eitaa logo
گلزار شهدا
5.7هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
2.5هزار ویدیو
50 فایل
〖بِسم ربّ شھدا🌿〗 •گلزار شهدا •شیراز "اگر شهیدانهـ زندگـے کنی شهادت خودش پیدایت مـےڪند..." _ڪپے؟! +حلالت‌‌همسنگر،ولے‌‌باحــفظ‌ آیدی و لوگو✌🏻 ارتباط با ما🔰 @Shohada_shiraz
مشاهده در ایتا
دانلود
✍امین، امانتدار و رازدار حاج قاسم بود و در تمامی عملیات‌های خطرناک در خارج از مرزها در کنار و همراه سردار سلیمانی بود و به نوعی در سردار ذوب شده بود... شهید پورجعفری در خاطراتش می‌گفت: روزی با حاج قاسم به منطقه رفتیم، سردار لب بالکن دوربین گذاشته و در حال شناسایی منطقه بود، وی ادامه داد: یک بلوک سیمانی دیدم که پایین افتاده بود؛ رفتم و بلوک را آوردم آن را جلوی حاج قاسم گذاشتم و با خودم فکر کردم اگر تک تیرانداز تیری زد به حاجی نخورد. شهید ادامه داد: تا بلوک را گذاشتم تیری به بلوک خورده و تیکه تیکه شد؛ خوشبختانه برای حاجی اتفاقی نیافتاد. 🌹🍃🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
| 🌟 شهیدی که زندگی‌اش را فدای امام حسین علیه‌السلام کرد... 📍ایام محـرّم که می‌شد، سید منصـور تمام دارایی خود‌ش رو می‌داد به تکیه‌ی محل، و خرجِ مراسم عزاداری حضرت سیـدالشهدا علیه‌السلام می‌کرد. وقتی هم بهش اعتـراض کردم، گفت: بـرای امـام حسیـن علیه‌السلام، دادنِ سـر و جان هم کم است، چه رسد به پول ... یاد شهدا با صلوات🌷 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🥀⃟🌧 ✨ستـاره‌هاهیـــچ‌‌وقــت ازیادآسمـٰان ‌نمۍروند بگذاریددلِ‌‌ماآسمان‌‌باشد ویادشمـاستاره: )"✨ 🕊️ 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * چند روز مانده که حبیب برود کردستان.همانطور که دارد باروبندیل سفر می بندد بی مقدمه رو می کند به حمید که کنارش نشسته و دارد کمکش می کند و وسایل را توی ساک می‌گذارد و می‌گوید: «می خوام فردا با هم بریم محضر» حمید تعجب می کند :«محضر؟ با من !!واسه چی؟! بعد با خنده می‌گوید:« فکر کنم اشتباهی گرفتی برادر ! محضر رو باید باید با یکی دیگه بری نه با من» حبیب هم خنده اش می گیرد:«نخیر با خود خودت باید برم !می خوام پیکان بار رو بزنم به نامت» حمید تعجب می کند:« به نام من چرا؟!» حبیب همانطور که ساکش را می‌بندد سری تکان می‌دهد: «تو بیشتر لازمت میشه» _چه لازمی ؟!!خوب همین جا که هست! هر وقت لازم باشه استفاده می کنم دیگه چرا سندش به نامم باشه؟! حبیب سرش را با وسایل گرم کرده و حرفی نمی زند. حمید می گوید: «اصلا مگه تا الان ما با هم دیگه حرف مال من و مال تو داشتیم؟!» حبیب با خنده می‌گوید :خب اگه مال من و تو نداره پس چه فرقی میکنه بزار به نام تو بشه! حمید می آید و کنار برادر مینشیند: «برای چی میخوای این کار رو بکنی؟» حبیب‌ با لحنی نیمه شوخی و نیمه جدی میگوید:«شد یک بار ما یک کاری بخوایم بکنیم و شما بازجویی نکنی؟!» _بازجویی چیه؟ دارم رک و راست ازت میپرسم. واسه چی میخوای ماشینت رو به نام من بکنی؟ من که هر وقت خواستم ازش استفاده کردم و می کنم .دیگه چه لزومی داره که حتما به نام باشه؟؟» حبیب زیپ ساکش را میکشد: «ای بابا حالا ما یه بار خواستیم کاری برای دلمون بکنیم اگه گذاشتی!» _آخه این دل جنابعالی چطور یه دفعه همچین هوسی کرده؟؟ _خوب هوس کرده دیگه! اصلا من دوست دارم اینو به عنوان یه هدیه بدم به تو ! اصلا به خاطر محسن ! هدیه رو دیگه نمیتونی بگی نمیخوام و نمیگیرم! _آخه... _آخه نداره ! تو اینجا هستی عیالواری ماشالا مدام ماشین لازمته .وقتی به نام خودت باشه اگه کاری لازم باشه انجام بدی راحت‌تری. اینجوری خیالم راحت تره. باشه کاکو؟! ادامه دارد ...... ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🔰 میگفت دوست دارم مثل حضرت ابوالفضل(ع) سردر آغوش برادرم شهید شوم! ترکش سر و صورتش را مجروح کرده بود، برادرش سر او را در آغوش کشیده بود که شهیدشد! 🔰گفتم هاشم انگشترت را به من میدی! خندید و گفت نه!😳 اما چند روز دیگه خودت از دستم بیرون میاری!🤔 چند روز بعد شهید شده بود. برای دیدنش رفتم. چشمم افتاد به انگشتر, ان را یادگار ازهاشم برداشتم...😭 🍃🌷🍃 هاشم شیخی 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
💫یادی از طلبه شهید حبیب روزی طلب 💫 🌷ماه رمضان سال 61، حبیب در بیمارستان نمازی شیراز در بخش قطع نخاعی ها معتکف شده بود. یک روز برای دیدنش رفته بودم. گفت: بی‌زحمت کتاب "پرواز در ملکوت " را برای من بگیر، فردا صبح قبل از ساعت هفت اینجا باش! "پرواز در ملکوت" کتاب جدید امام خمینی(ره) بود که در دو جلد در باب نماز چاپ‌شده بود. سر راه کتاب را تهیه کردم. صبح روز بعد، ساعت هفت در بیمارستان نمازی بودم. کتاب را به حبیب دادم. گفت: آگه علاقه داری، باهم بخونیم! گفتم: باشه! گفت: پس تو بخوان، من توضیح می‌دم. یک‌بند را می‌خواندم، حبیب هم آن را شرح و توضیح می‌داد. یک‌ساعتی این روند ادامه داشت. بعد گفت: اگر دوست داشتی، قرار ما هرروز صبح ساعت هفت همین‌جا! این کار چند روزی ادامه پیدا کرد. یک روز دکتر اعرابی، جراح مغز و اعصاب از محلی که ما کتاب می‌خواندیم رد می‌شد. مجذوب صحبت‌های حبیب شد و گفت: منم می‌تونم بشینم! حبیب آقا با روی خوش گفت: بفرمایید دکتر! از آن روز دکتر اعرابی هم پای ثابت کتاب‌خوانی ما شد. من کتاب می‌خواندم حبیب شرح می‌داد و دکتر گوش می‌داد. 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌟توی صف غذا دیدمش. رفتم جلو و بعد از سلام و احوال‌پرسی گفتم: شما چرا ایستادی توی صفِ غذا آقای برونسی؟ مگه شما فرمانده‌ی گردان... نذاشت حرفم تموم بشه. لبخند از لبهاش رفت و گفت: مگه فرمانده گردان با بسیجی‌های دیگه فرق داره که باید بدونِ صف غذا بگیره؟ بسیجی‌ها خیلی مانع توی صف ایستادنش شده بودند ، اما حریفش نمی‌شدند... 🍃🌹🍃🌹 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🛑 🛑 ♦️ذبح قربانی روز اول ماه ربیع الثانی 🎊🎊یکشنبه ۱۶ آبان 🔹جهت سلامتی و ظهور امام عصر عج🔹 و ﺷﻬﺪا ➖🔻➖🔻➖ به حمدالله ،در روز اول ماه ربیع الثانی طبق رسم ماهیانه و ﺑﺎ ﻋﻨـﺎﻳﺖ حضرت زهرا(س) , ﺗﻌﺪاﺩ ۴ ﺭاﺱ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﺫﺑﺢ و توسط خادمین شهدا در مناطق فقیرنشین شیراز در ﺑﻴﻦ ۹۶ﺧﺎﻧﻮاﺩﻩ ﻧﻴﺎﺯﻣﻨــﺪ ، در حال توزیع می باشد انشاءالله خداوند این امر خیر را ، سبب سلامتی و ظهور منجی موعود امامـ زمان عج و رفع بلا و مصیبت و بیماری از همه عالم شود 🔻🔻🔻🔻 شادے روح امام و شهدا و اموات بانیان خیر 🌷▫️🌷▫️ شیراز http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
در‌نگاهت‌چیزیست‌ڪھ‌نمیدانم‌چیست؟!. مثل‌آرامش‌بعداز‌یڪ‌غم... مثل‌پیداشدن‌‌یڪ‌لبخند:)... 🌦️مثل‌بوۍ‌نم‌بعدا‌زباران... درنگاهت‌چیزیست‌ڪه‌نمیدانم‌چیست...! امااین‌راخوب‌میدانم، هرچھ‌ڪھ‌هست،من‌بھ‌آن‌محتاجم:)!🍃 🕊️ 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷