eitaa logo
گلزار شهدا
5.7هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
2.5هزار ویدیو
50 فایل
〖بِسم ربّ شھدا🌿〗 •گلزار شهدا •شیراز "اگر شهیدانهـ زندگـے کنی شهادت خودش پیدایت مـےڪند..." _ڪپے؟! +حلالت‌‌همسنگر،ولے‌‌باحــفظ‌ آیدی و لوگو✌🏻 ارتباط با ما🔰 @Shohada_shiraz
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
: ۲۲ بهمن، در حکم است؛ زیرا در آن روز بود که نعمت ولایت، اتمام نعمت و تکمیل نعمت الهی، برای ملت ایران صورت عملی و تحقق خارجی گرفت... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 فرا رسیدن سالروز پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی ايران مبارک باد. 🎊🎈🎊🎈🎊🎈 ﻫﻴﻴﺖ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🕊🍃 می‌آیم چون پرچم ایران کفن ماست و چون حاج قاسم گفت جمهوری اسلامی حرم است 🕊 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🔰کلاس پنجم دبستان و شیفت عصر بودم. به دلیل نزدیکی اذان ظهر و شروع مدرسه آن روز نتوانستم در خانه نماز بخوانم. در راه مدرسه تمام فکر و خیالم پیش نماز بود، برای همین قبل از وارد شدن به مدرسه راهم را کج کردم و رفتم به تکیه شاهزاده منصور در خیابان تیموری و با خیال راحت نماز ظهر و عصر را خواندم و بعد با آسودگی خاطر به سمت مدرسه امیرکبیر، که در انتهای کوچه بود رفتم. وقتی رسیدم زنگ خورده بود. 🔶ناظم با چوب دستی که تازه از درخت بریده بود و هنوز بوی چوب تازه می داد کنار در ایستاده بود و بچه هایی را که دیر رسیده بودند تنبیه می کرد. با ترس و اضطراب از چهارچوب در قدیمی مدرسه پا داخل حیاط گذاشتم. صدای بچه های دیر آمده و چوب ناظم بر دست هایشان نشسته بود مدرسه را پر کرد بود.تا چشم ناظم به من افتاد گفت: « خسروانی چرا دیر کردی؟» جوابی نداشتم،  ناظم هم  تا جا داشت با چوبش مرا زد. اما هر ضربه ای بر بدنم جای درد، لذتی زیبا در وجودم می پیچید، ارزش آن چوب خوردن را داشت. *راوی: شهید ﭘﻮﺭﺧﺴﺮﻭاﻧﻲ * رضا پورخسروانی 🌹🍃🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
⭐یادی از سردار شهید محمد حسین(امیر) مهدی زاده⭐ برای گذراندن دوره غواصی در بندر انزلی بودیم. هر روز باید مسافتی 500 متری از ساختمان ها، تا دریا را پیاده طی می کردیم. این مسیر ماسه ای بود و ما که پای برهنه بودیم تا به دریا برسیم، از نفـــــس می افتادیم. یکی از وسایلی که باید با خودمان می بردیم، موتور قایق ها بود. موتور قایق سنگین بود و باید دو نفر دو سمت آن را می گرفتند و این مسیر را طی می کردند. امیر به سمت آنها رفت. گفت: موتور را بزارید روی دوش من! - نمیشه، دو نفری هم حمل این موتور سخته! - یا علی بگید بزارید! نشست. موتور قایق را روی دوشش گذاشتند. با دو دستش دو سمت موتور را گرفت. یا علی گفت و ایستاد. بعد هم پا برهنه، در میان ماسه ها شروع به حرکت کرد و یک نفس تا ساحل رفت. کار هر روزش بود، یک بار موتور را تا ساحل می آورد. بعد از تمرینات و غواصی، دوباره آن را روی دوش می گذاشت به ساختمان ها بر می گرداند. همیشه جان خودش را فدای دیگران می کرد. 🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
💫شب جمعه.. 21 بهمن ماه 61 است حالا هیچ چیز مهم تر از زیارت سید الشهدا برای رزمندگان در کانال کمیل نیست.. مقتل خوانی اینجا حال و هوای دیگری دارد اما اینجا خود مقتلی است که نیاز به نوحه ندارد.. ✨ابراهیم با رمقی که داشت فرازهایی از دعای کمیل را می خواند و بچه ها زجه می زدند و برخی از هوش می رفتند.. صدای ابراهیم فقط به شماری از افراد می رسید.. 🍁نیمه های شب بود که آتش باران های دشمن شروع شد اما ابراهیم با یک دیدبانی کوتاه متوجه شد که اطراف کانال سوم درگیری است.. در این وضعیت بچه های گردان حنظله وارد عمل شده بودند و این درگیری هم موفق نبود .. بسیاری از بچه های حنظله هم در این شرایط به شهادت رسیدند و به اسارت رفتند.. روزگار آخرین گل های سرزمین را یکی یکی پر پر می کرد و شب می رفت تا روز 22 بهمن را به ارمغان آورد.. 💐روزی که ابراهیم ردای شهادت می پوشد و تشنگی ها و خستگی هایش را با جام شیرین شهادت رفع می کند.. 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌹22بهمن سالروزشهادت ابراهیم هادی 🌹وصیتنامه:خدايا عشق به انقلاب اسلامي ورهبرانقلاب چنان دروجودم شعله‌وراست كه اگرتكه‌تكه‌ام كنندويازير سخت‌ترين شكنجه‌هاقرارگيرم،اوراتنهانخواهم گذاشت 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌷🕊🍃 گاهے‌بعضی‌نگاه‌ها... چشـــــــم‌دل‌را رو‌بسوےِخـدابازمےڪند! مخصوصاً‌اگر‌آن‌نگاه از‌قابِ‌چشمانےآسمانے‌باشد... 🥀💔 🕊 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
شب عملیات والفجر ۸ بود. در حال اماده شدن برای عملیات بودیم. سردار قنبر زاده,فرمانده گردان, بی سیم زد که سردار(شهید )مسلم شیرافکن) پیام داده, برادرش, محسن را شب اول نبرید. سریع رضا حیدری که رفیق فابریک محسن بود را فرستادم تا جریان را به محسن بگوید! چند دقیقه بعد دیدم این نوجوان با عصبانیت به سمت من امد. گفت اقای مهدوی رضا چی میگه, چرا من نباید بیام؟ گفتم دستور فرماندهیه, قایق ها جا نداره... بغضش ترکید, اشک روی گونه اش شروع به غلطیدن کرد و گفت چرا من, منم می خواهم بیام! ناگهان پایش سست شد و افتاد روی زمین. رضا رفت زیر بغلش را گرفت. گریه می کرد و با لهجه کازرونی التماس می کرد. هی می گفت اقای مهدوی ههههاااانمبری؟ می گفتم نه ! شاید صد بار این خواهش تکرار شد. کلافه شدم, سرشان داد زدم و رفتم سمت گروهان... یک مرتبه محسن دوید جلویم با اشک گفت:دیشب خواب حضرت زهرا(س) را دیدم. به من گفت تو میای پیش خودم! تعجب مرا که دید ادامه داد:به قران اگه دروغ بگم. اگه نبریم شکایتت رو می کنم! خیلی با جذبه وجدی می گفت. یک مرتبه بدنم شل شد. بی اختیار گفتم: برو آماده شو بیا! رضا گفت: بچه بدو که آخر گرفتی! من مبهوت نگاه این دو نوجوان کم سن وسال می کردم و بی اختیار اشک می ریختم. همان شب عملیات والفجر هشت هردو پر کشیدند. بعد از عملیات فهمیدم که رمز عملیات هم " " بود. 🌹🍃🌹🍃 , فارس شهادت:۱۳۶۴/۱۱/۲۱ 🍃🌷🍃 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 کانال گلزار شهدا: http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb