#خاطرات_شهدا
🔹ﻳڪ ﺑﺎﺭ اﻳﺸــﺎﻥ ﻣﻴﻬــﻤﺎﻥ ﻣﻨﺰﻝ اﺑﻮﻱ ﻣـﺎ ﺩﺭ ﺷـﻴﺮاﺯ ﺑﻮﺩﻧﺪ.
ﺑﻪ ﻣﺤـﺾ ﻭﺭﻭﺩ و اﺣﻮاﻝ ﭘﺮﺳــﻲ ﺩﺭ ﺣﻴﺎﻁ ﻣﻨﺰﻝ ﻧﺸﺴﺘﻨﺪ...
ﺑﻌﺪ ﻳﻪ ﺧﻄ,ﺗﻠﻔﻦ ﺧﻮاﺳــﺖ ﺗﺎ ﭼﻨﺪ ﺗﺎ ﺗﻤﺎﺱ ﺑﮕﻴﺮﻧﺪ .
ﺑﺎ ﺭاﺑﻄ و ﺳﻴﻢ ﺗﻠﻔﻦ, ﺗﻮاﻧﺴﺘﻴــﻢ ﺗﻠﻔﻦ را ﺑﻪ اﻳﺸﺎﻥ ﺑﺮﺳﺎﻧـﻴﻢ. ﺑﻪ ﻣﺤﺾ ﺗﻠﻔﻦ ﺑﺮﻗﺮاﺭ ﺷﺪ ﺷــﺮﻭﻉ ﻛﺮﺩﻧﺪ ﺗﻤﺎﺱ ﮔﻔﺘﻦ ..
اﻳـﺸﺎﻥ ﺑﺎ ﭼﻨﺪ ﺗﻤﺎﺱ ﻣﺸﻜﻞ ﭼﻨﺪﻳﻦ ﻧﻔﺮ ﺭا ﺣﻞ ﻛﺮﺩ.
ﻣﻴﮕﻔــﺖ :ﻣـﻦ ﻧﻴﺎﺯﻱ ﺑﻪ اﺗﺎﻕ ﺭﻳﺎﺳﺖ ﻧﺪاﺭﻳﻢ.
ﺣﺘے ﺷﺪﻩ ﺩﺭ ﺭاﻫــﺮﻭ اﺩاﺭﻩ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻳﻪ ﺻﻨﺪﻟﻲ و ﺗﻠﻔــﻦ ﺑﺪﻫﻨﺪ ﻣﻦ ﻫﻤﺎﻧﺠــﺎ ﻣﻴﺸﻴﻨــﻢ و ڪﺎﺭ ﻣــﺮﺩﻡ ﺭا ﺑﺎ ﺗﻠﻔﻦ ﺭاﻩ ﻣﻴــﻨﺪاﺯﻡ ....
ﺭاﻭﻱ : ﺣﺠــﺖ اﻻﺳﻼﻡ ﺷﻴﺦ ﻋﻠﻴﺮﺿﺎ ﺣﺪائق
📎
#شهید_عبدالله_میثمی🌷
مسئول دفــتر نمایندگیامام دراﺳﺘﺎﻥ_ﻓﺎﺭﺱ
#سالروز_شهادت
ولادت : ۱۳۴۳/۳/۱۰ اصفهان
شهادت :۱۳۶۵/۱۱/۱۲ شلمچه
🍃🌷🍃
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #براساس_زندگینامه_شهید_غلامعلی_رهسپار*
* #نویسنده_غلامرضا_کافی*
* #قسمت_چهل_و_هفتم*
یک بچه ۴ ساله مشغول بازی توی حیاط بود که تا ما را داخل خونشون دید ترسید و مادرش را صدا زد.
خانم تا اومد بیرون شوکه شد تا خواست حرف بزنه غلام علی سلام کرد و گفت: خانم ببخشید مجبور شدیم ساواکیها دنبالمون کردند.
خانم که ترسیده بود نفسی تازه کرد و گفت:
اشکالی نداره. وقتی رفتن برید فقط مطمئن هستید که ندیدن اومدی اینجا.؟!
_تا توی کوچه اومد و نفهمیدن داخل کدوم خونه شدیم.
یادم آمد و حرف ناظم که وقتی داشتیم فرار می کردیم گفت که مواظب باشید ولی تو هر خونه ای که درش باز بود. چند وقتی بود که ساواکی ها دنبال ما بودند.من و غلام علی رهسپار و جلال عباسی که بعدها شهید شد،از بچههای مدرسه بودیم که همه معلم ها ما را می شناختند و می دونستند که اعلامیه پخش میکنیم و توی تظاهرات شرکت می کنیم.
غلامعلی بچهها را جمع میکرد توی خیابانهای اطراف و ما مرگ بر شاه می گفتیم و ماشین های ریو ارتشی یک دفعه سر می رسیدند و ما فرار میکردیم و توی هر خونه ای که درش باز بود میرفتیم.
غلامعلی خیلی شوق امام حسین داشت به همین خاطر همین پرچم امام حسین می گرفت دست ، بچهها را برای تظاهرات جمع میکرد.
وقتی توی مدرسه بودیم غلامعلی ما را صدا کرد و گفت: جلال محمدرضا بریم توی دفتر.
_بریم چیکار کنیم؟!
با شجاعت رفت توی دفتر و ما هم پشت سرش.بیشتر معلم های مدرسه ما انقلابی بودند و یواشکی از ما حمایت میکردند ولی به خاطر شغلشان سکوت می کردند و زیاد با ما همراه نبودند.اما همین که ساواکی ها می ریختم توی مدرسه برای دستگیری به ما یک طوری اطلاع میدادند.غلامعلی روی صندلی و عکسش را برداشت و داد دست جلال. بعد خودش آمد با این قاب عکس را گرفت و سه تایی اومدیم بیرون.
ناظم مدرسه هاج و واج ما را نگاه می کرد.
_بچه ها داری چه کار می کنید؟ اگر ریختن اینجا دستگیر میشید و راهی ندارید.
ما هم بدون توجه به ناظم از دفتر رفتیم بیرون و غلامعلی قاب عکس شاه را وسط حیاط مدرسه زد زمین که تکه تکه شد.
خیلی شجاع بود و فعالیتهای فرهنگی زیادی انجام می داد. تظاهرات و راهپیمایی ما همزمان شد با تعطیلی مدارس.حالا ما بیشتر می تونستیم توی راهپیماییها و تظاهرات ها شرکت کنیم. مسجد ولیعصر خیابان توحید،داریوش سابق،تقریباً نزدیک خونه ما بود و من میرفتم اونجا. آیت الله محلاتی هم پیش نماز اونجا بود.وقتی دید که من توی تظاهرات شرکت می کنم و فعالیت انقلابی توی مدرسه دارم من را بیشتر راهنمایی کرد.
_محمدرضا حواست باشه این نوارها و اعلامیهها را بگیر و با احتیاط پخش کن.
_چشم خیالتون راحت من میدم دست کسی که میدونه باید چیکار کنه!
ادامه دارد..
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
🏴 پیام تسلیت رهبر انقلاب به مناسبت رحلت آیتالله حاج شیخ لطفالله صافی گلپایگانی
بسم الله الرحمن الرحیم
با تاسف خبر درگذشت فقیه عالیمقام و مرجع بصیر، حضرت آیة الله آقای حاج شیخ لطف الله صافی گلپایگانی رضوان الله علیه را دریافت کردم. ایشان از استوانههای حوزهی علمیه قم و از برجستگان علمی و عملی و پر سابقهترین عالم دینی در آن حوزهی مبارک بودند. در دوران مرحوم آیة الله بروجردی در شمار برترین تلامذهی آن استاد بزرگ، در زمان مرحوم آیة الله سید محمدرضا گلپایگانی همراه و مشاور علمی و عملی ایشان، و در دوران انقلاب، امین و مورد اعتماد حضرت امام خمینی رحمة الله علیهم به شمار میرفتند. سالها در شورای نگهبان رکن اصلی آن شورا محسوب میشدند و پس از آن هم همواره دربارهی مسائل انقلاب و کشور، دلسوزانه و مسئولانه ورود میکردند و بارها اینجانب را از نظرات و مشورتهای خود مطلع و بهرهمند میساختند. قریحهی شعری، حافظهی تاریخی، پرداختن به مسائل اجتماعی از دیگر ابعاد شخصیت این عالم کهنسال و بزرگوار بود. رحلت ایشان برای جامعهی علمیِ دینیِ کشور مایهی تأسف است. اینجانب به خاندان مکرّم و فرزندان گرامی ایشان و نیز به مراجع معظم و علمای اعلام حوزهی علمیه و مقلدان و ارادتمندان ایشان بویژه در قم و گلپایگان تسلیت عرض میکنم و رحمت و مغفرت الهی را برای ایشان مسألت مینمایم.
سیّدعلی خامنهای
۱۴۰۰/۱۱/۱۲
💻 @Khamenei_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #کلیپ | #روایتگری
🔻رفقا آخر کار ما چه خواهد شد؟!
رفیق این راه رفتنی است راه جهاد فی سبیل الله مسدود شدنی نیست اگر خدا متاع وجود تورا خریدنی بیابد هر کجا که باشی ودر هر زمان تو را در جمع اصحاب کربلا به بهشت خاص خویش فرا می خواند.
🌷🍃🌷🍃
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💫یادی از سردار شهید حاج اسکندر اسکندری 💫
🌷در منطقه عین خوش مستقر بودیم. غروب بود. آماده شدم به نمازخانه بروم. هنوز به نماز خانه نرسیده شنیدم صدای دلنشینی با لهجه اس روستایی می گوید: شربت صلواتی... بیا بابا... کسی شربت شهادت نخورده نره ها... ما رو هم دعا کنید.
مرد جا افتاده ای کنار سینی شربت به لیمو ایستاده و برای رزمنده ها شربت خنک می ریخت. لهجه محلی اش، برایم آشنا بود. همین باعث کنجکاویم شد. نزدیک شدم و پرسیدم: برادر اهل کجایی؟ گفت: خودت بچه کجایی؟ گفتم:کوار!
بی مقدمه از پشت ظرف شربت به سمت من آمد. مرا در آغوش کشید و گفت: همشهری، بیا امتحان کن تا نمک گیر بشی!
گفتم: مگه شربت هم نمک داره؟ خندید و گفت: منظورم نمک گیر بیت الماله، این جور توی عملیات به پشت سرت نگاه نمی کنی!
شربت شیرینش را به کام من هم ریخت و گفت: شربت بهت می دم ولی اگر شهید شدی، شفاعت فراموش نشه!
نامش را پرسیدم. گفت: حاج اسکندر!
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🔰 #سیره_شهدا | #تفال_قرآن
♦️ روز تشییع، مسجد امام اصفهان از جمعیت پر شده بود. از یکی از روحانیون، که از دوستان شهید میثمی بود، درخواست شد کمی سخنرانی کند. آن برادر روحانی نقل کرد: مانده بودم چطور شروع کنم. تفالی به قرآن زدم. وقتی قرآن را باز کردم، این آیه آمد: «قال انی عبداله اتانی الکتاب و جعلنی نبیا.»
... و این آیه، دقیقا همان آیه ای بود که وقتی به دنیا آمد، پدربزرگش با تفال به قرآن، نام او را عبدالله گذاشته بود.
🌷 سالروز شهادت
🌷🍃🌷🍃
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌾یاد شهدای انقلاب🌾
🌷کشتی گیر قهاری بود و چند مدال رنگارنگ استانی داشت. فینال مسابقات کشتی بود. قبل از آغاز کشتی حریف در گوشش چیزی زمزمه کرد. با اینکه خیلی از حریفش قدر تر بود، در نهایت بازی را واگذار کرد و دوم شد.
وقتی جریان را پرسیدیم گفت: حریفم گفت: دستم درد می کند، آبرویم را بخر!
🌷روز موعود بود, ۲۲ بهمن ۵۷. با یکی از دوستانش قرار گذاشته بودند برای کمک به یکی از شهرستان ها بروند. ساکش را بست. در بین راه سیل جمعیت تظاهر کننده ها را که دید, ساکش را در یکی از مغازه ها گذاشت و به خیل تظاهر کننده ها پیوست. میدان شهرداری بود که یک گلوله به کتفش خورد.
او را سوار آمبولانس کردند تا به بیمارستان برسانند. آمبولانس که حرکت کرد، چشمش به مجروحی افتاد که در خیابان کنار آتش افتاده.
با خواهش آمبولانس را نگه داشت و آن مجروح را جای خودش سوار کرد و دوباره همراه با جمعیت شد که در هیمن هنگام مزدوران رژیم سر و سینه اش را به گلوله بستند...
🌹🍃🌹🍃
#شهید محمدرضا شهرستانی
#ﺷﻬﺪاﻱ_ﻓﺎﺭﺱ
شهادت:۱۳۵۷/۱۱/۲۲-شیراز
🌷🌷🌷
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ | #راهیان_نور
🔻شهیدا اینجورین دیگه شهادتشون انقدر اثر داشت،بودنشون انقدر اثر داشت پیدا شدنشون انقدر اثر داره...
🌷🍃🌷🍃
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
شاهد خداست!
و تنها او میداند
که جوانی شان را،
وقف نجابت کشورشان کردند....
ان شاء الله اون دنیا شرمنده شان نباشیم....
#شهدا_گاهی_نگاهی🕊
#صبح_و_عاقبتتون_شهدایی
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
#ﻛﺎﺭ_ﺑﺮاﻱ_ﺧﺪا
میدونستم داره از گفتن موضوعی خودداری میکنه.😳
چند روزی تکرار شد تا اینکه ی شب که شیفت بودم گاه و بی گاه خوابم میبرد و چرت میزدم...😴
یک لحظه متوجه شدم سایه ای از جلوی چشمام رد شد..🙄
وسوسه شدم و سایه رو تعقیب کردم ببینم چکار میکنه؟🤫
دنبالش رفتم ....
دیدم مشغول نظافت حیاط و سرویسهای بهداشتی هستند 😱
خجالت کشیدم و دویدم سمتش از ش خواستم ادامه کار رو به من بسپاره.😲
گفتم:
شما فرماندهی این کارا وظیفه ماست که نیروی شما هستیم.
جواب داد:کاری که واسه رضای خدا باشه جایگاه انسان رو تغییر نمیده !
من این کارو دوست دارم و انجام میدم چون میدونستم بچه ها نمیذارن انجام بدم قبل از نمازصبح و تو تاریکی انجام میدم.
از خودم خجالت کشیدم سرمو پایین انداختم و گفتم به خدا قسم خیلی بزرگواری…
#ﺷﻬﻴﺪﻣﺪاﻓﻊﺣﺮﻡ
#ﺷﻬﻴﺪﺣﺠﺖ_ﺑﺎﻗﺮﻱ
#ﺷﻬﺪاﻱ_ﻓﺎﺭﺱ
#ﺳﺎﻟﺮﻭﺯﺷﻬﺎﺩﺕ 🌷
🍃🌹🍃🌹
#ڪانال_شهدا
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #براساس_زندگینامه_شهید_غلامعلی_رهسپار*
* #نویسنده_غلامرضا_کافی*
* #قسمت_چهل_و_هشتم*
اون روز همون نزدیک مسجد یه دونه عکس امام خمینی هم با احتیاط از یه آقایی خریدم. عکس امام را دیده بودم غلامعلی بهمن نشان داده بود با خودم گفتم: حالا که موقعیت هست یکی بخرم و ببرم خونه.
تمام اعلامیه ها و نوارها باهام بود .نمیدونم خدا چه نیرویی توی وجود من قرار داده بود که بدون هیچ ترس و واهمهای داشتم می رفتم و انگار چیزی باهام نبود.
شور و شوق داشتم که برم خونه و باقی آن راحت بشینم عکس امام را یک دل سیر نگاه کنم.آخه هر وقت عکس امام را دیده بودم عجلهای بود و با ترس و استرس.
خونه که رسیدم رفتم توی اتاق و تمام اعلامیه ها را از توی پیراهنم در آوردم و گذاشتم لای چند تا کتاب عکس امام را که حالا خودم خریده بودم از لای اعلامیهها برداشت ما نشستم و یک دل سیر نگاهش کردم. نگاه کردن به عکس امام انرژی آدم را دو چندان می کرد. عکس را گذاشتم لای اعلامیهها و بلند شدم تا از اتاق برم بیرون. هنوز چند قدمی از اتاق دور نشده بودم که نیروی من را برگرداند. انگار یکی صدام کرد. برگشتم رفتم سراغ اعلامیهها و عکس را برداشتم. انگار یکی بهم گفت جاش اونجا نیست.دیگه الان ترسی نداشتم یک لحظه سرم را چرخاندم و تمام اتاق را بررسی کردم. آهان جاش اونجاست. با شجاعت تمام عکس امام را که اندازه یک برگ دفتر بود چسباندم به دیوار. انگار برام مهم نبود کسی بفهمه.مادرم که نمیشناخت و فامیل هم که رفت و آمد داشتند آنها هم امام را نمی شناختند اما مطمئن بودم تا الان عکس امام را ندیدند.
بعدها که شناختند گفتند که خمینی اینه؟! و با ذوق تمام به عکس نگاه میکردند.
بعد از نماز مغرب و عشا که از مسجد برگشته بودم انرژی من چندین برابر شده بود.تصمیم داشتم نوارها و اعلامیه را فردا ببرم بدم به غلامعلی و جلال. تصمیمم عوض شد اعلامیهها را برداشتم و راه افتادم.میدونستم غلامعلی الان توی مسجد او هم توی مسجد النبی که توی قاآنی نو بود و فعالیت داشت و هم مسجد سیاحتگر.
رفتم مسجدالنبی و دیدم که غلامعلی اونجاست. دائم توی مسجد بود بهش میگفتن بچه مسجدی.حالا روز قبلش واقعی مذهبی توی شیراز اتفاق افتاده بود و تعدادی شهید شده بودند. آیت الله ملک حسینی هم دستگیر شده بود. تا غلامعلی را دیدم رفتم طرفش و اعلامیه ها را بهش دادم.
همینطور که اعلامیه ها را میدادم گفتم:غلامعلی انگار حالت خوب نیست !چیزی شده ؟انگار حواست نیست که برات اعلاممی آوردم.
_بیا اینجا محمدرضا می خوام یه چیزی نشونت بدم.
پشت سرش رفتم و زیر میزی که توی مسجد بود یک پلاستیک بیرون آورد. داشت بازش می کرد و اشکاش سرازیر شد.
ادامه دارد..
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 سخنرانی حاج قاسم سلیمانی به مناسبت آغاز دهه فجر
#حاجقاسم
#دهه_فجر
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💫یادی از سردار شهید حاج اسکندر اسکندری 💫
🌷عملیات رمضان بود، به دنبال برادرم به جبهه رفته بودم. در دژبانی منتظر بودم که حاج اسکندر آمد، سراغ برادرم را گرفتم، گفت پیش خودم است. کنارش نشستم. به سمت منطقه درگیری حرکت کرد، کم کم صدای انفجار ها نزدیکتر می شد. از دژ مرزی رد شدیم. جلو ما دشتی بود و در آن تعداد زیادی تانک و نفر پیاده که به سمت دژ می آمدند. گفتم: حاجی، اینها نیروهای خودمان هستند! خندید. گفت: نه، این جونور ها، عراقی هستند.
فاصله ما تا آنها حدود پانصد متر بود. کم کم آتش آنها به سمت ماشین حاج اسکندر کشیده شد. حاج اسکندر ماشینش را تا پشت یک خاکریز هدایت کرد. یک قبظه سلاح سنگین پشت آن، در یک سنگر تانک بود. سریع پیاده شد و آن را بکسل کرد. از ترس چسبیده بودم به صندلی و کم کم خودم را به زیر صندلی می کشیدم. صدای انفجار و ترکش هایی که به ماشین برخورد می کرد وحشتناک بود. از دژ که رد شدیم، حاج اسکندر ایستاد. تمام بدنه ماشین با ترکش پاره شده بود. همه جای ماشین ترکش خورده بود جز ما دو نفر. حاج اسکندر خندید و گفت: خیلی خوب، حالا بریم سراغ برادر تو
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌺"ماهِ تمامِ" اوّلِ "ماهِ خدا " شدی
💐تو پنجمین ستاره ی بی انتها شدی
🌺سقف فقاهت از قد عِلمَت شکاف خورد
💐تا باقرالعلومِ همه ماسِوا شدی
#میلاد_امام_محمد_باقر(ع) 🌺
و حلول #ماه_رجب مبارڪ🌙🌺
🔹 #هییت_شهداےگمنام_شیــراز
🍃🌱🍃🌱🍃
وسطِ عملیاتزیرِآتشفرقی براش نداشت
اذان که میشدمیگفت:↓
منمیرمموقعیتِالله...♥️:)
#شهیدحسینخرازی🌻
#شهیدانه🕊
#مثل_شهداشويم....
🌹🍃🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🚨 *مراسم میهمانی لاله های زهرایی*
🇮🇷غبارروبی قبور شهدا در دهه فجر🇮🇷
و *🏴گرامیداشت #شهید چراغعلی دهقان🏴*
🔹با حضور خانواده معظم شهید 🔹
💢سخنران: حجت الاسلام گودرزی
💢 #بامداحی برادر *کربلایی حسین فتح اللهی* 💢
#مکان : *◀️دارالرحمه_شیراز/قطعه شهدای گمنام*
#زمان : ◀️ *پنجشنبه ۱۴بهمن ماه۱۴۰۰/ از ساعت ۱۶*
⬇️⬇️⬇️⬇️
*مراسم در #فضای_باز و با رعایت فاصله گذاری اجتماعی و پروتکل های بهداشتی برگزار میشود*
🔺🔺🔺🔺🔺
#هییت_شهدای_گمنام_شیراز
🔹🔹🔹🔹
پخش زنده با اینترنت رایگان از لینک:
http://heyatonline.ir/heyat/120
🔺🔺🔺🔺🔺
لطفا *مبلغ مجلس شهدا باشید*
🌱هـــــم خودشان خاڪے بودند
وهم لباس هـــــایشان...
ڪافے بـــــود بـــــاران ببارد
تا عطـــــرشان در ســـــنگرها بپیچد🌸
#روایتـــــ_عشق
#صبح_و_عاقبتتون_شهدایی
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
یک روز همراه دخترم
به اﻣﺎﻣﺰاﺩﻩ سید محمد (گلزار ﺷﻬﺪا) رفتیم ...
شادی رو به من گفت :
مامان نگاه ، عکس بابا !!!
هرچه نگاه کردم چیزی ندیدم
وقتی برگشتم علی زنگ زد ؛
و جریان را برایش تعریف کردم
علـی خنـدید و گفت :
واقعا دخترم دیده درست داره میگه ،
من جـام تـوی گلــزار شهـداست ...
ده روز بعد خبر شهادتش را آوردند.
✍ راوی : همسر شهید
▫️ولادت : ۶٤/۰۱/۰۱ کازرون
▫️شهادت : ۹٤/۱۱/۱۶ سوریه
▫️عملیات آزادسازی نبل و الزهرا
#پاسدار_مدافـع_حــرم
#شهید_سرگرد_علی_جوکار
#ﺷﻬﺪاﻱ_ﻓﺎﺭﺱ
☘🌺🌹☘🌺
ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ
***
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #براساس_زندگینامه_شهید_غلامعلی_رهسپار*
* #نویسنده_غلامرضا_کافی*
* #قسمت_چهل_و_نهم*
_غلامعلی چی شده چرا گریه می کنی؟
پلاستیک را باز کرد و یک تکه سنگ بیرون آورد و گفت: نگاه کن!
_خوب سنگ دیگه!
_درسته سنگه ولی خوب نگاهش کن چی میخواد بگه؟!
همینطور که داشتم نگاش میکردم سنگ را از دستم گرفت و گفت:اینجا رو نگاه کن این یک قطره خون که روش ریخته شده این قطره خون شهید هست. توی واقعه دیروز مسجد حبیب که اتفاق افتاد این سنگ را از آن جا آوردم.
همینطور به این سنگ نگاه میکرد و اشک میریخت. حسابی این تکه سنگی که خون رویش ریخته بود غلامعلی را منقلب کرده بود و برایش ارزش داشت .دیگه حرفی برای گفتن نداشتم.
_غلامعلی به امید خدا انقلاب پیروز میشه و خون همه این شهدا جبران میشه .
چند دقیقه ای نشستیم و اعلامیه ها را هم دادم به دستش.
_برای خودت هم برداشتی که پخش کنی؟
_بله تعداد برداشتم.
_محمدرضا داری میری حواست باشه فردا زودتر بیایی که کار داریم جلال هم میاد.
تقریباً روزی نبود که تظاهرات و راهپیمایی برگزار نشده و غلام علی هم که از دستههای مسجد و مدرسه بود و یک گروه را هدایت میکرد و تظاهرات راه میانداخت.فردای آن روز هم رفتم پیش غلامعلی و آن طبق معمول علم امام حسین را برداشت و حرکت کردیم.حالا کل مردم انقلاب امام را داشتند و توی تظاهرات شرکت میکردند یعنی همه روحانیون ذهن مردم را آگاه می کردند و مردم یکپارچه و یکصدا گوش به فرمان بودند و زن و مرد توی تظاهرات شرکت می کردند.غلام علی هم که خیلی علاقه به روحانیت داشت و رابطه نزدیکی با آقای نبوی روحانی مسجد داشت از او دستور می گرفت که چیکار کنه.
مردم همه از روحانیون دستور می گرفتند کی تظاهرات کنند. تظاهرات آنروز خیلی شلوغ بود چند نفر شهید شدند.دیگه مردم قابل کنترل نبودند من و غلامعلی و جلال حالا جزو گروه ها بودیم و سر دسته تظاهر کننده ها. شعار می دادیم و مردم هم تکرار می کردند.
امروز نزدیک بود دستگیر بشیم غلامعلی نگاهی به من کرد و اشاره کرد به جوی آب.همینطور که داشتم فرار میکردیم هرکدام خودمون رو انداختم تو یه جدول کنار خیابان تا دیده نشیم. صدای تیر رگبار گوش ها را کر می کرد.
_بچهها بجنبید! عجله کنید! محمدرضا مواظب باش !دست بزار روی سرت. بپر توی جدول چرا معطل می کنی؟
این صدای غلامعلی بود که هر لحظه فریاد هایش بیشتر می شد.
ادامه دارد..
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
•دلت که گرفت💔
•با رفیقی درد و دل کن
⇜که #آسمانی باشد
•این زمینیـ🌎ها
•در کارِ #خود مانده اند
#رفیق_شهیدم 🌷
#گاهےنگاهے😔
🌹🍃🌹🍃
ﻫﺮﻛﺲ ﺩﻟﺶ ﺑﺮاﻱ ﺭﻓﻴﻖ ﺷﻬﻴﺪﺵ ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩ
... همینک🚨 .....
ﺁﻧﻼﻳﻦ ﺯﻳﺎﺭﺕ ﺷﻬدا انجام بدهید
⬇️⬇️⬇️
پخش مستقیم با اینترنت رایگان:
http://heyatonline.ir/heyat/120
💫یادی از سردار شهید حاج اسکندر اسکندری 💫
🌷عمليات رمضان بود. حاج اسكندر از خط مقدم بر مي گشت. پشت ماشينش دو قبضه تيربار دو لول بكسل شده بود،چهار عراقي هم در قسمت بار ماشينش نشسته بودند. مستقیم رفت پیش حاج نبی، فرمانده تیپ امام سجاد(ع). حاج نبی گفت: این جونورها چیه با خودت آوردی؟
حاج اسکندر گفت: دو لول!
حاج نبی به سرباز های عراقی اشاره کرده و گفت: این جونورها را می گم!
حاج اسکندر گفت: اسیر!
حاج نبی رفت و دولول ها را بررسی کرد، هر دو مسلح و آماده شلیک بودند. با برافروختگی گفت: چه طور، با چه اعتباری این عراقی ها را کنار این همه مهمات و دو پدافند ضد هوایی جا داده ای! حاج اسکندر با خنده گفت: حاجی خدا دست و پای اینها را بسته، هیچ کاری نمی تونن بکنن، خدا اینها را کور کرده و قدرت ندارند از خود عکس العملی نشون بدن!
خودش مي گفت مسير را اشتباه رفتم و رسيدم به يك مقر عراقي، اين ها را اسير گرفتم و با قبضه شان آوردم...
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
#یااباعبدالله_ع❤️
پابوسے شاه عالمین مےخواهم
یڪ هرولہ بین الحرمین مےخواهم
گفتند #شب_آرزوسٺ حاجٺ بطلب
شهادت وسط صحن #حسین مےخواهم
🔹🔹
#شب_آرزوها_همین_آرزومہ❣️
#ببینم_ضریح_حسین_روبرومہ😍
#شب_جمعہ🌙
#شب_زیارتے_ارباب❤️
#لیله_الرغائب💚
🌷🍃🌷🍃
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🔸شهيد سيدمجتبي علمدار:
*برای بهترين دوستان خود آرزوی شهادت کنيد.*
🌹
🔹آقـا تو نـگاهی کن و نگــذار دلم
جاماندهی لـیلة الرغائـب باشد...
#شب_آرزوها
#شهادت_آرزومه
┄┅┄❅💠❅┄┅┅┄
🌹🍃🌹🍃
https://chat.whatsapp.com/BWYt9AXokIyI7n5VyrsVDG
🌱میرسد روزی که بی چون و چرا می بینمت🌸
میرسد روزی که ای شاه وفا می بینمت
عامل وصل من و تو ذوق بارانی بود
میرسد روزی که با حال بکا می بینمت
میرسد روزی که تکیه میدهی بر کعبه و
در کنار خانه ی امن خدا می بینمت...!
#اللہم_عجل_لولیڪ_الفرج♥️
#صبح_و_عاقبتتون_شهدایی
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷
@golzarshohadashiraz
#شهادتت_مبارک...
🔻🔻🔻🔻
مراسم تشییع پیکر شهید مدافع امنیت
#شهیدمظلوم
#شهید علی اکبر رنجبر
🔹امروز. بعد ازنماز جمعه
از حرم احمد بن موسی شاهچراغ (س)
🔺🔺🔺🔺🔺
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75