eitaa logo
🟢گلزار ادبیات🟢
7.2هزار دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
274 ویدیو
5 فایل
توسط دبیر بازنشسته‌ و کارشناس ارشد ادبیات: عفت ک. (بانو خالقی) استفاده از مطالب، با درج لینک. کانال‌سوم: #سخنان‌بزرگان‌ایران‌و‌جهان https://eitaa.com/sokhananebozorgan2 کانال دوم‌: #گلستان‌ادبیات https://eitaa.com/golestaneadabiyat
مشاهده در ایتا
دانلود
نثر طنز: صف تو صف 😂😂😂 از علیرضا لبش (بخش اول) پدرم همیشه دوست داشت مهندس شوم. مادرم می‌گفت: پسر من باید پزشک بشه. از آنجا که من همیشه احترام به پدر و مادر را واجب می‌دانم، رشته‌ی مهندسی گیاه پزشکی قبول شدم که هم مهندس بشوم هم پزشک. ... روز اول که وارد دانشگاه شدم، دیدم یک صف کشیده‌اند که نه سر دارد نه ته. گفتم: این صف چیه؟ یکی گفت: معلومه این صف تکثیر جزوه است. گفتم هنوز که سال تحصیلی شروع نشده. گفت: نمی‌دونی این صف، آخر ترم چه بلبشویی می‌شه! سال پیش دو نفر از دانشجوها از این صف، کارشان به اورژانس رسید. چهار نفر هم رفتند کلانتری. از همین حالا صف بگیر تا آخر ترم بلایی سرت نیاد. رفتم توی صف ایستادم که یکی دیگر گفت: صف‌های مهم‌تری هم هست بیا بریم تا با اون صف‌ها آشنات کنم. رفتیم اداره‌ی آموزش. چهار تا صف بود. گفت: این صف انتخاب واحده، اون یکی صف تأیید انتخاب واحده، سومی صف حذف و اضافه است، چهارمی هم صف تأیید حذف و اضافه است. توی صف اول، واحد انتخاب می‌کنی. توی دومی، تأیید می‌شه. بعد می‌فهمی که ساعت هیچ کدوم از واحدها به همدیگه نمی‌خوره؛ میری همه رو حذف می‌کنی و یه سری واحد جدید اضافه می‌کنی و این پروسه، دو سه هفته طول می‌کشه تا بالاخره به تأیید برسه و تازه اون وقت، می‌فهمی که درسی که انتخاب کردی، استاد نداره. گفتم: توی همین صف باید بایستم؟ گفت: بیا بریم یک صف مهم دیگه رو معرفی کنم. 🌹 ادامه‌ی مطلب فردا 🌹 کافه خنده، مجموعه نثر طنز، علیرضا لبش، ص ۷۱ و ۷۲. https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
نثر طنز: صف‌ تو‌ صف 😂😂😂 از علیرضا لبش (بخش‌ دوم و پایانی) ... رفتیم به سلف سرویس. جلوی سلف، چند صف تشکیل شده بود. گفت: صف اول، صف ژتون غذاست؛ صف دوم، صف بُن دانشجوییه؛ صف سوم، صف کارت هوشمند غذاست که معرّف دانشگاه و دولت الکترونیکیه؛ صف چهارم، صف خود غذاست که البته اون هم به شعباتی تقسیم می‌شه. بچه‌های سال دومی، ورودی‌ها رو تو صف خودشون راه نمی‌دن. بچه‌های سال سومی، سال دومی‌ها رو. بچه‌های فارغ‌التحصیل، هیچ کدوم رو. بچه‌های فوق لیسانس، از پنجره روبه‌رویی غذا می‌گیرند. بچه‌های دکترا، از درِ پشتی. گربه‌های سلف هم از دیوار. گفتم: پس صف ما کجاست؟ گفت: شما باید از دریچه‌ی کولر وارد بشید. صف مهم بعدی، صف خوابگاه بود. توی صف خوابگاه، همان یکی دیگر گفت: اینجا خوابگاهه. اتاق‌های یک تخته تا پنج تخته‌اش، مال اولیاست؛ یعنی کسایی که ولی‌شون، اینجا جزء رؤساست. اتاق‌های پنج تا ده تخته، مال اوصیاست؛ یعنی کسایی که سفارش شدند. اتاق‌های ده تا پانزده تخته، مال بنده‌های مُخلس خداست؛ یعنی کسایی که پدرشون تو کار اختلاسه. اتاق‌های بالاتر از پانزده تخته که پای هم‌اتاقی‌ات، توی دماغ و دهن توئه، مال ما بنده‌های مُفلس خداست. گفتم: عجب صف تو صفیه این دانشگاه! گفت: تازه صف‌های دیگه‌ای هم هست که کم‌کم خودت باهاشون آشنا می‌شی؛ مثل صف بوفه، صف جزوه دادن، صف عاشقی، صف فارغ‌التحصیلی و ... . یکی از پشت سر گفت: آقا برو توی صف. یکی دیگر گفت: نزن توی صف. چند نفر داد زدند: هُل ندین؛ صاف شدیم توی صف. مسئول خوابگاه، از توی اتاقش گفت: ساعت اداری تموم شد. یکی از ته صف داد زد: ساعت اداری تموم شد، صف رو چرا به هم می‌زنید؟ 📚📚📚📚 کافه خنده، مجموعه نثر طنز، علیرضا لبش، ص ۷۳ و ۷۴. https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303