اندرز لقمان به فرزندش
لقمان حکیم و صاحب هوش
فرمود صریح با پسر دوش
فرزند عزیز من به دقت
میده به نصیحت پدر گوش
یک چیز نگاه دار روشن
در ذهن، ولی دو چیز خاموش
دیدی ز کسی اگر نکویی
نیکیش نما به سینه منقوش
نیکی به کسی اگر نمودی
آن نیکی خود نما فراموش
آن چه ز بدی که دیدی از کس
در راندنِ از خاطرهات کوش
داستانهای پندآموز به زبان شعر (۱)، سید محمود حسینی نسب، چاپ دوم، انتشارات مینودر، قزوین، ۱۳۹۸، ص ۲۱ و ۲۲.
#لقمان
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
جواب لقمان🌹🌹🌹
لقمان، در صحرا شخصی را ملاقات کرد که از شهر به شهری دیگر میرفت. آن شخص از او پرسید: تا چند ساعت دیگر به آن شهر خواهم رسید؟ لقمان گفت: راه برو. آن مرد، حرف خود را تکرار کرد. لقمان باز هم گفت: راه برو.
آن شخص خیال کرد لقمان، دیوانه است. به راه خود ادامه داد. هنوز چند قدمی نرفته بود که لقمان گفت: دو ساعت دیگر. آن شخص گفت: چرا اول همین جواب را ندادی؟ گفت: به علت این که راه رفتن تو را ندیده بودم.
حاضرجوابیهای شیرین، میرخدیوی، ص ۱۴۴.
#لقمان
#راه_رفتن
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
داستان کوتاه 📚📚📚
دل و زبان
لقمان حکیم، سیاهچرده بود. کسی او را به بندگی گرفت و مدتی خدمت فرمود و از وی، آثار علم و حکمت مشاهده مینمود. روزی، خواجه به رسم امتحان وی را گفت: گوسفندی بکش و بهترین اعضای او را به نزد من آر. لقمان، دل و زبانش پیش خواجه آورد.
روزی دیگر گفت: گوسفندی بکش و بدترین اعضایش بیاور. لقمان، گوسفندی دیگر بکشت و باز دل و زبانش آورد. خواجه گفت: این چگونه است؟ گفت: هیچ چیز، بهتر از دل و زبان نیست، اگر پاک باشد و هیچ چیز، بدتر از آن نیست، اگر ناپاک باشد.
معارف اللطائف، به اهتمام محمدعلی مجاهدی، ص ۶۸.(به نقل از لطائف الطوائف، علی صفی، ص ۱۹۴.)
#داستان_کوتاه
#لقمان
#دلوزبان
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303