🚨 *مراسم میهمانی لاله های زهرایی*
گرامیداشت شهید بی سر حاج شیر علی سلطانی
🎙 #بامداحی برادر *کربلایی علیرضازاهدی* 💢
#مکان : *◀️دارالرحمه_شیراز/قطعه شهدای گمنام*
#زمان : ◀️ *پنجشنبه ۴ فروردین / از ساعت ۱۸*
⬇️⬇️⬇️⬇️
🚨👈 *مراسم طبق دستورالعمل ستاد استانی کرونادر #فضای_باز و با رعایت فاصله گذاری اجتماعی و پروتکل های بهداشتی برگزار میشود*
🔺🔺🔺🔺🔺
#هییت_شهدای_گمنام_شیراز
🔹🔹🔹🔹
پخش زنده با اینترنت رایگان از لینک:
http://heyatonline.ir/heyat/120
🔺🔺🔺🔺🔺
لطفا *مبلغ مجلس شهدا باشید*
🍃در پس همه ی این صبحها ⛅
یک نگاه شما😍
برایمان کافیست
که تمام صبحهایمان
" بخیر" شود...✨
#صبح_و_عاقبتمون_شهدایی
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
#سیره_شهدا
🔹قدرت فرماندهی عجیبی داشت. گاه می شد برای هزار نفر از رزمندگان سخنرانی می کرد و تمام مدت آنها را به تزکیه نفس و خودسازی تشویق می کرد.
🔹هر صبح که بلند می شد با تک تک نیروهایش مصافحه می کرد و آنها را در آغوش می کشید.
بعد شروع می کرد به تمیز و مرتب کردن سنگر رزمنده ها، بچه که نمی توانستند جلو او را بگیرند به کمکش می رفتند تا این کار را سریع تر انجام دهد. بعد با فراق بال می نشست مشکلات رزمنده ها را می شنید و حل می کرد.
🔹 اگر رزمنده ای چیزی احتیاج داشت بدون اینکه به کسی فرمان یا دستوری بدهد، خودش می رفت و آن را برای او می آورد. آنقدر برای بچه ها زیارت عاشورا خوانده بود که اکثر نیروهایش می توانستند آن را از حفظ بخوانند.
🌷🌱🌷
#شهید غلامرضا سلطانی
#شهدای_فارس
شهادت: 61/1/2- شوش، عملیات فتح المبین
🌱🌹🌱🌹
#ڪانال_شهدا
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #براساس_زندگینامه_شهید_حجت الله آذرپیکان*
* #نویسنده_منوچهر_ذوقی*
* #قسمت_سی_سوم*.
سیما صدای دخترش سارا را که جلوی در خانه با عمه اش سلام و احوال پرسی کرد شنید و از پنجره به حیاط نگاه کرد. با عجله چادرش را پوشید و به استقبال او رفت.
فاطمه به محض دیدن او سلام کرد:
_سلام امروز صبح زود فتحی از آبادان برگشت.
سیما از ورای شاهانه او و عزل آقای در نیمه باز خانه بیرون را کاوید:
_پس چرا نمیان داخل؟!
فاطمه همان طور که چادرش را از سر میگرفت جلو رفت
_نیومد کار داشت رفت سپاه
_به سلامتی چه خبر؟!
فاطمه پاکتی از کیفش در آورد و به طرف او گرفت.
_بیا بالاخره اینو گرفت
سیما با تعجب به و کنجکاوی به پاکت خیره شد
_چیه؟!
_بازش کن خودت میفهمی اگه تونستی حدس بزنی..
_نمیدونم والا
پاکت را گرفت در آن را باز کرده و چیزی شبیه یک دفترچه داخل آن دید دوباره به فاطمه که به او زل زده بود نگاه کرد
_چیه؟!
_سند ازدواج
_سند ازدواج ؟!مال کیه؟!
اما احساس کرد سوال بیهوده ای کرده است یکباره انگشتان شروع شد و پاکت از دستش افتاد.کند و بی شتاب نشست پاکت را برداشت و سند را بیرون آورد.
به آرامی آن را باز کرد و در همان نگاه اول چشمش به نام خودش و حجت افتاد. کمکم نوشته ها پیش نگاهش موج برداشتند در هم فرو رفتند و افکار و خیالاتش به ۱۷ سال پیش برگشت.
آبان ماه سال ۱۳۵۸ بود و خورشید و پس از یک روز نسبتاً گرم می رفت تا در افق آبادان ناپدید شود.
خانه شلوغ بود و هرکس به دنبال کاری که از این سو و آن سو می رفت.
سیما با اضطراب و دلشوره به ساعت دیواری نگاه کرد و زیر لب با خود گفت: پس چرا نیومد؟
برای گریز از افرادی که هر آن امکان داشت به سویش هجوم بیاورند به آشپزخانه رفت.لحظه در چهارچوب در ایستاد و حرکات آرام و دقیق مادرش را زیر نظر کند اما بیش از آن ساکت بماند.
_حجت نیومد؟!
👈ادامه دارد ....
https://chat.whatsapp.com/CzPsk4NOD9M9jH4vFR23gP
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
7.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #کلیپ | #روایتگری
🔻یک سال به پای دلت رفتی حالا شهدا آوردنت تا گرد و غبار دلت را بتکانند...!
به علت سفر راهیان نور فکر نکنید به حکمتش فکر کنید.
#شهدا
#دلتنگی
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💫یادی از سردار شهید حسن صفر زاده
🌷عملیات بدر بود. تیپ احمد بن موسی در جلوترین خط بود. دشتی پر از تانک عراقی روبروی بود. هر کس با سلاح خودش جلو عراقی ها ایستاد. حسن با 106 اش به سمتی رفت، من با مینی کاتیوشا، دیگری با خمپاره انداز. عراقی ها با گلوله تانک جلو می آمدند، ما هم با اتش جلو آنها ایستاده بودیم.
طبق دستور کلیه یگان ها در حال عقب نشینی بودند و ما، باید جلو هجوم عراقی ها می ایستادیم تا فرصت مناسب برای تخلیه نیروهای دیگر ایجاد شود. در این بین، حسن با 106 اش حسابی عراقی ها را کلافه کرده بود و تانک های عراقی را منهدم می کرد.
کم کم غروب می شد و جنگ گلوله های سنگین همچنان ادامه داشت. ناگهان صدای تپ تپ هلیکوپتری بالای سر ما شنیده شد. هلیکوپتر عراقی در حال گشت و بررسی خط ما بود، بعد ها شنیدم فرمانده عملیات عراق سوار آن بوده است. ناگهان گلوله 106، با فاصله ای بسیار کم از کنار دم آن عبور کرد. هلیکوپتر که خطر را حس کرد دور شد. گشتم ببینم گلوله را کی شلیک کرد، دیدم حسن با ماشینش از سینه خاکریز پایین آمد، واقعاً این هنر نمایی از کسی جز او ساخته نبود.
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
#شهید_رمضانعلی_قلچ_خانی
فرازی از #وصيت نامه شهید:
پدر و مادر عزیزم اگربه آرزوی شهادت رسیدم برایم افتخاری بس بزرگ است زیرا زیر پرچم مقدس اسلام وپیامبر جنگیده وبر کفار و ظالمان سینه خود را سپر گلوله قرار میدهم تاشاید برای همیشه سر بلند و پیروز باشبم.
#از_شهدا_بیاموزیم ❣❣❣❣❣
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
شھـادَت🌹
داستانِماندگارآنـھایۍست
ڪہدانستنددنـیـاجاےمانـدننیست…
#شهیدانه
•♡ټاشَہـادَټ♡•
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🍂همزاد كویرم تب باران دارم
در سینه دلی شكسته پنهان دارم...
🍂در دفتر خاطرات من بنویسید
من هر چه كه دارم از شهیدان دارم...
🍃 باز پنجشنبه و یاد شهدا با صلوات
#صبح_و_عاقبتمون_شهدایی
🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
دیدم با یه قاب آلومینیومی آمد توی ساختمان سپاه.
قاب را نصب کرد زیر عکس شهدا.
رفتم جلو دیدم عکس خودش و حاج شیرعلی هست. زیرش نوشته بود در انتظار شهادت حاج خسروازادی, حاج شیرعلی سلطانی!
بالاخره هم با هم, شهید شدند.
🌹🍃🌹
هدیه به شهیدان خسرو ازادی و حاج شیرعلی سلطانی #صلوات
#شهداےفارس
🌹🌱🌷🌱🌹
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪا
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🚨 *مراسم میهمانی لاله های زهرایی*
گرامیداشت شهید بی سر حاج شیر علی سلطانی
🎙 #بامداحی برادر *کربلایی علیرضازاهدی* 💢
#مکان : *◀️دارالرحمه_شیراز/قطعه شهدای گمنام*
#زمان : ◀️ *پنجشنبه ۴ فروردین / از ساعت ۱۸*
⬇️⬇️⬇️⬇️
🚨👈 *مراسم طبق دستورالعمل ستاد استانی کرونادر #فضای_باز و با رعایت فاصله گذاری اجتماعی و پروتکل های بهداشتی برگزار میشود*
🔺🔺🔺🔺🔺
#هییت_شهدای_گمنام_شیراز
🔹🔹🔹🔹
پخش زنده با اینترنت رایگان از لینک:
http://heyatonline.ir/heyat/120
🔺🔺🔺🔺🔺
لطفا *مبلغ مجلس شهدا باشید*
6.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸 سخنرانی شهیدحاج قاسم سلیمانی به مناسبت سالگرد عملیات فتح المبین .
#سرداردلها
#عملیات فتح المبین
🍃🌹🍃🌹
#ڪانال_شهدا
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید