و الحبُّ فی اللهِ و الحمدُ للهِ ربِّ العالمین ✨نیکوترین و لذیذترین چیز در بهشت محبت و دوستی و دوستیِ در راه و حمد و ستایش پروردگار جهانیان می باشد. 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
#مناجات_نامه ✨ 🍃وَ هُوَ بِكُلِّ شَیءٍ عَلِيمٌ ... یعنی تو از حال دلم خبر داری...؟ مطمئن باش وقت
💎 شیخ رجبعلی خیاط: 🍃 سعی کنید «صفات خدایی» در شما زنده شود، «کریم» است، شما هم کریم باشید... «رحیم» است، رحیم باشید... «ستّار» است، ستّار باشید. 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
« بِسمِ اللّٰهِ الرَّحمـٰنِ الرَّحیم » #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_آن_بیست_و_سه_نفر 📖 "خاطرا
🦋 «خداحافظی با آزادی» ادامه.... 🔸 نزدیک تر شد. چشمش افتاد به سربندِ سبز «یازهرا» که بسته بودم روی کلاه آهنی‌ام. غیظش گرفت‌‌. به تلخی خواست بازش کنم. کردم. سرباز نزدیک تر شد. نگاهش پر بود از ترحم. داشت به عربی چیزهایی می گفت. فقط معنای «طفل صغیر» را از همهٔ حرف هایش فهمیدم. 🌱 او دلش به حال من سوخته بود. به همین دلیل نزدیک آمد و صورتم را بوسید و گفت: «اللّٰه کریم!» این لفظ امیدوار کننده را سرباز عراقی درست همان جایی به من گفت که شب قبل من به اسیر عراقی گفته بودم «لا تخفف» و او به زنده ماندن امیدوار شده بود. روزگار چقدر زود کار من را جبران کرده بود! صدایی از میان جنازه های برخاک افتادهٔ می آمد؛ 💤صدایی ضعیف، اما آسمانی. سرباز مسلح عراقی، مثل ما، برگشت تا ببیند صدا از کیست و چه می گوید! 🍃 یک بسیجی یا شاید هم یک سرباز ارتشی داشت آخرین نجواهای عاشقانه اش را به گوش دشت می رساند. می‌گفت: «وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِیٖنَ قُتِلُواْ فِی سَبِیٖلِ اللّٰهِ اَمْوَاتًا بَلْ اَحْیَا ٕ عِنْدَ رَبِّهمْ یُرْزَقُونَ» سرباز عراقی بُهت زده تا آخر آیه را گوش داد. اکبر هم در این لحظه گویی متوجه اوضاع شده بود. اما نایِ تکان خوردن نداشت. در همین حال سرباز عراقیِ دیگری سر رسید! 🔹 در یک نگاه فهمیدم سربازِ تازه از راه رسیده هیچ شباهتی به سرباز اولی ندارد. چشمش که به اکبر افتاد لولهٔ تفنگش را گرفت و به سمت او و انگشتش را گذاشت روی ماشه😨 من و حسن افتادیم به التماس. دست هایم را به سوی آسمان گرفتم و با اشاره ، سربازِ بی رحمِ عراقی را به قسم دادم که از کشتن اکبر صرف نظر کند. سرباز اولی هم جلو رفت و با اوقات تلخی مانع کارش شد. اکبر انگار لوله تفنگی را که به سویش نشانه رفته بود احساس کرده بود. با صدایی ضعیف، که به سختی شنیده می شد، گفت: «بزارید بزنه، راحتم کنه!» التماس‌های بی‌وقفهٔ من و حسن و جنگ.. 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
« بِسمِ اللهِ الرَّحمـٰنِ الرَّحیم» #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_آن_بیست_و_سه_نفر 📖 "خاطرات
🦋 «اولین سیلی اسارت» 🍃کاروان اُسَرا از ما دورتر و دورتر میشد. سرباز عراقی می خواست ما را به بقیه اسرا برساند. جلوی هر تانک و نفربری که از آنجا رد می شد دست بلند می کرد. اما کسی برای سوار کردن ما نمی ایستاد. سرباز عراقی شاید می خواست ما را سوار کند تا دوباره به دستان هم وطن بی رحمش نیفتیم و کشته نشویم. عاقبت توانست راننده نفربری را که داشت دو درجه دار مجروحِ عراقی را به پشت خط منتقل می‌کرد راضی کند که ما را هم با خودش ببرد. به سختی اکبر را روی نفربر گذاشتیم؛ خوابیده روی سطح صاف و داغ شده از گرمای آفتاب. حسن بالای سرش نشست و من روی بُرجک جایی برای نشستن پیدا کردم. سربازِ مهربان، ما را به کسی دیگر سپرد و رفت. مامور جدید از نفربر بالا آمد. به اکبر، که بی رمق خوابیده بود و به حسن نگاهی انداخت. سیلی محکمی به صورت حسن زد 😖 آمد به سمت من و بی سوال و جواب یک سیلی هم به من زد 😐 پنجه سنگین سرباز عراقی در صورتم که نشست یک دفعه «اسارت» را تمام و کمال حس کردم. 🍃 سیلی و اسیری ملازم یکدیگرند. اگر بیست سال جایی اسیر باشی، آغازِ اسارت درست زمانی است که اولین سیلی را میخوری! اولین سیلی حس غریبی دارد. یک دفعه ناامیدت می کند از نجات و خلاصی و همهٔ امیدت به سمت میرود. خودت را دربست می‌سپاری به قدرت بزرگی که خدای آسمان‌ها و زمین است. درد میکشی و تحقیر می شوی و این دومی کشنده است. تحقیر شدن من با اولین سیلی حدّ‌ و حساب نداشت. داشتم از مرد عربِ سیه چرده ای سیلی میخوردم که... 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
✌️🇮🇷 شما #ملت‌قهرمان ڪه پشت ابرقدرتهارا بہ خاڪ رساندید ودر جهانِ مستضعفین اُسوه‌اے شدید ڪه چشم همہ‌
🕊 🔰فرازی از وصیت نامہ: «این خواست است و اینکه همه رفتنی هستند؛ چه امروز چه فردا. پس چه بهترکه باکاروان به دیار دیگر شتافت؛ تا با "شفاعت"این عزیزان مورد لطف و رحمت خداوند قرار گرفت ؛ و در راه اسلام هیچ چیز بهتر از جان نیست، که باید از آن هم برای عظمت و حفظ دریغ نکرد.»👌 🥀 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @GolzarShohada_Kerman