eitaa logo
گلزار شهدا 🇮🇷
5.3هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
3هزار ویدیو
55 فایل
〖بِسم ربّ شھدا🌿〗 •گلزار شهدا •شیراز "اگر شهیدانهـ زندگـے کنی شهادت خودش پیدایت مـےڪند..." _ڪپے؟! +حلالت‌‌همسنگر،ولے‌‌باحــفظ‌ آیدی و لوگو✌🏻 تبادل و‌تبلیغات نداریم⛔️ . ادمین: @Kh_sh_sh . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 کار شـهید علمـداری و همکـارانش در عـراق، کنتـرل هواپیماهـای بـدون سرنشین در جوار ملکوتی حرم امام ﻫﺎﺩﻱ و اﻣﺎﻡ ﻋﺴﻛﺮﻱ(ع) بود. شـب آخـر، ابتـدا بـا همکارانش به زیارت میروند و سپس حدود ساعت یازده شب به من زنگ زد. صدایش را که می شنیدم، به گریه مـی افتـادم. دسـت خـودم نبـود. داشـت دلداری ام می داد که صدای خمپاره ای شنیدم. از او پرسیدم: «ایـن صـدای چـی بود؟» گفت: (چیزی نیست… باور کن جایمان امن امن است.) همان شب وقتی که صحبتش با من تمام شد، خمپاره ی دیگری میزننـد و او به شدت مجروح و به بیمارستان منتقل می شود. سرانجام در ساعت دو بامداد روح بی قرار او در جوار امام عزیزش، آرام می گیرد و به لقاءاالله میپیوندد. 🌹🌷🌹🌷 🌹🌷🌹🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * کلیمی های شیراز بر ضد رژیم شاه تظاهرات ترتیب داده‌اند،حضور اقلیت های مذهبی بر ضد حکومت پهلوی برای دیگران جالب است.چرا که همیشه فکر می کردند اقلیت ها فقط سرشان به کار خودشان است و برای ایشان چندان فرقی نمی‌کند چه کسی حاکم باشد.چون اکثریت جمعیت کشور را مسلمان ها تشکیل می دادند اقلیت‌های مذهبی همیشه در حاشیه هستند. از طرف دیگر برخی اقدامات شاه باعث می‌شد سایر مردم یعنی مسلمان‌های خیال را داشته باشند که حکومت پهلوی هوای اقلیتها را بیشتر دارد و برایشان ارزش و احترام بیشتری قائل است. اما راهپیمایی و شرکت چشمگیر آنها در تظاهرات باعث شده بود تا مسلمانها بفهمند اقلیت‌های مذهبی نیز در این قضیه پشتیبان هموطنان مسلمان هستند و آنها نیز از حکومت پهلوی بیزارند. حمید و قاسم و چند نفر دیگر از آشنایان در بین جمعیت تظاهرکننده اطراف حرم شاهچراغ هستند.وقتی سفر راهپیمایی کلیمی ها را می بینند برای آنها را باز میکنند و به هم وطنان غیر مسلمان که هیچ اجباری ندارند در تظاهرات ضد رژیم شرکت کنند و خودشان را به خطر بیاندازند اما برای اثبات یکدلی و هماهنگی با سایر هموطنان این کار را کردند با دید احترام نگاه میکنند. حمید و همراهانش قاطی صف خودشان ایستادند و کلیمی ها یه شیرازی را که شعار مرگ بر شاه می دهند تماشا می کنند. یک دفعه در میان جمعیت آنها چشم حمید به چهره آشنایی میافتد که قاطی شلوغی یهودیان بالا گرفته و شعار می‌دهد. غلبه می تپد سری جلو می‌رود و از بین شلوغی ها خودش را می رساند پشت سر و دست می گذارد روی شانه اش. حبیب نگران و شتابزده سر برمی گرداند همین را که می‌بیند خیالش راحت می شود: «تویی؟!ترسیدم!!» دو برادر همدیگر را در آغوش می گیرند. تازه یادش می آید چقدر دل تنگ هم  شده بودند. قاسم هم جلو می آید و با حبیب روبوسی میکند: «کجایی مرد حسابی !!؟مردیم از نگرانی! چطوری؟!» _خدا را شکر خوب هم فعلا که مشکلی نیست. _این مدت کجا بودی ؟؛الان کجایی!! _فعلا اجازه ندارم بگم که کجا هستیم خطرناکه! _تنهایی!! _نه بچه های دیگه هم هستند. _حبیب من خیلی نگرانتم! حبیب دست برادر را در دست می‌گیرد: «نگران نباش جامون امنه» _آخه من باید بفهمیم تو کجا هستی؟! _گفتم که الان میتونم بگم .درست نیست. غیر از من چند نفر دیگر هم هستند که مسئول جون آنها هم هستم. ادامه دارد ...... ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
8.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏝« عید بیعت، روز تذکر »🏝 🔺بود و نبود رو توی زندگیمون حس می‌کنیم یا نه؟ 🔹هرروز باید با امام زمان بیعت کرد نه فقط 🌹 💞 🕊🌷🕊🌷🕊 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
💫یادی از طلبه شهید حبیب روزی طلب 💫 🌷 در محله ما، در همسایگی ما پسری بود هم‌سن‌وسال خودم، اما راه را گم‌کرده بود. در محل معروف بود به لاابالی‌گری.یک روز به خانه می‌رفتم که مادر همین پسرگفت: آقا محسن، آگه میشه این پسر را هم ببرید قاتی خودتان! یاد حبیب افتادم. به اتحادیه رفتم. به حبیب گفتم: حبیب آقا، یه پسر هست لاابالی... دست گذاشت روی دهانم که چیز بیشتری از بدی او نگویم و با خنده گفت: خوب بگو بیاد پیش ما، چه اشکالی داره! چند روز بعد همان پسر را دیدم و به اتحادیه دعوتش کردم. عصر صدای کوبیده شدن در حیاط که آمد،‌حبیب به سمت در رفت. در را باز کرد. تا او را دیدآغوشش را باز کرد و محکم او را در بغل گرفت و گفت: خوش‌آمدی. سرش را گذاشت روی شانه او، بعد هم سرش را به سینه او چسباند. انگار کیمیا به دل آن جوان پاشید. رنگ و رخسار آن جوان عوض شد و این تغییر حال در صورتش دیده می‌شد. با حبیب صحبت کرد و باهم برگشتیم. از روز بعد همان پسر دنبالم می آمد تا پیش حبیب برویم. بعد هم دائم الجبهه شد و جانباز. راوی محسن دین پژو 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
7.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎊🎊🎊🎊🎊 [آقا ردای سبز امامت مبارڪت💚] آغاز امامت و ولایت امام‌زمان (عج) تبریڪ‌ وتهنیت‌ باد🌱 ⌈.💖💖💖💖 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
😂😂طنز جبهه(بخون و بخند)😂😂 تعداد مجروحین بالا رفته بود فرمانده از میان گرد و غبار انفجارها دوید طرفم و گفت : سریع بی‌سیم بزن عقب و بگو یک آمبولانس بفرستند مجروحین را ببرد! شاستی گوشی بی‌سیم را فشار دادم و بخاطر اینکه پیام لو نرود و عراقی‌ها از خواسته‌مان سر در نیاورند، پشت بی‌سیم با کد حرف زدم گفتم: ” حیدر حیدر رشید ” چند لحظه صدای فش فش به گوشم رسید. بعد صدای کسی آمد: – رشید بگوشم. + رشید جان! حاجی گفت یک دلبر قرمز بفرستید! -هه هه دلبر قرمز دیگه چیه ؟ + شما کی هستی؟ پس رشید کجاست؟ – رشید چهار چرخش رفته هوا. من در خدمتم. + اخوی مگه برگه کد نداری؟ – برگه کد دیگه چیه؟ بگو ببینم چی می‌خوای؟ دیدم عجب گرفتاری شده‌ام، از یک‌طرف باید با رمز حرف می‌زدم، از طرف دیگر با یک آدم ناوارد طرف شده بودم + رشید جان! از همان‌ها که چرخ دارند! – چه می‌گویی؟ درست حرف بزن ببینم چی می‌خواهی ؟ + بابا از همان‌ها که سفیده. – هه هه! نکنه ترب می‌خوای. + بی‌مزه! بابا از همان‌ها که رو سقفش یک چراغ قرمز داره – ای بابا! خب زودتر بگو که آمبولانس می‌خوای!😳😐😂😂 کارد می‌زدند خونم در نمی‌آمد. هر چه بد و بیراه بود به آدم پشت بی‌سیم گفتم. منبع: کتاب رفاقت به سبک تانک 🎊🎊🎊🎊 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💌 🌹 ‌شهـــید باکری: رفیق خوب نگاه کن!... آنجا زمان بعد از ماست! عده‌ای فراموش می‌کنند و از ما بودن، پشیمان می‌شوند... و عده‌ای ما برایشان نردبان می‌شویم... و عده‌ای دیگر در فراقمان می‌سوزند... چه آینده‌ی دشواری در انتظار جا مانده‌هاست... 🕊🌷🕊🌷🕊🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
سلام امام زمانم چقدر شبیه لیلة‌القدر بود دیشب❗️ شبی که ردایِ امامت در قامتِ زیبایِ تــــو.... قَـــدْر می گیرد و نهالِ امامت، با برقِ چشمانِ تو قد می کشد به قَـــدرِ هزار سال .... آقاجان؛ رَدایِ امامت مبارَکَت...❤️ ما سالهاست قامتت را در خیالمان به تصویر میکشیم امـــا ...نزدیک است؛ ☝️ روزی که هیبتِ حیدری ات، هوش از سرمان، ببَــرد...😍 ✨ ألَیس الصبحُ بقریــب... 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
📢عبدالحمید در یکی از سخنرانی‌هایش تعریف می‌کند: « در یکی از عملیات‌ها بچه‌ها ۳روز محاصره شده بودند .هر حرکتی به رگبار بسته می‌شدند؛ 🔰در همین حین یکی از بچه‌ها می‌نشیند ویک مشت خاک را برمی‌دارد و آن را دست به دست می‌کند و می‌گوید آقا امام زمان(عج) قربونت بروم مگر نگفتی اگر یاریم کنید، یاریتان می‌کنم، مگر خدا نگفته ان تنصرالله ینصرکم ..... و با یک حال معنوی خوبی با امام زمان(عج) رابطه برقرار می‌کند. 🔰ناگهان صدای تیر قطع شد، اول پیش خودشان فکر می‌کنند حتماً دشمن گذاشته اینها احساس خستگی کنند، حرکت کنند و همه را به رگبار ببندد یا زنده بگیردشان. این آقا اول سینه خیز می‌رود بعد بلند میشود و به بچه ها می‌گوید اگر من را زدند که خوب عراقی‌ها هستند ولی اگر نزدند شما هم بیاید. و از این صخره به آن صخره می‌رود و بعد می‌بیند قرار نیست تیری شلیک بشود، می‌آید بالا این دره دو تا دهنه داشت، تانک‌های عراقی به شکل اریب ایستاده بودند و لوله‌های تانکشان را به طرف داخل کوه تا آنجایی که می‌شد آوردند پایین 🔰شهید عبدالحمید در سخنرانی‌اش این جوری می‌گوید وقتی سر تانک را باز کردیم دیدیم آدم‌های داخل تانک مردند ولی خفه نشدند، تیر و ترکش هم نخوردند ولی گویی با خط کش، یک خطی، از وسط آنها را به دو نصف کرده و آنجا سجده می‌کنه و قلبش محکم‌تر می شه» 🔰بعدها فهمیدند آن فهمیدیم آن فردی که شهید اشاره کرده بود خودش بوده است عج عبدالحمید حسینی 🍃🌷🍃 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * حمید می پرسد: «اونا مثل خودت سر باز هستند؟! حبیب جواب می دهد: «هم خدمتی هام هستند چند تاشون را هم شاید بشناسید.» _خیلی مراقب باشید مدام از اطلاعات پادگان میان دم در خونه سراغت را میگیرن. _نگران نباشید فقط حواستون باشه حرفی نزنید. خودشون خسته میشن و دیگه نمیان. صف کلیمیها دارد دور می شود .حبیب با نگرانی نگاهشان می کند و می گوید: «من باید برم قاطی تظاهرات اقلیت‌ها باشم اونجا جامعه کسی شک نمی کنه» دوباره روی برادر را می بوسد و با قاسم دست می‌دهد و سریع می‌رود تا خودش را وارد جمعیت کند.حمید اما با نگاه او را دنبال می‌کند و به قاسم می‌گوید:« تو با بچه ها باش و بعد هم برگرد خونه من می خوام برم دنبال حبیب» قاسم میخواهد منصرفش کند: «مگه نگفت خطرناکه؟!بذار خودش بیاد بهمون بگه .یه وقت خدای نکرده دردسر براش درست میشه» _دلم طاقت نمیاره می خوام بفهمم کجاست قاسم برمی‌گردد پیش دوست هایش و حمید آرام و با رعایت فاصله جمعیت تظاهرکننده کلیمی را دنبال می کند و در همان حال چشمش به پشت سر حبیب دوخته که گمش نکند. جمعیت پس از ساعت پراکنده می‌شود طرفهای ظهر است و هر کس به سمتی می‌رود به طوری که جلب توجه نکند با ۳ نفر دیگر از لای جمعیت بیرون می‌آید راه می‌افتد و حمید هم پشت سر آنها. مسیر به سمت محله های قدیمی جنوب شهر است کوچه های باریک و پیچ در پیچ.حمید سعی می‌کند چشم از آنها برندارد کوچه خلوت تر از هر آن ممکن است آنها متوجه حضورش بشوند. نزدیکی‌های امامزاده تاج الدین غریب که می‌رسند . حبیب یک دفعه سر بر می گرداند و حمید را از دور می بینند.حمید سعی می‌کند خودش را مخفی کند اما فایده ای ندارد بی اختیار چند قدم برمی‌گردد عقب و در خم کوچه پناه می گیرد ‌. چند لحظه صبر می کند بعد سرک می کشد از حبیب و همراهانش هیچ خبری نیست. ادامه دارد ...... ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
3.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 | 🔻 محمدرضا گرایی مدال طلای خود را به شهید گمنام اهدا کرد 🎙 معجزه کرد ...😭 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
💫یادی از طلبه شهید حبیب روزی طلب 💫 🌷 یکی از دوستان برایم تعریف می‌کرد به‌اتفاق حبیب به میدان تیر رفته بودیم. بعد از تیراندازی به سمت سیبل‌ها حرکت کردیم تا امتیازها را یادداشت کنیم، بچه‌ها باذوق و شوق به سمت سیبل‌ها می‌دویدند. چشمم به حبیب افتاد که عقب‌مانده و متأثر است و گریه می‌کند. هر قدم که به سیبل‌ها نزدیک می‌شدیم گریه و هق‌هق حبیب هم بیشتر می‌شد. با تعجب گفتم: چی شده حبیب؟ گفت: ببین، هر کس دنبال سیبل خودش است و کاری به کار کس دیگر ندارد. یاد روز قیامت افتادم که هر کس دنبال کارنامه و عملکرد خودش است و به کسی کاری ندارد. به‌جایی رسیدیم که سیبل‌ها واضح شده و امتیازها مشخص بود. دیدم گریه حبیب شدیدتر شد. گفتم: دیگه چیه؟ گفت: من فکر می‌کردم همه شلیک‌هایم به هدف و سیبل نشسته است... یاد آن روز افتادم که فکر می‌کنم هر چه کردم برای خدا بود، اما وقتی به‌حساب و کتاب می‌رسم، می‌بینم پرونده‌ام خالی است و چیزی ثبت‌نشده است. برای آن روز و آن لحظه گریه می‌کنم. راوی حاج اصغر روزی طلب 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید