در روزگار قحطی وجدان
از علیرضا قزوه
آن روزها که فیلَم یاد هندوستان نکرده بود
شعرهایم را در کوزه میگذاشتم
و آبش را با اجازه میخوردم
و امروز میخواهم شاعری باشم
با شمشیر وجدان در دست
و واژههایم را به مؤاخذه بگیرم
گریستن
نخستین قطعهی کودکانهی من بود
و فقر
تنها همبازی آن روزهایم
با پدری که دلش میخواست
یک ریال را بین دو برادر
به عدالت قسمت کند...
و امسال، سال قحطی عاطفه بود
سالی که آخرین بازماندههای اَنوَری
دیوانشان را چاپ کردند
و رفوزههای هنری
با تک مادهی دیپلم افتخار، قبول شدند...
از نخلستان تا خیابان، علیرضا قزوه، حوزهی هنری، چاپ چهارم، ۱۳۷۶، ص ۷۳ - ۷۵.
#علیرضا_قزوه
#قحطی_وجدان
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303