eitaa logo
گلزار شهدا
5.5هزار دنبال‌کننده
9هزار عکس
2.7هزار ویدیو
50 فایل
〖بِسم ربّ شھدا🌿〗 •گلزار شهدا •شیراز "اگر شهیدانهـ زندگـے کنی شهادت خودش پیدایت مـےڪند..." _ڪپے؟! +حلالت‌‌همسنگر،ولے‌‌باحــفظ‌ آیدی و لوگو✌🏻 ارتباط با ما🔰 @Shohada_shiraz
مشاهده در ایتا
دانلود
•دلت که گرفت💔 •با رفیقی درد و دل کن ⇜که باشد •این زمینیـ🌎ها •در کارِ مانده اند 🌷 😔 🌹🍃🌹🍃 عصر پنجشنبه، هدیه به شهدا 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
۱۲ مرداد ۱۴۰۲
⭐️یادی از سردار شهید سید عبدالرسول سجادیان⭐️ 🌹 در زمان خدمتم در سپاه، مدتی من را به "زندان عادل‌آباد" شیراز مأمور کردند. یک روز در محل کارم بودم که سید رسول و آقای شفیعی برای دیدن من آمدند. پس از حال و احوال، سید رسول گفت: می‌خواهم برای نوجوانان بزهکار که در دارالتأدیب هستند کلاس قرآن بگذارم! - چه خوب، اصلاً برای همه زندانی‌ها بگذار! - نه، فقط بچه‌ها. بچه‌های دارالتأدیب را جمع کردم. نگاهی به جمع بچه‌ها کرد، در میان آنها چرخید و تعدادی را با اشاره بیرون آورد. 35 نفر شدند. به سایر بچه‌هایی که انتخاب نکرده بود گفت: من می‌خواهم برای این برادران کلاس قرآن بگذارم، اگر کس دیگری هم تمایل دارد با اینها باشد بسم‌الله! تعدادی دیگر هم بیرون آمدند و به آن 35 نفر پیوستند. گفتم سید رسول چرا جدا می‌کنی، خوب برای همه کلاس بگذار. با لبخند ملیحی گفت: فقط این 35 نفر می‌توانند و قابلیت دارند! سید کلاس قرآن در زندان را شروع کرد. چهار ماه پیوسته، هر هفته یک روز و ساعت مشخص می‌آمد و برای بچه‌ها کلاس قرآن می‌گذاشت. کم‌کم کسانی که توانایی نداشتند، دیگر سر کلاس نمی‌آمدند. بعد از چهار ماه و پایان کلاس، همان 35 نفری که سید رسول اول انتخاب کرده بود باقی‌مانده بودند که به‌راحتی قرآن را قرائت می‌کردند، تعدادی از آنها هم توانستند چند جز قرآن را حفظ کنند! 🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
۱۲ مرداد ۱۴۰۲
18.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎦فیلم مربوط روز عاشورای امسال .... 🔆نزدیک های ظهر عاشورا و تربت امام حسین ع😭 و یادکربلا ▫️▪️▫️▪️▫️▪️ https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
۱۲ مرداد ۱۴۰۲
🌷🕊🍃 سلام منجی دلهای ما ...مهدی جان! هست کھ دارویش آمدن شماست ؛ جوابمان کردند ‌؟! [یا‌صاحب‌العصرِوالزَّمان] +برگردانتظارِاهالیِ‌آسمان :) اَلسَلامُـــ عَلیڪَ یا صاحبــَ الزَمان یا ابا صالح المهدی 💚 🕊 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
۱۳ مرداد ۱۴۰۲
🔰 زائر کربلا بودم. دست به پنجره های ضریح امام حسین(ع) فرو کردم با حالت زار از ایشان پسری خواستم که غلام ایشان باشد... 🔰ده ماه بعد، پسرم در 13 رجب، روز میلاد امیر المؤمنین(ع) به دنیا آمد و او را غلامحسین نامیدم. 🔰 عشق به امام حسین(ع) از همان کودکی در وجودش شعله می کشید، چه شب های سردی که سوار بر موتور از این روستا به او روستا می رفت و برای روستاییان از امام حسین(ع) می گفت و نوحه و مرثیه می خواند. 🔰 اوج این عشق در وصیت نامه اش هویداست، جایی که نوشته بود:« خدایا من خجالت می کشم در روز قیامت سرور شهیدان بدنش پاره پاره باشد و من سالم باشم. بار پروردگارا از تو می خواهم هر زمان که صلاح دانستی شهید شوم ( ضمن اینکه به تمام مقربانت قسمت می دهم که مرگ در رختخواب را نصیبم نکنی) اگر نصیبم شد بدنم تکه تکه شود تا شرمنده نباشم!» 🔰آرزویش مستجاب شد، وقتی شب 21 ماه رمضان، شب شهادت امیر المؤمنین(ع) گلوله مستقیم تانک به پیکرش خورد و تکه تکه شد! 🔹راوی: پدر شهید غلامحسین( حمید) عارف دارابی 🌱🌷🌱 @golzarshohadashiraz
۱۳ مرداد ۱۴۰۲
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * 🎙️به روایت طاهره ترابی یک روز اومد خونه کوله پشتی رو گذاشت یه گوشه و رفت دستاشو بشوره اوایل ازدواجمان .بود یواشکی رفتم سراغ کوله از رو کنجکاوی و جوونی سن و سالم کم بود. میخواستم ببینم تو کوله اش چیه؟ اصلاً چکاره س چه کار میکنه چون هیچ از کارش نمیگفت .اوایل فکر میکردم از خستگیه. حوصله نداره البته کمی اش همین بود؛ چون سر صبح میرفت نصف شب می اومد. اون موقع ساعت کار و اداره و وقت اداری و اضافه کار معنا نداشت .ولی بعد فهمیدم که از حساسیت کارشه ،همین که سر توی کوله کردم مثل عقاب پرید و از دستم قاپیدش ! گفت: چه کار میکنی؟ گفتم :میخوام ببینم چی برام آوردی ! نگاهی معنادار بهم کرد که یعنی سرِ کارِ من تو پادگان تو بر و بیابون با هزار تا گرفتاری جورواجور با جنگ آدمخوار چی میتونم برات بیارم؟! من از بازار و مغازه و ،فروشگاه از سفری که سوغاتش واجبه نمیدونم چی باید برات بگیرم حالا از سر کار که جز باروت و دینامیت و خرج و ماسوره و چاشنی نمیبینم چی باید برات میآوردم؟ گفتم: ببخشید حالا چی توش بود؟! گفت :هیچ یه چاشنی بمب ناقابل!! میدونی خانم اگه آخه سرِ همین بی اجازه ، همین منفجر بشه خونه ی خودمون که هیچ تا چار تا خونه اونور خیابون هم خراب میکنه؟ البته این موضوع درس خوبی بهم داد که دیگه هیچ وقت وسایلش نرم ،الکی به چیزی دست نزنم .همه ی اینارو هم با خوبی و مهربونی گفت. بعدش هم گفت بریم ناهار بخوریم که دارم از گشنگی بالا میارم .منم که از غذا غافل شده بودم تازه یادم آمد که چیزی روی گاز دارم .خدا نصیب نکنه شوربا شده بود که از کفگیر جدا نمیشد ‌.زیرشم سوخته بود اما چاره ای نبود هر جور بود یه بشقاب از قابلمه واکن کردم و گذاشتم تو سفره .. مثل یک بچه ی معقول سرش را انداخت پایین و خورد و لام تا کام نکرد. البته آشپزی من بعدها خوب شد، ولی سید هیچ وقت به غذا ایراد نگرفت. کسی که سه ماه از سال رو روزه میگرفت چه طور می تونست غذا براش مهم باشه. راستش وقتی خونه بود از همه چیز غافل میشدم به خصوص اوایل که بچه هم نداشتیم آخه بیشتر وقتها نبود. زندگی جوری بود که باید قدر لحظات بودنشو میدونستم و اونقدر دغدغه ی نبودن بلکه نداشتنش جاری بود که وقتی می اومد خونه باید دورش میگشتم و ازش جدا نمیشدم .پسر عمه ام بود و از خواستگاریش تا ازدواج نه ماه طول کشید .یعنی سال شصت و سه خواستگاری کردند. رفت جبهه و نه ماه بعد اومد. این جوری بود که سال هزار و سیصد و شصت و چهار ازدواج کردیم. همه ش جبهه، همه ش مأموریت. وقتی هم که مأموریت یا جبهه نبود بیسیم داشت و تا اتفاقی می افتاد غازی را صدا میزدند. کار خطیری که از عهده ی کسی برنمی‌اومد او به سادگی انجام میداد. وقتی پالایشگاه شیراز رو بمبارون کردند، سید با یکی دو تا از همکاراش مثل سردار شیخ زاده خنثی کردند. اونم چه جوری با وسایل ساده ی یک کارگر لوله کشی که اونجا بوده اصلاً باور کردنی نیست . .. : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
۱۳ مرداد ۱۴۰۲
🔹 ✨همیشه نمازهای شبش را با گریه می‌خواند، در مأموریت و پادگان هم که مسئول شب بود نماز شبش را می‌خواند، هیچ موقع ندیدم نماز شبش ترک شود، همیشه با وضو بود، به من هم می‌گفت داری دستت را می‌شوری وضو بگیر و همیشه با وضو باش، آب وضویش را خشک نمی‌کرد، در کمک کردن به دیگران هم نمونه بود، حتی اگر دستش خیلی خالی بود و به او رو می‌زدند نه نمی‌گفت. ✨گاهی اوقات نمی‌گذاشت من متوجه کمک‌هایش شوم ولی به فکر همه بود، احترام زیادی به خانواده و پدر و مادرش می‌گذاشت، پدر و مادر خودش با پدر و مادر من از لحاظ احترام گذاشتن برایش یکی بودند، شدت احترام گذاشتن به من و دخترمان به حدی بود که در جمع‌های خانوادگی می‌گفتند مسلم خیلی به زن و بچه‌اش می‌رسد، اگر مبینا گریه می‌کرد تا نیمه شب بغلش می‌کرد و راه می‌رفت تا خوابش ببرد، هیچ موقع نمی‌گفت من خسته هستم، خیلی صبور بود. 💬به روایت همسر شهید 🌷شهید مسلم نصر 🌹🍃🌹🍃 @golzarshohadashiraz
۱۳ مرداد ۱۴۰۲
11.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 | آنهایی که به خاطر گرما می‌ترسند برن کربلا خوب گوش کنند! 🔻از همین الان خودت را برای زیارت ارباب آماده کنید! "اللهم عجل لولیک الفرج" 🌱🌷🌱 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
۱۳ مرداد ۱۴۰۲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱۳ مرداد ۱۴۰۲
🌷🕊🍃 شک ندارم نگاه به چهره هایشان عبادت است... عبادتی از جنس مقبول به درگاه الهی کاش شفاعتی شامل حالمان شود... شهدا گاهی نگاهی.... 🕊 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
۱۴ مرداد ۱۴۰۲
🔰یادم می آید روزهای قبل از انقلاب ، در و دیوار روستا و خانه ها و مساجد پر بود از عکس شاه و صفر علی به همراه دوستانش شبانه عکس های شاه را بر می داشتند و به جای آن عکس امام را به دیوار می زدند. بعضی بزرگترها او را به خاطر این کارش سرزنش می کردند و به او می گفتند: شما هنوز بچه هستند و نباید در این کارها دخالت کنيد. ولی صفرعلی در جواب آنها می گفت: شما بچه هستید که هنوز بزرگی سخنان امام خمینی را درک نکرده اید. 🔰یکے از اقــوام در بیمــارستان بسترے بود و مریضے بسیــار سختے داشـــت و داروهــاے او در داروخــانه های فســا گیر نمی آمد. ...😔 🌿آن زمــان صـفرعلے 10ـ 12 سـاله بــود. زمانے که دید هــیچ کــدام از اقـــوام حـــاضر نيســتند به شیــراز بروند و پول خـــرج کنــند، داوطلــب شــد که به شیـراز برود و هر طـور شــده داروے آن زن بـیمار را تهیــه کــند ،او 1000 تومــان از دســترنج خودش را برداشــت و به شــیراز رفت و با خرید داروهای آن بیمار جان او را نجــات داد ✨✨✨✨ 🍂🌹🍂🌹 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
۱۴ مرداد ۱۴۰۲