eitaa logo
گلزار شهدا
5.8هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
2.4هزار ویدیو
50 فایل
〖بِسم ربّ شھدا🌿〗 •گلزار شهدا •شیراز "اگر شهیدانهـ زندگـے کنی شهادت خودش پیدایت مـےڪند..." _ڪپے؟! +حلالت‌‌همسنگر،ولے‌‌باحــفظ‌ آیدی و لوگو✌🏻 ارتباط با ما🔰 @Shohada_shiraz
مشاهده در ایتا
دانلود
#ܝܝ݅ܝߺܣࡅ࡙ߺܥ‌ߊ‌ࡅ࣪ߺܘ روے⫷ ⫸ خیلےحساس‌بود... براے عفاف‌و‌حجاب‌ ارزش‌ زیادےقائل‌بود. اگرتوے خیابان‌ خانم‌بدحجابـےرامےدید، خیلے بہ‌هم‌مے ریخت...😔 مےگفت:🌱 غیرت‌ِمن‌ قبول‌نمےڪنہ‌ چنین‌صحنہ‌ هایـےروببینم‌و‌‌ تحمل‌ڪنم . . ! عاشق‌ پوشش‌ِ #[چــٰادر] ‌بود روےآن‌خیلے هم‌حساس‌بود بہ‌خانمش‌ مےگفت:🌱ـ ـ ـ مراقب‌باش‌هیچ‌وقت‌ نشہ مااز .😭❤️‍🔥... 🌹🍃🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🏴رخت سیاه داغ پدر کرده ای تنت؟ قربان ریشه های نخ شال گردنت آماده می کنی کفن و تربت و لحد مرد سیاه پوش، خدا صبرتان دهد...💔😭 ▪️آجرک الله یاصاحب الزمان عج▪️ 🕊 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💌 💠الان كه گروهكها و بعضى از مردم ناآگاه ميخواهند روحانيت راستين و در خط امام را از صحنه خارج   كنند و اينان را دستخوش فساد امريكا و عمال داخليش كنند ، به والله سوگند در برابر خون شهدا مسئوليد. 🔹 در آخرت در برابر سوال پاسدارى ننمودن از حرمت خون  شهدا وشايعه پراكنى هايى كه بر عليه رژيم جمهورى اسلامى كه  همان اسلام راستين است ، چه جوابى ميدهيد ؟  آنوقت كه سر به زيرى ديگر سودى ندارد. 🔹 شمارا  به خدا  سوگند از همين حالا به خود آييد و در تحكيم پايه هاى جمهورى اسلامى و پاسدارى از حدود اسلام و خون شهداء كوشا باشيد. نصراله اسعدی 🌷🍃🌹🌱 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * آقا محسن به من گفت :یکی را بفرست که به مرتضی بگوید هر جوری شده محاصره را قیچی کند و برگردد عقب. _آقا اصلا راهی نداریم .با هم دیگه هیچ ارتباطی نداریم از هر مسیر که بریم دشمن خوابیده.او هم نمی‌تواند اینجوری ها درگیر شود. آقای رضایی فکر کرده بود شاید اگر خودش با مرتضی صحبت کند بهتر باشد .از مرتضی خواسته بود که عقب نشینی کنند مرتضی هم با صراحت جوابش می دهد که من با خدا بیعت کرده‌ام تنگه احد دوباره در تاریخ تکرار نشود. آقا مرتضی یک بی سیم داشت که یک باتری هم تغذیه اش می کرد. باتری اگر سالم باشد و بسیار نرمال ۸ ساعت می‌تواند فرستندگی داشته باشد. اگر کم پیام بفرستد طول عمرش بیشتر می شود. تا آن ساعتی که رسیدند پایه کار سکوت رادیویی بود .از وقتی که بی سیم روشن شد ۵ شب و ۴ روز طول کشید و این بیسیم چطور تغذیه می شد خدا میداند!! ما که دسترسی نداشتیم برایشان باتری بفرستیم. او هم باتری نداشت. با اینکه مدام از او سوال می کردیم و باید تماس خودش را حفظ می‌کرد پنج شب و ۴ روز تمام وقت کار میکرد و آخ نمیگفت و این را اگر شما با چشم خودتان ندیده باشید باورتان نمی شود که چطور ممکن است یک کارکرد باتری با عمر ۸ ساعته این همه مدت به درازا بکشد. آقامرتضی آنجا از مهمات عراقی ها استفاده می کرد. در سنگرهای عراقی ها شیر خشک بود و او برای مجروحین استفاده میکرد. مقداری مواد غذایی که در سنگر ها بود برای تغذیه نیروهایش بهره می برد. شبها از ارتفاع می آمدند پایین و با حلب های ۲۰ لیتری که داشتند از رودخانه کنار ارتفاع آب می آوردند بالا و تا ۲۴ ساعت بعد که باز بروند شبانه از همانجا آب بیاورند. دشمن همه توان خود را گذاشته بود که تپه را از آقا مرتضی بگیرد و آنها شجاعانه می جنگیدند روز پنجم ،صبح آن روز با حاج محمود ستوده رسیدیم پای تپه بردزرد ،رفتیم روی تپه و صحنه عجیبی دیدیم. هنوز هوا کاملاً روشن نشده بود. نور ماه بود زیر یک هاله شیری رنگ.جا به جا آدم افتاده بود. گویی کهکشانی از شهید به جا مانده باشد. بوی خون تازه در نسیم سحرگاهی می پیچید و با عطر شبنم آغشته می شد. یک تکه دست با یک پوتین خدایا تامچ یک پا درونش جا مانده بود. خیلی ها را می شناختیم که از شهدای روز اول این عملیات بودند آنها را که می شد جمع آوری کردیم. اجسادی بودند که با ما فاصله زیادی داشتند و نمی شد برایشان کاری کرد آن‌ها مجروحین را در داخل یک سنگر نگهداری و از آن شیر های خشکی که وجود داشت تغذیه می کردند. بعضی ها با همان لباس های تن خود پانسمان شده بودند و صحنه دلخراشی بود. دارد http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 روایت همسر شهید مدافع امنیت از سوختن همسرش 🔹راحله موسوی همسر شهید مدافع امنیت سروان پرویز کرم‌پور: اگر پلیس در تجمعات حضور دارد فقط برای این است که اعتراضات به‌حق مردم به اغتشاش و ناامنی تبدیل نشود! 🔹حلما ۷ ساله دختر شهید: دوست دارم به‌همراه بابام روز اول به مدرسه بروم. 🌷🍃🌷🍃 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
يادتان نرود كه دشمن اصلي ما آمريكا است و به هوش باشيد كه با مراقبتهای دائمي و هوشياري كامل هر گونه انحراف از خط اصيل اسلامي را سد كنيد و اجازه ندهيد كه افكارتان از دشمن اصلي منحرف گردد و بدانيد كه سرنوشت انقلاب بستگي به استقامت شما در برابر مشكلات ناشي از جنگ خواهد داشت . 🌹 🕊 🌹🍃🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌷تسبیح زمین و آسمان یا مهدی ✨ذکر همه‌ی فرشتگان یا مهدی 🌷حالا که رسیده روز بیعت با عشق ✨لبیک بگو: از دل و جان یا مهدی 🌟تعجیل در ظهورشان 🌟 🌺 (عج)🌺 ✨🌺✨ 🎊🎊
🚨 *مراسم میهمانی لاله های زهرایی* 🎊و جشن آغاز امامت و ولایت منجی موعود عج🎊 🔹بزرگداشت سالگرد شهادت شهید فرهاد ژولیده سیرت🔹 🎙 : *حجت الاسلام حافظ* برادر *کربلایی محمد شریف زاده*💢 : *◀️دارالرحمه_شیراز/قطعه شهدای گمنام* : ◀️ *پنجشنبه ۱۴مهرماه/ از ساعت ۱۶.۱۵* 🔺🔺🔺🔺🔺 🔺🔺🔺🔺🔺 لطفا *مبلغ مجلس شهدا باشید*
🍃دنیایم را با شما آذین بسته ام..تا با شما نفس بکشم... با شما زندگی کنم تا مگر روزی مثل شما بشوم...روزی کنار نامم بنویسند 🕊شهیــد/شهیده... 🕊 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 «بیعت واقعی با امام زمان» 👤 استاد 🔺 کارامون رو با پسند امام زمان با آنچه که او دوست داره تنظیم کنیم و امامت 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * فقط در آن اتوبوس ما سه نفر زن بودیم .میان آن همه سرباز و بسیجی. جلوی هر پلیس راه که توقف داشتیم ،تعجب راه بان ها باور نکردنی بود و فکر می کردند ما هم می خواهیم به جبهه برویم. کم کم هوا داشت دم می کرد .عرق کرده بودیم .تقریبا تمام شب هیچ کداممان خواب نرفتیم.روی صندلی دست به دست می شدیم .شب بود و ما در تاریکی به کجا می رفتیم.؟!پرده را کنار میز م که پنجره را باز کنم ؟ آتش شب غلیظ بود و کپه کپه ، آتش بلند شده بود . _مرتضی! اینا چی ان؟! _آتش،می ترسی؟! _عراقی ها بمباران کردن ؟!! _نه اجنه از ملکوت به ما خوش آمد میگن. _مرتضی باز شوخیت گرفته؟!! با دستش به طرف تپه ای که از پشت آن نوری متصاعد میشد اشاره کرد . _اون نور رو می بینی؟! _خب،چطور مگه؟! _نورخورشیده که از پشت کوه بیرون میاد. پاک گیج شده بودم .خندیدم.خانم نورافشار هم خندید. _پس دیگه تا اهواز راهی نمونده ... حاج خانم سه ساعت دیگه راهه... همگی زدند زیر خنده و ما ماندیم و دلهره اتوبوس که در شب می رفت. کم کم به شعله ها نزدیک می شدیم و معلوم شد شوخی های مرتضی تمامی ندارد .رو به همه ما کرد و با جدیت گفت: این شعله های کوچیک رو می بینید این ها نانوایی های اهواز هستند .دارن نصف شبی نون میپزن... هرجور بود تا صبح نگذاشت بخوابیم و سر به سرمان می گذاشت .ما که تا آنروز این چیزها ندیده بودیم هرچه می گفت باورمان میشد. جلوی یک هتل پیاده شدیم .داشت نفسم می گرفت . _چرا اینجا اینقدر مرطوبه؟! _اینارو‌که ملاحظه می کنیم ،بارونه!بارون جنوب اینجوریاس! نگاهی به آقای رفیعی و نورافشان کردم که زیرلب می خندیدند.فهمیدم باز هم سر به سرم می گذارد... دارد http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
‌ ‌کنارش ایستاده بودم، شنیدم که می‌گفت: 《صلی‌الله‌علیک‌یا‌صاحب‌الزمان》 بهش گفتم: چرا الان به امام‌ زمان سلام دادی..؟! گفت: شاید‌ این وزش‌ِ باد‌ و‌ نسیم‌ سلام منو به امام ‌زمانم برساند!🌱 🕊 🌹🍃🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 عالم بہ عشق روے تو بیدار مےشود هر روز عاشقان تو بسیار مےشود وقٺے سلام مےدهمٺ در نگاه من تصویر ڪربلاے تو تڪرار مےشود. 🌷 🌙 🚩🚩🚩🚩🚩 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
✨این‌بار با شما بیعت می‌کنیم؛ بیعتی نه از جنس غدیر و کوفه! بلکه از جنس حبیب و زهیر، ابومهدی و حاج قاسم... 💚 🕊 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💠 🔰اسماعیل16سال داشت.در کوچه ما عروسی بود و همه محله دعوت☀️. گفتم باباآماده شو بریم....😇 -نه.نمیام.😳 -چرا؟ -چون دوستم سعیدنمیاد،آخه لباس نو نداره!😥 -از لباسهای خودت بهش بده.👌 گفت: این جور به روحیه سعید ضربه میخوره!😞😔 نیامد تا دل بچه نشکند! 🦋--🍃─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─🍃-🦋 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * همگی وارد اتاق کوچک شدیم که مال آقای رفیعی بود. کمی استراحت کردیم بعدش هم با خانم رفیعی به اتاق دیگری رفتیم. _این اتاق مال یکی از پاسداران فسا به اسم آقای ستوده. در زدیم و خانمی در را باز کرد با تعارف گرمی ما را دعوت کرد چند سال دیگر هم بودند خانم آقای ستوده همه را معرفی کرد همسران آقایان مطهرنیا، رحمانیان، بهمن زادگان هر سه از جهرم می بخشد برام داشت کم کم دیدم همدل و همزبان هستیم از آن روز به بعد مرتبه همسرکشی می‌کردیم و مادر تا پیش هم از گذشته حرف میزدیم. آقا مرتضی هم که با دیگر بچه ها به ماموریت می‌رفت و هر چند روز یک سرکشی مختصری می‌کردند ‌.هنوز ما در آن هتل اتاق مستقل نداشتیم و پیش هم در یک اتاق شب و روز می گذراندیم. این ماجرا حدود یک ماه طول کشید تا اینکه تیپ المهدی به ماموریت کردستان اعزام شد و به ما پیشنهاد شد به فسا برگردیم. با مخالفت جدی ما خانم‌ها این پیشنهاد را رد شد .اعلام کردیم که ما هم اینجا می مانیم .اما بعضی ها رفتند. یک اتاق هم گیر ما آمد .ولی خب یک روز بیشتر پیش ما نماند. تازه آن هم برای خداحافظی آمده بود. اتاق سه کنج آپارتمان بود که به در خروجی هتل مشرف بود. رفتم پشت پنجره تا رفتنش را ببینم .از هتل خارج شده به پارکینگ و ماشین و برداشت. در آن لحظات بغض گلویم را می خاراند .خواستم گریه کنم .او دیگر جلوی من نبود و من نمیدانستم چرا زل زدم به نخلی که در بلوار خیابان سر برافراشته بود. دیگر خانه برایم جهنم میشد .هوا گرم بود. چادرم را سر کردم و رفتم اتاق بچه ها. خبر دار شدیم که المهدی یک عملیات در غرب انجام داده به نام والفجر .خیلی دلم شور میزد. نمی توانستم از پای رادیو بلند شوم. یادم هست فقط دعا می خواندم .چادر نمازم را پوشیدم و با همان تسبیحی که خودش داده بود برایش دعا کردم. یکی در زد بلند شدم در را باز کردم. چادر سیاه سرش بود مرا در آغوش گرفت و بلند بلند گریه کرد. _چی شده حاج خانوم توروخدا یه حرفی بزن.. _بهمن زادگان... _بهمن زادگان چی؟! مارش رادیو بلند بود‌.کتری داشت می جوشید. ♥️♥️♥️ بچه ها از منطقه برگشتند.چند روز بعد به اتفاق برای دید و بازدید به فسا برگشتیم .هنوز درست حسابی در فسا جاگیر نشده بودیم که متوجه شدم مسئولین و مردم شهر مرتب به دیدن او می آیند. یادم است آقا مرتضی را به فرمانداری بردند و از ایشان قدردانی کردند و حتی هدیه ای هم به او دادند. در مراسم نماز جمعه و سپاه شهرستان و اطراف ... متعجب مانده بودم از این ماجرا هرچه سعی میکردم علت این کارها را بفهمم کمتر چیزی به من می گفتند. ‌اصلاً خیلی کم حرف شده بود و خیلی به فکر فرو می‌رفت. خلاصه برگشتیم اهواز .آنجا هم در مراسم نماز جمعه از او تجلیل شده بود و این چیزها حس کنجکاوی همراه برانگیخته بود. فهمیدم که گردان ایشان در یک عملیات حماسه تاریخی آفریدند که مورد توجه همه قرار گرفته است ،تا جایی که آقای رفسنجانی در همان سال در خطبه های نماز جمعه تهران از آن نام بردند. به هر حال آن روزها کارش رفتن و آمدن بود از این مراسم به آن مراسم.. دارد http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
💢‼️ اسیرش کردن، برای اعتراف گرفتن ازش، هر دو دستش رو از بازو بریدن. با دستگاه‌های برقی همه‌ی صورتش رو سوزوندن، وقتی پوست جدید جایگزین شد، پوستش رو کندن و انداختنش تو دیگ آب نمک. مرحله بعدی انداختن توی دیگ آبجوش بود. وقتی جونش رو گرفتن، جسدش رو تیکه تیکه کردن، جگرش رو پختن، یه بخشیش رو خودشون خوردن و مابقیش رو و به خورد هم‌سلولی‌هاش دادن. این فقط یک سکانس از جنایات . همون که امروز پسر خاله‌ی امینی با پرچمشون میاد پشت دوربین و جمهوری اسلامی رو متهم میکنه... 🕊🌹 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥حجت الاسلام پناهیان: چیزی به نابودی رژیم صهیونیستی باقی نمانده است براساس روایات، ایرانی ها اسقاطیل را قبل از ظهور نابود خواهند کرد وقتی رژیم صهیونیستی نابود شود، در تمام منطقه آرامش ایجاد می شود. یا صاحب الزمان(عج) ما پای قدم های تو اسقاطیل را نابود خواهیم کرد 🌷🍃🌷🍃 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💌 🌹شهـــید مالکوم ایکس: اگر مراقب نباشید، رسانه‌ها با شما کاری خواهند که از مظلوم متنفر باشید و به ظالم عشق بورزید. شادی روح شهدا صلوات 🌹🍃🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌷🕊🍃 فراموش نمی‌ شود یاد آن‌ ها که در راه حق ، جان‌ هایشان را فدای مسیرِ عبورِ "صاحب الزمان" کردند...! 🕊 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
هر وقت او را بی کار می دیدم، در حال قرائت دعای عهد بود. می گفت: ما الان در حال پی کنی و آماده سازی حکومت امام مهدی(عج) هستیم و من آرزﻭ دارم برای چند دقیقه هم شده است، امام زمان عج را درک کنم! قبل از شروع عملیات بود. قبل از ورود به آب پرویز نماز خواند. سجده شکر کرد و باز دعای عهد را خواند و وارد آب شد. نزدیک کمین عراقی ها بودیم که آتش دشمن روی دریاچه ماهی شروع شد. گلوله اول به پرویز خورد، اما راهش را ادامه داد. بالافاصله گلوله دوم هم به تنش نشست. به جای اینکه کمک بخواهد یا داد و فریادی کند. دستش را جلو دهانش گرفت تا مبادا صدای ناله اش، تیربارچی دشمن را متوجه نیروهایش کند... 🌷🍃 🌱🌷🌱🌷 : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * کنار پنجره ، ایستاده بودم که از ماشین پیاده شد .چند لحظه با یک نفر همان پایین مشغول حرف زدن شد .کنجکاو شدم .هنوز وارد اتاق نشده بود که گفتن: _آقا مرتضی یه سوالی میخواستم ازت بپرسم .نزن کوچه علی چپ. _والا کوچه علی چپ توی بمباران دیشب خراب شد.حالا فرمایش! _برای چی تو رو مرتب این ور و اونور میبرم ؟! _واضح تر حرف بزن ببینم چی میخوای بگی . _چرا همش دارن از تو حرف میزنم ..گل گردنت میندازن ..خب من همسر تو ام .خبرا رو باید از دیگران بشنوم؟! _مثل اینکه خودت شنیدی..دیگه چرا میخوای از من بشنوی... رفت لباس عوض کند _پس این آقا که پایین باهات حرف میزد کی بود ؟! _اشتباه گرفته بود .می گفت عکسم رو توی روزنامه دیده.منم گفتم اون عکس مال برادرانه. یکی دو روز گذشت .صبح یکی از ساکنین که اصلا بچه ی خرمشهر بود .به اتاق ما آمد و گفت: _خانم جاویدی .من عکس شوهرت رو توی روزنامه دیدم. خیلی خبر جدیدی نبود .ولی بدم هم نمی آمد ته توی قضیه را در بیاورم .ازش خواستم آن روزنامه را بیاورد . ♥️♥️♥️♥️♥️ _آقا مرتضی تو رو خدا بگو کجات ترکش خورده!! _چیزیم نیست زخم سطحیه _الان کجایی؟ _تبریز. _اگر زخمت سطحی هست پس چرا بیمارستانی _بخدا چیز مهمی نیست .فقط برای اطمینان اومدم .می‌خوام زود خوب بشم. این جمله آخری به دلم کفاف نشد و قبول نکردم .فکر کردم میخواهد دلداری ام بدهد .کار همیشگی اش بود . _تورو خدا آدرس بیمارستان رو بده بیام پیشت. _نه راه خیلی دوره...خودم دکترم رو راضی میکنم منو بفرسته شیراز.بعدش شما بیا اونجا...ولی خواهش می کنم نگذاری احدی باخبر بشه .علی الخصوص پدر و مادرم ... آن روزها من برای ازدواج خواهرم به فسا رفته بودم .او هم بلافاصله همراه یگان به کردستان رفته بود .اولین باری که خودش رک و پوست کنده گفته بود که مجروح است . ..‌ دارد http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⁉️ چرا دشمن روی ذهن دهه هشتادی‌ها کار می‌کند؟ ◀️ حاج حسین یکتا، نکته بسیار مهمی را بیان میکنند که بسیاری از ما ازش غافل هستیم 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
چنــدمــاه قبــل از شهادت سردار سلیمانی در جلسه‌ای که من کنارش بودم، وقتی حرف از شهید زین‌الدین شد، چنان بلندبلند گریه می‌کرد که صدای هق‌هق گریه‌اش توی سالن جلسه پیچید! من همیشه پیش خودم می‌گفتم این کسی که اسطوره محور مقاومت است، چقدر زنانه گریه می‌کند؟! بچه‌ها! حاج‌قاسم در فراق شهــدا خیــلی زنــانــه گـــریــه مــی‌کـرد. رفقا اگر حاج‌قاسم، حاج‌قاسم شد، صدای شهدا در گوشش گم نشد! وقتی می‌گویم شهدا، یعنی صدای خدا و اهل‌بیت؛ چون شهدا دروازه وصل ما به خدا هستند.... حاج‌قاسم چه ذکری می‌گفت که در محور مقاومت آتش، گلستان می‌شد. دست به خاکستر می‌زد، طلا می‌شد. دختر بی‌حجاب جذبش می‌شد.چه مهره ماری داشت؟ حاج‌قاسم استاد داشت، راهنما داشت. اگر استاد و راهنما نداشت این‌همه شاهکار نمی‌کرد؛ استادهایی که به ملکوت وصل بودند. شهدا، استادان حاج‌قاسم بودند. حاج‌قاسم از ظرفیت شهدا استفاده کرد و شاهکار کرد. 🎤راوی: سردار کاجی 🌹 🌹🌱🌹🌱 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌿 بعد از گذشت ۳ سال فرماندهی میدانی نبردهای ضد تکفیری در سوریه، به کشور برگشت، چند روز بعد با او در خانه حسین بهزاد دیدار تازه کردیم، عجیب سرخوش بود، پرسیدم: حاج آقا قضیه چیه خیلی سر کیفی هستید. گفت: امروز همراه حاج قاسم برای تقدیم گزارش آخرین وضعیت سوریه به بیت رهبری رفتیم بعد از تشریف فرمایی آقا، حاج قاسم شروع به صحبت کرد و اسمی هم از بنده برد. ناگهان حضرت آقا رو کرد به من و فرمود: آقای همدانی! عرض کردم: بفرمایید. آقا فرمودند: طی این سه سال از جنگ سوریه گذشته من در غالب قنوت نمازهایم شما را به اسم دعا کرده‌ام! حاجی با چشمانی اشکبار از شوق گفت: به خدا قسم با شنیدن همین فرمایش آقا، کل خستگی آن ۳ سال سرتاسر مصیبت و رنج، یک‌جا از تن و جانم بیرون رفت... راوی:گل علی بابایی حسین همدانی 🌹🍃🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb