eitaa logo
گلزار شهدا
5.8هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
2.4هزار ویدیو
50 فایل
〖بِسم ربّ شھدا🌿〗 •گلزار شهدا •شیراز "اگر شهیدانهـ زندگـے کنی شهادت خودش پیدایت مـےڪند..." _ڪپے؟! +حلالت‌‌همسنگر،ولے‌‌باحــفظ‌ آیدی و لوگو✌🏻 ارتباط با ما🔰 @Shohada_shiraz
مشاهده در ایتا
دانلود
⭕️ ⭕️ ☝️از خیابان آرام آرام در حال گــذر بودم! 🌸 در اولــین کوچـہ کہ یا مهدے داشــت حسینے را دیدم.... عبــدالحمید با صدایی آرام و لحنی دلنشین... نامــم را صـــدا زد! گفت: اگہ یک به طرف امــام زمان عج بردارے امــام صــد قدم بہ طرف شمــا مے آید! ! چه کردی...چــند قدم بہ طرف امــام زمانت بر داشتے؟؟ جوابــی نداشــتم؛ســر به زیر انداخــته و گذشــتم...😔 🌸دومــین کوچــہ محــمد اسلامے نســب ؛ پرچم ســبز سلام الله علیها بر سر این کوچه حـــال و هـــوای عجیبے رقـــم زده بود! انگار همین جا بود... محـــمد آمد! صدایم زد! گفت: سفارشـــم توسل بود به ائمــہ اطــهار بخصــوص بود.. چه کردے؟ جوابے نداشتم و از از کوچه گذشــتم... ولے مےدیدم کہ تــا نــام بے حضـرت زهــرا (س) را بــرد جارے شد ...😔 🌸به سومین کوچـــه رسیدم! ... به صدایی ملایـــم،اما محکم مرا خواند! گفــت: و در کجای زندگــے ات قرار دارد؟!؟ چیزی نتوانستــــم جواب دهم! مے دانستــم خودش و هســت...زندگی این از تولد تا شهادت در غدیر رقم می خورد.. با چشماني که گوشــه اش نمناک شد! سر به گریبان؛ گذشتـــم... 🌸به چهارمین کوچــه! کوچـــہ ... مثل عکسهایــش ، لبخنــد بر روے لب داشــت بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت؛ گفــت : با چــة کسانے تــا حالا ارتباط داشتے گفتم : ارتباط؟...خجالــت کشیــدم چیزے بگویمـ.... با خنده زیبایــش ادامہ داد: اصــل با خداســت !!! گفت اگر را انجــام دادي، را ســـروقت خواندے، را ترک کردے در زندگے پیروزے وگـــرنہ بقیــہ کشکــہ! همچــنان که دستــانم در دســتان شهیــد بود! عرق شرم از این شهید بر صورتم نشست . از او جدا شـــدم و حرفے برای گفــتن نداشتــم... 🌸به پنجـــمین کوچه و خـادم صادق رسیدم... صداي نجـــوا و شهــید می آمد! حاج منصــور ... ... کمیــل مے خوانــد.... چقــدر با اخلاص می خواند حضورم را متوجـــه اش نکردم! شدم،از رابطه ام با پروردگار... از حال معنوے ام... از دعــا خواندنـــم گذشتــم...از امر معروف میگفت و تکلیف هر انسان و فهمیدم چقدر من بی عمل هستم ....😔 🌸ششمین کوچه بہ نام شهیــد عباس دوران.. با جذبہ بــود..ـ خودش یہ عده را جمــع کرده بود مشغول تــدریس بود!!!: مــبارزه با ،نگهـــبانے ، بہ سوے پرودگارو در راه دین... کــم آوردم... من کجا .. او کجا!! ... گذشتـــم.... 🌸هفتمین کوچه انگار مثل زینبیہ بود! بلـــه؛ عبداللہ اســکندرے... کنار اوهم شیبانے، همه مدافعــان حرم بودند ... عکــس هاے عزیزانشان در دستشان بود.... یکے پدر ، یکے مادر، یکے همســر چشمم به عکس فرزند علمدارے افتاد ... دختر بدون پدر چہ حالے دارد ؟! میخواستــند بگویــند: مـا تو این دوره و زمانہ از همہ چیزمــان .... تو چہ کردے؟ از کم کارے ام شــرمنده شــدم و گذشتم... 😔😔 دیگر ادامہ نــدادم.... از تا ! فاصله زیــــاد بود... دیگـــر پاهــایم رمـــق نداشت! افتــادم... خودم دیدم که با چه کردم! 🇮🇷 شهر کوچه های زیادی دارد با یاد غریبی که همچنان ناشناخته اند یک جملہ در ذهن دارم : ... شرمنده ام!!! 🌷🌺😭😭🌺🌷 🔴 *از کوچه پس کوچه های دنـــیا! بی شهدا،نمے تــوان گـــذشت...* ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅── *ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ* ..,........... : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🔹اسماعیل خیلی با محبت بود و بیشتر از همه ما نسبت به مادر محبت داشت. اگر مادر خواب بود و ما بازی می کردیم، مرتب می گفت آرام، مادر خسته است، مادر سر درد دارد... مادر خواب است. مادر راضی نمی شد اسماعیل به جبهه برود، اسماعیل یک ماه به دست و پای مادر افتاد تا راضی به اعزامش شود. 🔹روزی که به جبهه می رفت، خیلی سفارش مادر را کرد و یک کلام گفت: مادر را اذیت نکنید، حواست به مادر باشد! اسماعیل 15 اردیبهشت سال 61، در عملیات بیت المقدس شهید شد. 🔹بیش از ده سال از شهادت اسماعیل می گذشت. همه برادر و خواهر ها ازدواج کرده و دنبال خانه و زندگی خودمان بودیم. یک روز یکی از همرزمان جبهه ام، با من تماس گرفت. بعد از احوال پرسی، پرسید برادر تو شهید شده است! گفتم: بله! گفت: اسم برادرت اسماعیل بود؟ گفتم: بله! گفت: دیشب خواب دیدم در گلزار شهدای شیراز قدم می زدم، کنار قبری سیدم که رویش نوشته بود "شهید اسماعیل محمدابراهیمی". ناگهان قبر باز شد و شهید از آن بیرون آمد و کنار من نشست. کمی با هم صحبت کردیم. از آن دنیا پرسیدم. گفت هر چه در مورد اجر و پاداش شهدا گفته اند حق است و حقیقت. پرسیدم آیا کاری هست که حسرت انجام آن در این دنیا برایت مانده باشد؟ گفت: آره، دوست داشتم، بیشتر در این دنیا عمر می کردم تا به مادرم بیشتر و بیشتر خدمت کنم! وقتی این خواب را برایم نقل کرد، یاد آخرین وصیت و توصیه اش افتادم. شرمنده شدم و فهمیدم این خواب پیامی برای من است که بیشتر مراقب مادر باشم! 🌷🌱🌷 اسماعیل محمدابراهیمی فارس 🌷🌱🌷🍃 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🚨اینجا شیراز سومین حرم اهل بیت ع⬆️⬆️ در روز ۱۵ اردیبهشت روز شیراز😔 هنوز خون شهدای حرم شاهچراغ (ع) در این شهر جوشان هست... و روز شیراز ... و متولیان فرهنگی و ورزشی شهر ... 💢مسابقه دو ومیدانی مختلط با پوششهای خلاف شرع و قانون در جوار حافظیه شیراز😳 🚨این بی قانونی و بی توجهی مسؤلین تا کجا ادامه دارد ؟!!! ⚠️وقتی متولیان فرهنگی برای برگزاری مراسمات مذهبی و یادواره شهدا دم از بی بودجه ای می زنند ولی برای نمایش عریان زنان در این شهر بودجه ها سرشار هست ... 🚨خطاب به متولیان فرهنگی شیراز : در هفته شیراز، جایگاه شهدای غریب شیراز ، در کجای برنامه های شما جای داشت ؟؟؟؟؟ ♨️خواهشا شیراز را به سومین حرم اهل بیت ع تبدیل نمایید.... ♨️♨️♨️♨️♨️♨️ نشر تا بدست مسؤلین این شهر برسد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙صدای عبدالحسین برونسی در عملیات رمضان وقتی کارتان گیر میکند.....امام زمان عج را به مادرش قسم بدید 👌خیلی شنیدنیه 🌱🌷🌱🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
⭐️یادی از سردار شهید هاشم اعتمادی⭐️ 🌹بحبوحه انقلاب بود. مخالفت هاي مردمي عليه رژيم به اوج خود رسيده بود. هاشم با زيركي قبل از شروع کلاس ها بر سر در راهروي دبيرستان نوشت: «مرگ بر شاه». ناظم با عصبانيت وارد كلاسمان شد. گفت: كدام لعنتي چنين كاري كرده؟ ترس را كه در چشم بچه ها ديد، قوت قلب پيدا کرد. بادي در سينه انداخت و‌ محكم ادامه داد «جاويد...» منتظر کلمه شاه شد. اما خبري نشد. بلند تر تكرار كرد «جاويد...». صداي محكم و بلند هاشم در كلاس پيچيد: «فقط خدا جاويده». مشتش را بالاي سرش گره كرد، فرياد کشيد: «مرگ بر شاه». قبل از اينكه زنجير پران ناظم به هاشم برسد، هاشم از پنجره كلاس بيرون پريد. 🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
! 「🌷」به دفتر فرماندهى لشکر مراجعه نمودیم به اطاقى هدایت شدیم و از افراد حاضر در آن اطاق سراغ فرمانده لشكر را گرفتیم و در همين حین اذان ظهر از بلندگوی مقر لشکر پخش شد، آن فرد حاضر گفت: برویم نماز اول وقت را بخوانیم آنگاه فرمانده با شما صحبت خواهد كرد. 「🌷」به اتفاق شخص مورد نظر به مسجد رفتیم و نمازمان را با جماعت خواندیم و سه نفری به فرماندهى برگشتیم که در مسیر راه بچه هاى بسیجى احترام خاصى به برادرى كه با ما بود می كردند به طبع قضیه ما فكر می كردیم چون ما غریبه هستیم به ما احترام میكنند. 「🌷」پس از برگشت به اطاقى كه منتسب به فرماندهى بود رفتیم و پیرمردى که مشغول سفره پهن كردن بود و ناهار را کشیدند و ناهار رابه اتفاق خوردیم بعد از آن فرد ناشناس گفت: فرمایشتان را بفرمایید! 「🌷」....عرض كردم: با فرمانده لشکر حاج حسین خرازى كار داريم. تکرار کرد: بفرمایید! باز ما تكرار كردیم با حاج حسین كارداریم و براى سومین بار با لبخند زیبا گفت: من حسین خرازى در خدمت شما هستم! مردان خاكى، افلاكى اند....!! ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
روي جلد نوشته بود: دفترچه محاسبات نفس وصيتنامه اش دو خط هم نمي شود! نوشته: "ولا تكونوا كالذين نسوا الله فانسٰهم انفسهم"... 🌷 شهدایی 🌱🍃🌱🍃 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌷🕊🍃 عاشـق‌آن‌نیست‌که‌ هردَم‌طلبِ‌یارکند... عاشـق‌آن‌اَسـت‌که‌ دل‌را‌حرمِ‌یارکند...(:🌱 🌷 🕊 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰نیمه شعبان بود. قرار بود در خانه جشن بگیریم. اسماعیل ۷ ساله بود. گفت چرا امروز که میلاد امام زمان هست، خانه را تزئین نکردید. مقداری پول گرفت تا کاغذ رنگی بخرد. رفت. کمی بعد خبر دادند در عبور از خیابان به شدت تصادف کرده است. نگران به بیمارستان رفتیم. در کما بود. پزشک گفت شدت تصادف و ضربه به سرش زیاد بوده و امیدی به برگشت هوشیاری و زنده ماندن ایشان نداشته باشید! همه شیون و گریه می کردند، اما مادر سر به سمت آسمان گرفت و دستش را بالا برد و گفت: خدایا من اسماعیل پاره تنم را به شما و آقا امام زمانم می سپارم و شفای او را از شما می خواهم! پدر پانسمان روی سر او را برداشته بود، دیده بود محل زخم به شکل "یا علی" است، یقین کردیم خوب می شود. مدتی بعد در کمال ناباوری از کما خارج شد. اسماعیل در ۱۷ سالگی وقتی هنوز رد یا علی زیر موهایش مشخص بود، در ایام ولادت امام علی، در عملیاتی با رمز یا علی به شهادت رسید. 🔰در وصیتش نوشته بود: اينجانب اسماعيل محمد ابراهيمى بنده خدا و سرباز امام زمان سفارش مى كنم كه اگر به فوز عظيم شهادت رسيدم مادر و خانواده عزيزم ناراحت نشوند و راه من را ادامه دهند و ذكر امام حسين و ديگر ائمه را بكنند كه حضرت حسين بن على مذهب را با خون خود بيمه كرد. در ضمن توصيه مى كنم كه از امام و ولايت فقيه اطاعت كنيد كه اطاعت از او راه حزب الله و مسلمين مخلص است.دوست دارم كه اگر خبر شهادت مرا آوردند شما خانواده و مادر عزيزم سجده شكر كنيد كه شما افتخار خانواده شهيد بودن را داريد. 🌹🌱🍃🌹 اسماعیل محمدابراهیمی 🌱🍃🌱🍃🌱🍃 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻 ۱۲ شهید برای بازگشت جنازه دختر ایرانی از دست عراقی‌ها! ◇ روايتی از سلحشوری ۱۴ کلاه سبز ایرانی در دفاع از ناموس وطن، در آغاز جنگ تحميلی، که رگ غیرت رزمنده‌های دلیر ایرانی را به جوش می آورد. ◇ جان دادند تا از ناموس ایرانی و خاک وطن دفاع کنند. این مملکت اینجوری بدست ما رسید.. 🌱🍃🍃🌱🍃🌱🍃 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
⭐️یادی از سردار شهید هاشم اعتمادی⭐️ 🌹روزهای انقلاب بود. مأموران ساواک ما را تعقیب می کردند. همراه با یکی دیگر از نوجوانان انقلابی که نمی شناختمش، به کوچه ای دویدیم. کوچه بن بست بود. دیر می جنبیدیم، ما را می گرفتند. به هم کمک کردیم و از دیوار باغی که آنجا بود، بالا رفتیم. تا از آن سمت پائین پریدیم، من ناغافل در چاهی پشت دیوار افتادم! دست و پایم آسیب دیده بود. نمی توانستم بالا بروم، فریاد هم نمی توانستم بزنم، چون تحت تعقیب بودیم. دلخوشی ام به نوجوانی بود که همراه من فرار کرده بود، اما از او هم خبری نبود. هوا که تاریک شد، دیدم کسی از بالای چاه می گوید، نگران نباش من تو را بیرون می آورم. همان نوجوان انقلابی بود. من را نجات داد... دیگر او را ندیدم تا در جبهه، برای خودش مردی شده بود، اسمش هاشم بود، هاشم اعتمادی... راوی سردار احمد عبدالله زاده 🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
امام صحبتی دارند که آن را نوشته‌ام و همیشه آن را توی جیب خودم دارم : هر کس که بیشتر برای خدا کار کرد بیشتر باید فحش بشنود ما باید برای فحش شنیدن ساخته بشویم؛ برای تحمّل تهمت و افتراء و دروغ ؛ چون ما اگر تحمّل نکنیم ، باید میدان را خالی کنیم ... ♥️˹➜˼‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb نشردهید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🕊🍃 خوشا آنان که شهادت را عاشق بودند و شهادت … شیداےِ آنان … 🕊 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🔰در خانه نشسته بودم که محمدجعفر آمد. دست انداخت دور گردنم، صورتم را بوسید و گفت: مادر دوست داری برات یه دفترچه حساب باز کنم! گفتم مادر، از سن من گذشته، پس انداز به چه درد من می خوره. اگر پولی دارید برای خودت پس انداز کن که به درد آینده ات بخوره! صدای خنده اش خانه را پر کرد. گفت: مادر، حساب پس انداز برای آخرت می گویم! آن روز از حرف هایش سر در نیاوردم تا روزی که شهید شد. راوی مادر شهید 🍃🌷 محمد جعفر صادقی فارس 🌷🌱🌷 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
برای نجات اسلام خیمه ولایت را رها نکنید... دور آن بچرخید این خیمه اگر آسیب ببیند... 🌱🍃🌱🍃🌱🍃 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 🎙 ⭕️ تعجب از وضعيت زندگي و خانه روحانيونی که سال گذشته در در حرم امام رضا علیه‌السلام به شهادت رسیدند 💔 برای شهید شدن باید شهیدانه زندگی کرد... 🌷🍃🌷🍃 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
⭐️یادی از سردار شهید هاشم اعتمادی⭐️ ⭐️روز 22 بهمن 57 بود. با هاشم به میدان شهرداری رفتیم. مردم بادست خالی به شهربانی حمله کرده بودند، مأموران هم مردم را به رگبار می بستند. هاشم را گم کردم. هرچه گشتم کمتر پیدا کردم، حدس زدم باید مجروح یا شهید شده باشد، به بیمارستان ها سری زدم، اسمش در لیست مجروحین نبود. به میدان شهرداری برگشتم. مردم شهربانی را تصرف کرده بودند. دود سیاهی از ساختمان بیرون می زد. دیدم نوجوانی که از دوده سیاه سیاه است به سمتم آمد. خندید. از خنده اش شناختمش، هاشم بود. توی پیراهنش چیزی پنهان کرده بود. نشانم داد، لباسش پر فشنگ بود. با خنده گفت کلت هم بود، یک آدم گنده از دستم در آورد، زورم به او نرسید! از همان زمان نوجوانی، شجاعتش ستودنی بود، با دست خالی به دل آتش می زد. 🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
بهش‌گفتم: بابک‌من‌به‌خاطر‌خانوادم‌نمیتونم‌بیام دفاع‌از گفت: توی‌کربلاهم‌ دقیقا‌همین‌بحث‌بود💔 یکی‌گفت‌خانوادم👨‍👩‍👧‍👦 یکی‌گفت‌کارم یکی‌گفت‌ زندگیم🏘 اینطوری‌شد‌که‌امام حسین(علیه‌السلام)‌ تنها‌موند و‌من‌واقعاجوابی‌نداشتم‌برای‌حرفش🥀 🌿دوست شهید ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌹 *میهمانی لاله های زهرایی* 🌹 💢و گرامیداشت سردار شهید سید محمد شعاعی 🔹با : برادر سید کمال خردمندان سعدی (همرزم شهید) 💢 : حجت الاسلام کشاورز : ◀️دارالرحمه_شیراز/قطعه شهدای گمنام : ◀️ پنجشنبه ۲۱ اردیبهشت / از ساعت ۱۷ 🔺🔺🔺🔺 🔺🔺🔺 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb مبلغ باشید
🌷🕊🍃 شهادت، معقول ترین راه رسیدن، به خدا... اللهم الرزقناشهادت... 🌷 🕊 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🔰دو سه شب قبل از حرکت برای آزادسازی خرمشهر بود. احسان پیشم آمد و گفت: حسین سر من را بتراش! گفتم: من کار دارم، الان نمیشه، نمی‌تونم. گفت: نه، من نیت‌هایی دارم، تو باید سر من را بتراشی. از همان ابتدای ورودم به منطقه یک ماشین سرتراشی داشتم که کارهای سلمانی بچه‌ها را انجام می‌دادم. بین بچه‌ها معروف شده بود که هر کس حسین سرش را اصلاح کند، یا شهید می‌شود یا جانباز. 🔰یاد چند ماه قبل افتادم. یک روز حاج شیرعلی[شهید حاج شیرعلی سلطانی] هم اصرار می‌کرد که سر من هم بتراش من هم نیتی دارم. گفتم حاجی تو که موهات کوتاه است. گفت: نه، من دوست دارم شهید بشم و باید سر من را بتراشی! سرش را تراشیدم و چند روز بعد بی سر شهید شد. 🔰حالا باز اصرارهای احسان من را یاد حاج شیرعلی می‌انداخت. اصرار کرد و گفت تا سر من را نتراشی رهایت نمی‌کنم. دیدم ولم نمی‌کند، راضی شدم. گوشه‌ای نشست و سرش را با ماشین از ته تراشیدم. بعد هم رفت در آب‌گرفتگی‌های کنار محل استقرار تیپ غسل شهادت کرد. وقتی او را دیدم نور از چهره‌اش می‌بارید گفتم: ای داد که احسان هم قرار است شهید شود. گردان‌ها شروع به آماده‌سازی و تجهیز برای شرکت در مرحله نهایی عملیات بیت‌المقدس کردند. من وارد گردان آقای کریم شایق و گروهان [شهید] علیرضا قربانی شدم و به‌عنوان مسئول دسته وارد عملیات شدم. بعد از آن به سمت خرمشهر حرکت کردیم... از پل نو وارد خرمشهر شدیم که خبر شهادت احسان را شنیدم ... 🌹🍃🌷🌱🌹 حاج شیرعلی سلطانی و احسان حدائق http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
••⸾⸾🐚🕸' ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ مَـن‌مُطمئِـن‌هستَـم‌چِـشمۍڪِه‌ بِـه‌نگاھ‌حَـرـآم‌عادَت‌ڪُنـدخِـیلۍ چِیـزهـٰارـٰاازدَسـت‌مۍدَهـَد..(:🌩'! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‹ › ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۴۱ سال انتظار برای برآورده شدن وصیت یک شهید 🔹شهید هدایت‌الله طیب متولد روستای موگر از توابع شهرستان لنده یکی از شهدای شاخص استان کهگیلویه و بویراحمد از دانشجویان پیرو خط امام بود که درس و تحصیل در فلوریدای آمریکا را رها و با لبیک به فرمان رهبر انقلاب رهسپار جبهه و جنگ شد. 🔹در بخشی از وصیت این شهید آمده است: هنگام زنده بودن نتوانستم خدمتی برای مردم انجام دهم جنازه‌ام را در زادگاهم دفن کنید شاید مسئولین بعد از مرگم بتوانند خدمتی به مردم این روستا ارائه دهند. 🔹قبر شهید در این روستا به دلیل صعب‌العبور بودن مسیر تاکنون زائری به خود ندیده و کسانی که برای زیارت آرامگاه طیب راهی روستا شدند به علت سختی عبور و مرور نتوانستند بر مزار شهید حضور پیدا کنند. 🔹معاون اجرایی رئیس‌جمهور امسال از روستای موگر دیدن کرد و قرار است تا پایان سال ۱۴۰۲ عملیات ساخت جاده و پل در این منطقه به اتمام برسد. 🌱🌷🌱🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
⭐️یادی از سردار شهید هاشم اعتمادی⭐️ 🌹با اینکه سنش کم بود، اما با همان جسارت خودش پای کار انقلاب بود و با کمیته انقلاب همکاری می کرد. هاشم و بچه هاي کميته براي دستگيري یکی از خان های ظالم منطقه رفته بودند. ايلش را پيدا كردند، اما خودش را نه. به پيشنهاد هاشم تمام مردان ايل براي باز جويي، بازداشت شدند و پياده به سمت جاده انتقال دادند. راه برگشت جاده مال رويي بين کوه و صخره هايي با شيبي زياد بود. يکي از افراد بازداشت شده پير و سالخورده بود و به پاي جوان ها نمي رسيد. پيرمرد نفسش گرفته بود و پاهايش ديگر توان بالا كشيدن از اين صخره ها را نداشت. روي صخره اي نشست. نفسش به شماره افتاده بود. هاشم که حواسش به همه چيز بود، زير پاي پيرمرد نشست. با قدرت پيرمرد را روي جثه کوچک خود كشيد و در جلو دسته شروع به حرکت کرد. 🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌹 جمله انقلاب : امام خامنه‌ای : انگیزہ های بسیار شدیدی وجود دارد برای فراموشی شهــدا.. نگذارید یاد شهـدا فراموش شود... ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb