eitaa logo
گلزار شهدا
5.8هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
2.4هزار ویدیو
50 فایل
〖بِسم ربّ شھدا🌿〗 •گلزار شهدا •شیراز "اگر شهیدانهـ زندگـے کنی شهادت خودش پیدایت مـےڪند..." _ڪپے؟! +حلالت‌‌همسنگر،ولے‌‌باحــفظ‌ آیدی و لوگو✌🏻 ارتباط با ما🔰 @Shohada_shiraz
مشاهده در ایتا
دانلود
⭐️یادی از سردار شهید عبدالرسول محمدپور⭐️ 🌹هفت ساله بودم که چند روزی به مرخصی آمد. نیمه شب بود که از خواب پریدم. چراغ یکی از اتاق ها روشن بود. رفتم آن را خاموش کنم دیدم داداش رسول داره نماز می خواند، شک کردم چرا این موقع دارد نماز می خواند. نشستم تا نمازش تمام شد. گفتم داداش چرا نماز می خوانی، هنوز که صبح نشده! گفت: اتفاقاً الان بهترین زمان برای خواندن نماز است! وقت اذان بود.گفت دوست داری نماز بخوانی، با خوشحالی گفتم آره! کلی در مورد نماز و نقش آن با من حرف زد. بعد مرا به حیاط برد و وضو گرفتن را یادم داد. چادر نماز نداشتم، روسری مادرم را به عنوان چادر سر کردم، داداش نماز را یادم داد. صبح با هم رفتیم، یک چادر نماز و یک چادر برای مدرسه برایم خرید. من هم به داداش رسول قول دادم که همیشه نمازم را سر وقت بخوام و با حجاب باشم.. 🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🗒اسیر اربعین! اگه تونستی سال دیگه بشینی ‌پای تلویزیون نگاه کنی!😭 🌱🍃🌱🍃🌱 @golzarshohadashiraz
🌷🕊🍃 ✍ کسانی ‌به امام ‌زمانشان خواهند رسید که اهل‌ِ سرعت‌ باشند؛ و اِلّا تاریخ‌ِ‌کربلا نشان‌ داده، که قافلهٔ حسین‌ معطل‌ِ کسی نمی‌ماند..! 🕊 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
بچه ها علاقه خاصی به علی داشتند و او به «علی شفاعت» معروف بود. چون دوستانش به یقین میدانستند او شهید خواهد شد. علی امام جماعت بود. پس از نماز با چشمانی پر از اشک رو به بچه ها گفت: بچه ها از فردا من امام جماعت شما نیستم. بچه ها گفتند: چرا؟ گفت: صبر کنید میفهمید. دعای کمیل را علی و مجتبی خواندند. روز بعد به سوی میدان مین در اطراف سنگر رفتند. ساعت ۷ الی ۸ بود که صدای مهیب بلند شد علی و مجتبی را غرق در خون دیدیم. از چهره اش نور میبارید. هدیه به شهید اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * 🎙️به روایت محمد ترابی دایی اصولاً برای خواهرزاده مزه ی متفاوتی دارد؛ اما دایی شمس الدین هم متفاوت بود. وقتی به سپیدان می آمد ، ازش جدا نمی شدیم .دورش حلقه میزدیم و هرگز دوست نداشتیم آن شب به پایان برسد و حتی خواب از ما فاصله میگرفت . برایمان از خاطرات جبهه میگفت. بازی میکرد. شعبده انجام میداد و به خوبی مشغولمان میکرد و برای همین بسیار خوش می گذشت. وقتی هم به شیراز میرفتیم یکراست به خانه ی دایی شمس الدین میرفتیم و حتی یکبار نشد که جور دیگری اتفاق بیفتد و این موضوع شاید همه ی شیرازنشین های فامیل و خانواده را ناراحت میکرد. اما کارش نمیشد کرد دل آدرس میداد و چشم پیدا میکرد دایی استاد غافلگیری هم بود .یادم است اوایل سال هفتاد و پنج یکبار ساعت یک نصف شب ماشینی در کوچه خاموش شد، مادرم گفت صدای ماشین دایی است‌. درست بود وقتی به سپیدان می آمد هم به همه ی خواهر برادرها سر میزد و هم آنها را برای یک وعده هم که شده دور هم جمع میکرد. آن شب هم در را که باز کردیم یک جعبه سیب هل داد داخل حیاط و رفت به سراغ دیگران. محمد ضمن معرفی بچه های دایی گفت :نرگس دختر دایی و فرزند ارشد او با یک روحانی ازدواج کرده و در قم است. محمد هم که میشناسید دکترای داروسازی گرفته و مشغول به کار است. علیرضا هم دانشجوست و در یکی از دانشگاه های تهران شیمی می خواند. با آن که خواهرزاده ی حق شناس سید مدارک شایسته ای از خاندان غازی ،سلسله ی حسب و نسب آثار هنری روحیات و خلقیات باورها و ،اعتقادات خوابها و تعبیرها نذورات و فتوحات و کشف و کرامات آنها فراهم آورده است و اسناد و مدارک و خاطرات مربوط به دایی شهیدش را نیز با وسواس و حوصله به بایگانی کشیده است از دفتر شعر دایی خبر ندارد .چیزی که ما هم سخت به دنبال آن بودیم و به دلالت همسر شهید به یکی از همکاران داده شده که برنگردانده است و تنها قول چند شعرش را از همو گرفتیم تا کی به دست برسد و قدری از گلایه ی محمد به همین موضوع بر میگشت و این که بچه ها اندک همکاری با او در این راه نداشته اند . هم باید گفت که من تنها یک نظر به دیدار سید شمس الدین غازی رسیدم آن هم به تأکید و توصیه ی جواد محبی که میگفت :حتماً خوشت میآید چون شاعر است و کار درست! آن جذبه ی نگاه که محمد گفت در سخن حاج اکبر دهقان نیز گوشزد شد. من نیز در آن ملاقات کوتاه دیدم و هر چه از زیارت سید شمس الدین غازی در خاطر دارم همان یک نگاه است ماهیچ ما نگاه! .. : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انسان تا جوینده خدا نباشد او را نمیشناسد. و تا او را نشناسد دوست دار او نمیشود. و تا محبوب او نشود عاشق نمی شود و تا عاشق نباشد شهید نمیشود. https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
یکی از روزها یک گوشه خلوت نشسته بود حال غریبی داشت تا آمدم حرف بزنم گفت : «چیزی به شروع عملیات نمونده ،بعد از عملیات هم دیگه منو نمی بینی ،کار من با دنیا تموم شده ،کار دنیا هم با من تموم شده!نه من دیگه با دنیا کار دارم نه دنیا بامن». درست چند روز بعد از عملیات کربلای ۵ خبر شهادتش در تمام شهر پیچید. مطهرنیا https://eitaa.com/shohadaye_shiraz شوداجرشهادت ببرید.
🌷🕊🍃 این جمله‌ی حاج قاسم رو هر روز و هرشب با خودتون تکرار کنید : باید به این بلوغ برسیم که نباید دیده شویم آنکس که باید ببیند ، می‌بیند!! 💔🥀 🕊 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
خانه دوست کجاست؟ توی سنگر با او و چند تا از بچه ها نشسته بودیم . یکی از بچه های بسیجی وارد شد،مثل بقیه جوانترها شیفته فرهاد شده بود و نشانی منزل او را میخواست. فرهاد مکثی کرد و گفت : – شما لطف دارین ! ما در خدمتتون هستیم . خیابونای شیرازو بلدی؟ – بله – سوار ماشین که شدی میگی دارالرحمة ، قبرستون جدید . . . صدای خنده بچه ها ،جوان را گیج کرده بود. فرهاد پیشانی جوان را بوسید و گفت: بنویس کاکو … برای مزاح بود … بنویس دارالرحمة ، قطعه شهدا ، ردیف … ، پلاک … بسیجی جوان رفت. روزها گذشت . بچه ها یکی یکی شهید شدند . فرهاد هم رفت … جنازه او را از سردشت آوردند و شوق و شورش را به آرامگاه ابدی اش در دارالرحمة سپردند وقتی به شوق زیارت مزار او به راه افتادم ، یک نفر زودتر از من به آنجا رسیده بود ، همان بسیجی جوان نشانی را درست آمده بود. https://eitaa.com/shohadaye_shiraz شوداجرشهادت ببرید.
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * 🎙️به روایت نصرت الله ترابی انفجارها به حدی سنگین و نزدیک به هم بود که شیشه ی ساختمانهای ارتش که در کنار پادگان قرار داشت ،شکست‌ فردا به اعتراض آمدند ،اما جوابی جز این که اینها بسیجیاند و بی،ترمز نشنیدند . تنها همین انفجارها نبود که وادارشان کرد سینه خیز بروند ،پامرغی ،کلاغ ،پر خلاصه تا صبح بیدار نگهشان داشت و انفجار پشت انفجار بود که این بیچاره ها را با لباس شخصی و کفش معمولی زمین گیر میکرد .خیز میرفتند و لعن و نفرین خود میکردند .اگر شب و تاریکی و بند و بست پادگان نبود همان شب عده ای فرار می کردند؛ اما درمان خوبی بود فردا صبح یکی یکی برای تسویه حساب آمدند. یکی گفت زنم مریض است .یکی گفتم پدرم ناخوش است‌ پیرمرد کسی را ندارد .یکی گفت میخواهم زن بگیرم. یکی بهانه ی دیگر تا این که خلص و ناب ها باقی ماندند‌ اینها بچه های کهکیلویه و بویراحمد بودند کـه بـه تعداد زیاد الى ماشاء الله آمده بودند و آتیش میسوزاندند و کسی جلودارشان نبود. شیطنت میکردند به تدارکات تک میزدند. میخواندند میرقصیدند .دعوا میکردند همه کار. سید گفت: امشب بسپرشان به من ... آن خشم شب چنان رمقی ازشان گرفت و چنان ترسی به جانشان ریخت که بیشترشان از آموزش دیدن و حتی جبهه رفتن صرف نظر کردند و فلنگ را بستند. پادگان کازرون در آن سالهای اول جنگ سال شصت و شصت و یک مرکز آموزش جنوب بود که تا چهارهزار نفر نیروی آموزشی از استانهای فارس و بوشهر و کهکیلویه و هرمزگان و کرمان در آن دوره میدیدند و کنترل این حجم نیرو کار آسانی نبود. سید شمس الدین در این زمان هم معاون آموزش بود و هم مربی تخریب در حقیقت چیزی هم به جز عشق این بچه ها را نگه نمیداشت چون شرایط فوق العاده سخت بود .سید تقسیم کننده غذا بود و به هر دو نفر یا سه نفر یک بشقاب غذا میداد . گفتم :بیشتر بده یک بشقاب خیلی کم است . گفت: نه ،نصرت باید به شرایط سخت عادت کنند .اینها ممکن است فردا در جنگ تا بیست و چهار ساعت غذا گیرشان نیاید. اگر عادت نکرده ،باشند گوشت همدیگر را میخورند! .. : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
⭐️یادی از سردار شهید عبدالرسول محمدپور⭐️ 🌹هر وقت بحث شهادت را پیش می کشید می گفت: خوش به حال آنان که وقتی شهید می شوند چیزی از آنها باقی نمی ماند . من هم دوست دارم ناشناخته باشم و اثری از من باقی نماند. می گفت اگر خدایی نکرده من شهید نشدم و مُردم، بدنم را به کالبدشکافی دانشگاه بدهید، شاید با تکه تکه شدن پیکر من چند دانشجو که می خواهند فردا پزشک شوند چیزی یادبگیرند و به دردشان بخورد. هر چیزی که می نوشت یا شعر هایی را که می سرود چند روز بعد تکه پاره می کرد یا می سوزاند. وقتی علت را می پرسیدیم می گفت: نمی خواهم در این دنیا هیچ اثری از من باقی بماند. دوست دارم بی نام و نشان باشم همین طور هم شد. 🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
وقتی تیراندازی تمام میشود و نفرات با مربی جهت امتیازبندی بطرف هدف ها میدوند، همه میبینند حبیب منقلب است و گریه میکند و وقتی به هدف میرسد بیشترگریه میکند! به او میگویند چه شده!؟ میگوید یاد روز قیامت افتادم که هرکس بطرف هدف و سیبل خود میرود و کسی نمی آید که ببیند من چه کرده ام. مانند قیامت همه در حال فرار، به دنبال اعمال خود هستند! وقتی به هدف نزدیک شدیم دیدیم تعداد خیلی کمی تیر نزدیک هدف یا به هدف خورده و بیشترش به خطا رفته است! بیاد اعمالم افتادم که دراین دنیا خیال میکنم همه درست است و همه به هدف قبولی باری تعالی خواهد رسید. اما روز قیامت معلوم میشود که چقدرش مقبول حق تعالی است! https://eitaa.com/shohadaye_shiraz شوداجرشهادت ببرید.
27.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🗳بفرستید برای زائران اربعین 📽نقش زنان در زمینه سازی ظهور در اربعین حسینی 🔹باید خودسازی داشته باشیم و روح مان را قوی کنیم... 🎬روایت هایی مبین از زنان فاتح و تمدن ساز 🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌷🕊🍃 وقتی عشقِ حسین (ع) در جانت ریشه کرد دیگر قدرت ماندن نداری در قافله حسین (ع) کسی قصدِ ماندن ندارد همه بار سفر کربلا بسته‌اند.. سوی‌ حق‌ می‌روند؛جان‌ نثار‌ می‌کنند در‌ ره‌ عشق‌ جان‌ را‌ چه‌ نیاز؟ 🥀💔 🕊 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
✍وصیت عشاق: 🔹 "من خوشحالم از اینکه بشوم . چون را اوج تکامل می دانم . چرا که در راه عقیده خود جهاد  میکنم ... چرا هر وقت به ما می گویند وصیتنامه ، یاد از اموال و دارایی خود می کنیم ولی به این فکر نمی افتیم که چه کارهایی برای اسلام کرده ایم ... چه بهتر است انسان به بهترین درجۀ شهادت شهید شود ، با آگاهی کامل از اسلام و آشنایی کامل از قرآن ، مکتب اسلام ، رهبر ، و... هدیه به شهید: اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم دعائی 🌷🍃🌷🍃 : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 شـود اجرشهادت ببرید
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * 🎙️به روایت نصرت الله ترابی سید شمس الدین شخصیت فوق العاده ای بود با آن که دو سال از من کوچک تر بود. او را الگوی خویش میدانستم ،شجاع دلیر ،زرنگ باهوش خستگی ناپذیر ! سید چیزی بیش از آنچه که دوره دیده بود و آموخته بود میدانست .چنان که گواهینامه نداشت ولی رانندگی میکرد و رانندگی همه نوع وسیله ای را بلد بود حتی ماشینهای سنگین و فوق سنگین مثل جرثقیل و لودر و غیره. در عین نظامی گری و رفتارهای خشن نظامی ،عطوفت و اخلاق خوش داشت . ما که رابطه ی فامیلی داشتیم. پسر عمه ی من بود ولی دیگران هم به این نکته اعتراف دارند که خوش اخلاق بود و دانشهای نیاموخته و فراست غریبی داشت که یادم است حتی گاهی بچه ها به او دکتر «شمس» میگفتند و یا به او تخریب چی مهربان لقب داده بودند. بعد از مدتی حضور در پادگان کازرون من به سپیدان برگشتم ولی سید همانجا با سمت مربی باقی ماند تا آن که از آنجا در سال شصت و سه به جبهه رفت و در واحد تخریب لشکر ۱۹ فجر و شاید آن زمان تیپ امام سجاد منشاء خدمات فراوانی شد. پس از شهادت شمس الدین حسابی به هم ریختم و انگاری همه ی غصه ها به سراغم آمدند افسردگی شدید گرفتم و از نظر اعصاب و روان کاملاً داغون شدم رنجور ملول و بیحوصله چشم دیدن هیچ کس را نداشتم و مراجعه های مکررم به پزشک و متخصص اعصاب و روان بیفایده بود تا این که یک شب سید شمس الدین را در خواب دیدم به سراغم آمد و دستم را گرفت و مرا از بستر بیماری جدا کرد. البته سابقه ی این بیماری از زمان جنگ و آموزش انفجارات بود؛ ولی در واقعه ی شهادت این نازنین بالا گرفت با این خواب و قدم زدن با او در لحظاتی از خواب گویی به تمامی آن ناخوشی را از من دور کردند این هم گوشه ای از لطف و کرامت شهید غازی بود. .. : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این روزا هواپیما هواپیما مسافر میاد اربعین که سوار کشتی نجات حسین بشه و به ساحل امن کربلا برسه جا نمونین بچه‌ها https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
⭐️یادی از سردار شهید عبدالرسول محمدپور⭐️ 🌹به پاسداران قطعه زمینی جهت ساخت مسکن تعلق می گرفت. به رسول می گفتم کی یک قطعه زمین به شما می دهند! تا هم بچه ها ی شما در آسایش باشند هم خود شما! می گفت: ای بابا، شما دعا کن یک قطعه زمین در قطعه شهدا نصیب من شود مرا کفایت می کند. وقتی دید ناراحت شدم گفت: همه ما میمیریم و احتیاج به یک قطعه زمین داریم، چه بهتر که آن قطعه زمین در قطعه شهدا باشد. 🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
هفتگی میهمانی لاله های زهرایی🌹 همراه زائرین اربعین حسینی🏴 سالگردشهادت شهید علی بیضائی نژاد 🥀 ▪️بامداحی:حاج سید حسین فتح اللهی :پنجشنبه ۹شهریور/ساعت۱۷ :دارالرحمه شیراز /قطعه شهدای گمنام : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 شـود اجرشهادت ببرید
🌷🕊🍃 [وقتی دست را در دستِ امام‌حسیــــن«؏» قرار دهید ، مشکل آنها حل می‌شود و امام بامهربانی بھ آنها نگاه می‌کند.] 💔🥀 🕊 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
(ره) : آقای و آقای هر دو شهیدی که باهم در جبهه های نبرد‏‎ ‎‏با قدرتهای فاسد هم جنگ و هم رزم بودند. و مرحوم شهید رجایی به من گفتند که من‏‎ ‎‏بیست سال است که با آقای باهنر همراه بوده ام و خداوند خواست که باهم از دنیا هجرت‏‎ ‎‏کنند. «صحیفه امام، ج15، ص135» ▪️ماجرای شهادت رجایی و باهنر به این صورت است که: بعدازظهر روز یکشنبه ۸ شهریور ماه ۱۳۶۰، محمدعلی رجایی ،رییس جمهور و محمد جواد باهنر ،نخست‌وزیر جمهوری اسلامی ایران، به اتفاق چند تن از مسئولان کشوری و لشکری، در جلسه شورای امنیت کشور در ساختمان مرکزی نخست‌وزیری شرکت کرده بودند. یک بمب قوی که در کیفی جاسازی شده بود، منفجر شد. رییس‌جمهور و نخست‌وزیر به شهادت رسیدند و عدّه‌ای هم، زخمی شدند.. : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 شـود اجرشهادت ببرید