eitaa logo
گلزار شهدا
5.6هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
2.5هزار ویدیو
50 فایل
〖بِسم ربّ شھدا🌿〗 •گلزار شهدا •شیراز "اگر شهیدانهـ زندگـے کنی شهادت خودش پیدایت مـےڪند..." _ڪپے؟! +حلالت‌‌همسنگر،ولے‌‌باحــفظ‌ آیدی و لوگو✌🏻 ارتباط با ما🔰 @Shohada_shiraz
مشاهده در ایتا
دانلود
🌙 🗓 🌹 حاج مهدی زارع 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید. 🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
برای شدن🕊️ هنر لازم است؛ هنرِ رد شدن از سیم‌خاردار نفس هنرِ تهذیب هنرِ به خدا رسیدن تا هنرمند نشی، شهید نمیشی!🥀🕊️ 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
🔰 | 🔻امام خامنه‌ای: به نظر من، مرحوم مطهری قوی‌ترین ایدئولوگ ما بود. -  من خودم را شاگرد آقای مطهری می‌دانم. -  هم عارف بود و هم اهل تهجد و اهل ذکر و یاد و گریه و دعا. -  من به حال آقای مطهری غبطه می‌خورم. - این لطفی که خداوند در حق ایشان کرد؛ واقعا چیز عجیبی است. - جامعه‌ ما و انقلاب ما بر اساس همان پایه‌هایی بنا شده که در معرفی شهید مطهری از اسلام دیده می‌شود و فهمیده می‌شد. - امروز آنی که پاسخ به سؤالات ماها را می‌دهد کتاب‌های شهید مطهری است. -  آثار آن بزرگوار، مثل یاد او زنده است. کتاب‌هاى شهید مطهرى‌، قابل مردن و قابل تمام شدن نیست. 💠۱۲ اردیبهشت ماه سالروز شهادت استاد شهید مطهری و روز معلم گرامی باد. 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * ⁦✔️⁩به روایت کاظم زارعی برادر شهید گوشه‌ی حیاط نشسته بودم انگشت هایم دانه‌های تسبیح را رد می کرد.زل زده بودم به گلهای باغچه که با بخار یک استکان چای به خود آمدم. حاج خانوم بود گفتم: دلم گرفته کاش میشد می زدیم بیرون. هنوز جایی را نخورده بودم که در حیاط را زدند. برادرم محمدحسن بود خوشحال را قبراق. گفتم :چه خبر سرحالی!؟ طوری شده؟ گفت :چرا خوشحال نباشم حاج مهدی زنگ زده. از ته دل خندیدم و گفتم :خوب؟ _خب به جمالت فردا میاد شیراز. انگشت تکان داد و گفت: بیرون نرید ها چشم و دست به آسمان بود. سر را که پایین آوردم نوشته های کاشی بالای سر در هال پیش چشمم بود. خواندم لاحول ولا قوة الا بالله این جمله چه ربطی به آمدن حاجی داشت؟! خود به خود این بیت روی زبانم جاری شد. باز آی کز فراق تو چشم امیدوار چون گوش روزه دار به الله اکبر است نمی‌دانستم فردا کجا به استقبال حاجی بروم اما حتم داشتم که بیش از یکی دو روز نمی ماند و سعی می کند که حتماً به همه اقوام سر بزند و بالاخره نوبت ما هم خواهد رسید.. صبح که شد بچه ها شروع کردن به آب و جارو کردن حیاط خانه و کوچه. منم تلفن را برداشتم و چند جا زنگ زدم تا سراغش را بگیرم دم غروب بود که آمد. با دیدن از سرشار از شادی شدیم. تلالو و خاصی در پیشانیش موج می زد که همه را متوجه او کرده بود.اشک در چشمانم حلقه زده بود. تا لحظاتی نمی‌دانستم چه بگویم. قیافه اش تغییر کرده و شکسته شده بود. اما جذبه ای توی چهره اش بود که آدم را مجبور می کرد چشم از او بر ندارد. گفتم: چرا اینجور شدی؟به نظرم خیلی از خودت کار میکشی حالا که اومدی چند روز بمون. نکنه بی خبر قالمون بزاری و سر از جبهه در بیاری؟!» خانمش گفت: حاجی فوقش بتونه چند روزی دوری بسیجی هاشو تحمل کنه. بعدش هر چی بگین گوشش بدهکار نیست. حاجی که انگار کلمه بسیجی ها او را به دنیای دیگری کشانده بود آهی کشید و نگاه عمیقی به من کرد و لبخند کوتاهی زد و گفت: این سین جیم ها تمامی نداره؟! کی نوبت چای و میوه میرسه؟ همه زدن زیر خنده. دارد.... •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
💫یادی از سردار شهید عبدالقادر سلیمانی 💫 🌷منطقه بودم. خواب برادرم عطاء الله را دیدم. کنارم نشسته و با هم به یک تصویر کعبه نگاه می کردیم. گفتم: عطا یعنی میشه یه روز ما هم بریم مکه! عطا گفت: کاکا من دارم می رم مکه، عبدالقادر هم قبول کرده با من همسفر بشه، تو هم میاي با ما بریم؟ گفتم: نه کاکا، من زن و بچه دارم، هزارتا گرفتاري دارم، نمی توانم با شما بیام. دستم را کشید دنبال خودش و گفت: بیا تا بریم! من هم مقاومت می کردم و می گفتم: نمی آم. از خواب پریدم. دلم شورش را می زد. صبح رفتم بهبهان، از مخابرات تماس گرفتم خسروشیرین. در کمال حیرت، خبردار شدم که مدتی است عطا شهید شده و چند روزي از مراسم تدفینش میگذرد. عبدالقادر خیلی پسرعمویش، عطاء را دوست داشت، خون ریخته شده عطا، خون عبدالقادر را به جوش آورد و مسیر زندگی او را عوض کرد 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
از جنس مردم ... 🌷 ڪــمــال شــده بــود مــســئول تــســویــه آمــوزش و پــرورش فــارس از عــنــاصــر طــاغــوتــے یــا بــه عــبــارتــے مــســئول بــازســازے نــیــروے انــســانــے. خــوشــحــال بــودم ڪــه بــرادر مــن هم ســمــتــے گــرفــتــه،یــڪ روز رفــتــم اداره امــوزش و پــرورش،بــبــیــنــم كمــال ڪــجـاســت و چــه ڪــار مــے ڪــنــد. از در اداره آمــوزشـے پــرورش ڪــه وارد شــدم،دیــدم پــشــت در،یــڪ مــیــز گــذاشــتــه انــد و كمــال نــشــســتــه پــشــت مــیــز؛ بــا تــعـجــب و ڪــمــے نــاراحــتــے گــفــتــم:آقــا كمــال،مــگــه شــمــا نــگــهبـانـیــن ڪــه ایــن جــا نــشــســتــیــن! خــنــدیــد و گــفــت:نــه داداش،خــودم گـفــتــم مــیــزم را ایــن جــا بــگــذارن تــا بــیــن مـن و مـراجـعــه ڪــنــنــد هیـچ فــاصـلـه اے نــبــاشــد! 🍃🌷🍃🌷 کانال گلزار شهدا: http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌺اللهم اهل الکبریاء والعظمه🌺 گفتم شبی کنار تو افطار میکنم آقا نیامدی رمضان هم تمام شد ... اللهم عجل لولیک الفرج 🎊🌷🎊🌷 🌙 حلول و مبارک باد 🎊🌷🎊🌷 🚨🚨جهت واریز مبالغ فطریه می توانید اقدام نمایید⬇️⬇️ 🔹🔹🔹🔹🔹 سادات لطفا پس از واریز مبلغ را به شماره همراه زیر اعلام کنند: ۰۹۰۲۹۳۴۸۹۸۸ زمان واریز فطریه: از شب عید فطر تا اذان ظهر روز عید ⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️ 6037997950252222 *بانک ملی . بنام مرکز نیکوکاری شهدای گمنام* 🔺🔺🔺🔺🔺 * شیراز* http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🔰 | 🌸امام خامنه ای: تبریک عرض میکنم عید سعید فطر را که روز رحمت، مغفرت و روز اجر و پاداش برای مومنین و نیکو کاران است. خدا را شکر میکنیم که یک بار دیگر، یک ماه رمضان دیگر و یک عید فطر دیگر را نصیب ما کرد، باید قدر این نعمت الهی را بدانیم. 🌸عید سعید فطر مبارک باد🌸 🎊🎊🎊🎊🎊🎊 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
دلمان تنگ نمازی هست که در کنار شما خوبان باشد 🌈 نماز در جبهه شهدایی 🎊🎊 🔹🔹🔹🔹🔹🔹 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
عج ارتباط قلبی‌اش با امام زمان (عج) خیلی قوی بود و می‌گفت، یک قدم به طرفشان برداری صد قدم به طرفت برمی‌دارند. این شهید عاشق امام زمان بود و هنگامی که نام مبارک آن حضرت را می‌شنید به عنوان احترام بلند می‌شد و ارادت خاصی به آن حضرت داشت.  همیشه توصیه می‌کرد در قنوت نماز بخوانید: « اللهم اجعلنی من المحبین المهدی و المنتظرین المهدی(عج)». 🍃🌷🍃🌷 عبدالحمید حسینی 🍃🌷🍃🌷 کانال گلزار شهدا: http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * ⁦ قرار شد حاجی فردا شام  خانه ما باشد. موقع رفتن گفت: فردا صبح بچه‌ها را برای تفریح می برم بیرون .عصر به شما زحمت میدیم. روز بعد حدود ساعت ۲ بعد از ظهر تلفن زنگ زد. گوشی را برداشتم.برادرم محمدحسن بود. بی‌مقدمه گفت: حاج مهدی یک تصادف جزئی کرده خودت را برسون خونه. تا اومدم بپرسم چی شده تلفن را قطع کرد. قلبم از جا کنده شد و دلم هزار راه رفت. با عجله به خانه حاجی رفتم.در که باز شد انتظار همه چیز را میکشیدم جز اینکه حاجی را سرحال گوشه حیاط روی تخت ببینم. نفس راحتی کشیدم سرش را باندپیچی کرده بودند. یکدیگر را در آغوش گرفتیم. پرسیدم چی شده؟ گفت:در  جاده می رفتیم که دیدم کامیون بزرگی از فاصله ۳۰۰ متری پیدا شد. تعادل ندارد این ور و اون ور می رفت. جاده هم باریک بود و هیچ راهی برای فرار نداشتیم.یک لحظه فریاد زدم .. حق من شهید شدن در جبهه است ..خدایا کمکم کن.. کامیون به حالت عادی برگشت و من که از جاده خارج شده بودم تلاش می‌کردم ماشین را به جاده برگردونم که وارونه شد. اول حالت طبیعی نداشتم بعد که حالم بهتر شد دیدم صورتم پر از خونه. اما با این وجود خوشحال بودم که بچه‌ها سالمند خدا یک فرصت دیگه به من داد که دوباره برگردم جبهه. وقتی به او گفتم :انشالله زنده بود باشی ۱۲۰ سال. گفت : اینقدر خوش خیال نباش. خواب دیدی خیر باشه. بعد خندید و گفت:حالا برو قرآن را بیار  استخاره بزنیم ببینیم جزء ۱۲۰ ساله ها هستیم یا نه. نمی‌دانم قرآن را که باز کرد کدام آیه آمد، اما لبخند حاجی بعد از استخاره با لبخندی که بعد از شهادت روی لبهایش نقش بسته بود مثل هم بودند. دارد.... •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*