eitaa logo
گلزار شهدا
5.8هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
2.4هزار ویدیو
50 فایل
〖بِسم ربّ شھدا🌿〗 •گلزار شهدا •شیراز "اگر شهیدانهـ زندگـے کنی شهادت خودش پیدایت مـےڪند..." _ڪپے؟! +حلالت‌‌همسنگر،ولے‌‌باحــفظ‌ آیدی و لوگو✌🏻 ارتباط با ما🔰 @Shohada_shiraz
مشاهده در ایتا
دانلود
🌟 🌟 3⃣ 2⃣ روز تا عیدالله الاکبر، بزرگ باقی مانده است... ✅ اَلا اِنَّهُ الْمُدْرِكُ بِكُلِّ ثارٍ لِاَوْلِیاءِ اللَّهِ.اَلا اِنَّهُ النّاصِرُ لِدینِ اللَّهِ. ✅ هشدار! اوست (مهدی) خون خواه تمامی اولیای . هان! همانا او یاور خداست . 📚فرازی از بخش هشتم ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 👈مبلغ باشیـــد http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💠 سال 60، در تنگه چزابه به شدت از ناحیه دست و پا مجروح شد و او را به بیمارستان شریعتی مشهد مقدس انتقال دادند. تا جریان را فهمیدم سریع خودم را به مشهد رساندم. پزشکان معالج پس از معاینه و عکس برداری از دست محمد تشخیص دادند که شدت جراحت به حدی است که باید دست محمد از آرنج به پائین قطع شود! محمد خیلی بی تابی می کرد و راضی به این کار نمی شد، به او دلداری می دادم که این کار به نفع خودش است. با گریه گفت: «پس قبل از عمل مرا به حرم آقا امام رضا(ع) ببر!» شب ایشان را مرخص کردم و با هم برای زیارت، به حرم امام رضا(ع) رفتیم. حال غریبی داشت، با گریه و زاری با امام رضا(ع) درد دل می کرد و حاجات خود را می خواست. به نیمه شب که نزدیک شدیم من خوابم برد. ناگهان از صدای گریه از خواب پریدم. محمد بلند گریه می کرد و می گفت: «برادر بیا، امام رضا(ع) مرا شفا داد.» صبح به بیمارستان برگشتیم. تا پزشک معالج برای معاینه آمد، محمد با شعف خاصی گفت: «دست من خوب است، دیگر نیاز به جراحی ندارد!» پزشک با چشمانی متعجب و ناباورانه به محمد خیره شد. محمد خواهش کرد تا دوباره از دست ایشان عکس گرفته شود. رفتیم از دست ایشان عکس گرفتیم. وقتی دکتر عکس را دید با تعجب گفت: «این دست که مشکلی ندارد و نیازی به قطع کردن آن نیست!» 📚 از کتاب رو سفید قیامت!(جلد ۵-همسفر تا بهشت) 🌱🌷🌱🌷 عبدالمحمد آزمون https://eitaa.com/joinchat/4073259207Cd2916ef4d3
گلزار شهدا
💠 سال 60، در تنگه چزابه به شدت از ناحیه دست و پا مجروح شد و او را به بیمارستان شریعتی مشهد مقدس انتق
یکی از اعمال امروز ( دحوالارض) زیارت امام رضا علیه السلام هست خدا به حق شهدای امام رضایی فرج مولایمان را برساند
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * هوا تاریک شده بود و من پشت وانتی بودم که به مقر برمیگشت. سردرد داشتم از ناراحتی بود .می‌دانم مجروحیت برای غلامعلی اهمیت دارد و نه حتی شهادت. غلامعلی به تکلیفش عمل می کند و بس. برادر منطقی که از هم دوره های شهید دست بالا بود میگفت: در مریوان که بودیم روزی بحث به شهادت و مجروحیت کشید .یکی از دوستان پرسید: بچه ها شما شهادت را دوست دارید یا مجروحیت را ؟! هرکسی چیزی گفت ‌یکی گفت: فقط شهادت من برای شهادت آماده ام. یکی میگفت :اگر کسی مجروح یا جانباز شود هم دینش را به اسلام و انقلاب ادا کرده و هم می تواند به زندگی ادامه دهد» نوبت به غلامعلی که رسید مکثی کرد و گفت: یکی دردو یکی درمان پسندد, یکی وصل یکی هجران پسندد، من از درمان و درد و وصل هجران، پسندم آنچه را جانان پسندد» _پیاده شو اخوی! آخر خط بیا پایین. وانت توقف کرده بود .انگار همه غم و غصه دنیا روی دلم سنگینی می کرد .در کنار جمعی از رزمندگان تا نیمه‌های شب مشغول مناجات و دعا بودیم. از اینکه مرا برگردانده بودند دلم شکست .نگران غلامعلی بودم برای سلامتیش دعا کردم. سر به سجده داشتم که گفتند مهیای یه حرکت شویم. به راه افتادیم. نزدیک اذان صبح بود که به منطقه رسیدیم. اما فرمان دادند همان جا منتظر بمانید. نماز خواندی منتظر بودیم تا اجازه بدهند به یاری برادرمان برویم و در نبرد مشارکت داشته باشیم، اما این فرمان هرگز صادر نشد. آفتاب در مورد اما هنوز هیچ کدام از بچه‌ها برنگشته بودند. نیم ساعت بعد عده ای به عقب برگشتند. اولین آشنایی را که دیدم شهید قطبی بود. از این سراغ برادرم را گرفتم. _ندیدیش نگرانشم ؟! _نگران نباش برمیگرده. این جمله و جملات مشابه را آن روز زیاد شنیدم. _یکی دو بار دیدمش مثل شیر می جنگید. _برمیگرده ایشالله. _قبل از میدان مین دیدمش .ولی وقتی زمین گیر شدیم خبری ازش نبود. _نترس دیگه وقتشه برگرده. _گمونم زخمی شده بود. _دیدمش افتاد روی زمین. _میگن اسیر شده بعد از درگیری با سنگر کمین عراقی ها. _چیزی نیست برمیگرده. _بعید میدونم شهید شده باشه. _داداش تا صدام رو نفرسته جهنم آروم نمیشه. http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 روایت شهیدی که بعد از شهادتش به زیارت امام رضا علیه‌السلام مشرف شد! 🔰 🌱🌷🌱🌷🌱🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
⭐یادی از استاد شهید حاج علی کسائی⭐ 💐وارد حسینیه جماران شدم و منتظر تشریف فرمایی ایشان شدم. در بین جمعیت، چشمم به آقای کسائی افتاد. او هم مرا دید.کم با هم صحبت و درد دل کردیم. ایشان از وضعیت دو دستگی که در شیراز به وجود آمده بود خیلی شاکی بود ومسائلی دیگری که دغدغه ایشان بود مطرح کرد، قرار شد بعد سخنان امام اگر شد به صورت خصوصی خدمت ایشان برسیم و مطالب را بگوئیم و راهنمایی بخواهیم... امام آمد. من و آقای کسائی هر دو کوتاه قد بودیم روی شوفاژهای انتهای حسینه ایستادیم تا امام را خوب ببینیم.سخنرانی امام که شروع شد، امام بحثش را در مورد اتحاد و همدلی شروع کرد، هر جمله ای که می گفت گویی پاسخی بود به سؤالاتی که ما می خواستیم از امام بپرسیم، بی اختیار با هر کلام امام، نگاه من و آقای کسائی به سمت هم می چرخید و با تعجب به هم نگاه می کردیم. گویی امام دل ما را خوانده بود و فقط می خواست جواب سوالات آقای کسایی را بدهد... در ادامه امام به نقش روحانیت و جایگاه آنها در جهاد و جبهه ها اشاره کردند و خواستند تا روحانیون حضور فعال تری در جبهه ها داشته باشند که باز از جمله دغدغه های آقای کسائی بود. گل از گل آقای کسائی شکفت. هرچه سؤال داشت که شاید به خاطر پرسیدن و راهنمایی گرفتن درباره آنها از امام به تهران آمده بود، امام در آن سخنرانی خود مطرح کردند. دیگر نیازی نبود که ما خصوصی خدمت امام برسیم... 🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 خطابه زینبی و دردمندانه ی دختر شجاع در مراسم تشییع پدرش؛ ما پشت این انقلاب می‌مانیم و از ولایت دفاع می‌کنیم. 🔹‌ مردم آگاه باشید راه ما راه شهادت است، راه ما اطاعت از ولی امر زمان است کاری نکنید فردای قیامت شهدا یقه شما را بگیرند و بگویند روی خون ما پا گذاشتید. 🔹‌ از خدا میخواهم به رهبر سلامتی عطا فرماید و این انقلاب را به انقلاب امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف متصل گرداند. 😭😭 🌱🌷🌱 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌹 میهمانی لاله های زهرایی🌹 💢و گرامیداشت سردار شهید محمد حسین حامدی 🔹با : حاج محمد مهدی حامدی(برادر بزرگوار شهید) 💢 : کربلایی محمد علی مشکین فام : ◀️دارالرحمه_شیراز/قطعه شهدای گمنام : ◀️ پنجشنبه ۲۵ خرداد / از ساعت ۱۷ 🔺🔺🔺🔺 🔺🔺🔺 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb مبلغ باشید
🌷🕊🍃 ____قشنگ‌ترین سرگردونی ؟ هی میون گلزار شهدا بگردی دنبال رفقای‌ شهیدت 💔🥀 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ پنجشنبه ویادشهداباذکر 🕊 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌟 🌟 2⃣ 2⃣ روز تا عیدالله الاکبر، بزرگ باقی مانده است... ✅ اَلا اِنَّ اَوْلِیائَهُمُ الْمُؤْمِنُونَ الَّذینَ وَصَفَهُمُ اللَّهُ - عَزَّوَجَلَّ - فَقالَ: الَّذینَ آمَنُوا وَ لَمْ یَلْبِسُوا إیمانَهُمْ بِظُلْمٍ اُولئِكَ لَهُمُ الْاَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ. ✅ هان! دوست داران امامان ، مؤمنانی هستند که جزّوجل چنین توصیف فرموده :آنان که ایمان آورده، باور خود را به شرک نیالوده اند ؛ پس ایشان در امان اند و راه یافتگان. (انعام/۸۲) 📚فرازی از بخش هفتم غدیر ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 👈مبلغ باشیـــد http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🚨به مناسبت یادواره شهید حامدی، امروز در 🔹️تیر به کف دستش خورده و انگشتان دست راستش حرکت نداشت. 🔸️سال ۶۷ بود. عراق مثل ابتدای جنگ، به طور گسترده در حال گذر از مرزهای ایران و تصرف خاک ایران بود، جبهه ها خالی از نیرو شده بود. حضرت امام فرمان دادند که مردم جبهه را پر کنند. 🔸️حسین سر از پا نمی شناخت بلافاصله آماده شد تا به جبهه برود لباس پوشید، پوتین را به پا کرد، اما چون انگشتانش حس نداشت، نمی توانست بند پوتین را ببندد. صدای مادرش زد تا بند پوتین را برایش ببندد. تا مادر بیاید چند دقیقه طول کشید.. ناگهان حسین با ناراحتی پایش را چند بار به زمین کوبید و گفت: عجله کنید، حرف امام زمین مانده.. حرف امام عقب افتاد.. 🔸️بعد ازشهادت حسین, آیت الله نجابت به منزل آمدند و فرمودند: مدتی پیش درعالم خواب دیدم در باغی هستم که دو نهر یکی از شیر و دیگری از عسل جاری است. همه شهیدان دور شهید دستغیب نشسته بودند.در همین هنگام حاج حسین وارد شد وهمه شهدا به احترام ایشان ایستادند. از خواب پریدم, ساعت و تاریخ خواب را یادداشت کردم که بعد دیدم منطبق با ساعت وتاریخ شهادت حاج حسین است.. 🔸️🔹️ شهیدحاج محمدحسین حامدی 🌱🌷🌱🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
گلزار شهدا
🌹 #مراسم میهمانی لاله های زهرایی🌹 💢و گرامیداشت سردار شهید محمد حسین حامدی 🔹با #روایتگری: حاج محم
همسنگرا و خادمین شهدا شهدای بیت المقدس ۷ یکی از شهدای مظلوم و غریبی هستند که در این ایام در شلمچه به شهادت رسیدند خیلی از این شهدا با لب تشنه شهید شدند امروز مراسم به یاد این شهداست مجلس امروز را هم شرکت کنید و هم دیگران را دعوت کنید
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * _حالا نمیخواد عزا بگیری هنوز که عملیات تمام نشده. _شاید شهید شده باشه .گمونم دیشب یکی میگفت شهید شده اما نمیدونم کی بود تو اون تاریکی. _صبر کن اگه امشب برنگشت فردا باهم میریم دنبالش. شب شدو غلامعلی برنگرد دوباره صبح شد و خبری از برادر من شد رفتم سراغ محمد اسلامی نسب و گفتم: می خوام برم دنبال غلامعلی بگردم. شهید اسلامی نسب کمی فکر کرد و گفت: میخوای باهات بیام؟! _نه _موتور سیکلتش اونجاست .برو که خوش خبر باشی انشالله. رفتم و آنجا را وجب به وجب گشتم اما انگار غیب شده بود. روز قبل دلداری ام داده بودند و گفته بودند برمیگردد. برگشت اما استخوانش !برگشت اما سالها بعد! او همان شب به آسمان پر کشیده بود. 🌿🌿🌿🌿 نزدیک ظهر بود که زنگ خانه به صدا درآمد. عصازنان از اتاق بیرون آمدم و لنگ لنگان از حیاط رد شدم و در را باز کردم. پیرزن چروکیده و قد کوتاهی روبرویم ایستاده و چادری رنگ و رو رفته پوشیده بود .بغض آلود سلام کرد. _من سواد ندارم این عکس آقا کریمه؟! پیرزن به اعلامیه شهادت کریم اقبالپور اشاره کرد و پرسید: برادرته؟! ساعت کار دادم و گفتم: دوستت کاکام بود ،اما از برادر چیزی کم نداشت. بغضش شکسته و اشک صورت چروکیده اش را پوشاند. _چرا گریه می کنی مادر؟! _به من کمک می کرد. _آره کریم خیلی مهربون بود. _بعضی وقتا با دوستش برام خوراکی می آورد و یه وقتایی هم بهم پول میداد. انگار میدونستند بعد از یک عمر کلفتی مردم ،حالا دیگه کسی به یک پیرزن ضعیف کار نمیده. امروز رفتم کمیته امداد حالا هم داشتم برمیگشتم خونه که یک دفعه چشمم به این اعلامیه افتاد. شهید شده؟! سر تکون دادم : کریم به خیلی ها کمک می کرد. حالا کسی هست که کمک کنه!؟ _نه مادر ..دوستش هم انگار منو یادش رفته .اونم دیگه سراغی ازم گرفته. _اسمش چی بود یادت هست؟! _ گمونم دست بالا بود. مدتی هست که دیگه نمیاد.. _اونم شهید شده. _تو از کجا میدونی؟! _غلامعلی دست بالا برادرم بود. پیرزن خیره نگاهم کرد. اشک چشمانش دوید و بی‌آنکه دیگر حرفی بزند به راه افتاد و رفت. http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
•دلت که گرفت💔 •با رفیقی درد و دل کن ⇜که باشد •این زمینیـ🌎ها •در کارِ مانده اند 🌷 😔 🌹🍃🌹🍃 عصر پنجشنبه، هدیه به شهدا 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
زیارت قبر شهید حامدی 👇🏻
یادی از استاد شهید حاج علی کسائی سال 61 بود که آقای کسائی، طرح برپایی یک مسابقه سراسری احکام و عقاید در استان فارس را مطرح کرد. ایشان برای این مسابقه 1000 جایزه پیش بینی کرده بود که به 200 نفر اول موتور سیکلت اهدا می شد تا جوایز نفیس دیگر. پس از اینکه طرح ایشان مورد موافقت قرار گرفت. خودش شروع به نوشتن جزوه ای برای مسابقه کرد. یک جزوه کامل که شامل احکام و عقاید و به خصوص مطالب زیبایی در مورد نیاز و وجوب شرکت در جبهه و جهاد و شهادت در آن نوشته بود. این مسابقه با این جوایز شور و ولوله ای در مردم انداخت. بیش از پنج هزار نفر از زن و مرد از سراسر استان در این مسابقه شرکت کردند. این ابتکار و این همت آقای کسائی ماندگار شد چون سطح عقیدتی افراد و خانواده های زیادی را یک سطح بالاتر برد، غیر از این که، چون در زمان جنگ بودیم، بخشی از جزوه که مربوط به جهاد و شهادت بود، مشوق جوانان زیادی برای شرکت در جبهه های نبرد شد. 🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
بزرگداشت نهمین سالگرد شهادت سردار مدافع حرم، شهید اسدالله شیبانی 🔸 با حضور: 🔻 حجت‌الاسلام انجوی‌نژاد 🔻 خانواده محترم شهید 📆 زمان: جمعه، 26 خرداد | ساعت 17:30 📍مکان: گلزار شهدا، در جوار آرامگاه شهید شیبانی 🌱🍃🌱🍃🌱🍃 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
می‌سوزم از تبی که علاجش خاک توست.. ....💔 🌺 🌙کربلا می‌خواهم... 🌱🍃🌱🍃🌱🍃 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌷🕊🍃 السَّلامُ‌عَلَیک‌یاخَلیفَةَ‌اللهِ‌فےارضِھ ‹ ↵🌤 › نیست‌بوی را تابِ‌غربت‌بیش‌ازاین ..؛ ازنسیمِ‌صبح، بوی‌ می‌باید کشید 💚 🕊 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌟 🌟 1⃣ 2⃣ روز تا عیدالله الاکبر، باقی مانده است.. ✅ اَلا اِنَّ اَوْلِیائَهُمُ الَّذینَ ذَكَرَهُمُ اللَّهُ فى كِتابِهِ، فَقالَ عَزَّوَجَلَّ: لاتَجِدُ قَوْماً یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْاخِرِ یُوادُّونَ مَنْ حادَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ كانُوا آبائَهُمْ اَوْ اَبْنائَهُمْ اَوْ اِخْوانَهُمْ اَوْ عَشیرَتَهُمْ، اُولئِكَ كَتَبَ فى قُلُوبِهِمُ الْإیمانَ وَ اَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ... ✅ هشدار! خداوند در خود از دوستان امامان چنین یاد کرده؛ (ای پیامبر ما!) نمی یابی ایمان آورندگان به خدا و روز بازپسین را که ستیزه گرانِ خدا و رسول اورا دوست بدارند؛ گرچه ، ، برادران و خویشان شان باشند. خداوند ایمان را در دل های شان تثبیت فرموده و با روحی از سوی خود، ایشان را تأیید نمود. 📚فرازی از بخش هفتم خطابه غدیر ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 👈مبلغ باشیـــد http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🔹 محمد ،دانشگاه شیراز, رشتة زبان انگلیسی مقطع کارشناسی قبول شد. در تابستان ها مدت 15 روز به خانه می آمد و مدام در حال عبادت و تفکر، مطالعه بود. از همان زمان دانشگاه پایش به جبهه باز شد. می گفتم: مادر مگر شما درس نداری که مدام در جبهه هستی, کمی هم به درسهایت برس! می خندید و می گفت:نگران درس من نباشید, به حول قوة الهی تمام نمراتم 20 است! می گفت: مادر من نمی دانم شما چه می کنید که شهادت نصیب من نمی شود, چرا که بارها خمپاره در چند قدمی من اصابت کرده اما به من اسیبی نمی بینم! گفتم: هیچی، فقط هر روز 100 صلوات نذر سلامتی رزمندگان و از جمله شما می فرستم! گفت: مادر برای شهادت من دعا کن! 🌷 شب شهادت محمد بود. امام جمعه شیراز با منزل ما در تویسرکان تماس گرفت و تسلیت گفت. ایشان گفتند: یک چیزی را می گویم که شما بدانید خداوند چقدر او را دوست داشته که همان چیزی را که از خدا خواسته است به آن رسیده . جمعه ای که می خواستند به جبهه بروند در شیراز سخنران قبل از خطبه بودند و در آخر صحبتهایشان آن شهید عزیز فرمودند: من این بار که به جبهه بروم می دانم که بر نمی گردم و شهید خواهم شد و امیدوارم که جسدم هم به میان مردمم بر نگردد و شهید گمنام شوم! و همان هم شد که حتی ساک ، پلاک و وصیت نامه و هیچ چیزی از او به ما نرسید و او به حق شهید گمنام است. 🌱🌷🌱🌷 محمد مراتی فارس http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * برادرم این اواخر به شعر و شاعری علاقه پیدا کرده بود و اشعار شاعران را مطالعه میکرد به خصوص به دیوان حافظ و دیوان شعر کمپانی علاقه ای وافر .داشت بعضی شبها اگر مجالی دست میداد با عده ای از برادران بسیجی مشاعره می.کرد شهید بزرگوار محمد رضا عقیقی همیشه در مجلس مشاعره حاضر بود. بعد از شهادتش روزی به یاد او دیوان حافظ را باز کردم این غزل آمد حاليا مصلحت وقت در آن میبینم که کشم رخت به میخانه و خوش بنشینم جام می گیرم و از اهل ریا دور شوم یعنی از اهل جهان پاکدلی بگزینم جز صراحی و کتابم نبود یار و ندیم تا حریفان دغا را به جهان کم بینم لحظه ای مکث کردم و نگاهم کشیده شد به عکسش که به دیوار بود سر به آزادگی از خلق برآرم چون سرو گر دهد دست که دامن ز جهان در چینم بغضم شکست و اشکهایم با غزل حافظ و یاد برادر عزیزم در آمیخت یادم میآید چند روزی قبل از عملیات والفجرا ، بعد از نماز ظهر ناهار خوردیم و دیدیم که غلامعلی خیره شده به دشت لاله پوشی که پادگان را احاطه کرده بود همه جا پر از لاله بود و شقایق رو به من کرد و گفت میبینی کاکو؟ چقدر قشنگن - قشنگن خیلی زیباس اینها حس شاعری را در آدم تقویت میکنن و زیر لب زمزمه کرد ... که شهیدان کهاند این همه خونین کفنان..... :گفتم دیشب یکی از بچه ها شام گیرش نیومده بود با تعجب نگاهم کرد و گفت «کی؟» ناصر زاده اون که دیشب خودش غذای بچه ها رو توزیع می.کرد خندیدم و :گفتم آره ولی چیزی براش نموند با ناراحتی رو به من کرد و گفت «چرا» به من نگفتی؟ هنوز ته لبخندی به صورت داشتم که :گفتم همین چند دقیقه پیش فهمیدم آه کشید و ساکت شد و چیزی نگفت - یه سؤال بپرسم؟ وقتی بار اول رفتی ،جبهه تا مدتها خبری ازت نداشتیم؛ تازه وقتی هم که مجروح شدی و ،برگشتی لام تا کام حرفی نزدی؛ حالا بگو همون دفعه ی اول به کدام منطقه ی جنگی اعزام شدی؟ _مریوان _چرا خبری به ما ندادی؟ _صلاح نبود _ولی همه ی ما نگرانت بودیم و از همه بیشتر مادر دل نگرون بود لبخند زد و گفت :اون روزا کردستان شده بود مسلخ ... خیلی از بسیجیها و بر و بچه های سپاه اونجا شهید شدن. مصلحت نبود شماها رو نگران کنم. دوباره به گلها نگاهی انداخت و ادامه داد: میدونی کاکو شعر روح انسان رو لطیف میکند و جان رو صیقل میزند روزی در مقر آموزش تیپ المهدی (عج) .دیدمش گرم صحبت بودیم که :گفت میخواهی از شعرهایم برایت بخوانم.» سر تکان دادم و او پاره ای از اشعارش را برایم خواند گفتم: «موضوعی شعر ،بگو اصلا برای تمرین بیا مسابقه .بدیم. موضوعی تعیین کنیم و هرکس شعرش بهتر شد برنده است.» :پرسید موضوع چه «باشد؟ کمی فکر کردم و گفتم آزادی فطرس به میمنت تولد حضرت ابا عبدالله (ع)) خندید و گفت «باشه.» حالا هر وقت دلتنگش میشوم میروم سراغ همان کاغذ کاهی شعرش را میخوانم و اشک میریزم. http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞روایت شهادت شهیدی که با بصیرت مدافع حرم حضرت زینب (س) شد ... دادالله شیبانی 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
⭐️یادی از استاد شهید حاج علی کسائی⭐️ 🌷همیشه این را تکرار می کرد و می گفت امام علی(ع) می فرماید فرصت ها مانند ابر بهاری می گذرند، آنها را غنیمت بشمارید و استفاده کنید! الحق این جمله امام علی(ع) سر لوحه زندگی اش بود. همیشه در حال تکاپو و فعالیت بود. از کمترین فرصت ها و زمان های زندگی اش استفاده مفید می کرد. زمان هایی را هم که قابلیت استفاده و انجام کار مفید نداشت را در زندگی اش به حداقل رسانده بود، زمان خواب، زمان خوردن، زمان استراحت کردن و... . دائم الصیام بود. حتی بعد از ترور و ضعیف شدن بدنش باز بیشتر روزها روزه می گرفت. یک بار شاکی شدم.گفت: برادر من روزه هم نگیرم، وقت اینکه ناهار بخورم هم ندارم، پس چه بهتر که روزه باشم. ( البته بعد ها می گفت روزه، عطشم را برای شهادت بیشتر می کند!!!) با همه این سختگیری اش در مورد زمان، برای دو چیز همیشه وقت داشت و وقت می گذاشت، خدمت به مادر و زیارت شهدا! 🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید