سخنی از گلستان سعدی
ننگ نداشتن از پرسیدنِ ندانستهها
خلافِ راه صواب است و عکسِ رای اولواالاَلباب، دارو به گمان خوردن و راهِ نادیده، بی کاروان رفتن. امامِ مُرشد، محمد غزّالی را - رحمة الله علیه - پرسیدند: چگونه رسیدی بدین منزلت در علوم؟ گفت؛ بدان که هر چه ندانستم، از پرسیدن آن، ننگ نداشتم.
امید عافیت آن گه بُوَد موافقِ عقل
که نبض را به طبیعتشناس بنمایی
بپرس هر چه ندانی که ذُلّ پرسیدن
دلیل راه تو باشد به عِزّ دانایی
لغات:
صواب: درست، راست.
اولواالالباب: خردمندان.
امام مرشد: پیشوای راهنما.
ذلّ: خواری.
دلیل: راهنما.
کلیات سعدی، گلستان، باب هشتم در آداب صحبت، ص ۱۸۶ و ۱۸۷.
#گلستان_سعدی
#آداب_صحبت
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
سخنی از گلستان سعدی
دو کس را حسرت، از دل نرود و پای تَغابُن از گِل برنیاید: تاجر کشتی شکسته و وارث با قَلندران نشسته.
پیش درویشان، بُوَد خونت مُباح
گر نباشد در میان مالت، سَبیل
یا مرو با یارِ اَزرَقپیرهن
یا بکَش بر خان و مان، انگشتِ نیل
دوستی با پیلبانان یا مکن
یا طلب کن خانهای درخوردِ پیل
لغات:
تغابن: زیانزدگی، ضرر.
برنیاید: بیرون نمیآید.
قلندر: شخص بیقید.
مباح: روا، حلال.
سبیل: هر چه در راه خدا، در دسترس همگان گذاشته شود.
ازرقپیرهن: کبود لباس که نشان قلندری است.
نیل: گیاهی که از برگ آن، رنگ آبی گیرند.
انگشت نیل بر خان و مان کشیدن: کنایه از قبول فقر و رسوایی قلندرانه و ملامت.
درخورد: سزاوار، شایسته.
کلیات سعدی، گلستان، باب هشتم در آداب صحبت، ص ۱۸۶.
#گلستان_سعدی
#زیان_دیدن
#دوستی
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
سخنی از گلستان سعدی
هنرمند و بیهنران
بیهنران، هنرمند را نتوانند که بینند؛ همچنان که سگان بازاری، سگ صید را مَشغله برآرند و پیش آمدن نیارند؛ یعنی سِفله، چون به هنر با کسی برنیابد، به خُبثش در پوستین افتد.
کند هرآینه غیبت، حسودِ کوتهدست
که در مقابله، گُنگش بُوَد زبانِ مَقال
لغات:
مشغله: هیاهو و فریاد کردن. اینجا: پارس کردن سگ.
یارستن: توانستن. نیارند: نمیتوانند.
سفله: شخص پست، فرومایه.
برآمدن: غلبه کردن. برنیاید: غلبه نکند.
خبث: بدذاتی، بدجنسی.
در پوستین افتادن: کنایه از غیبت کردن.
مقال: گفتگو.
کلیات سعدی، گستان، باب هشتم در آداب صحبت، ص ۱۸۰.
#گلستان_سعدی
#هنرمندوبیهنر
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
سخنی از گلستان سعدی
نیکبختان، به حکایت و اَمثال پیشینیان پند گیرند؛ زان پیشتر که پسینیان، به واقعهی او، مَثَل زنند. دزدان، دست، کوته نکنند تا دستشان کوته کنند.
نرود مرغ سوی دانه فراز
چون دگر مرغ، بیند اندر بند
پند گیر از مصائب دگران
تا نگیرند دیگران به تو پند
مرغ: پرنده.
فراز رفتن: نزدیک شدن.
کلیات سعدی، گلستان، باب هشتم در آداب صحبت، ص ۱۹۰.
#گلستان_سعدی
#پند_گرفتن
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
سخنانی از گلستان سعدی
حق - جلّ و علا - میبیند و میپوشد و همسایه، نمیبیند و میخروشد.
نَعوذُ بِاللَّه اگر خلق، غیبدان بودی
کسی به حال خود از دست کس نیاسودی
🦋🦋🦋
زر از معدن، به کان کَندن به در آید وز دست بخیل، به جان کندن.
دونان نخورند و گوش دارند
گویند امید بِه که خورده
روزی بینی به کام دشمن
زر مانده و خاکسار مُرده
لغات:
کان: معدن.
دونان: انسانهای حقیر و پست.
گوش داشتن: نگاهداشتن، حفظ کردن.
خاکسار: فرد بیقدر، پست.
کلیات سعدی، گلستان، باب هشتم در آداب صحبت، ص ۱۹۰ و ۱۹۱.
#گلستان_سعدی
#بخیل
#گلزار_ادبیات
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
حکایتی از گلستان سعدی
لقمان و موعظهی دزد
کاروانی، در زمین یونان بزدند و نعمت بیقیاس ببردند. بازرگانان، گریه و زاری کردند و خدا و پیمبر، شفیع آوردند و فایده نبود.
چو پیروز شد دزد تیرهروان
چه غم دارد از گریهی کاروان؟
لقمان حکیم، اندر آن کاروان بود. یکی گفتش از کاروانیان: مگر اینان را نصیحتی کنی و موعظهای گویی تا طرفی از مال ما، دست بدارند که دریغ باشد چندین نعمت که ضایع شود. گفت: دریغ کلمهی حکمت با ایشان گفتن.
آهنی را که موریانه بخورد
نتوان برد ازو به صیقل، زنگ
با سیهدل، چه سود گفتن وعظ؟
نرود میخ آهنین در سنگ
همانا که جُرم از طرف ماست.
به روزگار سلامت، شکستگان دریاب
که جَبرِ خاطر مسکین، بلا بگرداند
چو سائل از تو به زاری، طلب کند چیزی
بِدِه وگر نه ستمگر، به زور بستانَد
لغات:
بزدند: سرقت کردند.
بیقیاس: فراوان.
مگر: باشد که، چه خوب است.
طرفی: بخشی، قسمتی.
شکستگان: دلشکستگان، محرومان.
جبر: جبران کردن، ترمیم.
سائل: درخواستکننده، گدا.
کلیات سعدی، گلستان، باب دوم در اخلاق درویشان، ص ۷۹ و ۸۰.
#گلستان_سعدی
#لقمان_حکیم
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
حکایتی از گلستان سعدی
نیکوروشی
پیش یکی از مشایخ، گِله کردم که: فلان، به فساد من گواهی داده است. گفتا: به صلاحش، خجل کن.
تو نیکورَوِش باش تا بدسِگال
به نقص تو گفتن، نیابد مجال
چو آهنگِ بَربَط بُوَد مستقیم
کی از دست مطرب، خورَد گوشمال؟
لغات:
بدسگال: بداندیش.
بربط: نوعی ساز، عود.
گوشمال: درلغت: تنبیه، مجازات. در اصطلاح موسیقی: کوک کردن و به لرزه و ارتعاش درآوردن تارها.
کلیات سعدی، گلستان، باب دوم در اخلاق درویشان، ص ۸۳.
#گلستان_سعدی
#اخلاق_درویشان
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
حکایتی از گلستان سعدی
مریدی گفت پیر را: چه کنم؟ کز خلایق به رنج اندرم؛ از بس که به زیارت من همیآیند و اوقات مرا، از تَرَدُّد ایشان، تشویش میباشد.
گفت: هر چه درویشانند، مر ایشان را وامی بده و آن چه توانگرانند، از ایشان چیزی بخواه که دیگر یکی گِردِ تو نگردند.
گر گدا، پیشروِ لشکر اسلام بُوَد
کافِر از بیمِ توقّع، برود تا درِ چین
لغات:
پیر: مُرشد.
زیارت: دیدن.
تردد: رفت و آمد.
تشویش: پریشانی، نگرانی.
درویش: فقیر.
در: دروازه.
کلیات سعدی، گلستان، باب دوم در اخلاق درویشان، ص ۹۲.
#گلستان_سعدی
#اخلاق_درویشان
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
حکایتی از گلستان سعدی
حکیمی را پرسیدند: از سخاوت و شجاعت، کدام بهتر است؟ گفت: آن که را سخاوت است، به شجاعت، حاجت نیست.
نماند حاتم طایی؛ ولیک تا به ابد
بماند نام بلندش، به نیکُوی مشهور
زکات مال، به در کن که فَضلهی رَز را
چو باغبان ببُرَد، بیشتر دهد انگور
🌹🌹🌹
نبشته است بر گورِ بهرامِ گور
که دست کَرَم، بِه ز بازوی زور
لغات:
فضلهی رز: زیادی شاخههای انگور.
نبشته: نوشته.
کلیات سعدی، گلستان، باب دوم در اخلاق درویشان، ص ۹۸.
#گلستان_سعدی
#سخاوت
#شجاعت
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
حکایتی از گلستان سعدی
بسیار خوردن
یکی از حُکما، پسر را نهی همیکرد از بسیار خوردن؛ که سیری، مردم را رنجور کند. گفت: ای پدر، گرسنگی، خلق را بکُشد. نشنیدهای که ظریفان گفتهاند: به سیری مُردن، بِه که گرسنگی بُردن. گفت: اندازه نگه دار؛ کُلُوا وَ اشرَبوا وَ لاتُسرِفوا.
نه چندان بخور کز دهانت برآید
نه چندان که از ضعف، جانت برآید
☘☘☘
با آن که در وجودِ طعام است عیشِ نفس
رنج آورَد طعام که بیش از قَدَر بُوَد
گر گُلشکر خوری به تکلّف، زیان کند
ور نانِ خشک، دیر خوری، گلشکر بُوَد
رنجوری را گفتند: دلت چه میخواهد؟ گفت: آن که دلم چیزی نخواهد.
معده چو کج گشت و شکمدرد خاست
سود ندارد همه اسباب، راست
☘☘☘
لغات:
رنجور: بیمار، ناتوان.
کلوا و ...: سورهی اعراف، آیهی ۳۰. بخورید و بیاشامید؛ ولی اسراف نکنید.
عیشِ نفس: زندگی انسان.
قدر: اندازه.
گلشکر: معجونی از برگ گلِ سرخ و شکر یا قند که برای تقویت معده به کار میبردند.
تکلف: به خود رنج و سختی دادن. به تکلف خوردن: به اصطلاح امروز از روی سیری خوردن.
کج گشت: پُر شد.
خاست: پدید آمد، ظاهر شد.
کلیات سعدی، گلستان، باب سوم در فضیلت قناعت، ص ۱۰۲.
#گلستان_سعدی
#فضیلت_قناعت
#گرسنگیوسیری
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
حکایتی از گلستان سعدی
سخن گفتن
یکی را از حکما، شنیدم که میگفت: هرگز کسی به جهل خویش اقرار نکرده است؛ مگر آن کس که چون دیگری در سخن باشد، همچنان ناتمام گفته، سخن آغاز کند.
سخن را سَر است ای خردمند و بُن
میاور سخن در میانِ سَخُن
خداوندِ تدبیر و فرهنگ و هوش
نگوید سخن تا نبیند خموش
سر: آغاز.
بن: پایان.
خداوند: صاحب.
کلیات سعدی، گلستان، ص ۱۲۴.
#گلستان_سعدی
#سخن
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
حکایتی از گلستان سعدی
دو امیرزاده
دو امیرزاده در مصر بودند. یکی علم آموخت و دیگر، مال. عاقبةُالاَمر، آن یکی، علّامهی عصر گشت و این یکی، عزیز مصر شد. پس این توانگر، به چشم حقارت، در فقیه نظر کردی و گفتی: من به سلطنت رسیدم و این، همچنان در مَسکَنَت بمانده است.
گفت: ای برادر، شُکرِ نعمتِ باری - عَزَّ اسمُه - همچنان افزونتر است بر من؛ که میراث پیغمبران یافتم؛ یعنی علم و تو را میراث فرعون و هامان رسید؛ یعنی مُلکِ مصر.
من آن مورم که در پایم بمالند
نه زنبورم که از دستم بنالند
کجا خود شکر این نعمت گزارم؟
که زور مردمآزاری ندارم
لغات:
فقیه: دانا، دانشمند.
مسکنت: فقر، مِسکینی.
باری: خداوند، خالق.
عز اسمه: نامش گرامی است.
هامان: نام وزیر فرعون.
کلیات سعدی، گلستان، باب سوم در فضیلت قناعت، ص ۹۹.
#گلستان_سعدی
#دوامیرزاده
#علمومال
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303