🍃🌷🍃
⛅طلــوعِ هر صبحم را،
به یڪ لبخندت پیوند مےزنم؛
ڪه #ختم_به_خیر گردد عاقبتم✨
#شهید_علی_صیاد_شیرازی🕊️
#صبح_و_عاقبتمون_شهدایی
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
#ﻳﻚ_اﺭﺗﺸﻲ_ﻋﺎﺷﻖ_ﺷﻬﺎﺩﺕ :
ﻫﻤﺴﺮاﻧﻪ✍:
آن لحظه استرس شدیدی گرفته بودم. سینی چای را به خاله برگرداندم و گفتم: من اصلا نمی توانم... شما چای را ببرید.
شیرینی را برداشتم و آرام وارد اتاق شدم. پس از پذیرایی در کنار مادرش نشستم. پس از دقیقه ای پدر اجازه داد تا چند کلمه را با یکدیگر صحبت کنیم. وقتی صحبت را شروع کردیم. اولین موردی که اشاره کرد، #شهادت بود او گفت: "من یک #ارتشی هستم ماموریت های زیادی می روم و #عاشق_شهادتم."
برایم عجیب بود که چرا روز اول از شهادت صحبت می کند
✍ دستنوشته شهید مجتبی ذوالفقارنسب در روز 13 فروردین (ﺩﻩ ﺭﻭﺯ ﻗﺒﻞ ﺷﻬﺎﺩﺕ)/سوریه:
امیدوارم سالی همراه با تغییر و دگرگونی در درون و احوال ما به سمت و سوی احسن الحال خداوند رقم بزند. عاقبت هم ختم به خیر شود و جمیع شیعیان و محبین حضرت علی علیه السلام در مورد آمرزش و مغفرت قرار گیرد و نهایت عمر من هم به #شهادت در راه خدا رقم بخورد.
#شهیدمدافع_حرم
#شهیدمجتبی_ذوالفقارنسب
#شهدای_فارس
#ایام_شهادت 🌹
🌷🍃🌷
کانال گلزار شهدا:
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #براساس_زندگینامه_شهید_حاج_مهدی_زارع*
* #نویسنده_سید_حمید_سجادی_منش*
* #قسمت_هشتم*.
همان شب پس از صرف شام مهمانی دیگر به خانه آمد،چند دقیقه دور هم نشسته بودیم و از هر دری سخنی به میان آمد. نمی دانم چه شد که من حاجی را با عنوانش معرفی کردم.
اگرچه می دانستم کار درستی نیست ولی خوب اتفاق افتاد،چهره حاجی برافروخته شد و بعد هم با لبخندی کوتاه گفت: عمو شوخیش گرفته. مارا چه به مسئولیت و فرماندهی،! مگه آدم قحطیه!
آخر شب موقع خداحافظی مرا کنار کشید و گفت: «عمو جان شرمنده هستم جسارت می کنم ولی انشاالله آخرین بار باشد که مرا اینگونه معرفی کردید»
لبخند زدم و پیشانی اش را بوسیدم و گفتم به روی چشم!
خلاصه هر وقت خبر دار می شدیم حاجی به شیراز آمده دلمان از شوق دیدنش به لرزه می افتاد.چون به صله رحم و وحدت خانوادگی خیلی اهمیت می داد هر گاه در کنار ما بود احساس آرامش می کردیم.
در یکی از سفرهایش به شیراز مقرر کرد هر هفته اعضای فامیل گرد هم جمع شوند برنامه خودش را هم طوری تنظیم کرد که اگر به شیراز میآید زمان تشکیل جلسه باشد که شب جمعه بود.
برنامه تنظیمی حاجی عبارت بود از دعای کمیل و شامی مختصر که بر ساده بودن آن تاکید میکرد و ساعتی هم بحث و گفتگو و رفع مشکلات آشنایان.
این جلسه تا چند سال پس از شهادت حاجی ادامه داشت.
در جلسات که حاج مهدی حضور داشت رشته کلام دست بود و حرف هایش عجیب به دل می نشست اگر هم از جبهه صحبت میکرد از رشادت ها و ایثار و فداکاری بسیجی ها بود اما یک کلمه از خودش نمی گفت.ماهم اگر گاه گاه چیزی میگفتیم کار خود حاجی بود که از آدم حرف می کشید.
هنوز نگاه نافذ و تبسم و شوق زیبایش را که در آنها جاری بود فراموش نکردم و ای کاش می توانستم آنچه را از آن جلسات خاطرم مانده به زبان بیاورم یا دست به قلم می شدم ذره ذره آنچه را که ما یاد داده بود می نوشتم.
از جمله الفبای زندگی که در کلاس درس حاجی بیشتر به آن بها داده میشد صرفهجویی و ساده زیستی بود.زیبایی و دلنشینی نصیحتش هم به این جهت بود که خودش ساده پوش و بیتکلف اهل قناعت بود.
اصلاً به مادیات اعتناء نمیکرد به قول معروف دنیا را سه طلاقه کرده بود و همیشه این شعر ورد زبانش بود:
«نصیحتی کنمت یاد گیر و در عمل آر
که این حدیث ز پیر طریقتم یاد است
مجو درستی عهد از جهان سست نهاد
که این عجوزه عروس هزار داماد است.
#ادامه دارد
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
📷شرط عاقبت بخیری از نگاه دو سپهبد
▪️شهید سپهبد علی صیادشیرازی شهادت ۲۱ فروردین ۱۳۷۸): عظیم ترین نعمت خدا را نعمت عظیم ولایت میدانم و استحکام در پیوند با ولایت را ضمانت بخش هدایت و عاقبت بخیری می پندارم.
▪️شهید سپهبد قاسم سلیمانی (شهادت ۱۳ دی ۱۳۹۸): والله والله والله از مهمترین شئون عاقبت بخیری رابطه قلبی و دلی و حقیقی ما با این حکیمی [ رهبر معظم انقلاب است که امروز سکان انقلاب را به دست دارد.
🌷۲۰ فروردین سالروز شهادت #شهید صیاد شیرازی
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 نماهنگ| راوی راه آسمان
🔸 #شهید_آوینی میگفت: این جوانهای ما به راههای آسمان آشناترند تا به راههای زمین...
#شهیدآوینی
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
💫یادی از سردار شهید دکتر خانمیرزا استواری 💫
🌷علاقه عجیبی به امام زمان(عج) داشت. هر وقت می شنید یکی از رزمندگان با امام زمان(عج) ملاقات داشته هر جور که شده، خودش را می رساند و صحت و سقم آن را می پرسید و در دفترش می نوشت، شرح زیارت یکی از رزمندگان زرقانی را اینگونه نوشته بود: ... بعد از پایان نگهبانی در باران آمدم و دو رکعت نماز شب خواندم. نم لباس ها تمام بدنم را به لرزه انداخته بود، حالتی در من پیدا شده بود که خوابم نمی برد. شروع کردم به خواندن دعای فرج و صدا زدن آقایم امام زمان(عج). می گفتم:آقا من بدون لباس ماندم و با بدن خیس خوابیدم.
ناگهان فضای تاریک سنگر روشن شد. دستی از درون نوری خیره کننده بیرون آمد و لباسی به طرف من گرفت و گفت:بگیر برادر!
گفتم شما که هستید؟ گفت: همان که صدایش می زدی.
تا لباس را گرفتم سنگر در تاریکی فرو رفت، اما بوی عطری در سنگر پیچیده بود که تا چند سنگر اطراف هم شنیده می شد...
من[خان¬میرزا] خودم رفتم و آن لباس را زیارت کردم، هنوز بوی عطرش در مشامم هست.
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا:
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🔰 #پیام_فرمانده | #سالروز_شهادت
🔻امام خامنهای:
این مرد سرافراز سعادتمند، که به دست سیاهروترین عناصر و چهرهها به شهادت رسید. انسان صادق و ذاکر و خاشع و با اخلاصی بود که برای خدا کار میکرد و در دوران جنگ و بعد از جنگ وظیفه خود را انجام داد.
۱۳۷۸/۱/۲۳
🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
💌#شھیدانہ
✍روزه در کویر
🍃يكى از مسئولين مستقيمش ميگفت:
ماه رمضان بود، رفته بودم بادينده (منطقه اى كويرى در اطراف ورامين) كه محمودرضا را آنجا ديدم.
مهمانانى از حاشيه خليج فارس داشت و با زبان روزه داشت در هواى گرم آنها را آموزش ميداد.
🍃نقطه اى كه محمودرضا در آنجا آموزش ميداد،در عمق ١١٠ كيلومترى كوير بود گرماى هوا شايد ۴۵ درجه بود آن روز ولى روزه اش را نشكسته بود در حالی كه نيروهايش هيچكدام روزه نبودند و آب مى خوردند...
🍃محمودرضا ميگفت: من چون مربى هستم و در مأموريت آموزشى و كثير السفر هستم نمى توانم روزه ام را بخورم حقا مزد محمودرضا كمتر از #شهادت نبود...
🌹#شهید_بیضایی
#از_شهدا_بیاموزیم ❣❣❣❣❣
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
امضای صیاد دلها
سپهبد شهید علی صیاد شیرازی🌹
#سالروز_شهادت🕊
🔹من کان لله...
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌙 #ماه_رمضان
🗓 #دعای_روز_نهم_ماه_رمضان
🌹 #یادشهید محمد اسلامی نسب
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲 #استوری |
📹 #کلیپ ...
🤲 #دعای_روز_نهم_ماه_رمضان
🕌 #دعای_ماه_مبارک_رمضان به نیابت و هدیه به شهدا
📡نشردهید
🔹🔸🔸🔹🔸🔸🔹
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌱خاڪجبهہهنوززمزمہهایمناجات
✨قنوتِعاشقانہتریننمازهارابخاطردارد..
قنوتیڪہذڪر:🤲
«اللهمارزقنیتوفیقشهادةفیسبیلڪ»
نخستیندعایآنبود♥️🕊️
#صبح_و_عاقبتمون_شهدایی🕊️
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
🔹روزی در جوار ایشان و با یکی از آشنایان که در رشته پزشکی درس میخواند در خیابان از کنار حفاری بسیار عمیقی که برای ساخت و تاسیس پاساژ ایجاد شده بود گذر میکردیم، شهید سید محمدحسن از آن دانشجوی پزشکی سوال کرد ، اگر الآن در این حفاری عمیق پرتاب شویم چه میشود؟
دانشجو بر اساس دانشش پاسخ داد که اگر از ناحیه سر پرتاب شویم دچار ضربه مغزی و اگر از ناحیه شکم دچار پارگی کبد و طحال و .....
خلاصه توصیح کامل داد....
شهید در نهایت آرامش و متانت با تمام وجود سخنان دانشجو را گوش کرد و سپس با آرامش کامل و وقار تمام و تمام وجود پاسخ داد: "آنچه خدا بخواهد همان میشود".
🔹در پیام وصیت گونه اش که در قالب نامه ای ارسال کرده بود نگاشت :
" ما سرنوشتمان را بخدا سپرده ایم هر چه مورد رضای خدا باشد سر تسلیم در مقابلش فرود می آوریم"
#شهید سید محمد حسن هاشمی
#شهدای_فارس
🌷🍃🌷
کانال گلزار شهدا:
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ صحبتهای مردم درباره #شهید_دارایی» رو بشنوید؛ حقیقتا درست گفتند که کسی شهید میشه که شهیدانه زندگی کرده باشه ...
#شهیددارایی
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #براساس_زندگینامه_شهید_حاج_مهدی_زارع*
* #نویسنده_سید_حمید_سجادی_منش*
* #قسمت_نهم*.
یادم هست روزی که میخواست راهی سفر حج شوداز همان اول گفت:« پولی با خودم نمی برم که مجبور نباشم چیزی بیاورم حیفم می آید پول این مملکت را توی جیب سعودی ها بریزم»
از سفر حج که برگشت هیچ چیز با خود نداشت به جای ضبط صوت آن را هم از او خواسته بودم.
در جای دیگر قرار بود زمینی ۵۰۰ متری به او بدهند ولی او با وجود داشتن چهار فرزند و علیرغم خانهای که از خودش نداشت حاضر نشد آن را تحویل بگیرد.خیلی با او صحبت کردم اما قانع نشد و سر انجام با اصرار زیاد زمین کوچکی گرفت که نیمی از آن را ساخت و بقیه را پس از شهادتش تکمیل کردیم.
مثل حاجی کم بودند.شاید اگر سالهای سال هم بیندیشیم نتوانیم کمترین عیب و نقص را در رفتار او به خاطر بیاورم. مرد بود و اهل عمل. حالا که سالها از شهادتش گذشته است آرام جان و سبک که روحی من است.
قبر مطهرش در دارالرحمه شیراز است هرگاه به آنجا می روم احساس می کنم بهترین جای دنیا هستم و دارم در بهشت قدم میزنم همانجاست که همیشه لبخند شیرین چهره با وقار و نگاه نافذش را پیش رو میبینم. لبخندی که حکایت وصال شیرین اوست.چهرهای که چکیده بهشت است و نگاهی که هنوز هم ساده و بی ریا است.
همیشه فکر می کنم که دارد زندگی می کند آن هم در دنیای حقیقی.نه مثل ما که از حرکت باز ایستاده ایم و از زیر خاک دان زمین شده ایم.
به همین خاطر از روح بلندش مدد می گویم و از خدا می خواهم استقامت و تقوایش سرمشق زندگیم باشد.
اندوه بزرگ مردی چون حاج مهدی آتشی نیست که به خاکستر نشیند و من هنوز که هنوز است در دور جای خاطراتم او را میبینم با قامتی افراشته و چهرهای پر تراودکه آرام آرام قدم برمیدارد و در هاله ای از نور محو میشود .
✔️پایان روایت عموی شهید
#ادامه دارد
🍃🌷🍃🌷
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ | #روایتگری
🔻شهیدصیادچرا صیاد دلها شد؟!
اگه میخوای زود به خدا برسی؛ بعضی از راه ها ظاهرا سخت و طاقت فرساست اما رسیدن به خدا نزدیکتره...
شهادت یعنی زندگی کن؛ اما فقط برای خدا...
پس اگر شهادت میخواهید زندگی کنید فقط برای خدا...
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💫یادی از سردار شهید دکتر خانمیرزا استواری 💫
🌷قبل عملیات بود. در صف نماز جماعت نشسته بودیم، که خانمیرزا آمد. خانمیرزا فرمانده گردان دیگری بود، اما قبل از عملیات آمده بود به من و پدر که در این گردان بودیم سر بزند. تا وارد محل نماز شد، دیدم پیش نماز که روحانی بود و جلو نشسته بود، از جایش بلند شد و به خانمیرزا تعارف کرد که جلو بایستد. بالاخره حاج آقا موفق شد و خانمیرزا جلو ایستاد و نماز به امامت ایشان برپا شد. بعد از نماز خانمیرزا شروع کرد به صحبت. از حضرت رسول الله(ص) گفت تا آقا صاحبالزمان(عج). چنان صحبتهای غرا و پرشوری کرد، شور و ولولهای غیر قابل وصف در همه افتاد. به خصوص صحبتهای زیبایی که در باب حادثهی عاشورا و شهادت آقا اباعبدالله(ع) گفت. در من هیجانی ایجاد شده بود که دوست داشتم هر چه سریعتر ماشینها بیایند، به سمت منطقه بروم، در راه خدا بکشم و کشته شوم! همه زمزمه میکردند، این بار دیگر باید برویم و شهید شویم. در آن عملیات پدر تیربارچی بود و من هم کمکیاش. در آن عملیات هم من مجروح شدم، هم پدر، هم خانمیرزا!
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🔰 #مناسبتی | #سالروز_شهادت
🔻شهیدسیداحمدپلارک:
خدایا عملی ندارم که بخواهم به آن ببالم، جز معصیت چیزی ندارم و الله اگر تو کمک نمیکردی و تو یاریم نمیکردی به اینجا نمیآمدم و اگر تو ستارالعیوبی را برمیداشتی میدانم که هیچکدام از مردم پیش من نمیآمدند، هیچ بلکه از من فرار میکردند حتی پدر و مادرم.
🌹🍃🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
روزهای آخر خیلی عجیب شده بود. نگاه ها و حرفهاش.
یادمه روز شنبه حمام رفت و غسل شهادت کرد.
حسابی به خودش رسید. با تک تک اعضای خانواده خداحافظی کرد، اونم با نگاه خاصی که تا حالا ندیده بودم. گفت: دارم می رم زیارت شاهچراغ(ع)
قرار بود توی راه سونوگرافی بابا رو بگیره، برای همین نماز دیرتر رسیده بود حسینیه.
پسر عموم می گفت: اصرار کردم که وایسا با هم می خونیم، من کار دارم. گفته بود: خیلی دیر شده باید نمازم رو بخونم. چند دقیقه ای از ورودش نگذشته بود که صدای انفجار فضا رو پر کرد .
'
#شهیدمحمدجوادعلوی
#شهدای_فارس
شهدای بمب گذاری #ﺭﻫﭙﻮﻳﺎﻥﻭﺻﺎﻝ
#ایام ﺷﻬﺎﺩﺕ
🌷🌱🌹🌱🌷🌱🌹
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#ﻧﺸﺮﺩﻫید
همسر بی بدل حضرت طاها او بود
لایق مادری أم ابیها ۜ او بود
نور را آینه هر آینه تنها او بود
مصطفی آن همه تنها شد اما او بود
#آجرک_الله_یا_بقیة_الله🥀
#وفات_حضرت_خدیجه(س)🥀
#تسلیت_باد. 🥀
#هییت_شهدای_گمنام_شیراز
🏴🏴🏴🏴
🌙 #ماه_رمضان
🗓 #دعای_روز_دهم_ماه_رمضان
🌹 #یادشهیده مریم رحیمی
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲 #استوری |
📹 #کلیپ ...
🤲 #دعای_روز_دهم_ماه_رمضان
🕌 #دعای_ماه_مبارک_رمضان به نیابت و هدیه به شهدا
📡نشردهید
🔹🔸🔸🔹🔸🔸🔹
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
⛅صباحڪم بالخیر!
ما را هم از رزق آسمانی تان
نمکـ گیر ڪنید...✨
*ڪہ عاقبتمان بالخیر شود...
و شهادتـــــ هم،عاقبتـــ بہ خیرشدن استــــ ...
شاید رزق امروزمان رانوشتند:#شهادتـــــ !..🕊️🥀
#صبح_و_عاقبتمون_شهدایی
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
#لبیک_آسمانی
در سفر مكه همراه حاج مهدي بودم. به هر مقام كه ميرسيديم، حاج مهدي در عبادت و نماز کم نمی گذاشت و مشوّق و همراه خوبي برای ما بود.
رسم است زمان احرام بستن، حاجي بايد لباسهايش را با حولهی سفيد عوض كند و لبيك بگويد تا مُحرم شود. همه اين كار را با خوشحالي و سرعت انجام ميدادند، اما حاج مهدي حال عجيبي داشت. حوله را پوشيده بود، اما لبيك نميگفت. حدود نيم ساعت فقط گريه ميكرد و نماز ميخواند. گفتم: «حاجي سريع لبيك را بگو تا حركت كنيم، دير شد.»
گفت: «من نمي توانم دروغ بگويم. لبيك كه ميگويم، بايد از ته قلب باشد و من هنوز آمادگي آن را پيدا نكردهام.»
نيم ساعتي گذشت تا بالاخره راضي شد و گفت: «لبيك، اللهم لبيك.»
#شهیدحاج_مهدی_زارع
#سالروزتولد🎊🎊
#شهدای_فارس
🌷🍃🌷🍃
کانال گلزار شهدا:
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #براساس_زندگینامه_شهید_حاج_مهدی_زارع*
* #نویسنده_سید_حمید_سجادی_منش*
* #قسمت_دهم*.
✔️به روایت خانم مرادی همسر شهید
۱۶ سال بیشتر نداشتم.کم سن بودم و راه و رسم زندگی و پیچیدگی های آن هیچ چیز نمی دانستم. اگر کسی به خواستگاری می آمد پدر و مادرم بدون تحمل پاسخ منفی می دادند.نیم که من میخواستم با آنها مخالف بودند یا این که انتظار زیادی داشتم. اصلاً به تنها چیزی که فکر نمیکردم ازدواج بود و زندگی مشترک.برای من ازدواج کردن به معنی ورود به عرصه ناشناخته بود که علاقه ای به درک و فهم آن نداشتم.
مهدی پسر خاله ام بود. چند سالی در نزدیکی ما در خانه اجاره ای زندگی می کرد. باروحیه و اخلاقش تا حدودی آشنا بودم. اما تصور نمی کردم به خواستگاری من بیاید.او ۱۰ سال از من بزرگتر بود و مثل یک برادر به او نگاه می کردم.ولی تقدیر این بود من شریک زندگی او شوم و او شریک که نه بلکه همه زندگی من بشود.
به من روح ببخشد، زندگی ببخشد و صداقت و پاکی بیاموزد.اگرچه اندکی بعد به تماشای پروازش نشستم با دلی شکسته با آن وجود نورانی او وداع کردم و با رویایی زودگذر و مالامال از خاطره های شیرین تنها ماندم.
اوایل سال ۵۸ بود که برادر بزرگتر مهدی مسئله ازدواج ما را پیش کشید.من طبق معمول باید جواب منفی میدادم و پدر و مادرم هم فکر دیگری نداشتند.اما قضایا طوری به هم گره خورد که راضی به ازدواج شدم.
در این میان آنچه که بیشترین تاثیر را در پذیرش من داشت اخلاق شایسته و رفتار متین مهدی بود.هنوز یادم نرفته که آمد و با ادب و تواضع بسیار چند کلمهای با من صحبت کرد.
من حرفی نمی زدم و ساکت بودم از این رسم و رسومات هم چیزی بلد نبودم و برایم تازگی داشت. اما حرف هایی زد که به دلم نشست. حرف هایی تازه که تا آن موقع کمتر شنیده بودم.آنجا بود که روزنه ای به رویم گشوده شد و از پنجره دید مهدی به آسمان آبی زندگی نگریستم.
خیلی زود کارها انجام شد و ازدواج کردیم.او در امور صنایع فلزی تبحر داشت و صداقت و درستکاری اساس کارش بود.با وجود او و صفا و صمیمیت در زندگی به کام ما شیرین بود و نگرانی نداشتیم.
برای هر چیز در زندگی برنامه داشت. صله رحم ،حضور در مجالس دعا،کار و تلاش،فداکاری و ایثار،خلاصه برای همه چیز.
با این حال به خاطر التهاب و نگرانیهای آن سال ها و حضور گروه های منحرف و خطراتی که جامعه را تهدید می کرد،در تمامی زنهای انقلاب حضور پیدا میکرد. با روحانیت ارتباط تنگاتنگی داشت و به عنوان یک انسان متعهد برای حفظ ارزش های انقلاب با جدیت تمام می کوشید.از همین رو پس از چند ماه که از ازدواجمان گذشته بود وارد سپاه شد و روند تکامل خود را از آنجا دنبال کرد.
#ادامه دارد
🍃🌷🍃🌷
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*