eitaa logo
گلزار شهدای کرمان
15.6هزار دنبال‌کننده
22.9هزار عکس
9.4هزار ویدیو
32 فایل
✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🗣️ارتباط با ما: @golzar_admin 🔹تلگرام، اینستاگرام، ایتا، سروش، روبیکا و توییتر : @golzarkerman 🔹پیج روبینو https://rubika.ir/golzarkerman1
مشاهده در ایتا
دانلود
گلزار شهدای کرمان
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_حسین_پسر_غلامحسین 📖 زندگینامه و خاطر
🦋 ((نگران نباش!)) من به محمّدحسین گفتم: «بابا! خداوکیلی شما بیاید بروید، ما بچّه‌ها را نجات می دهیم. محمّدحسین ! تو که وضعیتت از همه خراب تر است. قبلاً توی خیبر شدی، برو این جا نمان! ماسک هم که نداری، برو خودت را شستشو بده!» گفت : «نترس! نگران نباش با هم هستیم!» خلاصه خیلی اصرار کردم امّا گوش نکرد. وقتی به خرابه های اتاق رسیدیم، صدای را از زیر آوار شنيديم که بد جوری داد و فریاد می‌کرد. 😓 ((بارقهٔ امید)) راکت که منفجر شد 💥ساختمان فرو ریخت. من زیر آوار ماندم. آن هایی که توی اتاق نزدیک در بودند، توانستند خودشان را نجات دهند؛ امّا بقیه از جمله خود من، همان جا گیر کردیم. فریاد میزدم و کمک می خواستم، نفسم داشت بند می‌آمد ناگهان صدای محمّدحسین بارقه ای از امید در دلم روشن کرد! صدای صحبت هایشان به گوشم می‌رسید و مطمئن شدم که نجات پیدا خواهم کرد. آن ها کمک کردند تا من از زیر آوار بیرون بیام. من که اول بیرون آمدم، گفتم : «وزیری، دیندار، دامغانی، کیانی و چند تا از بچّه‌ها هنوز زیر آواراند.» آن ها هر کدام را بیرون آوردند، شهید شده بود. من نمی‌دانستم دقیق چه کسانی توی اتاق بودند و این کار را مشکل کرده بود. حالم از دیدن پیکر های پاک بچّه‌ها دگرگون شده بود و به ذهنم فشار می آوردم! ناگهان یادم آمد که قبل از انفجار مقابل من نشسته بود. به محمّدحسین گفتم: «شگرف هنوز زیر آوار است.» تا این حرف را زدم، همگی دوباره شروع به جستجو کردند، امّا نتوانستند او را پیدا کنند... 😞 محمّدحسین گفت: «این طور نمی شود. بروید لودر بیاورد.» در همین موقع صدایی توجّه همهٔ را به خود جلب کرد. 😳 او شگرف بود که از پشت سر می آمد گفتم : «تو کجا بودی؟ مگر زیر آوار نماندی؟» گفت: «نه! راه باز شد و من به سمت بیرون فرار کردم.» با آمدن شگرف دیگر بچّه ها مطمئن شدند کسی جا نمانده است. ♦️به روایت: "حسین متصدی " 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
#مناجات_نامه 🌙 خدایا ؛ پستیِ دنیا و ناپایداری روزگار را همیشه در نظرم جلوه گر ساز تا فریب زرق و ب
🌃 خدايا... •چشمے عطا کن تا براے تو بگريد، •دستے عطا کن تا دامانے جز تو نگيرد. 🌿 •پايے عطا کن که جز راهِ تو نرود، •و جانے عطا کن که براے تو برود. 🗯از مناجات نامه"شهيد مهدے رجب بيگے" 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
#سردار_بی_مرز 🦋 خاطرات شهید(حاج قاسم سلیمانی)🌷 ♦️به روایت 🔴راه سی و دوم سال هفتاد و هفت به عنوان
🦋 خاطرات شهید(حاج قاسم سلیمانی)🌷 ♦️به روایت 🔴راه سی وسوم در یکی از شب هایی که بیت الزهرا (منزل در کرمان) دعای کمیل و مراسم بود ، دیدم حاج قاسم نشسته جمعی از جوان ها دورشان هستند و آرام با آن ها صحبت می کنند: _دعای کمیل دعای خلوته! درسته که حالا مرسوم شده دعای کمیل را در جمع میخونن ، اما این دعا مال خلوته . انسان تنها باشه با خدای خودش این رو بخونه. به ترجمه اش توجه کنه و با خدای خودش راز و نیاز داشته باشه و توجه کنه .👌🏻 🍃خدایا ! شاید بتوان آتش سوزان را تحمل کرد اما با دوری از تو چه کنم؟ من که به غیر از تو کسی را ندارم ! ✨یارب یارب یارب یاالهی و سیدی و مولای ای صاحب تمام وجود من! ای مالک زندگی من ! ای کسی که دارو ندارم را از تو دارم ! ای کسی که ضررها و نداری های مرا می دانی ! پروردگار من🤲🏻 توان بده بدن من را ، تا خدمت تو کنم تقویت کن مرا تا... 📚منبع: کتاب "حاج قاسم" 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
•♥️• شیعه به شوق مرقد زهرا به قم رسید طاقت نداشت تا به قیامت بایستد 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهدا @Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
🎆شهید در کلام شهید #سردار_سلیمانی در وصف علی آقا ماهانی می گفتند : « هروقت فشارهاے روحے جانم را
💎مادرت را گرامی بدار! بااینکه یک دستش توی عملیات قطع شده بود، اما روزی به خانه اومدم و دیدم لباس های کثیف رو شسته... گفتم: مادر برات بمیره!😔 چطور با یک دست این ها رو شستی؟ علی جواب داد: مادر، اگر دوتا دستم رو هم نداشتم، باز وجدانم راضی نمیشد که من خونه باشم و شما زحمت شستن لباس ها رو بکشی.😇 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
💞زوج جوانی کہ آغاز زندگیــــ♡ـــشان را معطر ڪردند
🌸همزمان با میلاد باسعادت خانم سلام الله علیها، مراسم پیوند آسمانی زوج جوان لاهیجانی در جوار مزار شهید حاج قاسم سلیمانی،در گلزار شهدای کرمان برگزار شد🌸 💐پیوندتان مبارڪ💍 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
🌿🌼🌿 در سالروز ولادت حضرت معصومه "س" و روز دختر، 💬👆🏻 پیام به دختران کهن سرزمینمان، ایران را یادآور می‌شویم.. || شرح در تصویر || 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهدا @Golzar_Shohaday_Kerman
1_355982248.mp3
1.93M
🎵 🎧| استاد رفیعی چگونه امام زمان علیه السلام از احوال ما خبردار هستند؟! ••• 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهدا @Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_حسین_پسر_غلامحسین 📖 زندگینامه و خاطر
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 🇮🇷 📖 زندگینامه و خاطراتِ "شهید محمد حسین یوسف الهی": 🔸به روایت "همرزمان و خانواده شهید" 🔹صفحه :٢٣٩_٢٣٧ 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهدا @Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_حسین_پسر_غلامحسین 📖 زندگینامه و خاطر
🦋 ((آقا تو نیا)) بعد از آن انفجار، 💥قرار شد آن ها که سالم هستند آن طرف بروند. من، محمّد حسین، ، و چند نفر دیگر با هم راه افتادیم. راجی به محمّد حسین گفت: «آقا! تو دیگر نیا آن طرف. قبلاً شدی، برو خدایی ناکرده کار دست خودت می دهی.» محمّد حسین گفت: « من طوریم نیست، مشکلی ندارم.» با یک قایق 🛶 از اروند گذشتیم و وارد شدیم. چند قدمی نرفته بودیم که شمس الدّینی حالش به هم خورد. چون حالت تهوّع اولین مشکلی است که برای مصدوم شیمیایی پیش می آید. محمّد حسین به من گفت: «شمس الدّینی را ببر لب آب و با یک قایق بفرست عقب!» به نظر می رسید خودش هم حال خوبی نداشت، 😞 ولی به فکر دیگران بود. منوچهر را آوردم لب آب و به وسیلهٔ یک قایق به آن طرف فرستادم. وقتی برگشتم، محمّد حسین پرسید: « چه کار کردی؟» گفتم: « هیچی! فرستادمش عقب.» گفت: «خیلی خوب! پس برویم.» هنوز به نرسیده بودیم که محمّد حسین هم حالت تهوّع پیدا کرد. شانه هایش را گرفتم : « محمّد حسین چی شد؟» گفت : «چیزی نیست.» معلوم بود که خودش را نگه داشته. هر چی جلوتر می رفتیم حالش بدتر می شد. تا جایی که نتوانست ادامه دهد. راجی، محمّد حسین را سوار ماشین کرد و گفت: «سریع او را به عقب بر گردانید!» ♦️به روایت:"ابراهیم پس دست" ((چشمان نابینا)) حوالی ظهر بود. محمّد حسین در حالیکه دستش در دست کسی بود به این طرف اروند آمد. حالش خیلی بد شده بود. 😰 چشمانش جایی را نمی دید. دیدن او در این وضعیّت خیلی برایم سخت بود. 😔 اول فکر کردم خودم طوری نشده ام، امّا یکی، دو ساعت بعد متوجّه شدم که وضعیّت من هم مثل محمّدحسین است. کم کم چشمان من هم نابینا شدند، تعدادمان لحظه به لحظه داشت زیاد می شد... ♦️به روایت:"حاج اکبر رضایی" 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
#مناجات_نامه 🌃 خدايا... •چشمے عطا کن تا براے تو بگريد، •دستے عطا کن تا دامانے جز تو نگيرد. 🌿
🌙 خدایا! شاید گناهانم موجب شده است تا درخواستم به عرش نرسد..😔 پس خودت به من فرصت توبه عطا فرما! °بخشۍ از وصیت نامه شهید سید محمود موسوی° 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
#سردار_بی_مرز 🦋 خاطرات شهید(حاج قاسم سلیمانی)🌷 ♦️به روایت 🔴راه سی وسوم در یکی از شب هایی که بیت
🦋 خاطرات شهید(حاج قاسم سلیمانی)🌷 ♦️به روایت 🔴راه سی وچهارم اشرار جنوب تعدادی از نیروهای ما را گروگان گرفته بودند. جلسه اضطراری به فرماندهی تشکیل شد. اشرار نیروها را به یک شهرک بین مرز ایران 🇮🇷 و افغانستان و پاکستان برده بودند که منطقه خود مختاری بود و نیرو های افغانی آن جا مستقر بودند و می خواستند ایرانی ها را به افغانستان منتقل کنند . حاج قاسم گفت: _سران قبایل را دعوت کنید تا صحبت کنیم. آمدند. جلسه تشکیل شد . حاج قاسم به آن ها گفت : _زن و بچه های شما در آن شهرک هستند ، ما هم نمی خواهیم دخالت کنیم . پس یا کمک کنید اشرار را بگیریم ، یا آن ها را قانع کنید نیرو های ما را برگردانند . سران قبایل وقت خواستند و با اشرار صحبت کردند. سردسته اشرار گفت ۲۴ ساعت⏳ وقت بدهید. پیام را که شنید، گفت : _نه! فقط تا غروب 🌤، امروز تا غروب! تا غروب زمانی نبود که اشرار بتوانند تدبیر کنند و حاج قاسم هم کسی نبود که اشرار بتوانند از دست او فرار کنند. زمانی نگذشته بود که دوربین 📹نگهبانی نشان داد نیرو های گروگان گرفته شده در یک خط راس جغرافیایی به خط شده اند سمت پایگاه! حاج قاسم هم سرقولش ماند و اشرار را بخشید. 💫 کارندارم که کسی حرف را قبول دارد یا نه . حزب وجناح ، فرع است . اصل ، است. اصل جمهوری اسلامی است. این جا جایی است که اگر به خطر افتاد ؛ اگر کسی با آن مواجه شد ... ما با جان مان با او مواجه می شویم . آدم ها می آیند و می روند. می رود ، قاسم سلیمانی دیگری می آید. احزاب و جریان ها اصل نیستند. 👌🏻اصل اساسی نگاه دارنده این نظام ، ولی فقیه است . با جان مان ، با خون ما ، از آن دفاع کنیم ... هزارباره! 🌱 🌱 📚منبع: کتاب "حاج قاسم" 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 گلاب پاشی حرم مطهر امام رضا(ع) همزمان با آغاز دهه کرامت 💚 قرار گرفتن این دهه بین دو ولادت با سعادت امام رضا (ع) و حضرت معصومه (س) موجب سرازیر شدن لطف و محبت این بزرگواران به سوی پیروانشان می شود لذا افراد می توانند از این فرصت گرانبها به بهترین شکل ممکن استفاده کنند. 💐 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
📌« شهــید در ڪلامِ شــهید» 🦋شهدای #والفجر_هشت را به صحن مسجد امام کرمان آورده بودند تا از آنجا به س
♨️آثار زخم ترکش یک روز به محمد گفتیم بیا برویم در رودخانه شنا کنیم ؛ اما او قبول نکرد و گفت کار دارم . کمی سر به سرش گذاشتیم و گفتیم: «نکند می ترسی خفه بشوی؟ »خلاصه به اصرار و کشان کشان او را بردیم. وقتی وارد آب شدیم، آثار زخم ترکش را در چند جای کمرش دیدیم و تازه فهمیدیم که چرا دوست نداشت با ما شنا کند. اصلا دلش نمی خواست کسی از موضوع باخبر شود. 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
|🌻°.• • شيعيان ما را در وقت نماز آزمايش ڪنيد، ڪه چقدر بھ فڪر نمازشان هستند . . ! 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
« چادر،لباس رزم است! » آنان #چفیه داشتند، من #چادر دارم.😌 آنان چفیه مے بستند تا #بسیجی وار بجنگند؛
‌ بگذار همہ مُد ها بیایند و بگذرند... تو ساده باش.. بگذار رژ هاے جیغ مد شوند ... تو ساده باش.. بگذار همہ همرنگ هم شوند... تو خاص باش.. خانم باش.. چـاڋر مشڪۍات را با سادگۍ داشته باش..♥️.. آقا سادگۍات را دوست دارد😊 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
#خاکریز_دلنوشته_ها 🌿 سلام سردار دلها، حاج قاسم سلیمانی! با اهدای خون پاک خود، هویت جدیدی به همه ا
🍃 🍃 😊✋سلام سردار دلها♡ °•مهدے هستم یک سرباز امام زمان (عج) ؛ شهادتت مبارک🌷 °•بسیار از شما سپاسگزارم که این گونه عمل کردید.. °•به همین زودی ها آمریکا و رژیم آنها را نابود می کنیم... °•از شما می خواهم برایم آرزوی خوشبختی و از همه مهمتر شهادت کنید. 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
#شهید_محمد_ابو_حیدری 💠به روایت مادر... بزرگترین آرزویش پیروزی اسلام بود. می‌گفت: «اگر راه کربلا با
🕊🕊🕊 از همرزمان او در جبهه، بود. از شهادت همرزمانش حسرت می‌خورد و می‌گفت: «فلانی هم شهید شد.😔 اگر من شهید شدم، مبادا گریه کنید.» 🌱یادش گرامی باد 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
🥀از ردّ پای شما می‌گیرد نشان هر که دارد آرزویِ آسمان🦋 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
4_5793920189498131037.mp3
10.12M
🎵 👌بسیار زیبا😭❤️ ✨توی شلوغی های این عالم ✨واسه شهیدان دلمون تنگه 🎤 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
🍂🕯🍂 ای شهیدان، عشق" مدیون شماست.. هرچه ما داریم از خون" شماست‌.. 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_حسین_پسر_غلامحسین 📖 زندگینامه و خاطر
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 🇮🇷 📖 زندگینامه و خاطراتِ "شهید محمد حسین یوسف الهی": 🔸به روایت "همرزمان و خانواده شهید " 🔹صفحه ۲۴۱_۲۳۹ 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_حسین_پسر_غلامحسین 📖 زندگینامه و خاطر
🦋 ((حسرت آخ )) سریع ماشینی جور کرد تا بچه ها را به بیمارستان برساند ، چون بچه هایی که قبلاً مصدوم شده بودند ، دسته جمعی برده بودند و ما جمعاً با ، و یکی دیگر از بچه‌ها ، چهار نفر می‌شدیم . یادم می‌آید مجید آن لحظه دوست داشت هر کاری که از دستش برمی آید انجام بدهد . او با همان وضعیّت که پیراهنی تنش نبود و فقط یک چفیه دور گردنش انداخته بود ، نشست توی ماشین و ما را به بیمارستان صحرایی فاطمة الزهرا (س) رساند . توی بیمارستان خیلی از بچه‌ها بودند ، همه توی صف ایستاده بودند تا یکی یکی توسط دکتر معاینه شوند ، محمدحسین آنجا هم دوباره حالش به هم خورد . وضعش وخیم بود. یکی از بچه ها خارج از نوبت ، او را جلوی صف برد تا دکتر معاینه اش کند. محمدحسین آن‌طرف‌تر منتظر ایستاد تا بقیه جمع شوند و با اتوبوس به منتقل شوند . من همینطور که ایستاده بودم ، کنترل خود را از دست دادم حالم بد شد نقش زمین شدم . خدا رحمت کند را ! آمد دو تا دستش را گذاشت زیر بازوهایم مرا از زمین بلند کرد و برد جلو ،گفت :« کمک کنید این بنده خدا دارد می‌میرد.» دکتر آمد معاینه ام کرد و دید حالم خیلی خراب است ، چند قطره چکاند داخل چشمم مرا هم فرستاد پیش محمدحسین . من و محمدحسین هر دو بدحال بودیم ، اما او خیلی سعی می کرد خودش را سرپا نگه دارد . در واقع هنوز می‌توانست خودش را کنترل کند. در همین موقع دوباره هواپیماهای عراقی آمدند و محدودۂ بیمارستان را کردند . آنهایی که توان حرکت داشتن پناه گرفتند ، اما ما نتوانستیم حتی از جایمان تکان بخوریم. محمدحسین همانطور ایستاده بود و بمب ها را تماشا می‌کرد . بالاخره تعداد به حد نصاب رسید و اتوبوس برای انتقال مصدومین آمد . صندلی های اتوبوس را برداشته بودند. بچه‌ها دو طرف روی کف اتوبوس نشستند ،همه حالت تهوع داشتند و بعضی‌ها که وضعیت بدتری داشتند دراز کشیده بودند . من دیگر چشمانم باز هم نمیشد؛ گفتم :« محمدحسین در چه حالی من اصلاً نمی بینم.» گفت :« من هنوز کمی می توانم ببینم .» وقتی به اهواز رسیدیم و خواستم پیاده شویم ، گفتم :« من هیچ جا را نمی بینم.» محمدحسین گفت :« عیبی ندارد !خوب می شوی پیراهن من را بگیر ،هر جا رفتم تو هم بیا !» من پیراهنش را گرفتم و پشت سرش راه افتادم . از طریق صداهایی که میشنیدم ، متوجه اوضاع اطراف می‌شدم وارد سالن بزرگی شدیم . محمدحسین مرا روی تخت خواباند . خودش هم کنار من روی تخت دیگری خوابید . احساس می‌کردم خیلی رنج می کشد و تمام بدنش درد می کند ،چون تخت ها چوبی بود و از سر و صدای تخت مشخص بود که محمدحسین بدجوری به خودش می پیچید ،اما کمترین آه و ناله ای نمی‌کرد ، حتی من یک آخ هم از او نشنیدم و عجیب تر اینکه در آن وضعیّت حال مرا می‌پرسید . به روایت از "محمد علی کار آموزیان" 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهدا @Golzar_Shohaday_kerman