eitaa logo
گلزار شهدا
5.8هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
2.4هزار ویدیو
50 فایل
〖بِسم ربّ شھدا🌿〗 •گلزار شهدا •شیراز "اگر شهیدانهـ زندگـے کنی شهادت خودش پیدایت مـےڪند..." _ڪپے؟! +حلالت‌‌همسنگر،ولے‌‌باحــفظ‌ آیدی و لوگو✌🏻 ارتباط با ما🔰 @Shohada_shiraz
مشاهده در ایتا
دانلود
جانِ دِلِ یک ایران... :) ♥️ چقدر زخم نبودت.. عمیق و جان فرساست کجاست داغ تورا التیام فرمانده؟؟ ❤️سردار دلها صبحتون _شهدایی 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷 @golzarshohadashiraz
💡حرف انتخابات که می شد تاکیدش روی دو واژه بود : « مومن و انقلابی » می گفت : *«ما پای آرمان های امام و انقلاب خون داده ایم . باید کسی را انتخاب کنیم که این آرمان ها را محقق کنه. به کسی رای بدیم که دنبال منافع انقلاب اسلامی باشه ‌. نه اینکه پی باند بازی و حزب خودش بره »* *شهید حاج سیاح طاهری* 📚کتاب اثر انگشت *🦋--🍃─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─🍃-🦋 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * (کوشا)* * * ✅ به روایت کرامت ثامنی _زود زود پیاده شین. عصر توی هوای سرد گلدامچه ، جلال تند تند حرف می زد و با کف دست به پشت بچه ها می زد و آنها را داخل چادرها و دژبانی ها هل میداد . آخرین نفر من بودم که با کلاش از ایفا  پایین پریدم . جلال زرد روی شانه ام. _کرامت هرکی خواست از اینجا عبور کنه باید کارت تردد داشته باشه  . اگر هم توجهی نکرد تیراندازی کنید ‌. داخل سنگر روباز دژبانی شدم . کلاه آهنی را محکم کردم و روی گونه های شنی کنار سنگر نشستم . هوا رو به سردی می رفت هوای داغ دهانم را توی دست هایم دمیدم و دو دست را به هم مالیدم . از دور چشمم افتاد به تویوتای خاکی رنگی که به دژبانی نزدیک می شد . _ایست !! ماشین جلوی سنگر ایستاد . علی محمد پوردست سرش را از شیشه بیرون کرد . اسلحه را به گردن آویزان کردم و رفتم جلو . _کارت تردد لطفا ! _همراهم نیست. _شرمنده طبق دستوری که دارم شما نباید از اینجا رد بشین ! علی‌محمد لبخندی زد. _مگه منو نمیشناسی من پوردستم . دنده را جا زد که حرکت کند .محکم گفتم : هر کی میخوای باش ! به من دستور دادن هر کی بدون کارت تردد خواست رد بشه تیراندازی کنین . علی‌محمد خندید و دستی به ریش سیاهش کشید . _من میرم ببینم شما چه می کنی! پدال گاز را تا ته فشار داد و حرکت کرد هنوز دور نشده بود که اسلحه را گرفتم طرفش به ماشین را بستم به رگبار. دستها را روی سر گذاشت و از ماشین پیاده شد. _بی حرکت! با اسلحه اشاره کردم به سنگر دژبانی . _برو اونجا بخواب رو زمین. علی‌محمد پهن شد روی شن های سرد. _کرامت  داری چیکار می کنی؟! رویم را برگرداندم. جلال با بیسیم دستی می آمد. رفتم طرفش و گفتم آقای پوردست کارت تردد نداشت. من بهش گفتم نمیتونی ردشی ، توجه نکرد منم تیراندازی کردم . جلال خنده اش گرفته بود زیر بغل علی‌محمد را گرفتم و بلندش کرد . خون توی صورت علی محمد میدوید . لباس هایش را تکان داد و هوار کشید .: آخه الان موقع تیراندازی بود مرد حسابی! آنها هم محل بودند و هم بازی . جلال زد روی شانه علی محمد. _علی تو هم دیگه سخت نگیر تقصیر من بود. گفتم : جلال تو که به ما نگفته بودی اگه فلانی اومد چیکارکنیم. گفتی هرکی اومد. علی محمد هنوز عصبانی بود .با چفیه دور گردن عرق پیشانی اش را گرفت. _نه تو باید تنبیه بشی. بازداشتش کنین! جلال با انگشت اشاره کرد به چادر تدارکات. _شما برید خودم اونجا بازداشتش می کنم. دعا کردم و سایه به سایه جلال رفتم . در نیمه باز چادر را تا آخر باز کرد و چشمکی زد . _برو تو خیلی طول نمی کشه! در طول چادر شروع کردم به قدم زدن . هنوز در بسته بود. آنی گوشم رفت بیرون چادر و صدای ماشین علی‌محمد که از آنجا دور می‌شد .چمباتمه زدم و به بسته‌های آذوقه توی چادر خیره شدم. یک مرتبه صدای کشیده شدن بند پشت چادر را شنیدم. ادامه_دارد ... ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ در ایتا @shohadaye_shiraz 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
🌹 داشت وضو می گرفت |بهش گفتم : عبدالحسین الان برا ی چی وضو می گیری ؟ ﮔﻔﺖ : ﻣﻴﺨﻮاﻫﻢ ﺑﺸﻮﻡ ﺧﻴﺎﻟﻢ ﺷﻮﺧﻲ ﻣﻲ ﻛﻨﺪ .. ﭘﻨﺞ ﺩﻗﻴﻘﻪ ﺑﻌﺪ ﺷﻬﻴﺪ ﺷﺪ 🌹🌷🌹🌷 : 18 ﺧﺮﺩاﺩ 60 , ﺁﺑﺎﺩاﻥ 🌹🌱🌹 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
💫یادی از سردار شهید حاج منصور خادم صادق💫 🌷یکی دو هفته از شهادت حاج منصور می گذشت که با آن جگر سوخته من و حال ناخوشی که داشتم، مشکل مالی عجیبی دامن من و خانواده ام را گرفت. واقعاً تحملش برایم سخت بود. آن شب را تا نزدیکی های سحر اشک ریختم و به آقا اباعبدالله(ع) متوسل شدم. نزدیکی های سحر خوابم برد. خواب دیدم در باغ بزرگی هستم که پوشیده از گل و درختان بهشتی است و همه جا بوی مُشک می آید. محمد مهدی، پسر کوچک حاج منصور در میان گل ها بازی می کرد و من مواظبش بودم که در جوی آب نیافتد. ناگهان منصور از پشت درختی بیرون آمد، زیبایی و نورانیتش فوق تصور و وصف من بود. آمد محمد مهدی را ببوسد. نگاهش که به من افتاد، با لهجه غلیظ شیرازی اش گفت: کاکو غصه نخور، سختیش 3 ساله! خود خدا شاهد است، سومین سالگرد شهادتش را که گرفتیم، مشکل ما به شکل عجیبی حل شد! 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
در تفحص شهدا،دفتریادداشت 1شهید۱۶ ساله پیدا شدکه گناهان1روز او این ها بود ۱-سجده نمازظهرخیلی طولانی نبود ۲-زیاد خندیدم ۳-هنگام فوتبال شوت خوبی زدم که از خودم خوشم آمد 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
شهید محمود رضا بیضایی: سر دو راهی گناه وثواب به حب شهادت فکرکن... به نگاه امام زمانت فکرکن... ببین میتونی ازگناه بگذری...؟! ازگناه که گذشتی از جونت هم میگذری...🕊 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹🍃🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🕊سخت است امّا ... از هر آنچہ ڪہ ❤️ را وصل زمیڹ میڪـرد ! 🍁 " گذشتڹ براے رها شدڹ "... 🕊 🌷شهید مدافع حرم 🕊️سید مصطفی صادقی 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
💝سخنش با تو! رای شما دفاع از اسلام و قرآن است .... 🌷شهید محمّدعلی قیصری🌷 🍃🌹🍃🌹 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * (کوشا)* * * ✅ به روایت کرامت ثامنی ..... جلال بود. خندید و گفت هنوز اینجایی.. اطرافش را نگاه کرد. _بیا توی چادر ما. جلوی چادر اطلاعات پوتین هایم را در آوردم و رفتم تو. _آقای ثامنی بفرمایید خرما. نگاهی به صورت خندان جلال انداختم. _بخور حتماً گرسنه ای! همان طور که دانه‌های خرما را در دهان می گذاشتم اتفاق یک سال پیش در منطقه چیلات جلوی چشمم زنده شد. یکی از بچه ها نفس زنان نشست روی زمین پوتین هایش را از پا کند و شروع کرد به مالیدن پاهایش. _کف پاهام بی حس شده و ورم کرده چند مرتبه میخواستم با صورت بخورم زمین. برای شناسایی حدود ۲۰ کیلومتر راه رفته خسته و گرسنه بودیم .علی اصغر شهاب پور اسلحه اش را گرفت. _پاشو دیگه خیلی راه نمونده! عرق صورتش را با آستین پیراهن خشک کرد. _شما برید .یکم خستگی در می کنم و میام. _جواب جلال را چی بدیم!؟ خسته و بیحال افتاد روی زمین. _پس منو بکشید و با خیال راحت برید. گفتم :شما برید من پیشش میمونم. در سوراخ تپه مخفی شدیم بچه ها رفتند .با کوله پشتی آنی چشمش رفت روی هم .دلم نیامد صدایش کنم .اورکتم را دور خودم پیچیدم و خیره شدم به صورتش که با خیال راحت توی سرما خوابیده بود. چشم هایم روی هم رفته این چرت و بیداری شب صدایی شنیدم. _کرامت ...کرامت... چشم باز کردم و جلال بالای سرم ایستاده بود .خمیازه کشیدم تا خودم را توی سوراخ زیر تپه پیدا کردم. گفتم: یه دفعه خوابم برد. ابروان جلال در هم گره خورده بود لبخندی که همیشه روی لب داشت محو شده بود و زبانش را بین دندانها می فشرد. _آخه اینجا جای خوابیدن؟؟ شانه همراهم را تکان دادم سراسیمه از خواب پرید! درس هایم سرما یخ زده بود اسلحه کلاش مثل تکه یخی در دستهایم قفل شده بود.جلال چفیه اش را باز کرد .مقداری نان و خرما داخلش بود. _بخورید. گرسنه بودم دانه های خرما را در دهان گذاشتم و جانی تازه گرفتم جلال اسلحه کلاش آن برادر را پشت کمر انداخت و زیر بغلش را گرفت و راه افتادیم . صدای خنده بلند شد دستی شانه ام را تکان داد. _کرامت حواست کجاست پسر؟! سر برگرداندم جلال با بقیه بچه‌ها سفره شام را می‌انداختند بعد از شام بچه ها سرحال تر از همیشه دور هم جمع شده بودند انگار خستگی را نمی شناختند. حوالی ساعت ۱۲ بیرون چادر همهمه شد. _آقای پوردست کسی توی چادر نیست! _چطور ؟!!جلال کجاست؟! یکباره سر و کله علی‌محمد پیدا شد تیرش می زدی خونش در نمی آمد. ادامه_دارد ... ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ در ایتا @shohadaye_shiraz 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
💫کلامی از سردار شهید حاج منصور خادم صادق💫 🌾ای انسان ها بیاید، بشناسید دردهای اشتباه را، ارزیابی کنید و از پی درمان آنها بر بیاید. بچه هایتان را درست تربیت کنید. نگذارید بچه های شما از اول مزه گناه را بچشند که اگر چشیدند ترک گناه برای آنها مکافات است. نگذارید بچه های شما با آن وضع فجیع در سر چهارراه ها و خیابان ها و دنبال عیاشی ها باشند، از بچگی آنها را تربیت کنید، نظارت داشته باشید رهایشان نکنید... 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 مدیریت جهادی؛ راه نجات کشور و عبور از مشکلات است 🔻 شهید حاج قاسم سلیمانی راهکار رهایی کشور از مشکلات موجود را مدیریت جهادی و ایمان به خدا عنوان می‌کند. 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
✍ﻭﺻﻴﺘﻲ ﻗﺎﺑﻞ ﺗﺎﻣﻞ ﻳﻚ ﺷﻬﻴﺪ : " اگر دین اسلام با جهاد و به خون خفتن من زنده می ماند پس از خمپاره ها و ای رگبار مسلسل ها بر بدن من ببارید و بدنم را قطعه قطعه کنید که ما در سنگر مانده ایم و آماده ایم ... با شما مردم یک سخن دارم اگر دست از انقلاب و ولایت بردارید و یا بی تفاوت بمانید، شهدا روز محشر جلو شما را خواهند گرفت.... ابوالوردی 🌷 🌷🌹🌷🌹 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
اگه کسی بهت گفت چرا رای میدی؟ بگو نمیتونم اون دنیا توی این چشا نگاه کنم بگم پا گذاشتم روی خونی که واسه من دادی...! پای انقلاب هستیم 🌹 🌱🌷🌱🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
رد ترکش های پشت پیراهنش و صورتی که زمین خورده حرف ها دارد برای خودش....❤️ 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷 @golzarshohadashiraz
💝سخنش با تو! خوب دقت کنید به چه کسی رای می دهید .... 🌷شهید عبّاس جوشقانی حسین‌آبادی🌷 🍃🌹🍃🌹 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * (کوشا)* * * عصر دستور حرکت داده شد. گردان حضرت فاطمه و کمیل به طرف خط اول محور طلایی و مناطق که روز قبل در عملیات خیبر آزاد شده بود حرکت کرد. منطقه عملیاتی خیبر در شرق رودخانه دجله و داخل هورالهویزه واقع شده است . از شمال به العزیز و از جنوب به القرنه _طلاییه محدود می‌شود و منطقه از با دو نوع طبیعت متفاوت هور و خشکی. قسمت خشکی توسط دو محور بزرگ هورالهویزه در شهر و هور الحمار در غرب احاطه شده است.در داخل منطقه مزبور جزایر شمالی و جنوبی مجنون واقع است. آتش توپخانه روی منطقه بی سابقه بود و بوی دود و خاک به مشامم میخورد. خورشید که خوابید رسیدیم به خط اول جبهه . بعد از نماز مغرب و عشا فرمانده گردان ها و گروهانها دور چراغ نفتی سنگر تاکتیکی حلقه زده بودند. جلال نقشه منطقه عملیاتی را باز کرد. به من بدی چهار گوشه آن را سنگ گذاشت و از روی نقش منطقه طلاییه را تشریح کرد با انگشت مسیر حرکت گردانها را نشان داد. _گردان حضرت فاطمه از محور سمت چپ و گردان کمیل از محور سمت راست حرکت میکنه ، این مسیر را دور می زنید و وارد عمل میشید که حملات دشمن روی جزیره مجنون کم بشه. هدف ما گرفتن این منطقه هلالی شکل است ضمناً برای گرفتن اطلاعات چندتایی اسیر می‌خواهیم. زد روی شانه (شهید) عبدالرحیم روحانیان و یکی از بچه ها. _مسئول محور ها هم با گردان‌ها می‌آیند تا راهنمایی کنند. سوالی نیست؟! _جلال حمله که ایذایی نیست؟! _نه به هیچ وجه باید موضوع را تثبیت کنین! شب جمعه ۲۵ اسفند ماه ۱۳۶۲ بود. افراد گردان مثل ریسمان تحویل سرازیرشدن داخل کانال های پشت خاکریز دشمن . هوا سرد و استخوان سوز بود و کمی بوی نفت در هوا پیچیده بود . حوالی ساعت ۹ رمز عملیات را شنیدیم . _یا رسول الله ..یا رسول الله .. موفق باشید . احمد ربیعی فرمانده گردان حضرت فاطمه دستش را بلند کرد و با فریاد الله اکبر پیشروی را شروع کردیم. قلبم از هیجان به تپش افتاده بود و بچه‌ها با کوله قمقمه و اسلحه پشت سر هم می‌دویدند. ظرف چند دقیقه از خاکریز بالا آمدیم و توی تاریکی رفتیم به سمت دشمن. _کسی جا نمونه! _به پیش.... افراد گردان در عرض چند دقیقه داخل پایگاه شدند. _آماده ..میشن!.. کوبش پوتینها بر زمین و فریاد الله اکبر بچه‌ها عراقی‌ها را وحشت زده کرده بود. سربازان آشفته عراقی یا کشته شدند یا فرار کردند. فرمانده عراقی که گیج و منگ از سنگر بیرون آمده بود صدای دخیل الخمینی اش توی همه و گلوله ها بلند شد . ادامه_دارد ... ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ در ایتا @shohadaye_shiraz 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
*میهمانی لاله های زهرایی* با قرائت زیارت عاشورا *حجت الاسلام فاطمی امجد* : دارالرحمه_شیراز/قطعه شهدای گمنام : *پنجشنبه ۲۰ خرداد ۱۴۰۰ /از ساعت ۱۸/۳۰* ⬇️⬇️⬇️⬇️ *مراسم در و با رعایت فاصله گذاری اجتماعی و پروتکل های بهداشتی و با مجوز ستاد استانی کرونا برگزار می‌شود* 🔺🔹🔺🔹🔺 🔹🔹🔹🔹 پخش زنده با اینترنت رایگان از لینک: http://heyatonline.ir/heyat/120
💫یادی از سردار شهید حاج منصور خادم صادق💫 🌷با منصور براي شناسايي منطقه رفته بويم. ماه کامل پشت سر ما بود. با اين حال، منصور تمام قامت روي خاکريز ايستاد و شروع کرد به بررسي منطقه. من که ترس تمام بدنم را به لرزه انداخته بود گفتم: حاجي، جون خودت بيا پائين، تو چشم عراقي ها هستیم. مي زننمون ها! گفت: اگر قرار باشد ما اينجا شهيد بشیم، که شهيد مي شيم، اگر هم قرار نباشد در اين منطقه شهيد شويم، مطمئناً اتفاقي نمي افتد. حرف هاي منصور تمام نشده آتش عراقي ها به سمت ما شعله ور شد. با چشم خودم ديدم تيري از کنار گردن منصور رد شد، يک تير رسام هم قسمي از ريش ايشان را سوزاند. گفتم: ديدي گفتم! همان طور که به کارش ادامه می داد گفت: من هم همان حرف را مي زنم. اگر قرار است که اينجا شهيد شويم که راه فراري از آن نيست و اگر نه، هيچ اتفاقي نمي افتد. نترس! راوی احمد مهربان 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 دختر شهید سعیدمجیدی: چی‌شده مامان چرا لپش یخه؟ لپش خیلی یخه... (شهادت 13خرداد، سوریه، 2دختر و 1پسر) لایوم کیومک یا اباعبدالله س 🌱🌷🌱🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌷🍃 اسٺ سلام همۂ نوڪرها بہ شہِ ڪرب و بلا پادشہِ بے سرها و بگویید بہ ڪه مهمان دارد بہ فداے قدم تو مادرها 🌷 🌙 دلم کربلا می‌خواهد... 🍃🌹🍃🌹 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
آب‌وجاروکرده‌ام‌بازاین‌دل‌دیوانھ‌را♥️:) تانمردم‌ازغم‌چشم‌انتظارے . .دربزن🌦! . . السلام‌علیڪ‌یاخلیفة‌الله‌فےارضھ..✋🏻 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
💝سخنش با تو! در اسلام تماشاچی نداریم...همه مسلمانان باید به هر نحوی در صحنه نبرد بین حق و باطل شرکت کنند وگرنه خود باطلند... 🌷شهید احسان قاسمیه🌷 🌱🌷🌱🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * (کوشا)* * * هوا هنوز تاریک بود که خط دفاعی عراقی ها به سرعت صرف شد. _سنگرا رو پاکسازی کنین! دشمن در مرحله اول عملیات برای اولین بار از سلاح‌های شیمیایی استفاده کرده بود و نیروهایش به ماسک های ضد شیمیایی مجهز شده بودند ‌ هدف ایران از عملیات خیبر،انهدام نیروهای سپاه سوم عراق ، تامین جزایر مجنون شمالی و جنوبی ، و تصرف خشکی شرق دجله ،از طریق هور بود . دشمن هیچگاه تصور نمی کرد که عملیات در هور انجام شود و امکان استفاده از نیروهای زرهی برایش نبود . هوای سرد صبح می خورد توی صورتم که صدای فرمانده گردان را شنیدم. _استحکام سازی سنگرها را شروع کنید. سنگرها را تا جایی که می توانستیم مستحکم کردیم و آماده شدیم برای دفع پاتک دشمن. تازه شب شده بود که با صدای زوزه انفجار خمپاره و ناله ی بچه ها دلم لرزید. گرومپ گرومپ . باران توپ و خمپاره روی منطقه باریدن گرفت .همراه آتش توپخانه منور بود که توی آسمان جولان می گرفت و نقطه به نقطه منطقه آتش منفجر می شد. خاکریز سه متری که صبح با لودر ترمیم شده بود مثل برف و آفتاب تموز در حال آب شدن بود . گوشم از موج انفجار سوت می کشید . دور و برم از شدت گلوله های خمپاره گودال های سیاه قیفی شکل به وجود آمده بود. هوازی حوالی ساعت ۱۲ شب ، تازه سکوت نسبی برقرار شده بود که عراقی ها ،پاتک دوم را شروع کردند. زیر آتش پرحجم و بی‌وقفه دشمن ، تکاور های غول پیکر با لباس های پلنگی ،از گردان‌های الخیل کوهستانی ، یک بار مثل مور و ملخ ریختن توی منطقه. قلبم به شدت شروع کرد به تپیدن. _یا خدا یعنی بچه ها از پس اینهمه تکاور بر میان؟! تکاورها پیش آمدند اسلحه کوچکشان تیربار بود! بعضی‌ها هم خمپاره ۶۰ را مثل یک بچه دوماهه گرفته بودند زیر بغلشان ! یکی خمپاره میگرفت و دیگری با همان وضع شلیک میکرد . یعنی قبضه را زمین نمی گذاشتند. شلیک دوست و دشمن را تشخیص نمی‌دادیم.با دشمن قاطی شده بودیم و جنگ تن به تن در گرفته بود . زیر انعکاس شعله‌های آتش منطقه و نور منور ها ،تکاورها هاج و واج از هم متلاشی شدند و تعدادی به طرف میدان مین خودشان فرار کردند و آنجا کشته شدند!! حوالی ساعت ۵ صبح تکاورها قلع و قمع شدند . چند روز بعد باران تند و درشت جنوب روی خاکریز بی نفوذ منطقه باریدن گرفت .زمین خیس و گل آلود و چرب شد و پاها در گل فرو می رفت. عراقی‌ها که از پاتک چیزی نصیبشان نشده بود بین دو خط دفاعی با حفظ عمق تا سینه پمپاژ کردند . کم کم آب بالا آمد و داخل سنگر ها شد. ادامه_دارد ... ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ در ایتا @shohadaye_shiraz 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿