🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀
#براساس_زندگینامه_شهید_غلامعلی_دست_بالا*
#نویسنده_بیژن_کیا*
#قسمت_بیست_نهم
کفش هایم را تحویل کفشداری دادم و اذن دخول را زیر لب زمزمه کردم. جوانی چهارشانه و قد بلند کنارم ایستاد .دست ادب برسینه گذاشته بود و اذن دخول را با صدای نه چندان بلند می خواند.
غلامعلی من هم ورزشکار بود و هم علاقمند به علم و دانش. یادم میآید که همیشه به مطالعه توجه ویژهای داشت. در نخستین دوره آموزشی مربی عقیدتی شرکت کرد و بعدها با تلاش و کوششی که در کسب علم و معرفت داشت یکی از بهترین مربیان عقیدتی سپاه شد.
مطالعاتش را در این زمینه گسترش داد و در سال ۱۳۶۱ در کنکور سراسری شرکت کرد .چند ماه بعد نامش را در فهرست قبولی های رشته الهیات دانشگاه مشهد دیدم. آن روز به خودم گفتم: که اگر پسرم شهید شده باشد با شهادتش موفق شد از دانشگاه جبهه فارغ التحصیل شود.
و حالا بعد از این همه سال وقتی که گلزار شهدا میروم سر قبر همه پسران می نشینم از شهید سال گرفته تا غلامعلی و اسلامی نسب و ...
سنگ ها را با گلاب می شویم .به عکس غلامعلی خیره می شوم و می گویم ممنون که هیچ وقت تنهامون نگذاشتی ..به قولت وفا کردی .قول مردونه مردونه...
🌿🌿🌿🌿🌿
برایش نامه نوشته بودم که دلمان به خصوص پدر و مادر برایت تنگ شده و نگران سلامتی ات هستیم. نوشته بودم غروب که میشود مادر دلش می گیرد و بی اختیار اشک میریزد .البته اگر حاجی بفهمد نگران حال مادر می شود به همین دلیل مادر همیشه دور از چشم بقیه گریه میکند. مدتی بعد سر سفره نهار بودیم که جواب نامه ام آمد.
نامه را با صدای بلند برای پدر و مادرم خواندم که در آن تا خطاب به مادرمان نوشته بود: «مادر جان نگران من نباش هرچه قسمتم باشد همان می شود. هر وقت خواستی گریه کنی به گلزار شهدا برو و سری به خاک شهید« محمدسالک» بزن چون اینجا غریب است»
#ادامه_دارد
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 بچه های که از پشت میلههای مهدکودک همراه با رزمندگان شعار جنگ جنگ تا پیروزی سر میدهند.
⭕️ چه زیبا گفت امام خمینی (ره) که در سال ۱۳۴۲ و پس از قیام ۱۵ خرداد و بازداشت خود خطاب به مامور ساواک فرمود: «سربازان من در گهوارهها هستند» و گهواره نشینهای آن زمان امروز چه زیبا در پشت مرزهای بیتالمقدس پا بر زمین میکوبند و عنوان شهید مدافع حرم را به خود اختصاص دادهاند!
🔰 شهید #مرتضی_آوینی
🌱🌷🌱🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🔰#پیام_فرمانده | #ثمره_خون_شهدا
🔻امامخامنهای:
شهداى ما مظهر عقلانيت دينى و مدافع حقانيت و عدالت بودند و عزت امروز اسلام و مسلمين ثمره خون شهداست.
🌹🍃🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
⭐️یادی از استاد شهید حاج علی کسائی⭐️
🌹خطبه عقد ما را امام خمینی خواندند، قبل از اینکه بلند شویم، علی به امام گفتند: اماما ما را نصیحت کنید!
امام فرمودند: با هم بسازید... باهم بسازید... گذشت داشته باشید...
از حیاط خانه امام بیرون آمدیم. علی گفت: خانم من نیت کرده ام همان طور که عید غدیر به دنیا آمده ام، عروسی ما هم عید غدیر باشد!
مشکلاتی بود، اما بالاخره همان طور که دوست داشت، عروسی ما افتاد روز عید غدیر، آبان ماه سال 1359. البته علی روزه بود، نذر کرده بود اگر عروسی اش عید غدیر باشد روزه بگیرد.
گفت: امروز دعای ما مستحاب است، من یک آرزو دارم. آن را می گویم. تو آمین بگو. گفت: من دوست دارم همان طور که عید غدیر به دنیا آمدم، خدا توفیق داد عید غدیر عروسی بگیرم، دوست دارم شهید شوم و شهادت من هم در روز عید غدیر باشد!
آنقدر با صداقت این دعا را کرد که با همه وجودم گفتم آمین!
🌹🍃🌹🍃
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
خویشتن را در قفس محبوس می بینم
و می خواهم از قفس به در آیم.
سیم های خاردار مانعند.
من از دنیای ظاهر فریب مادیات
و همه آنچه كه از خدا بازم می دارد متنفرم.
#شهید_ابراهیم_همت
🌹🍃🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#اطلاعیه 🎊🎊
🚨همانگونه که اعلام شد ویژه برنامه #جشن سالروز ازدواج حضرت زهرا(س) و حضرت امیرالمؤمنین(ع) در مورخ #سه_شنبه ۳۰ خرداد ، در #گلزارشهدای_شیراز ، برگزار خواهد شد
💢لذا #زوجهایی جوانی که می خواهند آغاز زندگی مشترکشان در این روز زیبا و در کنار #شهدا باشد لطفا به #ادمین کانال پیام بدهند 💖💖💖
#هییت_شهداےگمنام_شیــراز
May 11
🌷🕊🍃
•بامن ڪہ بہ چشم تو گرفتارم و محتآج
•حرفۍ بزن اے قلب مرا برده بہ تاࢪآج
#حاج_قاسم💔
#صبح_وعاقبتتون_شهدایی 🕊
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
هدایت شده از یافاطمه الزهرا
🌟 #چهـلہ_ولایــت_باشهـــدا🌟
7⃣ 2⃣ روز تا عیدالله الاکبر، #عید_بزرگ_غدیر باقی مانده است...
✅ بدانید که بالاترین امر به معروف و نهی از منکر این است که سخن مرا (در مورد سخنان علی ابن ابیطالب و فرزندانش) دریابید و به آنان که نیستند برسانید . آن ها را به پذیرش آن فرمان دهید و از مخالفت با آن نهی کنید . زیرا این سخن، هم فرمان خدای عزّوجل و هم فرمان من است .
📚فرازی از بخش دهم #خطابه #غدیر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
👈 #مبلغ_غدیـــــر باشیـــد
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#شهیدعماربهمنی و لبخند #شهید_هادی
🎁یک شب مانده به شب تولد عمار در سال ۹۴ وقتی به خانه آمد بستهای همراهش بود، داخل آن کتاب کادو شدهای قرار داشت.
پرسیدم کتاب چیست؟ گفت: یکی از دوستانم به خاطر تولدم هدیه داده است.
📦کاغذ کادوی کتاب را که باز کرد دیدم برای لحظهای خیره شد به عکس روی آن و چنان صورتش سرخ شد که سرخی چهره اش را تا نزدیکی گوشش دیدم!
عمارلبخندی زد.پرسیدم کتاب چی هست؟ چرا خندیدی و سرخ شدی؟
کتاب رابرگرداند و عکس روی آن را نشانم داد، دیدم کتاب سلام برابراهیم است.
پرسید این شهید را میشناسی؟
گفتم بله، ابراهیم هادی یکی از شهدای آشنای دفاع مقدس است که خداوند همه صفات خوب را درنهادش قرار داده. همانطور که کتاب دستش بود گفت: این شهید به من لبخند زد!
جدی نگرفتم، گفت باور کن بهم لبخند زد، گفتم باباجان اگر به تو لبخند زده پس یعنی از طرف شهید دعوت شدی به بهشت، همانطور که رهبر معظم انقلاب گفت این شهدا ستارگان درخشان آسمان هستند و اگر به آنان تمسک بجویی راه را نشان میدهند.
خیلی خوشحال شد. چند روزی گذشت که این کتاب را خواند و این مدت برنامهای برای رفتن به سوریه نداشت.
یک شب در جمع خانواده عنوان کردم قرار است اگر خدا بخواهد با یکی از دوستانم برویم سوریه. تا این را گفتم عمار دستش را به علامت اعتراض بالا آورد و گفت دیگه نوبت ما جووناست، شما به اندازه کافی در زمان دفاع مقدس به جنگ رفتید، کمی با هم بحث کردیم، گفت امکان ندارد بگذارم بروید.
عمار به سوریه اعزام شد و در جمع مدافعین حرم قرار گرفت و با دعوت شهید هادی به کاروان شهدا ملحق شد.
#شهیدمدافع_حرم
#شهید عمار بهمنی
#شهدای_فارس
🌱🌷🌱
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀
#براساس_زندگینامه_شهید_غلامعلی_دست_بالا*
#نویسنده_بیژن_کیا*
#قسمت_سی
مادر رو به من کرد و گفت محمد سالک کیه؟!
گفتم یک رزمنده افغانی بود دوست غلامعلی.
_افغانی؟!
_بله خیلی مودب و مومن و با اخلاق بود .در عملیات رمضان شهید شد.
چینی به پیشانی مادر اضافه شده و سر تکان داد و پرسید: «زن و بچه اش کجان؟؟»
گفتم :کسی رو این جا نداشت غریب بود.
نامه را تا کردم و گفتم: خودم سفره را جمع می کنم .اما هنوز سفره را جمع نکرده بودم که تلفن زنگ زد.
حاجی نیم خیز شد که گوشی را بردارد که پیش دستی کردم و گفتم من جواب میدم.
بابا همون جا نشست اما زیر لب گفت :شاید غلامعلی باشه.
گوشی را برداشتم .خودش بود اما با صدای آرام نمی خواست کسی متوجه شود.
_سلام منم غلامعلی .ولی چیزی نگو نمیخوام دلواپس بشن.
_من خیلی خوشوقتم .شما دوست آقا غلام هستین دیگه خوب امرتون را بفرمایید.
حاجی داد زد کیه ؟
گفتم :دوست غلامه! پرسید: از غلامعلی خبری داره ؟!
گفتم :بذار بپرسم ,شما از آقای غلامعلی دست بالا خبری دارید؟؟
غلام خندید و گفت: اگه دستم بهت برسه...
رو به بابا کردم و گفتم :میگن حال غلام خوبه و کنسرو های جبهه بهش ساخته.
_خدا را شکر
_خوب امرتون رو بفرمایید.
_زود خودت رو برسون اینجا .مهمونی داریم. میایی؟!! خودت رو برسون عین خوش, لشکر ۱۹ فجر اینجا مستقر شده .بیا واحد آموزش. کاری نداری؟!
_نه قربان خیلی ممنون.به اون برادر ا سر به هوای من خیلی سلام برسون.
خیلی سریع وسایلم را جمع کردم و همان روز عصر به راه افتادم .صبح روز بعد رسیدم عین خوش .هوا هنوز گرم نشده بود که خودم را به واحد آموزش رساندم .آنجا نبود. با پادگان آموزشی تیپ امام سجاد تماس گرفتم گفتند رفته میدان تیر .یکی دو ساعت گذشت دیگر داشتم نگران میشدم که از دور دیدمش.
_سلام من همیشه باید دنبالت بگردم؟!
خندید و مرا در آغوش گرفت و گفت :سلام من که همیشه با شمام کاکا جون..
مرا به چادرش برد و نقشه عملیات را برایم تشریح کرد و گفت :یک گروه خط شکن می خوام.
همان شب در چادر محمد اسلامی نسب عده زیادی از رزمنده آمدند و گروههای مختلفی تشکیل شد .غلامعلی همه را برای عملیات توجیه کرد.
#ادامه_دارد
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹👆 این سخنرانی شهید بهروز مردای برای ساعاتی قبل از شهادتش در شلمچه هست ...
👌ولی انگار نه انگار که چهل سال گذشته، انگار برای همین امروزه...
#شهید_بهروز_مرادی
🌱🍃🌱🍃🌱🍃
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
⭐️یادی از استاد شهید حاج علی کسائی⭐️
🌹مرکز آموزش پیاده حدود 65 نفر کارمند خانم داشت. قبل از انقلاب این خانم ها بدون حجاب در محل کار حاضر می شدند، بعد از انقلاب هم با مانتو و مقنعه.
آقای کسائی وقتی به مرکز پیاده آمدند و این نوع پوشش را دیدند. یک دوره کلاس تفسیر سوره نور براي خانم ها گذاشت. آیات حجاب را برای این خانم ها خواند و شرح و تفسیر کرد.
بعد از جلسه سوم گفت: حالا که لزوم و وجوب حجاب را متوجه شدید، از روز بعد همه باید با چادر و مقنعه به محل کار تشریف بیاورید. این را هم به صورت اجبار مطرح کردند که اگر کسی با این پوشش نیاید، دژبان اجازه حضور در پادگان را نمی دهد. یعنی در بحث حجاب اول تببین کردند بعد از قدرت استفاده کردند!
نتیجه هم داد و با درایت ایشان همه کارمندان خانم ما چادری شدند.
🌹🍃🌹🍃
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🔰 #تلنگر| #برای_خدا
🔻شهید حاج حسین خرازی:
یادمون باشه!
هرچقدر در نظر خدا
افتادگی و کوچیکی کنیم
خدا در نظر دیگران بزرگمون می کنه.
🌹🍃🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌷🕊🍃
ࢪفیقشهیدیعنی:
توےاوجِ ناامیدے..،
یکی پارتےبینتووخـدابشه
|
وجـورےدستت روبگیره
که متوجهنشی
خآصیت رفییقه🌿
#صبح_وعاقبتتون_شهدایی 🕊
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌟 #چهـلہ_ولایــت_باشهـــدا🌟
6⃣ 2⃣ روز تا عیدالله الاکبر، #عید بزرگ غدیر باقی مانده است...
✅ اَلا اِنَّهُ الْباقى حُجَّةً وَ لا حُجَّةَ بَعْدَهُ، وَ لا حَقَّ اِلّا مَعَهُ، وَ لا نُورَ اِلّا عِنْدَهُ.
✅ هشدار! اوست (#علی_ابن_ابیطالب) حجت پایدار و پس از او حجتش نخواهد بود و راستی و روشنایی جز با او نیست .
📚فرازی از بخش هشتم خطابه غدیر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
👈 #مبلغ #غدیـــــر باشیـــد
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#سیره_شهدا
🌹 نمازهایش به موقع بود و به نماز اول وقت خیلی اهمیت می داد.
نماز شبش هیچ وقت ترک نمی شد و حتی در سوریه که خیلی خسته بودند و با کمبودِ آب هم مواجه بودند. دوستانش می گفتند ته مانده آب های بچه ها را جمع می کرد و در آن سوز و سرما تجدید وضو می کرد و نماز شب می خواند.
🌹نیمه شب که برای نماز شب بیدار میشد بعد از نماز شب، زیارتنامه همه ائمه راکه در گوشیِ موبایلش داشت می خواند و به زیارت حضرت زینب که می رسید با دو دست به سرِخودش می زد و ضجهه می زد و گریه می کرد
و آخر هم فدایی بی بی شد...
#شهیدمدافع_حرم
#شهید قدرت اله عبودی
#شهدای_فارس🌷
#ایام ولادت🎊
🌷🌱🌷🌱
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀
#براساس_زندگینامه_شهید_غلامعلی_دست_بالا*
#نویسنده_بیژن_کیا*
#قسمت_سی_یکم
آن شب هرگاه از خواب بیدار می شدم غلامعلی مشغول نماز و دعا بود
_بیا بخواب کاکو
_خوابم نمیاد
_باید بخوابی فردا کلی کار داریم.
_خودت چی! نمیخوابی؟!
_یکم قران میخونم و میام.
کمی بعد از اذان صبح بیدار شدم بعد از نماز جماعت صبح دسته جمعی زیارت عاشورا خواندیم. صبحانه خوردیم و غسل شهادت کردیم .بچه ها از شوق عملیات سر از پا نمیشناختند. برق نگاهشان شور و بیقراری شان را به خوبی نشان می داد .بعد از آن غلامعلی به گوشهای رفت تا وصیتش را بنویسد.
وقتی نوشتن وصیتنامه را تمام کرد، حالت خاصی داشت. آرامش روحی به نقطه ای خیره شده بود و حرفی نمیزد.
_کاکو غلام علی!
هنوز در خودش فرو رفته بود.
_من با شما بیام دیگه مگه نه؟!
_فرمانده من برادر اسلامی نسب اون باید تصمیم بگیره.
چیزی نگفتم. او هم حرفی نزد کمی بعد بلند شد و گفت: میرم خط و تا ظهر برمیگردم.
دیگر ندیدمش تا وقت اذان مغرب که دیدم لباس نو و اتوکشیده پوشیده.تا مرا دید و گفت :حاضری بریم؟!
سر تکون دادم و پرسید :چیزی خوردی؟!
دوباره سر تکان دادم. به همراه شهید اسلامی نسب سوار لندکروز شدیم و به سمت خط مقدم به راه افتادیم. غلامعلی روبرویم نشسته بودم .نگاهم را نمیدید .نگاهش به نقطه ای خیره بود و زیرلب ذکر میگفت. نگران شدم نمیدانم شاید هم دلم برات تنگ شد که دستش را در دست گرفتم و فشار دادم. به خودش آمد نگاهم کرد لبخندی زد و گفت :نگران نباش.
گفتم :نپری غلامعلی؟
دوباره تبسمی کرد و گفت: ای بابا ....صلاح کار کجا و من خراب کجا؟!
سر برگرداند و به گرگ و میش آنسوی شیشه و منظره ای که از کنارمان می گذشت نگاه کرد .من هم نگاهم که شیشه کشیده شد به دشت و تپه ماهورهای اطرافمان که به سرعت میآمدند و میرفتند در اعماق خاکستری شامگاه.
#ادامه_دارد
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهیدی که به حاج قاسم گفت به من ظلم کردی!
و حاج قاسم خجالت کشید!
تا آخر ببینیم
کدام یک از ما مثل او هستیم؟!
🌱🍃🌱🍃🌱
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
⭐️یادی از استاد شهید حاج علی کسائی⭐️
🇮🇷با آقای کسائی به جبهه رفتیم، ایشان سنگر به سنگر خط می رفتند و با سربازان و نیروهای مستقر در خط صحبت می کردند. گاهی منطقه در دید و تیر دشمن بود، جاهایی بود که فاصله خط ما و دشمن حدود 50 متر بود و فقط تردد در شب امکان داشت. آقای کسائی از این سنگر ها هم نمی گذشت. در تاریکی شب به آنها سر می زد و برایشان حرف می زد و به آنها روحیه می داد.
این مأموریت 20 روز طول کشید. در این 20 روز، ایشان حدود 40 سخنرانی برای نیروها اعم از افسر و فرمانده تا سربازها انجام دادند.
قبل از ایشان و بعد از ایشان با سخنرانان و روحانیان مختلف هم سفر شده بودم، تقریباً همه بعد از چند سخنرانی حرف های تکراری می زدند، فقط مستمعین و شنوندگانشان عوض می شد. اما به جرأت در این 40 سخنرانی آقای کسائی، من یک بار کلام و موضوع تکراری از ایشان نشنیدم، همیشه یک حرف جدید برای مستمعین داشت!
🌹🍃🌹🍃
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
#ﻭﺿﻮﻱ_ﺷﻬﺎﺩﺕ🌹
داشت وضو می گرفت
|بهش گفتم : عبدالحسین الان برا ی چی وضو می گیری ؟
ﮔﻔﺖ : ﻣﻴﺨﻮاﻫﻢ #ﺷﻬﻴﺪ ﺑﺸﻮﻡ
ﺧﻴﺎﻟﻢ ﺷﻮﺧﻲ ﻣﻲ ﻛﻨﺪ ..
ﭘﻨﺞ ﺩﻗﻴﻘﻪ ﺑﻌﺪ ﺷﻬﻴﺪ ﺷﺪ
#ﺷﻬﻴﺪﻋﺒﺪاﻟﺤﺴﻴﻦ_اﺳﻔﻨﺪﻳﺎﺭﻱ
#ﺷﻬﺎﺩﺕ : 18 ﺧﺮﺩاﺩ 60 , ﺁﺑﺎﺩاﻥ
#ﺷﻬﺪاﻱ_اﺳﺘﺎﻥ_ﻓﺎﺭﺱ
🌱🌷🌱🌷
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ
🌷🕊🍃
ای ،شهدا 🌷
دستمان را بگیرید...
شاید از معجزه نگاهتان ما هم پرواز
را در آسمان عشق و شهادت
تجربہ کنیم...💔
#صبح_وعاقبتتون_شهدایی 🕊
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌟 #چهـلہ_ولایــت_باشهـــدا🌟
5⃣ 2⃣ روز تا عیدالله الاکبر، #عید بزرگ #غدیر باقی مانده است...
✅ فَاسْمَعُوا لِاَمْرِهِ تَسْلَمُوا، وَ اَطیعُوهُ تَهْتَدُوا، وَ انْتَهُوا لِنَهْیِهِ تَرشُدُوا، وَ صیرُوا اِلى مُرادِهِ وَ لاتَتَفَرَّقْ بِكُمُ السُّبُلُ عَنْ سَبیلِهِ.
✅ او (#علی علیه السلام) را بشنوید تا سلامت مانید و اطاعتش کنید تا هدایت شوید و از آن چه باز می دارد ، خودداری کنید تا راه یابید و به سوی مقصد او حرکت کنید و هرگز راه های پراکنده ، شما را از راه او باز ندارد.
(سوره انعام آیه ۱۵۳)
📚فرازی از بخش ششم خطابه غدیر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
👈مبلغ #غدیـــــر باشیـــد
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
گفت: بابا این بارکه #مشهد بودم از #امام_رضا ع اجازه گرفتم!
گفتم اجازه چی؟
شرم کرد،سرش را پایین انداخت.
گفتم اجازه برا #شهادت؟
گفت آره!
گفتم وقتی آقا اجازه داده من کی ام مانعت شوم،برو بسلامت!
🔰هدیه به #شهید رضا پورخسروانی صلوات
#شهداےفارس
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷پسر شهید محمد قنبری : به پدرم افتخار میکنم که در راه نظام مقدس به شهادت رسید
🌹برادر شهید محمد قنبری : برادرم در راه دفاع از امنیت و ناموس به شهادت رسید
🕊#شهید_محمد_قنبری
#پایان_مماشات
🌹🍃🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀
#براساس_زندگینامه_شهید_غلامعلی_دست_بالا*
#نویسنده_بیژن_کیا*
#قسمت_سی_یکم
غلامعلی به دستور برادر اسلامی نسب گروه ویژه تشکیل داده و تا سنگر کمین دشمن را خاموش کند. اتومبیل از حرکت ایستاد پیاده شدیم و کنار ایستادیم تا اینکه برادر پاکیاری از راه رسید. به محض دیدن من غلام رو به اسلامی نصب کرد و گفت:«فقط یکی از این دو برادر میتوانند در عملیات باشند»
نه اصرار، نه خواهش و نه حتی قسم دادن هم نتوانست نظر فرمانده را تغییر بدهد. اسلامی نسب رو به غلامعلی کرد و گفت: فرماندهی گروه ویژه با شماست. می خوام همه سنگرهای کمین را خفه کنی.
فرمان بود و من باید بر می گشتم. از غصه و ناراحتی زبانم بند آمده بود .غلام رو به پاکیاری کرد و گفت :محمد هم باید باشه باید با ما بیاد.
اما اصرار غلامعلی فایده ای نداشت او را در آغوش کشیدم و گفتم :خدا به همراهت.
_اگه برنگشتم مواظب پدر و مادرمون باش!
دستم را در دست گرفت و فشار داد .دیگر حرفی نزدم نه اینکه حرفی نداشتم بغض کرده بودم .مگر میشد فراموشش کنم .مگر می شد آن روز غروب از یادم برود .دستم را گرفته بود حرفا زیاد بود برای گفتن اما هر دو بغض کرده بودیم. نمی توانستم با آنها بروم چون اجازه ندادند. هرچه من و غلامعلی اصرار کردیم هیچ فایده ای نداشت. آفتاب که از نفس افتاد سایه ها که روی زمین خزیدند و در گرگ و میش محو شدند ، به آرامی هنوز دست همدیگر را گرفته بودیم. دستور حرکت که رسید، نم اشک چشمان هر دوی ما دوید.
_مواظب خودت باش غلامعلی.
سوار اتومبیل شدند. چند قدم دنبالشان رفتم .حالا فقط دو نقطه سرخ می دیدم در ابهام شامگاه که کوچک می شدند و تنهایی را به رخ می کشیدند. مگر می شود فراموشش کنم؟؟
شهید اسلامی نسب را به گروهان منتقل کرد. باید سوار ماشین شدم و برمیگشتم عقب .شب تلخی بود برایم. برادرم می جنگید و من....
این تیر خلاصی بود برای من. باید برمیگشتم عقب. از شدت ناراحتی با خودم حرف میزدم.
همان وقت یادم آمد که زمستان سال ۱۳۶۱ به غلامعلی دوران نقاهت را سپری می کرد. به همراه برادرم رفته بودیم گلزار شهدا. غلامعلی به خاطر شدت جراحت از میلنگید و با هر قدمی که برمی داشت موج از درد در صورتش می پیچید و تا اعماق وجودش موج بر می داشت. آن روزها به خاطر جنگ برخی از داروهای کمیاب شده بود.
#ادامه_دارد
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بکشید ما را؛ ما زنده تر میشویم🌷🌷🌷
آمادگی مادر شهید قنبری برای دادن جان فرزندان دیگرش در راه اسلام...
#شهیدقنبری
🌱🍃🌱🍃🌱🍃🌱🍃
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb