eitaa logo
گلزار شهدا
5.8هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
2.4هزار ویدیو
50 فایل
〖بِسم ربّ شھدا🌿〗 •گلزار شهدا •شیراز "اگر شهیدانهـ زندگـے کنی شهادت خودش پیدایت مـےڪند..." _ڪپے؟! +حلالت‌‌همسنگر،ولے‌‌باحــفظ‌ آیدی و لوگو✌🏻 ارتباط با ما🔰 @Shohada_shiraz
مشاهده در ایتا
دانلود
چهل روز قبل از تولد او خواب آقایی سبز پوش و نورانی را دیدم که مرا به فرزند پسر مژده داد و نام رضا را برای او انتخاب کرد.. • دو ساله بود که به همراه مادرش برای زیارت امام رضا(ع) به مشهد رفتیم.اطراف ضریح مطهر مشغول دعا بودیم که یک دفعه متوجه شدم دست های کوچک او به طرز عجیبی به ضریح چسبیده است.با نگرانی سعی کردم دست او را بکشم زیرا به نظر می رسید جدا کردنش ممکن نبود.مردم به سمت او هجوم آوردند.کمی طول کشید تا او را جدا کردیم.انگار به ضریح مطهر قفل شده بود.همین که به خانه رسیدیم،باکمـال تعجـب جای پنج انگشـت سبز را روی کمر او دیدیم. ▫️▫️ ﺑﺮﺷﻲ اﺯ ﻛﺘﺎﺏ :ﻣﻘﻴﻢ ﻛﻮﻱ ﺭﺿﺎ ▫️▫️ 💐 🌷🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * سلام اینجانب کرامت الله دست بالا پدر شهید غلامعلی دست بالا هستم‌. مدتی بود که از غلامعلی غلامحسین بی خبر مونده بودم راه افتادم سمت منطقه جنگی جنوب. از روی نشونی نامه اش خود را به نزدیکی خط مقدم رساندم. آن روز وقتی آفتاب وسط آسمان رسید, راننده آمبولانسی که من و تا اینجا رسونده بود،با چفیه ای که به گردن داشت سر و صورت عرق کرده اش را پاک کرد و گفت: رسیدیم حاجی کرامت. تشکر کردم و از جیپ پیاده شدم‌ به سنگری اشاره کرد و گفت :مقر فرماندهی اونجاست گمونم پسرتون اونجا باشه. خاک زیر پایم نرم نرم بود و با هر قدمی که برمی داشتم موجی رقیق از گرد و خاک بالا می آمد. جوانی ورزیده و بلند قامت روبرویم ایستاده بود .جواب سلامم را داد. چهره ای آفتاب سوخته و مهربانی داشت. اسلحه اش را دست به دست کرد و پرسید: اینجا چیکار داری عمو!؟ _اومدم بچه هام را ببینم. _این همه راه از شیراز اومدی غلامعلی و غلامحسین را ببینی؟! _از کجا شناختیم؟!! _از شباهت چهره و لهجه تون هنوز چیزی نگفته بودم که به خیمه کنار سنگر اشاره کرد و گفت :«غلامعلی اونجاست سفارش ما را هم بکنید» برگشتم و نگاهش کردم لبخند زد و ادامه داد :پسرتون فرمانده ما است.. پرسیدم ؛:میخوای برگردیم؟! _می خوام جا نمونم! به راه افتادم بادی گرم می وزید و گرد و خاک می کرد و چادر دوره فرماندهی را تکان میداد. از دور غلامعلی را دیدم .نماز می خواند. سر از سجده برداشت .نیم رخش را می دیدم آرام پشت سرش نشستم. تسبیحات حضرت زهرا را که تمام کرد بازویش را گرفتم و گفتم: قبول باشه. برگشت و با تعجب نگاهم کرد باورش نمیشه خندید و گفت: سلام بابا شما چطور اومدی اینجا؟! خودش را در آغوشم رها کرد .درون خیمه کوچکش جابجا شدم و گفتم :شما که سراغی از من و مادرت نمیگیری... غلامعلی خندید و گفت :مگه نامه‌های ما دستتون نرسیده....؟! هنوز جواب نداده بودم که غلامحسین با عجله به درون خیلی آمد و کنارم نشست .گرم صحبت شدم آنها از اتفاقات جبهه گفتند و من از دلتنگی مادرشان. _کی میتونی بیای مرخصی....؟ غلام علی رو به من کرد و گفت :من که نمیتونم بیام ولی حسین را میفرستم چند روز پیش تون باشه. _تو نمیای؟! نگاهم کرد ما چیزی نگفت. _من و مادرت خوشحال میشیم اگه بتونی چند روز به شیراز. _من و مادرت خوشحال میشیم اگه بتونی چند روز بیای شیراز. _اگه خدا بخواد وقتی میام که بتونم تا همیشه پیشتون بمونم. _قول میدی قول مردونه! _ها قول مردونه مردونه!! خندیدم و گفتم: الکی نگو تو جبهه را ول نمیکنی. میخوای تا آخر جنگ بمونی مگه نه... سرتکان داد و گفت: اگه من نباشم حسین و دیگران هستند که بجنگن... http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥موشک‌ را دیدید... 🔹سال ۱۳۶۱ وقتی که حکم فرماندهی توپخانه سپاه را به حسن دادند، توپخانه‌ای نداشت. به او می‌خندیدند! فرمانده توپخانه بدون توپخانه! 🔸او اما می‌گفت توپخانه ما آنطرف (سمت عراق) است باید غنیمت بگیریم. از زیر صفر شروع کرد. 🌱🍃🌱🍃🌱🍃 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
⭐️یادی از استاد شهید حاج علی کسائی⭐️ 🌹سربازی علی مصادف با اوج و شتاب گرفتن فعالیت های انقلابی مردم علیه رژیم شاهنشاهی بود. علی انقلابی گری را در مشهد به عنوان یک دانشجوی انقلابی شروع کرده بود، در سربازی هم مرتب در حال چاپ و تکثیر اعلامیه های امام بود. وقتی امام دستور فرار سربازان از خدمت را دادند، علی هم از سربازی فرار کرد. بعد از انقلاب، باز به دستور امام به پادگان برگشت تا خدمتش را تمام کند. همین زمان شهید آیت الله سید عبد الحسین دستغیب که حکم پدر معنوی علی را داشت، با توجه به اینکه از کودکی با علی و توانایی های ایشان آشنا بود شفاهاً به علی فرمودند: من بر شما واجب می دانم که در ارتش بمانی! علی به دستور شهید دستغیب در ارتش ماند، تا ارتشی که بدنه آن در رژیم پهلوی شکل گرفته بود را به یک ارتش انقلابی و ارزشی تبدیل کند هدفی که تا زمان حیاتش به آن ادامه داد و سبب برکات زیادی برای ارتش شد... 🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌸مراسم عروسی ام بود. همه شاد و خندان بودند. مصطفی نیم نگاهی به من کرد و متوجه غصه ام شد. مرا برد بیرون از مجلس و مشکل را جویا شد. 🌸گفتم: چهار صد نفر مهمان آمده، در حالی که برای دویست و پنجاه نفر تدارک دیدیم. گفت: این که مشکلی ندارد. باهم رفتیم به خرابه ای که محل طبخ غذا بود. به آشپزها گفت: چند دقیقه بروید داخل کوچه. مصطفی رفت سر دیگ و دعایی را زیر لب خواند و به غذاها دمید! خندان برگشت به طرف من و گفت درست شد! 🌸آخر شب چهل نفر هم از حوزه علمیه قم آمدند برای دیدن مصطفی. همه شام خورند تازه یک دیس هم اضافه آمد! 🌷 📚راوی: برادر شهید 📙مصطفای خدا 🌱🍃🌱🍃🌱🍃🌱🍃 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌹 *میهمانی لاله های زهرایی* 🌹 💢و گرامیداشت سردار شهید سید محمد تقی موسوی 🔹با : حجت الاسلام قدوسی 💢 : کربلایی سید محمد موسوی : ◀️دارالرحمه_شیراز/قطعه شهدای گمنام : ◀️ پنجشنبه ۱۸خرداد / از ساعت ۱۷ 🔺🔺🔺🔺 🔺🔺🔺 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb مبلغ باشید
🚨🚨 انشاالله سه شنبه ۳۰ خرداد، در سالروز ازدواج حضرت زهرا (س) و حضرت علی (ع) یک ویژه برنامه ، در خواهیم داشت ..😊💖 انشاالله به زودی برنامه آن اعلام خواهدشد
🌷🕊🍃 نام آورِ بی نشان ما،بی نامست... از شهد شراب عشق، شیرین کامست... بر تارک او نوشته با خطی خوش... این دسته گل محمدی،"گمنامست" 🍃 پنجشنبه و‌‌ یاد ‌شهدا با ذکر 🕊 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌟 🌟 9⃣ 2⃣ روز تا عیدالله الاکبر، بزرگ غدیر باقی مانده است... ✅ مَعاشِرَ النّاسِ، اِنَّهُ ما مِنْ قَرْیَةٍ اِلّا وَ اللَّهُ مُهْلِكُها بِتَكْذیبِها قَبْلَ یَوْمِ الْقِیامَةِ وَ مُمَلِّكُهَا الْاِمامَ الْمَهْدِىَّ وَ اللَّهُ مُصَدِّقٌ وَعْدَهُ. ✅ هان مردمان! هیچ سرزمینی نیست مگر اینکه خداوند بخاطر تکذیب اهل آن - حق را -آن را پیش از برپایی روز رستاخیز نابود خواهد کرد و آن سرزمین را به امام مهدی (عج) خواهد سپرد و حتما خداوند وعده ی خود را انجام خواهد داد . 📚فرازی از بخش ششم خطابه غدیر ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 👈مبلغ باشیـــد http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💢به مناسبت یادواره شهید ، امروز در گلزار شهدای شیراز 🔰آن روز تشنگی امان همه بچه ها را بریده بود خورشید به شدت به سرمان می تابید انگار از آسمان و زمین آتش می بارید چند ساعت بیشتر از شروع عملیات بیت المقدس7 نگذشته بود که متوجه شدیم آب قمقمه ها رو به اتمام است هرچند بچه ها جرعه جرعه از آب می نوشیدند تا عطش کشنده کمی کمتر شود اما زیر این خورشید سوزناک انگار آب قمقمه ها هم تبخیر میشد در این بین سید حال و هوای دیگری داشت بدون توجه به خستگی و تشنگی گام هایش را استوار برمی داشت رد نگاهش را با امتداد تلاقی کرده بود لبهای خشک و تبدارش را با نام مقدس حضرت اباعبدالله (ع) زینت داد. با لبخندی زیبا بچه ها را امیدوار ساخت.. 🔰فردای عملیات انگار گرمای هوا به اوج خود رسیده بود دیگر هیچ کس طاقت تشنگی نداشت قمقمه های خالی خجل از نگاه عطش بار رزمندگان اسلام بودند اما صدای جرعه ای آب از قمقمه ای به گوش رسید صدای آب بود بچه ها با تعجب به سید نگاه کردند قمقمه او هنوز مقداری آب داشت چطور با این همه عطش طاقت آورده؟ سید محمد تقی آبش را برای فردای بچه ها ذخیره کرده بود و به اندازه یک لب تر شدن به همرزمانش آب می رسانید شاید همین عشق و شور و علاقه او به سالار کربلا و سیدالشهداء بود که او را لایق کرد تا با کامی تشنه و مانند مولایش اباعبدالله (ع) جام شهادت را بنوشد! سیدمحمد تقی موسوی 🌱🌷🌱🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * _راستی شما ناهار خوردین؟ همان جا ناهار خوردیم .نان و سیب زمینی و کنسرو لوبیا .هنوز سفره جمع نکرده بودیم که رزمنده ها وارد چادر شدند‌. سفره جمع شد . آنجا پر شده بود از رزمندگانی که چند تا چند تا دور هم پچ پچ می کردند، طوری که من نفهمم. به گمانم فرمان عملیات صادر شده بود .با اصرار زیاد غلامعلی و غلامحسین به شیراز برگشتم. یک هفته بعد مشغول آب دادن به گل های باغچه بودم که صدای زنگ در را شنیدم. در را باز کردم و غلامحسین را دیدم،دو ساک در دستش بود یکی مال خودش و دیگری مال غلامعلی. سراغ غلامعلی را گرفتم لبخند زد و گفت :جنگ هنوز تمام نشده و برای ادامه عملیات در جبهه ماند‌. لبخندش طعم تلخی داشت .دلم گرفت. از خانه بیرون رفتم. همسایه ها به شکل غریبی به من نگاه میکردند .اشک در چشمانم موج میزد . یاد خاطراتی افتادم که از غلامعلی داشتم و چیزهایی که از دیگران شنیده بودم. از کوچه منتهی به سردزک که میگذشتم بچه هایی را دیدم که بی توجه به گرمای هوا فوتبال بازی می‌کردند . یادم به زمانی افتاد که بچه های مسجد شاهزاده قاسم تیم فوتبال تشکیل داده بودند و این کارشان حسابی سر و صدا را انداخته بود.یادمه ماه رمضان بود و صدای ربنا در خانه پیچیده بود که در باز شد و غلامعلی سلام کرد و گفت: سلام بابا چطوری؟؟مادر کجاس؟ _سلام بابا ..رفته خونه خاله زهرا مجلس ختم قرآن. مشغول وضو گرفتن بود که رو به من کرد و گفت :چه خبرا؟! هنوز جواب نداده بودم که تلفن زنگ زد به غلامعلی گفتند فردا مسابقه فوتبال دارد .ساعت ۸ صبح استادیوم شهید دستغیب . گوشی را سر جایش گذاشت .پرسیدم ؛میخوای اول افطار کنی ؟ جواب داد: اول نماز میخونم . به نماز ایستاد سلام که داد دوباره تلفن زنگ زد. از پادگان بود. وضعیت فوق‌العاده اعلام شده بود و باید هرچه سریعتر برمیگشت. گفتم :افطار کن بعد برو. گفت: نمیتونم باید برم. لیوانی آب نوشید و رفت و بعد ها فهمیدم به خاطر فشار کاری نتوانسته بود هری بخورد اما با آن گرسنگی صبح روز بعد خودش را به استادیوم رسانده و مسابقه داده بود چرا چون به دوستانش قول داده بود. به سمت شاهچراغ راه افتادم. وارد صحن شدم .صدای تلاوت قرآن را شنیدم .پسرم با قرآن انس گرفته بود هر وقت فرصت می کرد قرآن می خواند و بر این کار مداومت داشت. سوره الرحمن و واقعه را هر شب می خواند. پیش از خواب چند آخر آیه سوره کهف را تلاوت می کرد تا به موقع از خواب بیدار شود و شب های جمعه هم با صدای بلند سوره اسرا را میخواند. یک شب پرسیدم :چرا سوره اسرا شبهای جمعه می خوانی؟! اشک در چشمانش چرخید .نگاهم کرد و گفت :خواندن سوره اسرا در شبهای جمعه دیدار آقا امام زمان را نصیب آدم می کند . آه کشید ساکت شد و به نقطه ای خیره ماند. http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
•دلت که گرفت💔 •با رفیقی درد و دل کن ⇜که باشد •این زمینیـ🌎ها •در کارِ مانده اند 🌷 😔 🌹🍃🌹🍃 عصر پنجشنبه، هدیه به شهدا 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
⭐یادی از استاد شهید حاج علی کسائی⭐ 🌷سال 59 بود،‌كلاس هاي نهج البلاغه استاد كسائي در مسجد عظيمي هم برپا شده بود، من هم شرکت می کردم. ایشان روی نهج البلاغه بسیار مسلط بودند و بسیار زیبا کلام امیرالمونین را شرح می دادند. .. آن شب خواب دیدم، با استاد کسائی، با لباس هايي سفيد روی یک تخته سنگ نشسته ایم و پرواز می کنیم. به پائین نگاه کردم، دیدم از روی بهشت زهرا تهران عبور می کنیم. با آقاي كسايي آیه رَبَّنَا آتِنَا فِی الدُّنْیَا حَسَنَةً وَفِی الآخِرَةِ حَسَنَة را می خواندیم و اشک می ریختيم. از خواب پریدم. صورتم غرق اشک بود. صبح روز بعد خواب را براي مادرم نقل كردم و گفتم: احتمالاً آقای کسایی به خواستگاری من می آید. چند ساعت بعد، زنگ خانه را زدند. آقای کسائی و خواهرشان برای خواستگاری آمده بودند. ... 🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌷🍃 داده آرامش بہ قلبم ذڪرِ زیباے حسین در دلم هرگز نمےگیرد کسے جاے حسین در گلو عمریسٺ جا خوش ڪرده آواے حسین میشود خوشبخٺ آنڪه پیر شد پاے ❤️ 🌹 🌙دلم حرم می خواهد... 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌷🕊🍃 ❣ ❣ معنـای سحـر سلام بـر تو غـایب ز نظـر سلام بـر تو غم میرود از سینه‌ی شیعه با گفتن هر ســــــلام بر تو اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج 💚 🕊 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌟 🌟 8⃣ 2⃣ روز تا عیدالله الاکبر، عید بزرگ غدیر باقی مانده است... ✅ بدانید که من با خدا کرده ام. و علی با من بیعت نموده است؛ و اکنون من از طرف خدای عزّوجل، برای از شما بیعت میگیرم. هرکه پیمان شکنی کند، تنها به زبان خود پیمان می شکند. و هرکه بر عهدی که با خدا بسته وفادار بماند، پاداش بزرگی به او خواهد بخشید... ای مردم... اگر قومی براو (علی ابن ابیطالب) ظلم کند، خدا آن هارا هلاک می کند . 📚فرازی از بخش نهم ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 👈مبلغ باشیـــد http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🔺گاهی در مدرسه به دانش آموزانی که مشکل مالی داشتند کمک میکرد. او دوچرخه ای داشت که با دوستانمان سوار میشدیم و به مدرسه می‌رفتیم. داخل راه بارها زمین می‌خوردیم اما باز می‌خندیدیم و سوار می‌شدیم . ✅محسن گاهی دوچرخه اش را به بچه هایی که دوچرخه نداشتند میداد و به آنها دوچرخه سواری یاد می‌داد. 🌱🍃🌱🍃🌱🍃 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * کفش هایم را تحویل کفشداری دادم و اذن دخول را زیر لب زمزمه کردم. جوانی چهارشانه و قد بلند کنارم ایستاد .دست ادب برسینه گذاشته بود و اذن دخول را با صدای نه چندان بلند می خواند. غلامعلی من هم ورزشکار بود و هم علاقمند به علم و دانش. یادم می‌آید که همیشه به مطالعه توجه ویژه‌ای داشت. در نخستین دوره آموزشی مربی عقیدتی شرکت کرد و بعدها با تلاش و کوششی که در کسب علم و معرفت داشت یکی از بهترین مربیان عقیدتی سپاه شد. مطالعاتش را در این زمینه گسترش داد و در سال ۱۳۶۱ در کنکور سراسری شرکت کرد .چند ماه بعد نامش را در فهرست قبولی های رشته الهیات دانشگاه مشهد دیدم. آن روز به خودم گفتم: که اگر پسرم شهید شده باشد با شهادتش موفق شد از دانشگاه جبهه فارغ التحصیل شود‌. و حالا بعد از این همه سال وقتی که گلزار شهدا میروم سر قبر همه پسران می نشینم از شهید سال گرفته تا غلامعلی و اسلامی نسب و ... سنگ ها را با گلاب می شویم .به عکس غلامعلی خیره می شوم و می گویم ممنون که هیچ وقت تنهامون نگذاشتی ..به قولت وفا کردی .قول مردونه مردونه... 🌿🌿🌿🌿🌿 برایش نامه نوشته بودم که دلمان به خصوص پدر و مادر برایت تنگ شده و نگران سلامتی ات هستیم. نوشته بودم غروب که میشود مادر دلش می گیرد و بی اختیار اشک میریزد .البته اگر حاجی بفهمد نگران حال مادر می شود به همین دلیل مادر همیشه دور از چشم بقیه گریه میکند. مدتی بعد سر سفره نهار بودیم که جواب نامه ام آمد. نامه را با صدای بلند برای پدر و مادرم خواندم که در آن تا خطاب به مادرمان نوشته بود: «مادر جان نگران من نباش هرچه قسمتم باشد همان می شود‌. هر وقت خواستی گریه کنی به گلزار شهدا برو و سری به خاک شهید« محمدسالک» بزن چون اینجا غریب است» http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 بچه های که از پشت میله‌های مهدکودک همراه با رزمندگان شعار جنگ جنگ تا پیروزی سر می‌دهند. ⭕️ چه زیبا گفت امام خمینی (ره) که در سال ۱۳۴۲ و پس از قیام ۱۵ خرداد و بازداشت خود خطاب به مامور ساواک فرمود: «سربازان من در گهواره‌ها هستند» و گهواره نشین‌های آن زمان امروز چه زیبا در پشت مرزهای بیت‌المقدس پا بر زمین می‌کوبند و عنوان شهید مدافع حرم را به خود اختصاص داده‌اند! 🔰 شهید 🌱🌷🌱🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🔰 | 🔻امام‌خامنه‌ای: شهداى ما مظهر عقلانيت دينى و مدافع حقانيت و عدالت بودند و عزت امروز اسلام و مسلمين ثمره خون شهداست.  🌹🍃🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
⭐️یادی از استاد شهید حاج علی کسائی⭐️ 🌹خطبه عقد ما را امام خمینی خواندند، قبل از اینکه بلند شویم، علی به امام گفتند: اماما ما را نصیحت کنید! امام فرمودند: با هم بسازید... باهم بسازید... گذشت داشته باشید... از حیاط خانه امام بیرون آمدیم. علی گفت: خانم من نیت کرده ام همان طور که عید غدیر به دنیا آمده ام، عروسی ما هم عید غدیر باشد! مشکلاتی بود، اما بالاخره همان طور که دوست داشت، عروسی ما افتاد روز عید غدیر، آبان ماه سال 1359. البته علی روزه بود، نذر کرده بود اگر عروسی اش عید غدیر باشد روزه بگیرد. گفت: امروز دعای ما مستحاب است، من یک آرزو دارم. آن را می گویم. تو آمین بگو. گفت: من دوست دارم همان طور که عید غدیر به دنیا آمدم، خدا توفیق داد عید غدیر عروسی بگیرم، دوست دارم شهید شوم و شهادت من هم در روز عید غدیر باشد! آنقدر با صداقت این دعا را کرد که با همه وجودم گفتم آمین! 🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
خویشتن را در قفس محبوس می بینم و می خواهم از قفس به در آیم. سیم های خاردار مانعند. من از دنیای ظاهر فریب مادیات و همه آنچه كه از خدا بازم می دارد متنفرم. ‎‌‌‌‌‌‌‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🎊🎊 🚨همانگونه که اعلام شد ویژه برنامه سالروز ازدواج حضرت زهرا(س) و حضرت امیرالمؤمنین(ع) در مورخ ۳۰ خرداد ، در ، برگزار خواهد شد 💢لذا جوانی که می خواهند آغاز زندگی مشترکشان در این روز زیبا و در کنار باشد لطفا به کانال پیام بدهند 💖💖💖
🌷🕊🍃 •بامن ڪہ بہ چشم تو گرفتارم و محتآج •حرفۍ بزن اے قلب مرا برده بہ تاࢪآج 💔 🕊 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb