eitaa logo
گلزار شهدا
5.7هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
2.5هزار ویدیو
50 فایل
〖بِسم ربّ شھدا🌿〗 •گلزار شهدا •شیراز "اگر شهیدانهـ زندگـے کنی شهادت خودش پیدایت مـےڪند..." _ڪپے؟! +حلالت‌‌همسنگر،ولے‌‌باحــفظ‌ آیدی و لوگو✌🏻 ارتباط با ما🔰 @Shohada_shiraz
مشاهده در ایتا
دانلود
✨زهرایے ها شهید مے شوند! این را من نمیگویم نگاه کن نگاهشان، حتے لبخندشان هم ، عطر یاس دارد...🌼 ✨رمز پرواز یا زهراست... 🕊️ 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
*🔻خودت بخور تا در آن دنیا جوابگو باشی!* 🔸خاطره‌ای از سردار شهید "مهدی باکری" 🔹یک روز گرم تابستان، شهید باکری (فرمانده دلاور لشکر ۳۱ عاشورا) از محور به قرارگاه بازگشت. یکی از بچه ها که تشنگی مفرط او را دید، یک کمپوت گیلاس خنک برای ایشان باز کرد، مهدی قدری آن را در دست گرفت و به نزدیک دهان برد، که ناگهان چهره اش تغییر کرد و پرسید: امروز به بچه های بسیجی هم کمپوت داده اید؟ 🔹جواب دادند: نه، جزء جیره امروز نبوده. مهدی با ناراحتی پرسید: پس چرا این کمپوت را برای من باز کردید؟ گفتند: دیدیم شما خیلی خسته و تشنه اید و گفتیم کی بخورد بهتر از شما! 🔹مهدی این حرف ها را شنید، با خشم پاسخ داد: از من بهتر، بچه های بسیجی اند که بی هیچ چشمداشتی می جنگند و جان می دهند. به او گفتند: حالا باز کرده ایم، بخورید و به خودتان این قدر سخت نگیرید. مهدی با صدای گرفته ای به آن برادر پاسخ داد: خودت بخور تا در آن دنیا جوابگو باشی *🦋--🍃─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─🍃-🦋* http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * . خاطرات مکتوب شهید موهایم را اصلاح کردم دوش هم گرفتم .با حاج مهدی زارع آمدم مقر تاکتیکی ساعت هفت و نیم شب حمام داغ زمستان هم می چسبد علی الخصوص که بعد از یک جلسه چند ساعته باشد .کلاس هم برای بررسی وضعیت گردان ها و گروه آنها و همینطور زمان عملیات بود فرمانده لشکر و فرمانده گروهانها هم حضور داشتند جلسه خیلی مهمی بود .خلاصه آمدیم مقر رفتم داخل سنگر. هنوز جلسه غواصها تمام نشده بود من هم باید بر میگشتم مقر گردان خودمان تا آماده شوم برای فردا .در واقع برای فردا شب که شب موعود بود دو گروهان غواص داشتیم به فرماندهی موسی و روستا که در جلسه بودن و سخت مشغول بررسی نقشه عملیات فرمانده لشکر هم بود فرمانده محورهم بود تخریب و اطلاعات عملیات هم نشسته بودند سرشان پایین بود سینه ام را صاف کردم به قصد متوجه شدن آنها گفتم یا الله خسته نباشید صورتشان تاخته بود و نوری هر یک سلام و تعارفی کردند لحظاتی بعد موسی برادرم از میان جمع بلند شد و طرف من آمد دکمه جیبش را باز کرد کارت شناسایی و مقداری پول داشت که به من، داد نگاهمان به هم گره خورد و برای لحظاتی تصویر موسی در نگاهم مات شد که به هم خورد خودم را در آغوش موسی به جلسه برگشت اما طاقت نیاوردم. باردیگر صدایش کردم این بار من بودم که او را در آغوش گرفتم به هرحال عملیات بود و احتمال داشت.. از بالای شانه های موسی چشمم به فرمانده لشکر افتاد که با سینه دستش قطرات اشک را از روی کالک کنار میزند یکی از بچه‌ها صدایش را بلند کرد. _سلامتی رزمندگان اسلام صلوات . من هم اگر چه در دلم بود بچه ها را یکی یکی در بغل بگیرم و وداع کنم اما به خاطر حاج نبی خداحافظی کردم و شهر قصر را به مقصد مقر گردان پشت سر گذاشتم برمیگردم . سیاهی شب متراکم است فکر می کنم به گریه های موسی و اشک های حاجی نبی عجب آسمان پر ستاره ای است 🌹🌹🌹🌹 یواش یواش آماده می شدیم برای عملیات و وسایل و لوازم هم یکی پس از دیگری آماده می شد . نیروها آموزش لازم را دیده بودند تدارکات کارهای خود را انجام داده بود ادوات پیش بینی لازم کرده بود تخریب و وسایل و مواد منفجره تهیه دیده بود شناسایی کار خود را کرده بود و بالاخره همه واحدها و وظیفه خود را انجام داده بودند حالا نوبت فرمانده گردان ها بود که بروند و معبر های خود را ببینند گروه پیام زدند که مقرر شهید کرامت یعنی منطقه خیبر باشید .ما حالا اهوازی نماز مغرب و عشا را در پایگاه شهید دستغیب اهواز خواندیم شام هم مهمان برادر مهدی زارع بودیم فرمانده گردان امام حسین که شیرینی ماشین پیکانی باشد که برنده شده اند. ادامه دارد .... ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
⚘﷽⚘ پنجشنبه است... وباردیگر مزار شهدا دل ها را به سوی خود می کشاند... دل هایی که این مکان راخلوتگاه خویش قرارداده اند و یکدل سیر دلتنگی را بر مزارشان می بارند... 💔 🍃🌹🍃🌹 👇👇 اﮔﺮ ﺩﻟﺖ ﺗﻨﮓ ﺷﻬﺪا و ﻣﺰاﺭ ﺷﻬﺪاﺳﺖ .... آماده زیارت بشو.... دلت را روانه گلزار بکن... 🚨 تا دقایقی دیگر آنلاین بشوید.... پخش مستقیم از گلزار شهدای شیراز ⬇️⬇️ http://heyatonline.ir/heyat/120
💫یادی از طلبه شهید حبیب روزی طلب 💫 🌷مادر می‌گفت وقتی سر به دنیا آمدن حبیب درد می کشیدم، به حضرت فاطمه(س) متوسل شدم که من کسی را ندارم، تو به فریادم برس و درد را بر من کم کن. ناگهان نور سبزی وارد اتاق شد و سه طاق‌نمای وسط اتاق را روشن کرد. وقتی حبیب به دنیا آمد، ماما گفت خانم پسرت نقاب داره! گفتم نقاب چیه؟ گفت: نقاب پوستی هست که امام و پیغمبرها وقت به‌دنیا آمدن روی صورت داشتند، اجازه می‌دهید این را برای خودم ببرم! گفتم: اشکال نداره! پوست را از روی صورت نوزاد برداشت. نقاب سالم درآمد. تا نقاب را برداشت، نوزاد شروع به گریه کرد.‌گفت: حواست به این پسر باشد، پسر مؤمنی می‌شود! راوی خواهر شهید 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🚨نتایج مسابقه سردار زهرایی🚨 🔹'زندگینامه شهید محمد اسلامی نسب🔹 🔻🔻🔻🔻🔻🔻 🔰 ⬇️ ۱.نادعلی همتی دالینی از شیراز ۲.مهدی شوقیان از اباده ۳‌ . مهدی خادمی پوراز اصفهان ۴. مریم گودرزی از تهران ۵. لیلی امانی نژاد از بهشهر ۶. قربان میرزائی از اسلامشهر ۷. علی غلامی از ملایر ۸. انسیه جعفری از خراسان رضوی ۹. راضیه آقایی از شیراز ۱۰ . الهام فداکار از شیراز ۱۱.صدیقه کوچکی از فسا ۱۲.یاسین عبداللهی از ایلام 🔹🔹🔹🔹 🔰 حدیث شبان از شیراز 🔰 حسین مقتدری از شیراز 💢💢💢💢 🔅برندگان مسابقه جهت اهدای جوایز به ادمین کانال پیام دهند🔅 🔹🔸🔹🔸🔹 انشاالله به لطف شهدا بخصوص شهید حضرت زهرایی شهید اسلامی نسب، خداوند نظر رحمت خودش را شامل همه ما بنماید و عاقبت ما را مثل شهدا نماید 🔹🔹🔹🔹🔹 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
❤️ 🌿ڪربَلایـے شـدنِ مـا♡ 🌷بہ همین سادگـے اسٺ♡ 🌿دسـٺ بَر سینـہ گذاریـم♡ 🌷و بگوییـم ، حُسیـْـن♡ تا 🏴 ❤️ 🌙 😭😭 🏴🏴🏴🏴 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🚨یک حرف حساب 🚨 این روزها خیلی ها دوست داشتند راهی سفر کربلا می‌شدند و حتی هزینه سفر هم آماده کرده بودند اما متأسفانه قسمت و تقدیر نبوده لذا مبلغی را به نیت امام حسین ع در نظر گرفته ایم چه بهتر که در راه خودش خرج شود ⭕️💢⭕️ و یا میشه مثل خیلی از شیعیان عراقی این روزها همه زندگیمون خرج امام حسین ع کنیم.... 🔻🔻🔻🔻🔻 👈کمک کنید موکب های اربعین بنام شهدا پر رونق بشود 👇👇👇👇 شماره کارت جهت در برپایی موکب اربعین به نیابت امام زمان عج و شهدا: 5859831020197330 بانک تجارت. بنام محمد پولادی 🔹🔹🔹🔹🔹 🏴🏴🏴🏴 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌞صبحم شروع می شود اقا به نامتان روزی من همه جا ذکر نامتان✨ 🌤️صبح الطلوع سلام علی یا بن الحسن من دلخوشم به جواب سلامتان..!💔 السلام علیک یا ابا صالح المهدی اللهم عجل لولیک الفرجهم🌸 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
🔰مطبش ملجا و پناه بیماران نیازمند بود. تمامی بیماران نیازمندی که توان پرداخت حق ویزیت نداشتند را بی دریغ مداوا می کرد. حتی هزینه سفر کربلای افراد نیازمند را متقبل می شد و این کار نیک از او به خوبی به یادگار مانده است و من همیشه به این فکر می کردم که با این همه بخشش و کمک کردن، چطور است که همچنان زندگیمان پر برکت است؟ 🔰- علی همیشه برایم تعریف می کرد که: در مطبم علاوه بر بیمارانی که برای ویزیت می آیند، مراجعه کنندگان دیگری هم دارم که در زمینه های مختلف مثل ازدواج، طلاق، تحصیل و ... برای کمک خواستن و مشاوره می آیند. علی در واقع معتمد مردم بود و این موضوع بعد از شهادتش بیشتر برای ما نمایان شد. 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb یادشهدازنده شـود
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * . خاطرات مکتوب شهید رفتن به رستوران و حسابی پذیرایی شدیم حاج مهدی که میزبان بود من و حاج مسعود فتوت و جعفر عالی کار و منوچهر رنجبر و سید ماندنی سیدی هم به عنوان مهمان. یعنی تقریبا همه ما فرمانده گردان های لشکر ۱۹ فجر. بعد از شام حرکت کردیم به طرف جزایر مجنون. رفتم سراغ بچه‌های اطلاعات شناسایی هماهنگی‌های لازم شد. قرار شد برویم جلو برای شناسایی. مرتضی روزیطلب و ناصر هم همراه ما شدند البته با یک کانو ما هم با قایق موتوری بودیم. کانو یک نوع قایق پارویی دو نفره است که بیشتر برای شناسایی استفاده می شود. اول کار چند کیلومتر را با قایق روشن رفتیم،البته با بستن کانو قایق موتوری.بالاخره مجبور شدیم قایق را خاموش کنیم پاروها را به آب زدیم .قایق موتوری از رای بیشه های نی و چولان سنگین سنگین به حرکت درآمد. تازه نفس که بودیم قدرتمان خوب بود ولی رفته رفته توانمان تحلیل رفت. مرتضی و ناصر در کانو بودند که با سرعت حرکت میکرد. کانال بر آب سر می خورد و در دل شب فرو می رفت از آنها عقب افتادیم و برای اینکه  بلدچی هایمان را گم نکنیم پاروها را محکمتر به آب می زدیم. یکی از بچه‌های شناسایی هم با ما بود که پارو  نمیزد چون سکلانی بود یعنی قایقران مخلص.معلوم نبود که چند سال نخوابیده است اما همین که متوجه می شدیم کسی از عقب قایق بالا می‌آید میفهمیدیم که سکلانی است.چون مرتب چرت می زد و پلک هایش که سنگین می‌شد در آب سرنگون می شد. نسیم خنکی که به سردی می زد می وزید و صدای جیرجیرکها امانش را بریده بود و بعد از یک ساعت و نیم پارو زدن به محل مأموریت رسیدیم. با دشمن فاصله ای نداشتیم کافی بود دیر می‌رسیدیم یا اینکه مانوری در هوا به پرواز در می آمد آن وقت بود که قایق ما را با آنهایی که حالا کمتر هم شده بودند ، می دوختند.اما سایه شب سنگین بود و صداهای مبهم شب خاطر دشمن را آشفته کرده است. موقعیت را بررسی کردیم و به سرعت برگشتیم دو ساعت بی خوابی و پارو زدن امانمان را بریده بود. رادیو یک ساعت رفته بودیم ۴ ساعت طول کشید تا برگشتیم. خلاصه شبی فراموش نشدنی بود وقتی از دشمن دور شدیم ما می‌توانستیم قایق را روشن کنیم،سکلانی سکان را به دست گرفت و ما شش نفر ولو شدیم کف قایق! خوبی کار این بود که شام را محکم خورده بودیم اگر نه نایی برای پارو زدن و برگشتن برای ما نمی ماند. ما حالا یک قایق بودیم آن هم توجیه !!شب عملیات چهل قایق می‌افتادند در این مسیر سخت چطور حرکت کنند که اصل غافلگیری هم رعایت کرده باشند و دشمن متوجه نشود؟! مسیری که دو طرفش دشمن روی خشکی است آن وقت ما روی آبیم اگر دشمن متوجه بشود چه؟! اگر بچه ها احتیاط نکند چی؟! همه اینها فکر و خیالات ای بود که در ذهن من می‌گذشت و شاید در ذهن همه همراهان اما باید به خدا توکل می کردیم و دل به او می‌دادیم.« تا تو را نوح است کشتیبان ز طوفان غم مخور» صدای ممتدی که در گوش ما بود قطع شد. قایق موتوری خاموش شده بود و آرام آرام خود را به ساحل نزدیک می‌کرد. «توکلت علی الحی الذی لایموت» سحر از راه رسیده بود. پشت پلک هایم پر بود از شب ، از شناسایی، از توکل ، از آرنج تا نوک انگشتانم که به سردی می زد. ادامه دارد .... ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿