eitaa logo
گلزار شهدا
5.7هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
2.5هزار ویدیو
50 فایل
〖بِسم ربّ شھدا🌿〗 •گلزار شهدا •شیراز "اگر شهیدانهـ زندگـے کنی شهادت خودش پیدایت مـےڪند..." _ڪپے؟! +حلالت‌‌همسنگر،ولے‌‌باحــفظ‌ آیدی و لوگو✌🏻 ارتباط با ما🔰 @Shohada_shiraz
مشاهده در ایتا
دانلود
1_1102359705.mp3
32.39M
🎙 کتاب صوتی «دریچه ای رو به ایمان» مادرانه های شهید مدافع حرم ایمان خزاعی نژاد 🎙گوینده : مهدی رضاییان فرد 📻فصل اول :خانه هایی از جنس محبت ⏱مدت زمان: 22:27 💠کانال شهید مدافع حرم کربلایی ایمان خزاعی نژاد : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 در واتساپ: https://chat.whatsapp.com/BWYt9AXokIyI7n5VyrsVDG دارد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 | 🔻امام خامنه ای:هر شهیدی یک نماد است،مفهوم شهادت این است که بهترین حسابگری را دارد. 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
💫یادی از شهیدآیت الله سید عبدالحسین دستغیب 💫 🌷زمستان سال 41 بود. بهمن ماه از نيمه گذشته بود، اما هنوز يك قطره باران هم بر شيراز نباريده بود. طبق معمول شب هاي جمعه به مسجد جامع و دعاي كميل آقاي دستغيب رفته بودم. دعا كه تمام شد. آسيد عبدالحسين همان طور كه روي منبر بودند، با همان صورت خيس اشك فرمودند: بمانيد، مي خواهم دعاي باران بخوانم! با همان سوزي كه دعاي كميل را خوانده بود شروع به خواندن دعاي باران كردند. از مسجد كه بيرون آمدم به سمت خانه مي رفتم كه ديدم آسمان شب دارد با ابرها پوشيده مي شود، آن شب به نيمه نرسيده، ‌باران رحمت الهي بر سر شهر و مردم شيراز به نفس گرم آسيد عبدالحسين دستغيب باريدن گرفت و تا دو روز بند نيامد. شب جمعه بعد كه رفتم،‌ديدم جمعيت بيشتري از مردم در شبستان جمع شده اند آسيد عبدالحسين بعد از دعاي كميل،‌چند دقيقه اي در مورد وضع اسف بار كشور صحبت كردند و باز دست به آسمان كشيدند و دعاي باران خواندند. آن شب هم باران باريد. تا چند هفته اين دعاي باران خواندن آقا ادامه داشت و هر هفته به دعاي ايشان باران بر شهر شيراز مي باريد... 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🔰 | 🔶️عملیات بیت المقدس تازه تمام شده بود که خبر رسید اسرائیل به جنوب لبنان حمله کرده است. از طرف سپاه چندین نفر را انتخاب کردند که برای ایجاد یک قرارگاه به لبنان اعزام شوند ، من هم یکی از آن انتخاب شده ها بودم. 🔸️وقتی برادرم حسن فهمید، بهم گفت: نکنه فکر کنی چون برای جنگ با اسرائیل انتخاب شدی، کسی هستی و مهم شدی... نکنه غرور بگیردت ،اینم بدون که با نیروهای بسیجی هیچ فرقی نداری. اونجا هم که رفتی برای خدا کار کن و مراقب باش خودت رو گم نکنی... 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🕊 | 🔻حوالی میدان خراسان از داخل پیاده رو با سرعت در حال حرکت بودیم. یکباره ابراهیم سرعتش را کم کرد. برگشتم عقب و گفتم: چی شد، مگه عجله نداشتی؟! 🍀 همین طور که آرام حرکت می کرد، به جلوی من اشاره کرد و گفت: یه خورده یواش تر ، بریم تا از این آقا جلو نزنیم من برگشتم به سمتی که ابراهیم اشاره کرد. 👤 یک نفر کمی جلوتر از ما در حال حرکت بود که به خاطر معلولیت، پایش را روی زمین می کشید و آرام را می رفت. ➖ ابراهیم گفت: اگر ما تند از کنار او رد شویم، دلش می سوزد که نمی تواند مثل ما راه برود. کمی آهسته برویم تا او ناراحت نشود. ️◽️گفتم: ابراهیم جون، ما کار داریم، این حرفا چیه؟ بیا سریع بریم. اصلا بیا از این کوچه بریم که از جلوی این معلول رد نشیم. 💗 آنچنان قلب رئوف و مهربانی داشت که به ریزترین مسائل توجه می کرد. او در حالی که عجله داشت، اما راضی نشد حتی دل یک معلول را برنجاند! 🍃🌷🍃🌷 ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
(ﻋﺞ ) و 🌷🌹🌷🌹 حضـرت رسـول (ص) : قـرض بگــیرید و قربانی کنیــد ؛ زیرا آن قرضی است ادا شدنى اســت ( این‌ قرض را خـداوند سبحــان ادا مى ‌کند)  🌷🏴🌹🏴🌷 ﻃﺒﻖ ﻗﺮاﺭ ﻣﺎﻫﺎﻧﻪ, به عنایـت حضـرت زهــرا (س) ، و ذبــح گوسفــند، جهت رفــع بلا و بیمارے و ﺗﻌﺠﻴــﻞ ﺩﺭ منجے موعــود، در روزاول ماه جمادی الاول (روز‌ دوشنبه ۱۵ آذر ماه) ﺗﻮﺳــﻄ ﺧﺎﺩﻣﻴﻦ شهــدا انجام مےپذیرد. ✋✋ شمــا هم مےتوانید در این امر خــیر سهیم باشیـــد 👇◾️👇 ﺷﻤــﺎﺭﻩ ﻛﺎﺭﺕ ﺟــﻬﺖ ﻭاﺭﻳﺰ ﻛﻤــﻚ ﻫﺎ: ۶۳۶۲۱۴۱۱۱۸۰۵۹۰۷۱ بانك آينده بــنام محمد پولادي 🔺▫️🔺▫️ *هییت شهداے گمنام شـــیراز* مرکز نیکوکاری شهدای گمنام شیراز 🌹🌷🌹🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
❤️دلم تنگ است و حالم را فقط پاییز مےفهمد...💔🍂 منم آن شاخہ‌ے خشکے ڪہ از دورے پریشان است!🥀 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
تقریبا سال پنجاه و شش بود وشهید فرهاد شاهچراغی فقط پانزده سال سن داشت. به خاطر فعالیت های انقلابی بارها قصد بازداشت وی را داشتند به همین دلیل یک بار که درتعقیب وی بودند و او درفرار بود به زمین خورد به صورتی که نتوانست از جایش بلند شود سرباز ها نزدیک تر می شدند و او کاری از دستش بر نمی آمد . تااین که در آن شرایط و با خلوص دلی که داشت شروع کرد به خواندن آیه ی شریفه ی (وجعلنا من بین ایدیهم سد و من خلفهم سدا فآغشیناهم فهم لا یبصرون). خلاصه سرباز ها بهش رسیدند اما انگار که او را ندیدند به طوری که یکی از سرباز ها با پوتین روی دستان فرهاد ایستاده بود بدون آن که بداند و دیگری روی کمر فرهاد ایستاد بود بدون آنکه متوجه شود ویا فرهاد را ببیندو... همه در جستجوی او بودند اما هیچ کدام او را نیافتند در حالی که او درست همان جا بود. بعد از نیم ساعت جستجو وقتی دیگر مطمئن می شوند که فرهاد آنجا نیست ازجستجو صرف نظر کرده و می روند . فرهاد هم  سالم و سلامت بلند می شود و به خانه می رود... فرهاد شاهچراغی 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
کتاب صوتی دریچه ای رو به ایمان'قسمت پنجم.mp3
37.17M
🎙 کتاب صوتی «دریچه ای رو به ایمان» مادرانه های شهید مدافع حرم ایمان خزاعی نژاد 🎙گوینده : مهدی رضاییان فرد 📻فصل اول :خانه هایی از جنس محبت ⏱مدت زمان: 25:46 💠کانال شهید مدافع حرم کربلایی ایمان خزاعی نژاد 🍃🌷🍃🌷 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 | 🔻شهید مرتضی عبدالهی: من از حضرت زهرا(س) خجالت میکشم که روی قبرم سنگ بذارید،من دوست دارم روی قبرم خاک باشه! وقتی که شهید شد،خیلی از مستمندان آمدندگفتند این شهید ما رو پشتیبانی میکرد. آتش به اختیار یعنی چه؟! غم مردم به دل خوردن یعنی چه؟! یعنی کسی که استاده پای درد مردم،مثل شهدا... 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💫یادی از شهیدآیت الله سید عبدالحسین دستغیب 💫 🌷سر صبح درب خانه را می زدند، درب را باز کردم، خانمی بود که صورت خود را پوشانده بود. گفت: منزل دستغیب؟ گفتم: بفرمائید؟ گفت: به آقا بگوئید، خانم سیدی هستم، به هزارتومان پول احتیاج پیدا کردم. آبرو دارم، نمی خواستم جای دیگری بروم که آبرویم ریخته شود! گفتم: آقا شما را می شناسن؟ گفت: نه من آقا را می شناسم، نه ایشان من را، پرسو و جو کردم خانه شما را پیدا کردم. بالا به سمت اتاق آقا رفتم. در زدم و با اجازه وارد شدم. آقا پشت میزش روی زمین نشسته بود و سرش پائین بود، مقداری پول هم روی میز بود. تا گفتم آقا... نگذاشت حرفم را ادامه بدهم، گفتند: بردار و برو، چیزی هم نگو! پول را برداشتم و به سمت پائین رفتم. پول ها را شمردم، دیدم ده تا صد تومانی است، به همان مقدار که آن خانم نیاز داشت! منبع مجله زن روز شماره 895 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌹|شهید یوسف کلاهدوز ▫️مشغول کار شده بودم و حواسم به حامد نبود. یه باره از روی صندلی افتاد و سرش شکست. سریع بردمش بیمارستان و سرش رو پانسمان کردم. منتظر بودم یوسف بیاد و با ناراحتی بگه چرا سهل‌انگاری کردی؟ چرا حواست نبود؟ وقتی اومد مثل همیشه سراغ حامد رو گرفت. گفتم: خوابیده. بعد شروع کردم آروم آروم جریان رو براش توضیح دادن. فقط گوش داد. آروم آروم چشم‌هاش خیش شد و لبش رو گاز گرفت. بعد گفت تقصیر منه که این قدر تو رو با حامد تنها می‌ذارم. منو ببخش. من که اصلاً تصورِ همچنین برخوردی رو نداشتم. از خجالت خیسِ عرق شدم. ❣❣❣❣❣ 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb