💫یادی از سردار شهید حاج منصور خادم صادق💫
🌷چند روزی از عملیات والفجر8 و آزاد سازی فاو می گذشت. با شهید حاج مجید سپاسی برای
شناسایی به سمت خط دشمن رفته بودیم. تا جایی رفتیم که عراقی ها را با چشم می دیدیم.
حاج مجید در حال نوشتن و کشیدن نقشه بود، که متوجه یک تانک عراقی شدیم که به سمت عراقی ها چرخید و شروع به زدن مواضع عراقی ها کرد. حاج مجید گفت برو به سمتش.
رفتیم. دیدم حاج منصور است که تانک را غنیمت گرفته و در حال شلیک به سمت خود عراقی هاست.
در ابتدای عملیات چون امکان انتقال ادوات زرهی به فاو نبود، حاج منصور با غنیمت گرفتن تانک های عراقی کار تخصصی اش را انجام می داد...
راوی حاج اکبرپاسیار
34
🌿🌷🌿🌷
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
#یااباعبدالله_ع❤️
پابوسے شاه عالمین مےخواهم
یڪ هرولہ بین الحرمین مےخواهم
گفتند #شب_آرزوسٺ حاجٺ بطلب
مردن وسط صحن #حسین مےخواهم
#شب_جمعه_همین_آرزومہ❣️
#ببینم_ضریح_حسین_روبرومہ😍
#شب_جمعہ🌙
#شب_زیارتے_ارباب❤️
🌱🌷🌱🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
دردهایی هست
کھ دارویش آمدن شماست ؛
جوابمان کردند نمیآیی ؟!😭
یاصاحبالعصرِوالزَّمان
#صبحتون_شهدایی
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
🌟 #چهـلہ_ولایــت_باشهـــدا🌟
✅ إِنَّهُ لَا إَِلَهَ إِلَّا هُوَ ، قَد أَعلَمَنِي إِن لَم أُبَلِّغ مَا أَنزَلَ إِلَیَّ ، فَما بَلَّغتُ رِسَالَتَهُ .
✅ همانا خدایی جز او (اللّه) نیست ؛ به راستی ، آگاهم کرد که اگر آنچه بر من (درباره علی) نازل نموده نرسانم ، رسالتش را ابلاغ نکردم .
------------
👈مبلغ غدیر باشید
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🚨اطلاعیه 🚨
مسابقه بزرگ کتاب خوانی از کتاب آرزوی فرمانده (خاطرات سردار شهید حاج منصور خادم صادق)👏👏👌
شرایط شرکت در مسابقه:
1- نسخه فیزیکی📚 کتاب در مراسم هفتگی میهمانی لاله های زهرایی/ عصرهای پنجشــبه در قطعه شهدای گمنام شیراز ارائه میشود
💢نسخه الکترونیکی نیز از طریق کانال کانال شهداي شيراز مي باشد ⏬⏬👇🔍👇
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
2- پس از مطالعه کتاب، با مراجعه به لینک زیر سوالات مسابقه را پاسخ دهید😇⬇️
https://survey.porsline.ir/s/MrCnKtV
3- مهلت ارسال پاسخنامه تا ۴ مرداد ماه 1400 می باشد.‼️‼️
4- به ۱۰ نفر از کسانی که پاسخ صحیح را ارسال کرده باشند، به قید قرعه جوایزی اهدا می شود 🤩🎁(جایزه نفرات برگزیده کارت هدیه به مبلغ ۱۰۰ هزارتومان می باشد که انشاالله به همت خیرین تعداد آن اضافه خواهد شد)🎊🎊
لطفا نشر بدهید....
⬇️⬇️⬇️⬇️
#هیئت_شهداےگمنام_شیــراز
Merge.pdf
10.95M
نسخه پی دی اف کتاب *با آرزوی فرمانده*
جهت مطالعه و شرکت در مسابقه
لینک سوالات⬇️
https://survey.porsline.ir/s/MrCnKtV
🔹🔹🔹🔹🔹
توجه: با اجازه نویسنده کتاب نسخه پی دی اف فقط در جهت مطالعه و شرکت در مسابقه می باشد و هرگونه کپی برداری و چاپ ممنوع میباشد
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #شهید_جلال_کوشا*
* #نویسنده_فاطمه_ملاحت(کوشا)*
* #قسمت_چهل_و_هشتم*
✅به روایت خلیل کوشا
حوالی ساعت ۹ شب زنگ تلفن خانه به صدا درآمد.
آن طرف خط جلال بود. صدای آرامش را بعد از ماه ها انتظار می شنیدم. احوالپرسی گرمی با هم کردیم.
_کی ان شاء الله می آیی جهرم؟
_حالا که کار داریم.
مکثی کرد و آرام گفت: خلیل!
_جانم!
_اگه این بار برنگشتم مطمئن با شهید شدم
یکبار توی دلم خالی شد. تا اومدم بهش بگم چرا این حرفها را میزنی گفت: وصیت نامه شخصی را برای شما نوشتم. یه نامه هم برای ابراهیم. با وصیت نامه عمومی ام را گذاشتم توی کوله پشتی ام . از همه برام حلالیت بطلبید.
_این حرفا چیه می زنی؟! انشالله خدا تورو سالهای سال زنده نگه داره.
با صدایی که بوی قاطعیت و توکل داشت گفت: چند سال پیش خواب شهید میثم کوشکی را دیدم ، بهم گفت بیا منتظرتم!
قلبم به شدت شروع کرد به زدن و افکار عجیب و دردناک چنان از ذهنم گذشت که درست حرف هایش را نمی شنیدم . آن شب یکی از دوستانم خانه ما مهمان بود بلند شد و اومد طرفم .
_خلیل چی شده مگه جلال چی میگفت!؟
_حرف از شهادت میزد!
_نگران نباش بچه ها توی جبهه از این خوابا زیاد میبینم انشالله سلامت برمیگرده!
🌿🌿🌿🌿
صدای آشنای ما سه عملیات از رادیو پخش شد. یاد حرفهای آن شب جلال افتادم و دلم لرزید. هر ساله یک پایم سپاه بود یک پایم پیش بچههای اطلاعات . جلیل ،حتی بنیاد شهید هم رفته بود. هیچ کدام جواب درستی نمی دادند. شبها به فکر جلال تا پاسی از شب بیدار می ماندم.
ظهر توی اتاق نماز میخواندم. سلام که دادم صدای زنگ خانه از جا پراندم. اثر سجاد بلند شدم رفتم دم در. دوستم بود. یکبار دلم ریخت.
_آخه این وقت روز چیکارم داره؟!
سلام کردم چشمانم را دوختم به لبانش. سرد و مغموم گفت: لباست را بپوش و بیا بریم.
عرق نشست بر چهار ستون بدنم .گفتم : خبری شده؟ کجا بریم؟!
_توی راه بهت میگم.
صدای جلال پیچید توی گوشم.
_اگه برنگشتم مطمئن با شهید شدم.
اشک در چشمانم حلقه زد و صدای گریه ام بلند شد. همسرم سراسیمه آمد توی اتاق.
_چی شده چرا گریه می کنی؟!
_جلال شهید شد !!
#ادامه_دارد ..
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
در ایتا
@shohadaye_shiraz
🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
✍ﻭﺻﻴﺖ ﺯﻳﺒﺎﻱ ﺷﻬﻴﺪ:
«بالاخره جنگ هم چیزی است که تمام می شود و لی بعد از جنگ هم ، جهاد هست و جبهه ادامه دارد و آنجایی که انسان وظیفة خداییش را انجام بدهد همانجا برایش جبهه است .»
#ﺳﺮﺩاﺭﺷﻬﻴﺪﺣﺎﺝ_ﻣﺤﻤﺪاﺑﺮاﻫﻴﻤﻲ
#ﺷﻬﺪاﻱاﺳﺘﺎﻥﻓﺎﺭﺱ
#ﺳﺎﻟﺮﻭﺯﺷﻬﺎﺩﺕ🌹
🍃🌹🍃🌹
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
💫یادی از سردار شهید حاج منصور خادم صادق💫
🌷سید محمد شعاعی دانشجو بود، تازه از مجروحیت برگشته بود، تک فرزند بود، خودش بود و
مادرش، برای همین مانع می شدیم به خط برود. اما آن شب جمعه اصرار و اصرار که من باید امشب در خط باشم، می گفت حاج منصور توی خط هست و میخواهم برای دعای کمیل برم پیش حاج منصور. می گفت دعای کمیل منصور فرق دارد، روضه خوانی اش فرق دارد، وقتی روضه می خواند، انگار خودش در کربلا بوده و دیده...
می گفت یک بار حاج منصور دم یازهرا گرفته بود،که چراغ سنگر خاموش شد و نوری دیگر آمد...آنقدر التماس کرد که حاج نبی،فرمانده لشکر راضی شدو گفت برو...رفت،اما بیست دقیقه نشد پیکر غرقه به خونش را آوردند...
راوی حاج مجید فائضی
35
🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
@shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌷همیشه می گفت، نکند جنگ تمام شود و ما جز خانواده شهدا نباشیم. اصلاً زشت است که خانواده ما یک شهید نداشته باشد. آنقدر چهره اش نور داشت که گاهی در نور چهره اش غرق می شدم. مدتی بود که می خواستم حرفی به خیرالله بزنم و چیزی از او بخواهم اما نمی توانستم. روزی با ماشین از یکی جاده های مرودشت عبور می کردیم، صحبت های ما از جنگ بود و شهدا. دل به دریا زدم و به خیرالله گفتم: «خیرالله می دانم که تو شهید می شوی، دوست دارم مرا نصیحتی کنی که همیشه از شما برایم یادگار بماند.»
خندید و گفت: «خدا از زبانت بشنود که من شهید شوم. اما نصیحت:
اول :نمازت راترک نکن، اگر نمازت را بخوانی خود به خود تمام اعمالت درست می شود
دوم: در انتخاب دوست خیلی دقت کن!»
آخرین روزهای جنگ بود، تیرماه سال 67 که در جزیره مجنون، پس از سال ها جهاد به آرزویش رسید...
#شهیدخیرالله_الطافی
#شهدای_فارس
👇
سمت: فرمانده گردان
شهادت: 4/4/1367 – جزیره مجنون
🌺🌷🌺🌷
ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ
🌱🌱🌷🌱🌱
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹میخ تابوت شهید مفقودالاثر، چادر مادرش را گرفت!
🌹🍀🌹شهید مجید صنعتی کوهپایه به دنیای مادی پشت کرد وشهادت رادر آغوش گرفت.
#از_شهدا_بیاموزیم ❣❣❣❣❣
🍃🌷🍃🌷
#ڪانال_شهدا
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🚨گزارش🚨
#مثل_شهدا
#پای_غصه_های_مردم
#به_نیابت_امام_زمان عج و #شهدا
#نذرظهورمنجی_موعود عج
🔹🌹🔹🌹
با توجه اینکه دو خانواده تحت پوشش خیریه ، فاقد کولر بودند و در این گرمای تابستان در وضعیتی نامناسب زندگی مي کردند ، به حمدالله در طرح خرید کولر ، به لطف حضرت زهرا (س) و همت خیرین تعداد دو عدد کولر به مبلغ ۵ میلیون و ۸۵۰ خریداری و در منزل این عزیزان نصب گردید
🔻🔻🔻🔻
انشاالله در ایام دهه کرامت، دعای خیر این خانواده ها خیرات اموات بانیان و سبب تعجیل در امر فرج مولایمان گردد
➖💢➖💢➖
#هییت_شهدای_گمنام_شیراز
#مرکز_نیکوکاری_شهدای_گمنام
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌟 #چهـلہ_ولایــت_باشهـــدا🌟
3⃣ 3️⃣ روز تـا عیدالله الاکبـــر، عیـد بـــزرگ غدیـــر باقــی مانده است...
✅ اَلا اِنَّهُ لا اَمیرَالْمُؤْمِنینَ غَیْرُ اَخى هذا، اَلا لاتَحِلُّ اِمْرَةُ الْمُؤْمِنینَ بَعْدى لِاَحَدٍ غَیْرِهِ.
✅ هان بدانیــد، هرگـز به جـز این برادرم (امام علی ع)، کســی نبایــد امیرالمؤمنیــن خوانده شــود، هشــدار که پس از من امارت مؤمنــان برای کســی جـــز او روا نباشــد .
📚فرازی از بخش سوم خطابه غدیر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
👈مبلغ غدیـــــر باشیـــد
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
نوروز ۶۶خبر دادن حاجی زخمی و تهران بستریه. رفتیم ملاقاتش.....
ترکش خمپاره ۶۰ بدنش را چاک چاک کرده بود. به خصوص ترکشی که زیر زبانش بود و تکلم را از او گرفته بود...😔
روی کاغذ نوشت؛ اصلاً نگران نباشید این هم از طرف خداوند است و من به این حال و درد افتخار می کنم که حال که شهید نشده ام حداقل این طور مجروح شده ام.
برای من یک قران و چند کتاب دیگر بیاورید!😳
بیست روز طول کشید تا ترکش را خارج کردند و تکلمش برگشت. با همان زبان بی زبانش، با قلم و کاغذ کل پرستار های بخش را تخت تاثیر قرار داده و به انها درس زندگی می اموخت....👌
#شهیدحاج_محمدباصری
#شهدای_فارس
#اﻳﺎﻡ ﺷﻬﺎﺩﺕ
🌿🌷🌿🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #شهید_جلال_کوشا*
* #نویسنده_فاطمه_ملاحت(کوشا)*
* #قسمت_چهل_و_نهم*
✅به روایت مادر شهید
شب خسته از کار روزانه ، کنار بخاری نشسته بودم که در خانه کوبیده شد . چادر به سر کشیدم و رفتم دم در . پسر همسایه بود .
_سلام حاج خانوم آقا جلال پشت تلفن هستند.
در خانه را بستم و با پسر همسایه رفتم . گوشی را که برداشتم صدای آرام و دلنشین جلال خستگی را از تنم بیرون کرد .
_ننه کجایی ؟! کی میایی؟!
گفت : دعامون کنید از همه برام حلالیت بطلبید و خداحافظی کرد.
چند روزی مانده بود به پایان سال . توی اتاق نزی من نشسته بودم که صدای زنگ خانه آمد . رفتم دم در . مادر یکی از بسیجی ها بود آمد توی خانه .
_حاج خانم از بچه ها خبری ندارین؟!
_جلال چند سال پیش تلفن زد اگر خبری شد به شما هم میگیم.
فردا صبح زن همسایه هام دنبال عروسم.
_پشت تلفن کارت دارن.
_کیه؟!
_نمیدونم فقط گفت بهتون بگم بیایین.
عروسم چادر سر انداخت و همراه زن همسایه رفت. چند دقیقه بعد آمد. حرف توی چشمانش جمع شده بود. پریشان در چهره اش باریک شدم. حالتش می گفت اتفاقی افتاده.
_کی بود ننه؟
_خواهرم.
_اتفاقی افتاده که گریه کردی؟!
تند اشک هایش را پاک کرد.
هیچی گریه نکردم !
رفت توی اتاق و چادر مشکی اش را سر کشید.
_یک سر میرم خونه خواهرم و برمیگردم.
🍃بعد از ظهر کنار سجاده گرد شده بودم توی خودم . تسبیح به دست برای سلامتی جلال دعا میکردم. به جای پردیسان ها دم کرده بود و دلم مثل سیر و سرکه می جوشید.
_خدایا بچم الان کجاست؟! داره چیکار میکنه؟!
یک مرتبه در خانه باز شد و خواهرم باحالی پریشان آمد توی حیاط. اشک پهنای صورتش را پوشانده بود. قلبم تیر کشید. عروسم دوید طرفش. در میان صدای گریه اسم جلال به گوشم خورد. چشمانم سیاهی رفت و افتادم روی سجاده و دیگر چیزی نفهمیدم.
#ادامه_دارد ..
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
در ایتا
@shohadaye_shiraz
🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹کاش هزاران بار شهید میشدیم
...
ﺻﺤﺒﺖ ﻫﺎﻱ ﺳﺮﺩاﺭ شهید حاج محمد باصری
اﺯ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻫﺎﻥ ﺳﭙﺎﻩ اﺳﺘﺎﻥ ﻓﺎﺭﺱ
#سالگرد_ﺷﻬﺎﺩﺕ🌹
🌱🌷🌱🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
💫یادی از سردار شهید حاج منصور خادم صادق💫
🌷عراقی ها پاتک سنگینی برای بازپس گیری فاو زده بودند، انبار مهمات منفجر شده بود و
اتش سنگینی روی خط بود.
بچه ها را سازماندهی کردم، دنبال منصور بودم. گفتند: توی سنگر خوابه!
با تعجب به سمت سنگر دویدم، دیدم درون سنگر بیهوش و بی حال افتاده است. بعد از مجروجیت سرش در خیبر گاهی این طور بی هوش می شد. چند بار به صورتش زدم،فايده نداشت. لبم را بردم كنار گوشش و گفتم: منصور، تو رو به ابوالفضل بلند شو،دشمن داره مياد،الان بهت نيازه!
ناگهان تمام قامت،محكم ايستاد،انگار نه انگار بي هوش بود. سريع رفتيم،با كمك منصور و بچه ها دشمن را عقب زديم. كار كه تمام شد، دوباره بي جان و بي حال افتاد...
راوي سردار احمد عبدالله ز اده
36
🌿🌷🌿🌷
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
⚠️گاهی فقط یک نگاه حرام
می تواند خیلی چیزها را از ما بگیرد ...
‼️مراقب چشمامون باشیم
چون مثل گوگل نیست
هر چی رو که نگاه کردیم
سابقه شو پاک کنیم ....
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۴ تیر ماه سالروز شهادت جوانی است که فرمانده قرارگاه نصرت بود. قرارگاهی که در طول دفاع مقدس وظیفه شناسایی مناطق عملیاتی از هورالعظیم تا جاده بغداد به بصره و همچنین شناساییهای برونمرزی در عراق، از جمله شهرهای نجف، کربلا و سامرا را بر عهده داشت و نقش مهمی در دفاع مقدس ایفا میکرد.
شهید علی هاشمی...
🍃🌹🍃🌹
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌱خنده هایت را باید،
معجزه ای دیگر خواند ...
زمانی که رخ می دهد،
🌸گلستان می کند دلِ پر آشوبم را ...
شهید صادق عدالت اکبرے💚
#صبحتون_شهدایی
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
🌟 #چهـلہ_ولایــت_باشهـــدا🌟
2⃣ 3⃣ روز تا عیدالله الاکبر، عید بزرگ غدیر باقی مانده است...
✅ اَوَّلُ النّاسِ صَلاةً وَ اَوَّلُ مَنْ عَبَدَ اللَّهَ مَعى.اَمَرْتُهُ عَنِ اللَّهِ اَنْ یَنامَ فى مَضْجَعى، فَفَعَلَ فادِیاً لى بِنَفْسِهِ.
✅ علی اولین نمازگزار و پرستش کننده ی همراه من است ، از جانب خدا به او دستور دادم تا (در شب هجرت) در بستر من بیارامد و او نیز فرمان برده، پذیرفت که جان خود را فدای من کند .
📚فرازی از بخش سوم خطابه شریف غدیر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
👈مبلغ غدیـــــر باشیـــد
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
در حال آموزش تجهیزات و ارتباطات مخابراتی به نیروهای جدید بودیم که حاج محمد فرمانده مخابرات آمد وگفت:
بگذارید یک ارتباط را هم من بگویم؟
گفتم :کدام ارتباط؟🤔
با خنده زیبایش گفت : ارتباط با خدا!✅
گفت اگر واجباتتان را انجام دادید، نمازتان را سروقت خواندید، محرمات را ترک کردید در عملیات ها پیروزید وگرنه بیسیم و ارتباطات و … اﻟﻜﻴﻪ ... دل خوشکه!👌
#شهید حاج محمد ابراهیمی
#ﺷﻬﺪاﻱ_ﻓﺎﺭﺱ
#ایام_شهادت
🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #شهید_جلال_کوشا*
* #نویسنده_فاطمه_ملاحت(کوشا)*
* #قسمت_پنجاهم*
✅به روایت خواهر شهید
برای خداحافظی آمده بود . سر و صورتش را صفایی داده با همان اورکت خاکی رنگ همیشگی ، آرام کنار در حیاط ایستاده بود. او را بغل گرفتم و سر و صورتش را غرق بوسه کردم اشک در چشمانم حلقه زد تند اشک هایم را پاک کردم و لبخندی زدم و گفتم : دوباره میخوای بری؟!
به چشمانم خیره شد.
_از کجا فهمیدی؟!
_از سر و وضعت پیداست !چند روزی بیشتر پیش ما میموندی!
دوباره در آغوش کشیدمش و بوسیدم. دلشوره عجیبی در دلم چنگ انداخته بود . دست و پایم سرد شد و نتوانستم جلوی اشک هایم را بگیرم. توی چشمانم نگاه کرد.
_خداحافظ!!
از کنار درخت نارنج رد شد و رفت. اندوهگین کنار در حیاط نشستم . گریه امانم نمی داد. برگشت.
_داری گریه می کنی؟!
اشک هایم را پاک کردم.
_نه !!
لبخندی زد و گفت ذ دیگه گریه نکن!
تارفت باز چشمهایم خیس شد. برگشت زرد روی شانه ام.
_بازم که داری گریه می کنی؟! من رفتم تو هم دیگه گریه نکن.
دلم را تسکین دادم و گفتم : خدایا راضیم به رضای تو . و مات و مبهوت به رفتنش چشم دوختم.
🌿🌿 شب وحشتی بر دلم چیره شد چادر سر انداختم و رفتم خانه خلیل. خلیل سر حوض حیاط داشت وضو می گرفت.
_خلیل از جلال خبری نشد دلم شور میزنه.
آهی کشید
_نه !
به هوای بچهها برگشتم خانه. تمام شب را به جلال فکر میکردم آخرین باری که از کنار درخت نارنج رد شد و رفت از جلوی چشمم کنار نمی رفت.
صبح خود را با کارهای خانه سرگرم کردن یک مرتبه از خیابان صدایی شنیدم. اطلاعیه می خواندند.
«فردا صبح پیکر شهدای عملیات بدر را تشییع می گردد »
سراسیمه چادر به سر کشیدم و رفتم خانه ابراهیم.در که باز شد با قدم های لرزان داخل حیاط شدم. ابراهیم جلوی در حیاط ایستاده بود .بغض گلویم را می فشرد .ابراهیم مرا در آغوش گرفت.
_آروم باش ما شهیدمان را در راه خدا دادیم.
🌿🌿
می خواستم برای آخرین بار ببینمش. گریان رفتم طرف قبرش. یک مرتبه لحظه خدافظی اش در ذهنم تداعی شد.
_دیگه گریه نکن.
صورتش مثل ماه شب چهارده می درخشید و لبخند به لب آرام خوابیده بود. زبانم بند آمد و نمی دانستم چه بگویم. لبخند زیبایش بامن حرف ها داشت.«خواهرم به آرزویم رسیدم»
آری او به آرزویش رسید. آرزویی که بخاطرش زحمت ها کشیده بود»
#ادامه_دارد ..
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
در ایتا
@shohadaye_shiraz
🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿